eitaa logo
مجمع راویان نور شهدا (قرارگاه)
632 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
37 فایل
🌷 کانال ویژه راویان(سیره شهدا،دفاع مقدس و مدافعین حرم،جبهه مقاومت،انقلاب،پیشرفت،مکتب حاج قاسم و جهاد تبیین) 🌹اهداف:اعزام راوی،برگزاری دوره روایتگری،اردوی راهیان نور و راهیان مکتب حاج قاسم، برگزاری کنگره ویادواره شهداو... ⚘سیاری @Mojtabas1358 ۰۹۱۰۰۲۳۷۶۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 💐 شهیدی ڪه بعد از 16 سال پیڪرش🕊 مانند روز اول سالم بود. 🌷 🌷 🗣راوی: حاج حسین کاجی 🌸 او در ڪربلای چهار مجروح و سپس اسیر می شود. یازده روز او را به همین وضع نگه می دارند. بعد می گویند: باید به امام توهین ڪنی. او هم فریاد می زند: مرگ بر صدام. بعثی ها آنقدر او را می زنند تا به شهادت می رسد؛ پیڪر او را درقبرستانی در نزدیڪی ڪربلا به خاڪ می سپارند. 🌸 بعد از 16 سال پیڪر او را از خاک خارج ڪرده اند. بدن او سالم مانده. گویی ڪه به خواب رفته💤 است! بعثی ها قبل از دفنش در عراق سه ماه پیڪر او را زیر آفتاب انداختند تا پوسیده شود. آهڪ و دیگر مواد فاسد ڪننده بر بدنش ریختند اما بدنش همچنان سالم مانده بود. فرمانده عراقی ڪه پیڪر او را تحویل می داد گریه می ڪرد و می گفت: خدا از سر تقصیرات ما بگذرد. 🌸 وقتی شهید محمدرضا شفیعی را داخل قبر قرار دادند فرمانده اش صحبت ڪرد و گفت: نماز شب این شهید هیچگاه ترک نمی شد همیشه غسل را انجام می داد. وقتی برای علیه السلام گریه می ڪرد قطرات اشڪ خود را به صورت و سینه و محاسنش می مالید. راز سالم ماندن پیڪر این شهید اینهاست. خواست محمدرضا شفیعی از گمنامی خارج شود تا برای همیشه تاریخ سندی باشد بر حقانیت یاران مظلوم ✨حضرت روح الله✨. 👈محمدرضا در گلزار شهدای🌷 "علی ابن جعفر قم" آرمیده است. ___________________ 📚منبعــ/ڪتاب شهدای گمنـام 📘انتشـارات ابراهیـم هـادی 🌷🌹 🕊🕊
♦️هر دو «سردارزاده» بودند و هم‌ دانشگاهی. درسشون که تموم شد، شدند دست تقدیر هم کرد👥 در جبهه‌های سوریه، برای دفاع از حریم اهل بیت. ♦️آخه هر دو، عاشق❤️ سینه چاک بودند. ↼یکی‌شون شد؛ تیپ سیدالشهدا ↼یکی‌شونم تیپ سیدالشهدا✅ ♦️القصه؛ زودتر شهید شد🕊 اونم چه ...! فرمانده هرچی که تو روضه‌ها خونده و شنیده بود حالا به چشم می‌دید😔 یه پتو آورد و شروع کرد به گلی که پرپر شده🌷 بود. ♦️تخریبچی شو تو بغل گرفت💞 و گفت: ای بی‌معرفت! و منو با خودت نبردی؟ اما تخریبچی بی‌معرفت نبود. سه روز🗓 بعد اومد سراغ فرمانده. دستش رو گرفت و پر‌کشیدند🕊 تا خود خدا. همون‌جایی که (ع) ساکن بود. ♦️خلاصه قصه شون هم شد: ⇜عشــ💖ـقِ سیدالشهدا ⇜ سیدالشهدا ⇜محضر (حاج عمار) فرمانده تیپ سیدالشهدا
🌷 👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم.  همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️. راوی:همسر شهید @raviannoorshohada
. 👆خاکریز خاطرات ۴۸ 🌸عشقِ شگفت‌انگیزِ شهید به امام حسین(ع)
♦️مناجات زیبای #شهید ✔️دوست دارم در منتهای #بی‌ڪسی باشم . در منتهای گمنامی🌷 دوست دارم بدنم زیر آفتاب☀️ سہ #شبانه‌روز بماند . دوست دارم بدنم از زخم‌های جای پای دشمنان خدا و دین پر باشد💔 و دوست دارم #سرم را از #پشت سر ببرند. ✔️همہ این ها را #دوست_دارم زیرا نمی‌خواهم فردای قیامت که #حضرت_زهرا (س) برای شفاعت امت پدرش ظهور✨ می‌ڪنند، من با این جسم ڪم ارزش خود😔 #سالم حاضر باشم. ✔️دوست دارم وقتی نامہ عمل📃 من باز شد و سراسر #گناه بود، حضرت اشاره‌ای و نگاهی بہ بدن من ڪنند و بگویند بہ #حسینم او را بخشیدم😭 🔺ان‌شاءالله خدا ما را فردای #قیامت شرمنده حضرت #ام‌ابیها (س) قرار ندهد❌ بہ ما رحم ڪن ای ارحم الراحمین ! و ای #ستارالعیوب! و ای غفارالذنوب ! ✍ شایان ذڪر است، شهید نوید صفری در استان #دیرالزور سوریہ زخمی شده و بہ اسارت تروریست‌ها👹 در آمد. و 20 روز بعد با آزادی ڪامل این شهر پیڪر مطهر⚰ او پیدا شد. با یافتن پیڪرش مشخص شد ڪه او همچون ارباب بی‌کفن خود #امام_حسین(ع)، مظلومانہ بہ شهادت🌷 رسیده و #سر_از_تنش_جدا_شده است😔 #شهید_نوید_صفری #شهید_مدافع_حرم 🌷 @raviannoorshohada🌹
🌹عشقِ شگفت‌انگیزِ #شهید به امام حسین(ع)💔👌 #امام_حسین #اشڪ #گریه #عزاداری تصویر باز شود👆💔🍂 @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سنگی که سر مبارک #امام_حسین علیه السلام را بر روی ان نهاده اند و درمکانی به نام #راس_الحسین در حلب نگهداری میشود... که ظهر #عاشورای هرسال خون از آن میچکد.😔😭😭 @raviannoorshohada
یه شب جمعه کربلا بودیم...✨ یه جوونی تو بین‌الحرمین بلند شد گفت : «باید یه مسیری رو برای #حضرت_زهرا درست کنن☝️ نه اینکه پهلوشون شکسته😔💔 تو #شب_جمعه که مشرف میشن "حرم #امام_حسین" بین این همه جمعیت تنه می خورن😔 پهلوشون درد می گیره...😭😭💔 قیامتی شده کنار علقمه ... فاطمه اومده برید کنار همه😭 یازهـــــرا💔 @raviannoorshohada
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسیار_زیبا_و_شنیدنی👌👌👌👌👌 ⚫️استاد رائفی پور ⭕️هرکی با اهل بیت در افتاد ور افتاد👌 #محرم #امام_حسین @raviannoorshohada
مادرشهید: تا به حال زحمت او را نکشیده‌ام. او اربابم، سرورم، مشاورم و معلم قرآن بود✨🌱. پسرم بلبل #امام_حسین(ع) بود و از بسیج وارد سپاه و بعد هم تکاور شد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت و شهید شد🕊 که همه این‌ها لطف خداوند است. خیلی مهربان بود☺️، من را به #کربلا فرستاد و گفت که حق مادرم گردنم نماند☝️ راهیان نور هم من را می‌برد و همیشه می‌گفت مامان برایم دعا کن. من هیچ وقت نتوانستم دعا کنم شهید شود، چون مادر هستم💔، اما می‌گفتم پسرم هر چه لیاقت داری و صلاح است، خدا بدهد. به جای اینکه من سر او را روی سینه‌ام بگذارم و دست بر سرش بکشم🍂، او سر من را روی سینه‌اش می‌گذاشت و روی سرم دست می‌کشید و می‌گفت مادرم زحمتکش است💔 شهید علی اصغر الیاسی🌹 @raviannoorshohada
(سيدابراهيم) به روايت مادر گرامى؛🌺 حساس و كنجكاو شده بودم كه چرا اين‌قدر براى شام دادن به بچه‌هاى هيئت اصرار دارد⁉️. از او خواستم كه علت پافشاريش را به من هم بگويد. مصطفى گفت: «اول اينكه با غذايى كه مى‌خورند مديون و نمك‌گير #امام_حسين عليه‌السلام مى‌شوند👌و دوم اينكه لقمه‌هاى حلال، آن‌ها را از ارتكاب به گناه و معصيت باز مى‌دارد🚫.» همين ديدگاه او باعث شده بود، هيئتى كه با چهار نفر شروع شده و در محلى با زيربناى كمتر از ٥٠ متر پا گرفته بود به جايى رسيد كه كوچه هم مملو از عزاداران مى‌شد.✨🏴 📚برشى از كتاب «سيدابراهيم، مجموعه يك بغل گل سرخ» #شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️ @Modafeaneharaam
درد و دل #شهیدان با ما از زبان #شهید_سیدمجتبی_علمدار وقتی در خون خویش غلتیدیم و چشم از دنیا بستیم فکر می‌کردیم که دیگر همه چیز تمام شد ؛ اما اینگونه نشد . دردهای شما در فراق ما دل ما را بیشتر آتش می‌زد . 