eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
246 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 دل نگرانی جوانی در کنج حرم نشسته و از ناراحتی زانو هایش را بغل کرده بود. رفتم سراغش و از شهیدرئیسی پرسیدم. شروع به صحبت کرد: «کلا یه ساله اومدم ایران، وقتی تو مدرسه بودم و کتاب می‌خوندم، گوشی‌ام رو برداشتم و دیدم خیلی‌ها برای حاج‌آقا رئیسی دعا می‌کنند. حتی تو هند هم مردم دعای "امن یجیب" رو تو استوری‌هاشون گذاشته بودن. دلم خیلی گرفت و نگران شدم که چی شده؟ وقتی حاج آقا رئیسی رئیس‌جمهور شد، خیلی خوشحال شدم. اون موقع هند بودم و همه می‌گفتن که ایشون کشور رو رشد می‌ده. حالا اطرافیانم تو هند نگران بودن و از من می‌پرسیدن که این خبر درسته یا نه؟ تو هند یه مرکزی هست که زیارت عاشورا و دعای توسل می‌خونن و بعد از شنیدن خبر، یه روز عزای عمومی اعلام کردن. منطقه کارگیل هم که شیعه‌نشینه، سه روز عزادار شد. آقای رئیسی، همیشه نور چشم رهبر و امید ما بودن. ایشون عاشق امام رضا بودن و جالب این‌که روز ولادت امام رضا رئیس‌جمهور شدن و شب ولادت هم شهید شدن. امیدوارم مردم ایران کسی مثل حاج قاسم و حاج آقا رئیسی رو انتخاب کنن که مجاهد و دلسوز باشه.» رضا هروی شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 هلی‌کوپترِ قصه‌گو این هلی‌کوپتر را چند سال پیش برای پسر بزرگم که دوست داشت خلبان باشد خریدم. چند وقت بعد یک قسمتش خراب شد و رفت توی دکور بوفه. گاهی وسط قصۀ شب بچه‌ها، می‌آوردیمش بیرون و می‌شد یار کمکی من توی قصه. حالا چند روزی‌ست که از بوفه آمده روی فرش و توی دست و پای بچه‌ها و پایه ثابت کلی داستان و بازی. اسمش را گذاشتیم ذوالجناح، مثل اسبی که صاحبش رفیق نیمه راه بود. این روزها داستانِ سواره‌های هلی‌کوپتر، داستان تنها ماندنشان و خانواده‌های منتظرشان را می‌گوییم و صدای تیپ تیپ تیپ پره‌هایش توی خانه می‌پیچد! پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 اتفاق خاصی نمی‌افتد شب سانحه‌ی بالگرد با خودم می‌گفتم: حالا که چه؟ یک نفر می‌شود حاج قاسم با آن تشییع میلیونی و یک نفر هم می‌شود آقای رئیسی! فوقش چند هزار نفری بیایند و خلاصه به گمانم اتفاق خاصی هم نمی‌افتد. داستان غربت قامت و بغض صدا و درد نگاه او به همین‌جا هم ختم نمی‌شود. من و خیلی دیگر از آدم‌های این شهر هیچ فکرش را نمی‌کردیم او با ما چنین کند. در نهایت این‌که بخواهیم خوش‌بین باشیم می‌گفتیم بله! آدم خوبی است ممکن است کارها را هم پیش ببرد ولی دریغ و درد! او «شهید» شده است. وقتی به تشییع تهران رسیدیم و در خیابان‌ها نماز را اقامه کردیم، وقتی به جمله‌ی اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَیْرا  رسیدیم و با ترکیدن بغض، بقیه‌ی جمعیت هم شروع کردن به گریستن، صدای شرمندگی را می‌شد شنید. صدایی که با اشک‌های مشاور رئیس جمهور یکی شده بود که می‌گفت: غلط کردم! همه‌مان آمده بودیم تا به غلط نگاه کردن‌مان که ندیدیم صدایش همیشه بغض دارد، به غلط دیدن‌مان که ندیدیم چشم‌هایش همیشه در میان دریای طوفانی دلش بادبانی را برافراشته و غلط گفتن‌مان که حتی او را اطراف میدان شهادت هم نمی‌دیدیم. کل حرف‌مان این بود که مگر رئیس جمهور هم می‌تواند کار خوبی بکند؟ و بعد هم با تأکید ادامه می‌دادیم که این‌ها آدم‌های خوبی‌اند اما خب! فکر نمی‌کنم به دردی بخورند. و حالا این میلیون‌ها با گفتن «عزا عزاست امروز» و بر سر زدن آمده بودند، آرام جان و درمان دردهایشان را برسانند به جایی که از آن آمده‌. راستش را بخواهید تازه امام رضا(ع) از یک آدم خیلی خیلی خوب برایم تبدیل شده به کسی که آدم‌ها را این‌چنین پناه می‌دهد. این‌چنین که از شدت شرمندگی مردم اشک بریزد، حال آن‌که ما شرمنده‌ی اوییم. زینب قربانی | دانش‌آموز پایه دوازدهم شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 اصلاح یک چرخه اوایل آغاز به کار دولت انبارهای خوراک دام وضعیت خوبی نداشتند و این مسئله روی بالا رفتن قیمت دام و طیور اثر می‌گذاشت. دولت تصمیم داشت خوراک دام را از خارج کشور تامین کند اما مشکل بعدی تامین ارز خوراک دام بود. از راه‌های تامین ارز فروش نفت بود که آن هم به سیصد هزار بشکه رسیده بود و شرایط دشوار شده بود. با رساندن فروش نفت به بیشتر از یک و نیم میلیون بشکه و با راه‌اندازی کارگاه‌ها و کارخانه‌ها و صادرات محصولات، ارز مورد نیاز برای خوراک دام هم تامین شد. آرش علاءالدینی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 زائرِ نَصّاب چهارشنبه است. بعد از نماز ظهر و عصر آمده مسجد جامع برای ثبت‌نام در کاروان اتوبوسی برای مراسم تشییع و تدفین شهید آیت الله رئیسی. امّا چند دقیقه دیر رسیده و ظرفیت پُر شده. حالا ایستاده است به امید افزایش ظرفیت. حدود سی سالش است و نصّاب کولر گازی. یکشنبه که خبر را می‌شنود تا ساعت چهار صبح خواب به چشمش نیامده است و پیگیر اخبار بوده. وقتی دوباره حدود ساعت هشت بیدار می‌شود خبر شهادت را اعلام کرده‌اند. «حالم شبیه حالِ جمعه‌صبحِ خبرِ شهادت حاج قاسم بود.» گفت که کارش را هم این ایّام که عزای عمومی اعلام شده، تعطیل کرده است. باز هم صبر می‌کند تا شاید اتوبوسی برای رفتنش جور شود. هادی سیاوش‌کیا چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | مسجد جامع حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 هم برای مردم، هم برای کشاورز «مگه می‌شه گرون شدن گندم به نفع مردم باشه؟» ماجرا از این قرار بود که به دلیل قیمت پایین خرید تضمینی گندم و انسجامی که در دولت برای خرید گندم وجود نداشت کشاورز ما رغبت کمتری به تولید گندم نشان می‌داد. برای تشویق کشاورزان به تولید گندم قیمت خرید تضمینی گندم بالا برده شد و نزدیک شد به قیمت جهانی، همین باعث شد قاچاق گندم کاهش پیدا کند. با ایجاد انسجام در خرید گندم از کشاورزان امسال به خودکفایی در گندم رسیدیم. از طرف دیگر برای این که همه‌ی اقشار مردم توانایی تامین نان خود را داشته باشند نانوایی‌ها سازماندهی شد، به قرص نان یارانه تخصیص پیدا کرد و نظارت‌ها انجام شد تا نیاز مردم و کشاورزان، هر دو برطرف شود. آرش علاءالدینی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 قهوه از دور صدای قرآن میومد. نزدیک تر که شدم دیدم جلو این مغازه قهوه فروشی شلوغه. توجهم جلب شد. دیدم یه میز گذاشتن و دارن قهوه پخش می‌کنن. تیپ و قیافشون زیاد مورد پسند خیلی ها نبود ولی یک دست بودن لباس های مشکیشون خیلی حرف داشت. اینجا یود که معنای واقعی محبوب دلها رو فهمیدم. محمد شریفیان پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۲۱:۴۴ | یزد قهرمان @yazde_ghahraman ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مگه اینا از اوضاع اقتصادی گله‌مند نیستن؟! میدان انقلاب، تشییع پیکر شهدا خیلی وقت است که تمام شده، ولی سیل مردم هنوز ادامه دارد. سعی کردم با دخترهایم از بین جمعیت عبور کنیم؛ تا رسیدیم به خیابان جمال‌زاده دخترها خسته بودند، به میان خیابان که رسیدیم در گوشه‌ای نشستند. یکدفعه چیزی محکم به پشتم خورد؛ برگشتم؛ خانم خیلی مسن با ظاهری معمولی؛ با عصایی که نتوانسته بود برای حفظ تعادل کمکش کند به او گفتم: «اگر جایی می‌روید کمکتون کنم؟» با چشمانی ناراحت به من گفت: «رئیسی رفت؟» گفتم : «آره رفت» جوری زد زیر گریه که نمی‌توانست جلوی آن را بگیرد گفت: «از ساعت ۶ صبح تقریبا از اول خیابون جمال‌زاده راه افتادم و حالا رسیدم به میونه خیابون، حالا هم که تشییع تموم شده...» از عمل کمرش گفت که باعث شده نتواند خوب راه برود هرچه می‌گفتم خدا اجرش را بِهتان داده، افاقه نمی‌کرد و اشک‌هایی بود که با هق هق کلامش همراه بود. با ناراحتی دور شد. و من نگاه می‌کردم، پیرزنی که ظاهرش حتی از طبقه متوسط پایین‌تر بود، چطور برای آقای رئیسی گریه می‌کرد، مگر اینها از این اوضاع اقتصادی گله‌مند نیستند؟ سمیرا توکلی‌پارسا چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | راوی شو، باشگاه راویان پیشران @Raavi_sho ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 از دولت، خرج مردم ریاست جلسه به دست آقای مخبر بود. موضوع جلسه فروش یکی از املاک دولت در اصفهان و تامین بودجه طرح آبرسانی به استان‌های اصفهان و یزد و شهرهای کویری دیگر بود. بحث بالا گرفته بود؛ عده‌ای موافق بودند، عده‌ای مخالف. آن زمان شهید مالک رحمتی رئیس سازمان خصوصی‌سازی بودند. شهید رحمتی اصرار داشت ملک دولت در اصفهان فنس کشی شده وگوشه‌ای رها شده، هیچ استفاده‌ای هم نمی‌شود از آن کرد. این درحالی است که با فروش آن می‌توان طرح آبرسانی به اصفهان و یزد را کامل کرد. شهید رحمتی گفتند نظر آقای رئیسی هم همین است. آقای مخبر درهمان جلسه با آقای رئیسی تماس گرفتند، گفتند: نظرات مختلف است، مخالفت‌هایی می‌شود، نظر شما چیست؟ آقای رئیسی می‌گویند: حتما این کار را انجام بدهید، باید مشکل آب آشامیدنی و کشاورزی مردم در اصفهان و یزد حل شود. ملک اصفهان به ارزش ۱۳ همت خرج طرح آبرسانی می‌شود. آقای رئیس جمهور به مولدسازی دارایی‌های راکد دولت اهمیت زیادی می‌دادند. هر چند بحث فروش دارایی‌های راکد ممکن است برای مدیر یک بخش وجه خوبی نداشته باشد. می‌گویند آمدند، فلان زمین را دادند و رفتند. اما ایشان مصر بودند باید اموالی که در دولت راکد مانده برای تکمیل طرح‌های عمرانی نیمه تمام و حیاتی کشور هزینه شود. تاکید زیادی هم داشتند که آنچه از فروش این اموال به دست می‌آید باید خرج مردم شود نه هزینه‌های جاری دولت. در سفر دیگری که شهید رحمتی و آقای رئیس جمهور به مشهد داشتند با توجه به اینکه سرانه مدرسه در مشهد پایین بود، یکی از املاک آموزش و پرورش خرج ساخت ۲۵۰۰ مدرسه در مشهد شد. یا املاکی از وزارت بهداشت خرج تکمیل و ساخت بیمارستان‌ها شد‌. با همت هر دو شهید طرح مولدسازی به صورت جدی پیگیری شد. حمیدرضا مقصودی به قلم: فاطمه نصراللهی دوشنبه | ۷ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 جماران هشت، نُه تا بچه‌های ریز و درشت را ردیف می‌کردند و توی آن‌ شلوغی چهارده خرداد، راه می‌افتادند جماران. مامان و خاله‌هایم با اتوبوسی که خانم‌های محله هم‌ در آن بودند، ما را برای کشف ابعاد زندگی امام، دنبال خودشان می‌بردند. خیلی سنم بود، ده دوازده سال. دخترخاله‌ها هم‌ همین‌طور. یکی، دو سال بالا و پایین. از اتوبوس که پیاده می‌شدیم تا به خانه‌ی آجری کوچکی که رهبر یک کشور در آن زندگی کرده، برسیم به هِن و هِن می‌افتادیم. خدایی خوب حوصله‌ای داشتند که ما غر‌،غروها را همراه خودشان راه می‌انداختند. وسط آن کوچه، پس کوچه‌های پر شیب، یکی دستشوییش می‌گرفت، یکی تشنه می‌شد. یکی کج می‌رفت، آن یکی را از پشت یقه باید می‌گرفتند و راستش می‌کردند. به خانه‌ی اِمام که می‌رسیدیم اما همه ساکت می‌شدیم و چهار چشمی حیاط را نگاه می‌کردیم. شلوغ بود و هر گوشه‌اش یکی ایستاده و چند نفر بازدیدکننده دوره‌اش کرده بودند. کنجکاو کنار یک گروه رفتم و سرم را از بین شانه‌های خانمها که بهم چسبیده بودند داخل بردم. مرد خطاطی با یک میز کوچک که جلویش گذاشته بود‌. هر کس نوبتش می‌شد، هر چه می‌خواست می‌گفت و او با قلم و دوات روی برگه‌ی آچهار با حاشیه‌های زیبا می‌نوشت‌. من هم صدایم را بالاتر بردم و بعد از نفر قبلی «یاابالفضل» را گفتم. مرد به قد و قواره‌ام‌ نگاهی کرد و با خنده قلمش را توی دوات برد. بعد از صدای ایییییچِ قلم روی کاغذ چیزی که گفته بودم را توی دستم گذاشت. یک سکویی پُل مانند کنار حیاط بود، که آخرش به یک در می‌رسید. بالا رفتم و روی بالکن خانه رسیدم. صورتم را چسباندم به پنجره‌ی سرتاسری اتاق‌ها و داخل را نگاه کردم. یک ملحفه‌ی‌ سفید که جلوی پشتی‌ها روی زمین برای نشستن کشیده بودند. حتی از خانه‌ی کُلنگی عزیز قبل از خراب کردن و پنج طبقه بالا بردنش هم ساده‌تر بود. پایین آمدم و مامان را پیدا کردم. تازه نفسش با بچه‌ی توی بغل جا آمده بود. - مامان مطمئنی امام اینجا زندگی می‌کرده؟ مامان بچه‌ و چادرش را جمع و جور کرد: «بله. این پُل رو می‌بینی؟ تازه امام از همین جا می‌رفته توی حسینیه و سخنرانی می‌کرده.» تعجب جای شیطنت‌ها و غر زدن‌های قبلمان را گرفته بود. از خانه بیرون رفتیم و توی صفی ایستادیم که‌ نمی‌دانستیم قرار است به چه برسیم؟ صف که راه افتاد و جلوتر رفت. وارد راهروی بیمارستان شدیم. دهانم باز مانده بود و سرم‌ مثل بادبزن به اطراف می‌چرخید. بچه‌های دیگر هم فقط راه می‌آمدند و از نِق زدن‌های قبل هیچ خبری نبود‌. روبه روی اُتاقی رسیدیم که تخت بیمار به صورت کج وسط آن گذاشته شده بود. یکی از دکترها با روپوش سفید ایستاده بود و با دست اُتاق را نشان می‌داد: «امام روزهای آخر عمرشون‌ توی این اتاق بستری بودن. ایشون‌ گفتند اگر امکان داره تخت منو به سمت قبله کج کنید و این تخت رو همون طور مثل اون روزا نگه داشتیم.» نزدیکی به کسی که فقط عکس او را دیده‌ بودم، برایم جالب و جذاب بود. آنقدر که تا چند سال بعد هم چهارده خرداد، بدون اعتراض راه پر زحمت را بالا می‌آمدم تا حس خوب آن محل را دوباره بچشم. نماز ظهر را در حسینیه امام می‌خواندیم و آن قدر سرمان را به سمت آن صندلی خالی با پارچه‌ی سفید رویش بالا می‌گرفتیم تا صدایمان کنند و برویم. حالا که این‌ها را نوشتم، فکر می‌کنم باید دوباره آن محله و خانه و تخت مورب را ببینم. باید به بچه‌هایم سادگی دنیای این مرد را در عین پختگی و زیرکی در رهبری‌شان نشان دهم. شاید دوباره با مامان و بچه‌ها مسافر جماران شوم. مهدیه مقدم @httpsbleirhttpsbleirravi1402 سه‌شنبه | ۱۵ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا