📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش یازدهم
بدون شرح!
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۲:۱۵ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش دوازدهم
انا لله و انا الیه راجعون
وضعیت خوبی نداریم
الان داخل خودروی معاون استاندار هستم.
فقط گریه میکنند.
احتمال ۹۰ درصد شهادت تمام سرنشینان...
باید بالای پیکر رسید و قطعی گفت...
منتها تا الان ۴ پیکر سوخته را پهپاد پیدا کرده و موثق هست...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۶:۱۸ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
اجابت
نفهمیدم عکس را توی کدام کانال دیدم و ذخیرهاش کردم.
یکجوری دستهایش را بالا برده و چشم سر را بسته که احساس میکنم چشم دلش باز شده که اینطور اشک روی خطوط خستهی صورتش راه افتاده.
گرد و خاک یک روز سخت کاری روی لباسش مانده و معلوم میشود هنوز گذارش به خانه نیفتاده.
شاید حتی لبتشنه است و دلش، فرصت نوشیدن آب هم به او نداده
آمده است اینجا زیر سقف آسمان، خاک لباسش را هم نتکانده، دستهای زحمتکشش را به آسمان رسانده و خدا را به حق امام رضا برای خادم امام رضا صدا میزند.
شاید هم لبهای تشنهاش او را به سمتی میکشاند که زیر لب یاحسین هم بگوید.
به دلم افتاده دعای همین یک نفر هم که مستجاب شود عیدیمان را از آقای خوبیها گرفتهایم.
زهره نمازیان
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۰:۳۰ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش سیزدهم
انالله و انا الیه راجعون
تایید شد!
شهادت تمامی سرنشینان...
فقط پیکر حاج آقای آل هاشم کمی سالم مانده...
تمام پیکرها سوختند...
یا زهرا...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۷:۰۴ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
شیرینی ساکت
دیروقت از اداره برگشتم. فکرم مشغول روایتهای بچهها بود و گوشی چشم دومم شده بود و جای دیگری در افق دیدم قرار نمیگرفت. بعد از مدتی چشمم به جعبه بزرگ شیرینی خیره ماند با تعجب نگاه کردم.
پدرم گفت: «برای ولادت امام رضا علیه السلام خریده بودم بین همسایهها پخش کنیم اما حالا که این سانحه اتفاق افتاد دلم نیومد شیرینی بدم باشه انشاءالله صبح وقتی پیدا شد پخش میکنیم.»
گفت و غرق تفکر به سمت اتاق رفت...
تا خود صبح بیدار و گوش به زنگ بودم.
پدر برای نماز صبح بلند شد همچنان غرق تفکر اما ریزه امید به توشه... نگاهی به جعبه شیرینی انداخت
شش صبح بلند داد زدم: «یعنی چه؟ به بالگرد رسیدند؟ هیچ نفسی نمیزند؟!
پس حاج آقا که بیدار بود؟»
ثانیهها کش آمد کش آمد.
پیام کوتاه، خبر تایید شد «هیچ کس زنده نیست.»
تک نفس باقی مانده برای امید ما خرج می شد!
شیرینی روی میز دیگر شیرین نیست.
شاید هم شیرینیاش برای خبر شهادت آماده شده بود!
مریم یوسفیپور
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۷:۲۰ | #گلستان #گرگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
انگار یادمان رفته بود...
انگار یادمان رفته بود رئیس جمهورها هم شهید می شوند. رییس جمهور برایمان آدمی بود پیچیده در لایه های تو در توی امنیتی که بادیگاردهایش نمی گذارند آب توی دلش تکان بخورد.
انگار یادمان رفته بود وزرا هم شهید می شوند؛ آن هم از نوع امور خارجه اش.
آخرین باری که امام جمعه ای شهید شد را یادتان هست؟ شاید آیت الله اشرفی اصفهانی بوده، امام جمعه کرمانشاه... شاید هم نه. فکر کنم امام جمعه کازرون بود...
طبیعی است البته. از وقتی مانور تجمل باب شد و رونق گرفت، وزرا و معاونهایشان هم ماشین ضد گلوله سوار شدند، چه رسد به رئیس جمهور که حتی برای بازدید از یک کارخانه معمولی با کارگرهای خیلی بیشتر معمولی حاضر نشد از ماشین ضدگلوله اش پیاده شود.
از وقتی صف اول نماز جمعه را جدا کردند و برایش جایگاه مخصوص گذاشتند، دیگر هیچ امام جمعه ای در خطر نبود.
طبیعی است البته؛ شهادت مال آدمهای معمولی است. آدمهایی که با یک هلی کوپتر معمولی بلند می شوند می روند توی کوه و کمر. آدم هایی که جایگاه مخصوصشان، بین مردم، وسط کارگر و کشاورز و روستایی است. آدمهایی که هیچ نسبتی با تجمل ندارند، چه رسد به مانورش. آدمهایی که حتی مانور کارهای به ثمر نشسته و تاثیرگذارشان را هم نمیدهند.
اتفاقا حالا باید خیالمان راحت باشد.
حالا که راه شهادت رئیس جمهور و وزیر و امام جمعه دوباره باز شده است، معلوم است که راه را درست آمده ایم: راه انقلاب را، راه خمینی کبیر را...
شبنم غفاری حسینی
دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ۰۶:۰۰ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
حدیث کسا
مخاطبین گوشیام را زیر و رو میکنم. اسم همدانشگاهیم که اهل ورزقان بود را فراموش کردهام.
فکر میکنم شاید خبری داشته باشد. گشتن بی فایده است.
به زهرا خیری زنگ میزنم اهل مراغه است، با خیلی از بچه های دانشگاه ارتباط داشت.
- سلام زهرا از بچه های ورزقان با کی ارتباط داری؟ میخوام ببینم از هلی کوپتر حاج آقا رئیسی خبری ندارن؟
+ چی؟! هلیکوپتر رییسی دیگه چیه؟
- چند ساعتی هست هلیکوپترشون دچار حادثه شده و الان معلوم نیست کجاست.
+ یا امام حسین خودت رحم کن.
«تلویزیون رو بزن شبکه خبر هلیکوپتر رئیس جمهور گم شده!»
این را به اطرافیانش میگفت.
+پروین من بهت زنگ میزنم.
صدای بوق گوشی پیچید توی گوشم.
راه به جایی ندارم. ایتا را باز میکنم. برای گروه هایم میفرستم : ختم چهل حدیث شریف کساء هدیه به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای سلامتی رییس جمهورو همراهان شون. اسم خودتون رو بنویسید.
1_ حافظی
لیست چهل حدیث کسا چندین و چندبار تکمیل میشود و دوباره از نو شروع میکنیم.
کمی آن طرف تر صدای مادر را میشنوم که به پدر میگوید:یه چیزی نذر کن برای پیدا شدن رئیس جمهور.
نوزده ساعت چشمهایمان به زیر نویس شبکه خبر دوخته شده. کاش انتظارمان به جمله قرمز رنگ انا لله وانا الیه راجعون نمیرسید.
پروین حافظی
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۸:۲۰ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خوش است برای اهلش
پیامهای تبریک و تسلیت بین کانالها و گروهها دست به دست میشود. من اما از پای اجاق گاز چشمم به زیرنویس شبکهی خبر است. منتظر معجزهام.
پدر همسرم چشمهایش را جراحی کرده و مهمان ماست وگرنه دل نداشتم شعلهای توی خانه روشن کنم. دیشب تا ساعت سه بیدار بودم. بعد از آن هم تا صبح هی بیدار میشدم و با امید خبرها را نگاه میکردم. تکرار بود و تکرار.
تخم مرغ ها را که هم می زنم به این فکر می کنم که جواب محمدرضا را وقتی بیدار شد چه بدهم؟ می دانم اولین سوالش بعد از سلام از آقای رئیسی است. از دیروز عصر تا نصف شب که به زور فرستادمش بخوابد، هزار تا سوال پرسیده. تحلیل سیاسی کرده. حرف های فلسفی زده.
-مامان چرا تو طوفان و مه رفتن؟!
-بابا شاید بنزین هلی کوپتر تموم شده...
-داداش تو متوجه نیستی اگر ابر زیاد باشه هلی کوپتر می خوره به درختای جنگل.
-اگر دشمنا قبلش فهمیده باشن و رفته باشن اونجا...
نگرانی از چشمهایش میبارد. مثل همهی ما که بیقراریم.
نور خورشید صبحگاه بیدارش کرده.
-سلام مامان... چی شد، پیدا شدن؟؟؟
چشمم به زیرنویس است. هنوز منتظرم. به همسرم می گویم:"نمیشه معجزه بشه؟ مثل یونس تو دهن ماهی..."
با اندوه سر تکان میدهد.
پسرم دیگر سوال نمیپرسد. مینشیند و خیره میشود به تلویزیون؛ به زیرنویس شبکه خبر...
آشفته به گوشی نگاه میکنم. عکس سید را توی بغل حاجی می بینم...
طیبه روستا
دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ساعت ۰۸:۳۰ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
برای من، ماجراها جور دیگری معنا میشوند
دوازده دی ۹۸رسیدم مشهد.
صبح سیزدهم، میخواستم خوش و خندان به زیارت امام رئوفمان بروم که حاجقاسم را زدند.
بهترین وصف را از آن روز و آن حال، عزیزم، عصمت زارعی، سرود:
«ما خواب بودیم و تو را دیدار دادند…»
چند سری قبلش؟
باز هم مشهد.
این دفعه، چهارم مهر ۹۶. از پایاننامهٔ ارشدم دفاع کرده بودم. سبکبال و خجسته، از همسرم بلیت پرواز مشهد هدیه گرفته بودم بابت دفاع. آیه، دخترم، روی شانههای علی بود که تابوت محسن حججی آمد روی شانههای زوّار امام. وداع شهید در حرم، با مردمی که صدقهسری محسن و محسنها، در امن و امان، آمده بودند زیارت.
همین تازگی؟
سیزدهم دی ۱۴۰۲، اهواز.
رفته بودم از روایت و رسانه بگویم. قرار بود آن روز کرمان باشم برای روایت سالگرد حاجی. نشد. بقیه رفتند و مسیر من افتاد به اهواز.
خوشبخت از معاشرت با زنان اهوازی، روی صحنه مشغول اهدای جوایز بودم که مجری خبر داد ما ماندهایم و زوّار مزار حاجی رفتهاند…
زانوهام سست شد. زیر شانههام را گرفتند. بهت. دریغ. افسوس از باب شهادت که لایق گذر از آن نبودم.
امروز؟
شب ولادتی امام رئوف، همان امامی که حرمش همیشه پناهم بوده. در جشن «پناه» دانشگاه فردوسی مشهد، داشتم برای خواهرها و برادرهام، از آینهها میگفتم، از آینههای حرم که میتوانیم خودمان را در آنها پیدا کنیم. حرفم را از آینهٔ نفاقانگیز شروع کرده بودم، از آینهای در جهان هری پاتر که نه صورتت را، که آرزوی قلبی واقعیات را نشان میدهد. آخرش گفتم اگر حاجی در این آینه نگاه میکرد، حکماً خودش را میدید. او شهادت را زندگی کرد، آرزوی خودش را، حقیقت خودش را.
حالا؟
زمین مشهد خیس باران است.
سرم گیج میرود. نفسم سنگین شده. علی زنگ زد، مثل همان روز که خبر حاجی را داد. من تازه از جشن بیرون آمده بودم.
«هلیکوپتر رئیس جمهور و همراهاش سقوط کرده. هنوز پیدایشان نکردهاند.»
گریه میکنم. دور خودم میچرخم، با گوشی لرزان توی دستهام. زنگ میزنم به منصوره. میگوید دعا کن. میگوید همهمان داریم دعا میکنیم سلامت پیدا شوند. من همیشه دوستش داشتم. همیشه سیدابراهیم رئیسی را دوست داشتم. خیلی دوستش داشتم حتی وقتی خیلی به او نقد داشتم. همیشه به او خوشگمان بودم، سیدی که من را یاد آستان امام رئوفم میانداخت.
نه. دلم نمیخواهد. دلم نمیخواهد امشب، شب ولادت امامجانم، این روایت را هم بگذارم تنگ باقی آن خردهروایتهای کلان که هنوزاهنوز روی قلبم وزنه شدهاند.
نمیخواهم باز من خندیده باشم خوش گذرانده باشم و مردی مردانی در جهانی واقعی تر و سخت تر از جهان کوچک ،من جدی تر از دنیای پاترهدها و فانتزیهای نوجوانی،ام با رنجهای بزرگ با امتحانهای واقعی دست و پنجه نرم کرده باشند. نمیخواهم باز عده ای در لباس ،خدمت با قلبهای مشتاق به کار دویده باشند پریده باشند و من در همان جهان کوچک خودم خیال کرده باشم مشغول کارهای بزرگم یک نفر بیاید مصرع دوم شعر عصمت را از ذهنم پاک کند. یک نفر جلوی ذهنم را بگیرد که این قدر دلواپس و شوریده حال نخواند
«زین پس به نامت پیشوند خون ببندیم؟»
یک نفر بیاید بگوید رئیس جمهور ما و گروه همراهش پیدا شدند باز بند کفششان را محکم میبندند تا تحریمها را دور بزنند تا تلاش کنند حریف ناامیدی ها و نفوذیها و قحط الرجالها و آقازاده ها و غير متخصصها شوند و با سربازان حاجق برای ایرانمان بدوند و ما گاهی دعایشان کنیم و گاهی از اشتباهاتشان حرصمان بگیرد و غر بزنیم.
یکی من را از این کابوس بیدار کند.
پرستو علیعسگرنجاد
دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱ | #مرکزی #اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا