📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
رشت طلایی
چند روزیست جشنواره همدلی طلایی در شهر همیشه قهرمان رشت، اردو زده. رزق اول صبح امروزم دعوت شدن به این مجلس نورانی بود.
همه به محض ورود به کانون بسیج رشت با استقبال گرم پاگشا میشدند.
داخل راهروی کانون میزهایی تدارک دیده شده بود. قسمتی آقایان و قسمتی هم برای مادران و زنان مهرورز همیشه در میدان.
وارد که شدم صحنههایی بسیار زیبا میدیدم که ناخودآگاه یاد همدلی و مدد زنان و دختران سرزمینم در جنگ هشت ساله، پشت جبهه میافتادم.
امروز زنانی از همان جنس را در صف اهدای محبت دیدم که فضای کانون را پر از عطر و یاد خدا کرده بود و با افتخار درباره آنچه از طلای وجودیشان میخواستند ببخشند، صحبت میکردند.
یکی انگشتر آورده بود و یکی دو تا النگو ویک سکه گرمی و آن دیگری تنها گوشوارهاش را.. همه به صف مانده بودند و برادری یکی یکی طلاها را تحویل میگرفت و بر روی ترازو وزن میکرد و رسید میداد همراه با لوح تقدیری. هر چند خداوند از لحظهای که تصمیم گرفته شد از طلای پرزرق و برق دنیایی بگذرند اجر و وزنی به بلندایی که قابل وصف نیست برایشان حساب کرد و رسیدش را در نامه اعمالشان ثبت و ضبط کرد.
از مادری پرسیدم: چه چیزی اهدا کردید؟ گفت: حلقه ازدواجم و زنجیری که سالها بر گردنم بود.
گفتم: چه چیزی تو را مجاب بر دادنشان کرد؟ گفت: دستور آقا. من جانم را هم حاضرم بدهم طلا که چیزی نیست.
گفتم: این که حلقه را داده اید همسرتان مشکل نداشتند؟
گفت: اتفاقا از تصمیم من بسیار خوشحال شدند و تشویقم کردند.
و ادامه داد جایی که آقا فرمان دهد تعلل جایز نیست.
در میان همهی ریحانههای بهشتی، ستارگان درخشانی بودند که مثل همیشه میدرخشیدند، مادران و همسران و خواهران شهدا.
هر کدامشان به نیابت از دسته گلی که داده بودند نوری از جنس طلا اهدا میکردند.
بر روی دیوار تابلویی با پرچم فلسطین و لبنان تعبیه کرده بودند و سکههای اهدایی را به صورت ریسهای بر روی پرچم فلسطین آذین میبستند. قطعات طلا را هم یکی یکی بر پهنای پرچم لبنان سنجاق عشق زده بودند.
با فاصله که نگاه میکردی شده بود تابلو زرینی از ریسههای طلایی که از عنصر وجودی کسانی شکل گرفته بود که از طلای ۱۳، ۸،۶ و....گرمی خود گذشته بودند تا این اثر بر دیوار نقش ببندد.
و چه صحنه قشنگی بود وقتی زنان به نیابت آمده بودند به ایستگاه عاطفهها.
به نیابت از فرشتههای غایب، چون دوست نداشتند خودشان و نامشان جایی ثبت و ضبط شود و چه خوش معاملهای... گمنامان طلایی... سرهنگ امینی آماری در حین سخنرانی دادند که باعث خوشحالی و شعف همه شده بود.
گفتند: تا الان که در خدمت شما هستیم بیش از هفتصد گرم طلا و بیش از ششصد میلیون کمک نقدی و یک تن برنج از طرف مردم اهدا شده و این آمار فقط تا این لحظه هست.
بعد از برنامه دختران جوان به صف ماندن برای مصاحبه گرفتن از این بانوان رزمنده طلایهدار.
زهرا برجعلیزاده
یکشنبه | ۱۳ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
دختری از ایران
ساعت حدود هشت شب بود. آخرین ظرف کلاسِ دختران نوجوان ناربلا را همراه با فاطمه جان شستیم. بقیه بچهها رفته بودند. وسایلم را جمعوجور کردم. با خواهرم عارفه در رواق امام خمینی قرار داشتم، برای شرکت در مراسم شهیده کرباسی. هرچه بالا و پایین کردم دیدم به حرم نمیرسم. نماز مغرب را همان جا خواندم. با دوستان و همکاران خداحافظی کردم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم. عارفه تماس گرفت که شهیده را آوردهام معراج شهدا. قدمهایم را تندتر کردم. یاد دیروز افتادم، از دوستان تهرانیام شنیده بودم که ایشان به آنجا آورده بودند اما رسانههای ملی، آنگونه که باید بانوی مقاومت ایران را نشان ندادند. حالا نه به عنوان روایتگر بلکه به عنوان دختری از ایران، از مشهد، میخواستم در آن مراسم باشم.