😔 درست است که ما به هر چه می‌کنید آگاهیم ، اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمیشد . وقتی شما از این و آن طعنه می‌خورید و لاجرم به گوشه‌ی اتاق پناه می‌برید و با عکس‌های ما سخن می‌گویید و اشک می‌ریزید ، به خدا قسم اینجا #کربلا می‌شود . و برای هر یک از غم‌های دل‌تان ، اینجا #شهیدان زار می‌زنند 😭 . یا آن زمانی که در مجالس با یاد ما گریه می‌کنید و به سر و سینه می‌زنید ما نیز به یاد آن روزها که در سوگ فراق مولایمان سینه می‌زدیم و گریه می‌کردیم همراه با اشک شما اشک غم می‌ریزیم 💦😔 . پروردگار عالم اجازه می‌دهد هر از چندی با مولایمان حسین (ع) ❤️ ، درد و دل کنیم . بچه‌ها ! آقا #امام_حسین خیلی بزرگوار است . او بهتر از همه‌ی ما #شلمچه را می‌شناسد . #فاطمیه را زیباتر از همه‌ی ما تعریف می‌کند . او خاطره‌های جبهه را خیلی دوست دارد . هر وقت به پابوسش می‌رویم از ما می‌خواهد برایش خاطره بگوییم . به مجرد اینکه بچه‌ها شروع به نغمه‌سرایی می‌کنند چشم‌های آقا مالامال از اشک میشود ؛ سرِ مبارکشان را به زیر می‌اندازد و دانه‌های اشکش زمین بهشت و محاسن شریف‌شان را تَر می‌کند 😔 ...... @raviannoorshohada
💔 بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند😔، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.‼️ مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر #عزاداری و سینه زنی برای #امام_حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.✨🌱 #شهید_غلامرضا_لنگری_زاده 🌹 اولین شهید مدافع حرم کرمان شادی روحشون #صلوات @raviannoorshohada
🔺هر وقت منزل🏘 مي‌آمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر💻 كار مي‌كرد. وقتي مي‌خواستم كمي #استراحت كند مي‌گفت: روزي مي‌آيد آنقدر در #قبر بخوابيم، بايد قدر #زنده بودن را دانست. 🔻روح‌الله دستمالي داشت كه وقت روضه #امام_حسين(ع) اشك‌هايش را با آن دستمال پاك مي‌كرد. گفته بود هر وقت #شهيد شدم🌷 اين دستمال را همراه من در قبر بگذاريد #شهید_روح_الله_طالبی #شهید_مدافع_حرم @raviannoorshohada
#سنگ_قبرعجیب_یک_شهیداستان_فارسی وصیت نـامــہ شهــید فرامرز بخشے زاده : بر سنــگ قــبرم اســم مــرا ننویســید و بجــاے آن حــدیث #امام_حسین(ع) را که معلـــم‌ام به من آموخته، بدهیـــد بنویســـند: اگــر دین محمــد(ص) تــداوم نمی ‌یابــد مگــر با کشته شــدن من، پس ای شمشــیر ها مــرا در برگیــرید. من هم به پیروی از او فریاد می‌زنم؛ اگر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تداوم نمی‌یابد، مگــر با کشــته شـــدن من، و اگر #فرج_مـــولایــم ولے‌عصــر(عج) نزدیک نمی‌شود مگــر با کشتــه شــدن مــن، اے رگـبارهــا و اے خمپـــاره‌هـــا مـــرا #پـاره‌پـاره کنیــد. #شهیـــدفــرامــرزبخشــے‌پور🌷 @raviannoorshohada
همان سال من و فرزندانم برای زیارت به کربلا رفته بودیم در غروب روز اربعین در حرم ملکوتی علیه‌السلام در آن همه شلوغی یک لحظه خوابی عجیب به سراغ من آمد و خوابم برد🌹. و در آن لحظه حاج رضا را دیدم که گفت: خانم من به شهادتـــــ🌷🕊ــــــ رسیدم. از خواب پریدم حسی غریب و عجیب داشتم، مطمئن بودم که برای حاجی اتفاقی افتاده. فردای آن روز از کربلا برگشتیم و پسرم خبر شهادت حاجی را به من داد.😞  @raviannoorshohada
شهيد مدافع حرم موسى جمشيديان به روايت همسر گرامی 🔻هر سفر زیارتی که می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم😔. یاد زیارت #جامعه_کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا می‌خوانیم بأبي أنت و امي و ..💔 دعای من مستجاب شده بود. جنس گریه‌هایم بعد از #شهادت موسی حسابی فرق کرد. از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود 😔و می‌شد چهره‌اش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همه‌اش این جمله #امام_حسین (علیه‌السلام) بعد از شهادت حضرت #علی‌اکبر (علیه‌السلام) بر زبانم جاری می‌شد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا ...😭😭 🔺اسم من را در گوشی‌اش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور #حضرت_زهرا (سلام‌الله علیها) هستیم».✨🌹 @raviannoorshohada
مگه می شود در ایام عزاداری #حضرت_زهرا_س بود و یادی از منادی زمزمه‌ی یا زهرا(س) شهید #محمدرضا_تورجی_زاده نکرد. ایام عاشورا تاسوعا همه می‌رفتند گردان حضرت #ابوالفضل شب عاشورا هم، پاتوق همه گردان #امام_حسین(ع) بود. امّا ایام فاطمیه؛ جبهه یعنی گردان #یا_زهرا(س) و زمزمه های شهید تورجی زاده..... وقتی می رسیدی پای روضه اش فقط کافی بود با این شعر شروع کنه: برهم زنید یاران این بزم بی صفا را مجلس صفا ندارد بی یار با صدای گریه‌ی بچه ها صدای شهید تورجی زاده دیگه شنیده نمی شد... raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشـا مـادری که نمـایـد فدای حسین هستیش را ... . شهادت حضرت ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) بر همه شیعیان جهان و علی الخصوص بر مادران بزرگوار شهدا تسلیت باد. . #شهید #مادر_شهید #امام_حسین(ع) #حضرت_ابوالفضل(ع) #شهیدگمنام #ولایت @raviannoorshohada
راوی:مادر شهید 🔰اواخر سال 66 بود رفت به جبهه و در طی این مدت دو بار به مرخصی آمد. هر وقت زنگ می زد📞☎️ می گفتم «چرا نمی آیی مرخصی» می گفت «هر وقت می آیم مرخصی شما میگویید نرو.من اینجا از قفس آزاد شدم.🕊 من اینجا عاشق شدم». 😍دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. 🔰به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم «برو و مواظب خودت باش!»  🔰با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم 📚را ادامه می دهم به خاطر شما!» 🔰مادر شهید رضوی در خصوص عشق و ارادت فرزندش به ائمه اطهار (ع) می‌گوید:عشق خیلی زیادی به (س)، (س) (ع) داشت. ایام محرم و عزاداری در هیئت ها عزاداری می کرد و عشقش قابل وصف نبود. 🔰قبل اینکه شهید شود هر موقع تهران بود می رفت روی قبر شهدا می‌خوابید و با شهدا صحبت می کرد و با خدا راز و نیاز می‌کرد و خیلی دوست داشت شهید شود. 🔰5 روز بعد از آخرین باری که به جبهه رفت به شهادت رسید . آخرین بار به من گفت «مادر من لایق شهادت نیستم اما اگر شهید شدم مادر برای من گریه نکنی و  هزینه های مراسم من را به جبهه کمک کن». 🔰وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند من بچه شیرخواره داشتم و درب را باز کردند و پدرش راخواستند به من الهام شد که سید مهدی شهید شده . 💔وقتی خبر شهادتش را دادند من گفتم خدا را صد هزار مرتبه شکر 🙏همه فکر کردند که من گزیه و زاری می کنم اما خدا را شکر کردم.🙏 🔰این مادر شهید, نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در عملیات مرصاد را این‌چنین بیان می‌کند: 👇👇👇 🔰سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27  و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, 😭گوشهایش را بریده بودند 😭و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند😭.زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم.💔 @raviannoorshohada
🔸تا پیش از #سفر_کربلا خیلی پسر شری بود، همیشه چاقو🔪 در جیبش بود، خالکوبی هم داشت. وقتی از سفر کربلا برگشت مادرش ازش پرسیده بود چه چیزی از #امام_حسین(ع) خواستی⁉️ 🔸مجید گفته بود یه نگاه به گنبد امام حسین(ع) کردم و یه نگاه به گنبد #حضرت_عباس(ع) انداختم و گفتم #آدمم_کنید😔 🔹سه چهار ماه قبل رفتن به سوریه به کلی #متحول شد، بعد از اون همیشه در حال دعا و گریه بود. نمازهایش را #اول_وقت میخواند 🔹خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که دوست دارم همیشه #دعا بخوانم و گریه کنم و در حال عبادت باشم. #شهید_مجید_قربانخانی #حر_مدافعان_حرم @raviannoorshohada
👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم.  همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️. راوی:همسر شهید @raviannoorshohada
❤️وصیت‌ شهید مدافع حرم قدرت الله عبودی : خدا را شاکرم که به من توفیق پوشیدن لباس مقدس را داده و لیاقت لبیک به حضرت زهرا (س) و (ع) و حضرت زینب (س) را داشته باشم و خدا را قسم به حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) که شهادت در راه بی بی زینب (س) و حضرت رقیه (س) را نصیب بنده کند........🌹 🕊 @raviannoorshohada
بی سوادی را  گفتند عشق چند حرف دارد؟ بیسواد گفت: چهار حرف همه خندیدند در حالی که بی سواد راه میرفت و زیر لب میگفت : مگر"حسین"چند حرف دارد.❤️ 💚 حسین💚 @raviannoorshohada
🔴 علامه شیخ جعفر شوشتری (رحمت الله علیه) میفرمایند: تنها ماهی که "شهادت" ندارد شعبان المعظم است و تنها ماهی که تولد میلاد ندارد محرم الاحزان است. این یعنی سیدنا و مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام محور شادی و غم است. [دمع العین، ص ۲۵] علیه السلام @raviannoorshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱صوت ضبط شده توسط شهید مدافع حرم در منطقه عملیاتی، در سوم شعبان، مطابق با بیست و یکم اردیبهشت‌ماه 1395 (بیست روز پس از اعزام)🔺 بسم‌الله الرحمن الرحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین صوتی که دارم الان ضبط می‌کنم، تاریخش روز سوم شعبان، ولادت (علیه السلام) هست که به شما اعیاد شعبانیه رو تبریک می‌گم🌹. الان در منطقه حلب سوریه هستم.... @raviannoorshohada
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت از عکس‌📸هایی که از حاج قاسم گرفتم، سه سال قبل در مراسم دانش‌آموختگی افسران در دانشگاه (ع) بود✨ آن عکس، را در موقعیتی نشان می‌دهد که ایشان درمقابل اسلامی، یک دستشان را به‌نشانه احترام نظامی👌، کنار سر گرفته و دست دیگرشان را به نشانه ارادت و احترام قلبی♥️، روی سینه گذاشته‌اند. شاید این، خلاف عرف و ادب نظامی بود، اما نشان‌دهنده ادب و ارادت قلبی ویژه و تواضع خاص نسبت به فرمانده ‌کل‌قوا بود🌹 آن عکس، خیلی دیده‌شد و دست‌به‌دست چرخید و مشهور شد.» http://eitaa.com/raviannoorshohada
وَ فَدَيناهُ بِذِبحٍ عَظيم عشـق است . . . که دل به راه دلبر دادن جان را به هوای آل حیـدر دادن این کارِ بزرگ، کار مردان خداست ماننـد حسین بن علـے دادن 📎پ ن: ●مادر شهید می‌گفت: همرزمش گفته ڪه رضا شب قبل از شهادتش خـوابی دیده و همه را بیدار ڪرد. گفت: بیدار شوید، بیدار شوید من می خواهم بشوم... دوستانش گفتند: حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! ڪو شهادت؟ ●گفت: من خواب دیدم (ع) به خوابم آمد و فرمود: "رضا تو شهید می شوی، اگر ســرت را بریدند، نترس، درد ندارد..." ●وقتی من این را شنیدم واقعاً آرام شدم... تسلی پیدا کردم...مطمئنم ڪه خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته... 🌹شهید 🌷 اولین_ذبیح_فاطمیون شهادت: ۹۲/۱۱/۸ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/raviannoorshohada
💢 🌹 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ادامه دارد ... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 مصاحبـه شنیدنی با شهید شاهرخ ضرغام ملقب به حُر انقلاب... 🎤به فرموده امام حسین مکتب ما شهادت است... -فدا❤ 💠:http://eitaa.com/raviannoorshohada --------‐‐-------------------------------------------------