در مسیر مداحی «یوما ذکرینی...» با صدای باسم کربلایی گوش میکردم. چه خوب در مورد شهدای جوان میگفت. خط ۲۱۰ نزدیکترین اتوبوسی بود که میتوانست مرا برساند. اما به فکرم افتاد که با مترو بروم. حجم ترافیک در خیابان مجد بسیار بود و میترسیدم به موقع نرسم. زیر لب یا زهرا یا زهرا میگفتم و آرام با مداحی دم میگرفتم. میدان شهدا از اتوبوس پیاده شدم و سلامی به سلطانم دادم. سوار خط دو مترو شدم.
آرام «اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بینها و سر مستودعها» میخواندم
من که همیشه عادت داشتم در مسیرها کتاب بخوانم، درسهایم را مرور کنم و یا بنویسم، حالا دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت. اصلا دست و دلم به کار دیگری نمیرفت.
عارفه دوباره تماس گرفت که زمان کمی مانده و من توسل میکردم.
این همه اضطرار از سر نیاز بود. از اول ترم، سرگرمی به دانشگاه و دهها کار دیگری که همیشه مشغولشان بودم باعث میشد کمتر به احوالات معنویام سر بزنم.
دو دقیقه مانده بود تا به معراج برسم که عارفه تماس گرفت: «کجایی؟ دارن شهیده رو میبرن ها!»
دویدم و گفتم: «بهشون بهشون بگو نگه دارن، دو دقیقه دیگه اونجا هستم!»
وقتی رسیدم ماشین حرکت کرده بود.
ناگهان خانمی در شیشهای کیوسک نگهبانی را باز کرد و با صدایی ملتمسانه گفت: «من دیر رسیدم». ماشین همان جا توقف کرد.
در دل میگفتم: « بانو خدا به همراهت، با حضرت زهرا سلام الله محشور باشی»
اشک ریختم و بوسهای به تابوت زدم. عارفه داد زد: «بالاخره رسیدی!»
رفت جلوتر، تا بار دیگر بوسهای بزند بر تابوت. با سه شاخه گل برگشت. پرسیدم: «اینا رو از کی گرفتی؟»
و او جواب داد: «فکر کنم پسر شهیده داخل ماشین حمل تابوت بود، اون به من این گلا رو داد!»
گلها را بر روی چشمهایم کشیدم. در ماشین بسته شد و حرکت کرد.
خانمهای کمی بودیم که آنجا داشتیم بدرقه میکردیم...
بانوی مقاومت،
شهیده معصومه کرباسی،
راه و روشت بماند برایمان،
تو تنها مادر فرزندان خود نبودی،
حالا مادر مقاومت ایران-لبنان شدی...
باشد در یادگارمان،
دختری از دیار ایران زمین، شهر شیراز، ایستادگی از زبان بانوان را در تاریخ ثبت کرد!
روحت جاودان و یادت در ذهنمان!
مائده اصغری
چهارشنبه | ۲ آبان ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد معراج شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
هدایت شده از فتح خون
کانال فتح خون برگزار می کند:
🌷🌷#مسابقه و #پویش نامه به دبیر کل و اعضای سازمان ملل
برای شرکت در این پویش بین المللی می توانید به دبیر کل و اعضای سازمان ملل در خصوص جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و لبنان، بخصوص جنایت بر علیه کودکان و زنان و شهادت بیش از هفده هزار کودک، نامه ای بنویسید.
🔻 جوایز:😍😍
🎁 🎁 🎁 به سه اثر برگزیده سکه طلای پارسیان🌟🌟🌟
🎁 🎁 به نفرات چهارم تا هشتم مبلغ دویست هزار تومان🌟🌟
🎁 و به چهل نفر از شرکت کنندگان در این پویش به قید قرعه که بالاترین بازدید تبلیغات کانال را داشته باشند، مبلغ صدهزار تومان اهدأ خواهد شد.🌟
‼️‼️ لازم به ذکر است، پس از پایان پویش،کلیه نامه ها پس از ترجمه از طریق وزارت امور خارجه به دبیر کل و اعضای سازمان ملل و همچنین وزاری امور خارجه کشورهای دنیا ارسال خواهد شد.
نامه ها را از تاریخ ۱۴ آبان الی ۲۰ آبان به آی دی @Zharfa10000 ارسال نمایید.
👈👈👈👈تاریخ قرعه کشی و اهدأ جوایز و اعلام منتخبین از بیست و پنج آبانماه ۱۴۰۳
گروه فرهنگی هنری فتح خون👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2723218271C0c4791f1a1
https://eitaa.com/revayateashorai
لطفا منتشر کنید
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
نذر رقیه (س)
عکس سمت راست رقیة الشهیده است. دختر چندماههای که خانوادهاش برای حفظ جانش از جنوب لبنان به شمال رفتند. اما بمبهای اسرائیلی همانجا هم رهایشان نکردند و جان دنیاییشان را گرفتند.
میگفت: سومین دخترم را نذر حضرت رقیه کرده بودم، سه سال پیش، روز شهادت حضرت رقیه هم خدا بهم هدیه دادش. نامردی بود اسمی غیر رقیه رویش بگذارم.
رقیه ما شد یک دختر معصوم و مهربان اما آلرژی پوستی افتاده به جانش.
بعد از دیدن عکس رقیة الشهیده، نیت کردم برای سلامتی امام زمان (عج) و دخترم، گوشوارههایش را بدهم برای مردم لبنان.
گوشوارههای رقیهها که ماندنی نیست.
سیده نرجس سرمست
شنبه | ۱۲ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
🔖 #راوینا_نوشت
شناسنامهٔ روایت
یک روایت از جنبه گزارشی و خبری، عناصری دارد؛
چه؟ چرا؟ چگونه؟
کی؟ کِی؟ کجا؟
در روایت چچچ! مربوط به محتوا، عنوان و دستهبندی موضوعی میباشد که معمولا از دل روایت قابل استخراج است.
اما گاهی ککک! مشخص نیست و متاسفانه راویان کمتر به این نکته دقت میکنند؛ اغلب مکان و زمان برایشان بدیهی فرض میشود؛ برخی از راویان نیز به بهانه گمنامی از بیان نام خود اِبا دارند.
در راوینا پاسخ «کیکِیکجا؟» به صورت یک شناسنامه مختصر در انتهای روایت قرار میگیرد.
شرط لازم انتشار مشخص بودن شناسنامه است.
با تشکر
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
آشپزخانه مقاومت مدرسه تربیت است...
او مدام سوال میکند مامان کجا میریم؟
- خونه خاله فاطمه؛ با ریحانه بازی کنید ما هم با خالهجون و همسایهها آش خوشمزه بپزیم.
رسیدیم و بچهها مشغول بازی هستند هر از گاهی صدایشان بالا میرود و یکی از مادرها بلند میشود و میرود وساطت میکند و برمیگردد.
سوز سرما هر از چندگاهی چنان نوک بینی را سرخ میکند که گویی چله زمستان است
و بچهها حوصلهشان سر رفته است و به حیاط سرک میکشند و میلی به رفتن ندارند
- زهرا! مامان برید داخل خونه بازی کنید سرما میخوریداا
کاش فقط نوک بینیام یخ زده بود با گفتن این جمله و در یک آن مادری کردن برای تمام کودکان لبنانی و فلسطینی وجودم یخ زد.
با سوالهای پیدرپی زهرا یک آن به خود آمدم
- جانم زهرا! بسه دیگه چقدر سوال میپرسی؟!
- مامان چیکار میکنید؟
- داریم آش میپزیم برای بچههای لبنانی و فلسطینی
ـ اونا هم مثل من آش دوست دارن؟
- آره مامان
ـ میان اینجا باهم بخوریم؟
- نه؛ فدات شم اونها راهشون دوره...
قصه فلسطین گفتن ما به زهرا خانم کنجکاو شروع میشود...
با خودم میگویم رهبری بر همه مسلمانان فرض کردهاند و سهم تو، دختر مسلمانم
چه چیزی بهتر از دعاهایت...
ملاقه به دست میگیریم مادر و دختری آش را هم میزنیم و زیر لب زمزمه میکنیم:
خدایا غَزّه هم شده
شبیهِ دشتِ لاله گون
به بچهها کُمک بِده
شهید نَشَن تو خونَشون
میشه بِگی که زود بیاد
آقای ما صاحب زمون
تَموم بِشَن این سختیها
آروم بگیره قلبمون
معصومه رضایی
سهشنبه | ۸ آبان ۱۴۰۳ | #تهران
آشپزخانه مقاومت
@ashpazkhane_moqavemat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
از مدینه تا حمص - ۱
قصه حمص و حلب و قصیر در سوریه، قصهی مدینه است.
همان قصهی مهاجر و انصار...
مردم حمص و... خانههای خود را به روی مردم لبنان باز کردهاند در حالیکه خودشان در سختی و عسر و حرج هستند.
مثلا در منطقه حمص سه برادر با خانواده خود در خانه مادر جمع شدهاند وخانههای خود را برای مهاجرین لبنانی خالی کردهاند.
این مهماننوازی در شرایطی است که وضعیت اقتصادی خوبی ندارند
حقوق یک استاد دانشگاه در سوریه (به پول ایران) حدود سه تا چهار ملیون است.
اما با این وجود مشتاقانه پذیرای صد هزار مهاجر لبنانی هستند.
برخی از برادران اهل سنت از اینکه مهاجرین لبنان فقط به مناطق شیعه رفتهاند و توفیق میزبانی ندارند ناراحت هستند و به دولت گلایه میکنند.
این آیه را می شود اینجا دید؛ آیهای که در وصف انصار مدینه نازل شد:
وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ۚ
مهاجرین، انصار را بر خود مقدّم میدارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند
(۹ حشر)
سید مهدی خضری
eitaa.com/Khezri_ir
جمعه | ۱۸ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق زینبه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
ماجرای دلکندن
مادرجان میگفت: وقتی مامانم فوت کرد، انگشتهاشون ورم داشت و انگشتر طلاشون از دستشون در نمیاومد. خواهرم هم با انبر انگشتر رو برید و داد به من، گفت مال تو باشه.
مادرجان البته آن انگشتر را هیچوقت دست نمیکند؛ چون آن صحنه و انگشتان ورم کرده را به یادش میاندازد. انگشتر را جایی پنهان کرده که اصلا جلوی چشمش نباشد.
سر سفره عقد، طبق رسم رایج به ما هم طلا هدیه دادند. الان که بزرگ شدهام فهمیدهام در فرهنگ ما زیورآلات طلا بیش از آن که استفادهی زینتی داشته باشند، یک ذخیره برای روز مبادا هستند. یک سرمایه. قرار است که این هدایای عقد بشود سرمایه زندگی عروس و داماد برای خرید جهیزیه و خانه و ماشین.
این که هرکس چه هدیهای داده و چقدر طلا داریم خیلی مهم نیست. مهم این است که تمام این طلاها را روزی از دست خواهیم داد. یا به جهیزیه و اینجور چیزها تبدیل میشوند، یا در بهترین حالت میمانند تا وقتی مُردم بچههایم النگو و انگشتر و گوشوارهام را دربیاورند و بین خودشان تقسیم کنند.
به هرحال قرار نیست چیزی از این هدیهها واقعا مال ما باشد؛ هیچکدامشان را نمیتوانیم همیشه همراه خودمان نگه داریم. خیلی هنر کنیم، میتوانیم آنها را تا لحظه مرگ به خودمان بچسبانیم؛ ولی بعدش دیگر دست ما نیست.
واقعا از این رسم و فرهنگ دلخورم که برای سرمایه زندگی ما فقط تا چند سال آینده به فکر بوده است. در بهترین حالت، اگر خیلی بخواهم خوشبین باشم، هفتاد، هشتاد سال زندگی خواهیم کرد. این طلاها را هم دادهاند به عنوان سرمایه این زندگی؛ ولی فکرش را نکردهاند که ما زندگی مهمتری داریم و برای آن زندگی که ابدیتیست تمام نشدنی، هیچ سرمایهای نداریم. بزرگترهای ما اصلا فکرش را نکردند که ما چطور با دست خالی به خانه آخرت برویم و چطور تا ابد زندگی کنیم درحالی که سرمایهای نداریم.
در واقع الان باید یقه خودم را بگیرم؛ چون سرمایه آن زندگی ابدی را خودمان باید از الان جمعوجور کنیم. هیچکس آنطرف به دادمان نمیرسد و من فکر میکنم لازم است چیزی از همین طلاها را ذخیره کنیم برای آن زندگیِ ابدی.
توی این دنیا هیچ چیز مال ما نیست. همهچیز را روزی از دست خواهیم داد، دیر یا زود. تنها چیزی متعلق به ما خواهد شد که آن را بخشیدهایم؛ و قسمت امیدبخش ماجرا آنجاست که خداوند انفاق را زیاد میکند و برکت میدهد. آن دنیا با انفاقهای کوچک، میشود مدتها زندگی کرد، برعکس این دنیا که مال هرقدر زیاد باشد، آخرش تمام میشود. وقتی میبخشی، درواقع برای آخرتت سرمایهگذاری کردهای و مالت وقتی به تو برمیگردد که بیشتر از همهی زندگیات به آن نیاز داری. ما بیش از همه در آخرت به مالمان محتاجیم؛ به مالی که انفاق کردهایم.
و خداوند فرموده است که برای رسیدن به نیکی، راهی جز انفاق از دوستداشتنیها نیست. هیچ راهی نیست: لَن تَنَالُواْ ٱلبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ(آلعمران، ۹۲). فرموده است «لن تنالوا»، نه «لا تنالوا». لن یعنی هرگز، یعنی هیچ راهی ندارد جز همین انفاق از آنچه دوست داری.
چند روز است که برای دادن هدایای عقدم به لبنان، دل توی دلم نیست. احساس میکنم دارم از بهشت عقب میمانم. از این که این طلاها را به خودم بچسبانم خجالت میکشم، درحالی که مسلمانان غزه و لبنان در این مواجهه حیاتی حق و باطل، تمام زندگیشان را فدا کردهاند. خجالت میکشم که طلاها را درحالی به خودم بچسبانم که زنان دیگر دارند خودشان را از سنگینیِ طلا میرهانند و زندگی ابدیشان را آباد میکنند.
اسمش کمک به غزه و لبنان است؛ ولی باطنش رهاندن خود است از شُحِّ نفس و بخل و هر صفتی که انسان را از انسان بودن میاندازد. باطنش نجات خود است از ورطه هلاکت آخرالزمان. باطنش آدم شدن است؛ درواقع تا دوستداشتنیهایت را از خودت جدا نکنی و کنده نشوی، آدم نمیشوی و من این را به تجربه فهمیدهام؛ نه که در کتابها خوانده باشم.
روسری سفیدی را سرم کردهام که سر سفره عقد پوشیده بودم. طلاها را توی کیفم گذاشتهام و دل توی دلم نیست که برسیم به گلستان شهدا. دل توی دلم نیست که از سنگینیِ این طلاها رها شوم و برای زندگی ابدیمان سرمایهای دست و پا کنم.
شکیبا شیردشتزاده
سهشنبه | ۱۵ آبان ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سیزده_آبان
روایت یک روز خاص
در راهپیمایی ۱۳ آبان، یکی از صحنههای دلانگیز و تأثیرگذار، حضور پیر غلامی بود که با لباس بسیجی و عصا در دست، به جمعیت پیوسته بود. این مرد، نماد اراده و استقامت نسلهای گذشته است که هنوز هم در میادین اجتماعی و سیاسی حاضر است.
در این روز تاریخی که به یاد مبارزات علیه استکبار جهانی برگزار میشود، او با چهرهای پر از تجربه و دلی پر از عشق به وطن در کنار جوانان و نوجوانان ایستاده بود.
لباس بسیجی او نه تنها نشاندهنده هویت ملی و مذهبیاش بلکه نمادی از فداکاریها و ایثارگریهایش در دورانهای مختلف تاریخ ایران است. این لباس، یادآور روزهایی است که او در میدانهای نبرد برای دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی حضور داشت.
عصایی که در دست داشت، به نوعی نمایانگر سالها تجربه و حکمت بود. انگار هر قدمی که با آن برمیداشت، داستانی از مقاومت و پایداری را روایت میکرد.
این پیر غلام با حضورش در راهپیمایی ۱۳ آبان به جوانان پیامی قوی ارسال کرد: «مبارزه ادامه دارد». او نشان داد که حتی با وجود چالشها و سختیها، روحیه انقلابی باید زنده بماند و نسل جدید باید این مشعل را ادامه دهد.
من نیز به عنوان عکاس، توانستم لحظاتی را ثبت کنم که شاید سالها بعد نیز یادآوری کننده این روز خاص باشد.
فاطمه دوستزاده
یکشنبه | ۱۳ آبان ۱۴۰۳ | #خراسان_شمالی #بجنورد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا