📌 #پارا_المپیک
بانوی تاریخساز
اتمسفر منزلِ پدری حال و هوای شادیهای بعد از پیروزی را جذابتر میکند.
پدرم به سمت تلوزیون میرود و صدایش را زیاد میکند.
با این کار میخواهد، حواسِ ما را هم جمع افتخارآفرینی بانوی ایرانی کند.
نفسمان در گلو حبس شده منتظریم تا تیر را از تپانچهاش رها کند.
به شوق آمدهام؛ قبلا هم این بانو برای ما افتخارآفرینی کرده است.
میدانم، مطمئنم که بعد از پیروزیاش قطعا حرکتی جهانی خواهد زد.
از پیروزیهای قبلیِ او خاطرهی خوبی در ذهنمان مانده است.
سری قبل با کلامش باعث افتخار بانوان ایرانی شد. فرزندش و انسانسازی را مدال اصلیاش بیان کرده بود.
و نمونهی زنِ مسلمانِ قهرمانِ ایرانی را به رخ جهان کشیده بود .
کار را تمام کرد. پیروز شد و طلا را ازآن خود کرد.
اخیرا سربازهای منفور آن رژیم اشغالگر به قرآنِ مجید توهین کردهاند، و باز هم این بانوی ایرانی میخواهد که تاریخساز شود. بعد از پیروزی قرآن را در آغوش میگرد و میبوسد. به این حرکت اکتفا نمیکند و بعد از مراسمات قهرمانی به روی قرآن عزیزمان سجده میکند. و هویت و اصالت زن مسلمان ایرانی را اینبار با این حرکت نشان جهان میدهد.
خانم ساره جوانمردی عزیز شما نماینده تمام بانوان مسلمان و باهویتِ ایرانی بودید. از شما ممنونم که بار دیگر برای ما تاریخسازی کردید. این پیروزی، این طلا، و این ماندگاری در تاریخ مبارکتان باد.
زینب امیری
شنبه | ۱۰ شهریور ۱۴۰۳ | #خوزستان #اهواز
رسانه بیداری
@resanebidari_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #پارا_المپیک
آشنایی با یک قهرمان
بخش اول
آشنایی با قهرمانهای ورزشی همیشه برایم یک وجهی بود و آن هم از راه دور، یعنی از تلویزیون و مطبوعات و رسانهها؛ تا وقتی که قرار شد راوی پیشرفت استان باشیم و من برای این کار ورزش را انتخاب کردم. هنوز چند روزی از شروع کارمان نگذشته بود که آقای سجاد محمدیان در بازیهای آسیایی قهرمان شدند و این قهرمانی ختم به یک مصاحبۀ تلفنی اولیه شد تا در وقت مناسب به سراغ ایشان برویم. اما بلافاصله سراغ مربیشان رفتم تا وقت را از دست ندهم. آقای محمدیان آنقدر از ایشان تعریف کرده بودند که ترجیح دادم کار را با ایشان شروع کنم. از اولین جلسۀ مصاحبه در ورزشگاه تختی خرمآباد تا باقی جلسات مصاحبه هر چه بیشتر پیش رفتم، بیشتر به تایید گفتههای سجاد محمدیان میرسیدم. این مصاحبهها متوقف به آقای بهرامی نشد و قرار شد حوزه هنری در دومین همایش قهرمانی در میان ما از ایشان تجلیل کند. تعدادی از دعوتیهای مراسم، شاگردان آقای بهرامی بودند و امیرحسین علیپور متمایزترین آنها. نه از حیث قد و بالای رشید یا از حیث عینک تیرهای که جلوی چشمهایش جا خوش کرده بود؛ بلکه بخاطر شیطنتها و روی پا بند نبودنش. سرزندگی و نشاط از همۀ حرکاتش میبارید. هنوز فرصت مصاحبه با او را پیدا نکرده بودم. فکر کردم این شیطنتها موقع تماشای مستند استاد و مربیاش و صدای خندهها و پچپچش زیر گوش سجاد محمدیان از دهه هشتادی بودنش است و اقتضای این سن؛ تا اینکه کار به مصاحبه با شاگردان آقای بهرامی رسید و من هر هفته مخاطب روایت یکی از شاگردان پرافتخارترین مربی ورزشی ایران بودم. برای اولین بار ورزشکارها را از نزدیک میدیدم، نه از قاب تلویزیون و روزنامه و اینترنت. هر چه از فوتبالیستها حاشیه شنیده بودم از شاگردان استاد بهرامی متانت دیدم و ادب و احترام. اغراق نمیکنم، ویژگی مشترک همهشان ادب و احترام بود.
دو ماه قبل نوبت مصاحبه با امیرحسین علیپور رسید...
ادامه دارد...
رعنا مرادینسب
سهشنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #پارا_المپیک
آشنایی با یک قهرمان
بخش دوم
متولد 82 در محلۀ فلکالدین خرمآباد با کمبینایی مادرزادی و سه جراحی متوالی تا سه سالگی. میگفت: «اولش توی مدرسۀ عادی درس خوندم، نابینا که نبودم اما باید برای درس خوندن از کتابهای خط درشت استفاده میکردم که من نداشتم، آخرش مجبور شدم بعد سه سال برم مدرسۀ ویژۀ کمبینایان و نابینایان. اونجا بهترین شاگرد مدرسهمون نابینا بود، وقتی دیدم با اون احوال خیلی سرش میشه و شاگرد زرنگه به خودم گفتم من که نابینا نیستم ببین چهقدر عقب موندم؟ از اون موقع سعی کردم تو زندگیم کم نیارم و درجا نزنم. سه سال درس خوندم و همون جا هم تو استعدادیابی برای ورزش جودو انتخاب شدم و تو مسابقات کشوری برنز آوردم، اما اینقدر موقع ورزش کردن و تمرین کردن محدودمون کردن که قید درس خوندن رو زدم. خودم هم حال ورزش حرفهای کردن تو رشتۀ جودو رو نداشتم و ورزش رو هم کنار گذاشتم. رفتم سراغ کار و دستفروشی.»
ماجرای زندگی امیرحسین علیپور از آرزوی زیارت امام رضا (ع)، دستفروشی و محاسباتش از سود تخمهفروشی تا زمینخوردنهایش در مسیر بازگشت شبانه به خانه، رفتنش به روزشگاه تختی و تماشای بازیهای تیم فوتبال خیبر و تمرین سجاد محمدیان هنگام مسابقۀ خیبر و تشویقش توسط هواداران، امیرحسین را سر ذوق آورده بود که این بار ورزش را در رشتۀ دوومیدانی ادامه بدهد. توی اولین پرتابش 8 متر انداخته بود و مربی را به وجد آورده بود.
وقتی بعد از چند ماه با آقای بهرامی آشنا شده بود این روند سیر صعودی گرفته و امیرحسین به مسابقات بینالمللی راه پیدا کرده بود و طلای نوجوانان آسیا در مادۀ پرتاب وزنه را به دست آورده بود. در مسابقات جهانی جوانان هم رکورد را زده بود که توی همان زمین ریخته بودند روی سرش تا از او آزمایش دوپینگ بگیرند قبل از اهدای مدال! میگفت: «من که نه انگلیسی بلد بودم نه عربی، یهو مثل جنایتکارا دورم کردن و دستامو گرفتن بردن تو یه زیرزمین و تا آخرش که رفتیم فهمیدم ازم تست دوپینگ گرفتن! ترسیده بودم بدجور. وقتی برگشتم آقای ظفر بهرامی که تو اون مسابقات مربیم بود، آرومم کرد که دیوونه! زندان که نمیبرنت. خیالم راحت شد اما تو همون مسابقات تو مادههای پرتاب نیزه و دیسک هم مدال گرفتم.» هنوز خیلی مانده بود که از سرنوشت امیرحسین بدانم هنوز به طلای مسابقات آسیایی هانگژو نرسیده بودیم که قرارمان به مصاحبۀ بعدی موکول شود. بعد از پارالمپیک پاریس. برایش پیام فرستادم که ادامۀ مصاحبه را تضمین کنم، جواب داد: «شرمندهام، قول میدم بعد از مسابقات پارالمپیک حتما ادامه بدیم. التماس دعا.» ته دلم مطمئن بودم مدال میآورد اما کمی به تجربۀ اولش تردید داشتم با این حال جواب دادم: «چشم. سربلند باشید و دست پر برگردید به لطف خدا و اهل بیت.»
حالا او سربلند شده و مدال طلای پارالمپیک را آورده و خیالمان راحت است امیرحسین جوان ذخیرۀ سالهای آینده ورزش ایران در دنیاست.
رعنا مرادینسب
سهشنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #پارا_المپیک
مصطفی بهرامی
💢روایت؛ #مصطفی_بهرامی مربی تیم ملی پارا دو و میدانی جمهوری اسلامی ایران
میگفت: «مسابقات بینالمللی ورزشی بهترین فرصت برای کار فرهنگی است. همان دو سه دقیقه که یک ورزشکار قهرمان میشود و دور افتخار میزند تا روی سکو رفتنش همان فرصتی است که برابری می کند با میلیونها تومان بودجۀ کار فرهنگی».
حالا بعد از ۳۰ ساعت مصاحبه با مصطفی بهرامی پای تلویزیون نشستهام و بیش از امیرحسین علیپور دنبال استاد میگردم، همون که بیشترین شاگرد قهرمان جهانی و آسیایی و پارالمپیکی را تربیت و زندگیشان را زیر و رو کرده است. امیرحسین علیپور که طلا را گرفت، استاد بهرامی میدود و پرچم ایران را از روی وسایل برمیدارد و به دست امیرحسین میدهد. یک گوشۀ پرچم را خودش میگیرد و گوشۀ دیگر را امیرحسین که یک دستش را روی شانۀ مربیاش میگذارد و شانه به شانهاش راه میرود؛ چون مطمئن است با او راه را گم نمیکند.
آقای بهرامی متولد بخش چگنی و بزرگشدۀ محلۀ پشتبازار خرمآباد زیر بمباران و موشکباران دهۀ 60 و نوجوان همیشه در صف نفت و کوپنی است که یک پایش در جلسات قرآن بوده و یک پایش در باشگاه و زمین فوتبال و کشتی. کسی که رویای قهرمانی را در سر میپروراند و بعد از کسب عناوین قهرمانی در مادۀ پرتاب نیزه جوانان و دانشجویان کشور بعد از مصدومیت ناگزیر به عرصۀ مربیگری ورود میکند و با تربیت صدها شاگرد نه یک بار و دو بار که صدها بار در آسیا و جهان و پارالمپیک قهرمان میشود؛ هرچند که خودش دیده نشود.
شاگردانش او را آقای خاص صدا میزنند و به راستی که بهرامی آقای خاص ورزش لرستان و ایران است که کو به کو به دنبال شاگردانی میگردد تا قهرمانشان کند. بین شاگردان بهرامی از جوان عشایر چوپان تا لولهکش و رانندة تاکسی دیده میشود. همین هم او را عزیز و محترم میکند؛ چون در مدار خود نمانده و خروج کرده تا سرنوشت آدمهایی را عوض کند که رویایی نداشتهاند.
دوباره به پرچم ایران در دستهای بهرامی و علیپور نگاه میکنم؛ این درخشانترین تصویری است که از او در یادها میماند.
رعنا مرادینسب
سهشنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
حوزه هنری لرستان
@artlorestnir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #پارا_المپیک
امیرحسین علیپور
جملۀ مشترک همهشان بود: «من از گذشتهم خجالت نمیکشم. این که از اون موقعیت به اینجا رسیدم بیشتر برام لذتبخشه؛ چون مسیر سختتری رو طی کردم». و این بار این امیرحسین علیپور یکی دیگر از شاگردان استاد مصطفی بهرامی، پرافتخارترین مربی ورزش کشور، بود که با آن هیبت روی صندلی کوچک حوزۀ هنری جمع شده و با احترام و تواضع نشسته بود. دارندۀ مدال طلای جوانان جهان در سه مادۀ پرتاب دیسک، پرتاب نیزه و پرتاب وزنه؛ دارندۀ مدال طلای بازیهای آسیایی هانگژو در مادۀ پرتاب وزنه و چندین مدال جهانی و آسیایی نوجوانان و جوانان و تورنمنتهای بینالمللی.
پرسیدم اهل کدام محلهای؟ برای اولین بار کی متوجه شدی کمبینایی؟ جواب داد: «از همون اول که به دنیا اومدم، 6 ماهم بود که فهمیدن و منو بردن دکتر و بیمارستان و تا سه سالگی چند تا عمل داشتم. هیچ تصویر واضحی از گذشته ندارم که حالا بگم کی فهمیدم. من بچۀ فلکالدینم. سه سال تو مدرسۀ شهید فرزاد درس خوندم. چون کتاب خط درشت نداشتم و خوندن از خط ریز کتابهای معمولی برام سخت بود رفتم مدرسۀ ویژۀ کمبینایان و نابینایان محلۀ خیرآباد. اونجا دیدم یکی از بچهها نابیناست و چقدر اهل درس و تلاشه، به خودم نهیب زدم که نباید تو زندگیم کم بیارم. من که فقط دیدم کمه. از همون بچگی به چادر مادرم آویزون میشدم که برم هیئت محل. وقتی اونجا اسم مولا علی رو آوردن یاد گرفتم هر بار که از پس تاری چشمهام، مانع جلوی پامو ندیدم و زمین خوردم و هر بار تو جوی آب مسیر خونهمون افتادم، دست بذارم رو زانو و یا علی بگم و بلند شم. الان هم هر چی دارم از همون عنایت مولاست. من دستفروشی کردم، از تخمه تا باتری. دور همین دریاچۀ کیو. شبها سکهها و پول دستفروشیم رو تو جیب شلوار کردیم میذاشتم و سفت میچسبیدم تا سالم برسم خونه و بدم دست مامانم برام نگه داره. دعای مادرم بود که تو بازی خیبر چشمم افتاد به سجاد محمدیان که کنار زمین فوتبال تمرین میکرد. دلم هوایی شد که منم مثل سجاد تشویق بشم، آخه آقا سجاد اون موقع طلای آسیا آورده بود. منم ثبتنام کردم و تو همون پرتاب اول ۸ متر انداختم».
وقتی ماجرای شروع ورزش با اردشیر کاظمی و در ادامه رشد و صعودش را با استاد مصطفی بهرامی تعریف کرد، هربار که اسم مربیاش را میآورد در نهایت تواضع و احترام از او یاد میکرد. این ادب و احترام اگرچه بین نسل امروز کمرنگ شده، اما در امیرحسین به اندازۀ همهشان پررنگش است. حالا که در اولین تجربۀ حضورش در مسابقات پارالمپیک مدال طلا آورده، حقش را ادا کرده؛ هم به کشور، هم به مربیها و خانوادهاش و هم به همۀ کسانی که راه را بلد نیستند و امیرحسین انگیزه و قوت قلب میشود برایشان تا راهی پیدا کنند برای صعود.
رعنا مرادینسب
سهشنبه | ۱۳ شهریور ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
حوزه هنری لرستان
@artlorestnir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #پارا_المپیک
در ملک بیپدری تو صادق باش
خدا قوت برادر!
خداوکیلی پرچم هیچکس هم نه، پرچم «مادر عباس» را باید بالا میبردی؟
کجا!! توی دنیایی که مقاومت را به اسم عباس و برادرهایش میشناسند؟
درست توی چشم رسانههای بیغیرت، وسط مملکتی که صدای زنازادگی ۵۷درصدیاش گوش عالم را پر کرده؟
دستخوش أخوی...
درست رفتی انگشت گذاشتی روی آبروی نداشتهشان. وگرنه اسم «ام البنین» توی مسابقات توکیو نقض قانون و رفتار خارج از چارچوب نبود!
غمت نباشدها!
توی مملکتی که با به رسمیت شناختن گیها و لزها سرتاپای قانون ازدواج را به لجن کشیده، توی پارا المپیکی که مسیح را با دهن کجی شست و کنار گذاشت
توی دنیایی که بچه کشی در غزه کار غیرمتعارفی نیست و پیاده نظام اسرائیل توی پارا المپیکش برای خودشان ول میچرخد و کک هیچ داوری هم نمیگزد تو همین صادق بیت سیاح خودمان باش...
برادر!
دیدمت که داشتی با شتاب توی بساطت دنبال پرچم مشکی مادر عباس میگشتی...
سرت را بالا بگیر قهرمان!
سرت را بالا بگیر پهلوان...
خانواده حسین داشتند نگاهت میکردند!
پسرهای ام البنین...
شاه مردان علی...
پهلوانهای درجه یک عالم که خدا از هر کدامشان یکی خلق کرده!
نفسهایی که توی زمین بیخداها زدی که آخرش طلا بگیری و پرچم خانوادهدارها را بالا ببری ذخیره طلایی زندگیات...
دعای مادر عباس بدرقه زندگیات...
طیبه فرید
eitaa.com/tayebefarid
یکشنبه | ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #پارا_المپیک
مدالم نذر امالبنین بود...
بعد از آن مدال نقره آسیا دیگر همه صدایت میزدند: قهرمان! چطوری قهرمان؟ بفرما قهرمان! اما تو با مدال آسیایی قهرمان نشدی. تو از اول قهرمان و آدم حسابی بودی صادق بیتسیاح. از همان بچگی که غیرت و عزت نفست اجازه نداد دستت پیش پدر دراز شود و رفتی دنبال کار و کاسبی. خجالت میکشیدی و فروشندگی بلد نبودی اما پا روی خجالتت گذاشتی و رفتی گوشه بازارجمعه بساط کردی. اوضاع پدر بد نبود اما تو پسر بزرگ خانواده بودی و میخواستی روی پای خودت بایستی! آنقدر بزرگ بودی که اجازه ندادی کسی تفاوت ظاهریات را ببیند. توی بازی تیز و سریع بودی، با همه بگو بخند داشتی و بین بچههای مدرسه و محل پر طرفدار بودی. از نوجوانی دست به خیر بودی و به این و آن کمک میکردی از همان درآمد بساطی و کارگری.
وارد ورزش شدی که اوقات فراغتت را پرکنی. دانشگاه رفتی و حسابداری خواندی، ازدواج کردی و خدا سه دختر شاخه نبات به تو هدیه داد. از زیر سنگ نان حلال درمیآوردی و سر سفره خانوادهات میبردی اما ورزشت را ادامه دادی. مربی استعدادت را که دید گفت: "بیا پرتاب نیزه قهرمانت کنم."
گفتی: "میآیم اما لب به هیچ قرص و مکملی نمیزنم." رفتی و با همان نان و خرما سه ماه بعد نایب قهرمان کشور شدی. با نبود امکانات، زمستان و تابستان تمرین کردی و دو سال بعد یعنی سال ۱۳۹۱ شدی نایب قهرمان آسیا. همان موقع بود که صدایت زدند صادق قهرمان! عضو تیم ملی شدی، رکورد آسیا را ۹ متر جابجا کردی، مسابقات خارجی میرفتی، برو بیایی پیدا کردی اما هنوز همان صادق بیتسیاح خاکی کمپلوی جنوبی بودی با لهجه غلیظ عربی. همان صادقی که با بچههای شلنگآباد و کوی علوی هیئت راه انداخته بود و هر محرم نذری برای امالبنین میداد. توسلت به امالبنین بود مثل خیلی از ما بچه خوزستانیها. حتی وقتی برای مراسم ورزشکاران در حرم امام رضا(ع) دعوت شدی پرچم امالبنین را با خودت بردی و کنار پرچم امام رضا آن را باز کردی. مدتی بعد رشتهات را عوض کردی و رفتی پرتاب نیزه. مربی گفت: "نمیتوانی بیخیالش بشو." پا توی یک کفش کردی که اگر نمیتوانی کمک کنی خودم تنهایی تمرین میکنم. آنقدر نیزه پرتاب کردی و چند ماه چند ماه اردو رفتی و درد کشیدی تا در المپیک توکیو رکورد شکستی و طلا گرفتی. بعد از پیروزی پرچم "یا امالبنین" را روی دست گرفتی و بوسیدی.
برگشتی و همچنان صادق بیتسیاح بامرام و معرفت بودی. دست هرکسی که میتوانستی گرفتی، به یکی کمکخرجی دادی و به دیگری آنچه یاد گرفته بودی. با امام رضا(ع) عهد بسته بودی هر ورزشکاری احتیاج داشته باشد کمکش کنی. بچههای معلول با استعداد را جمع کردی و بدون چشمداشت هرچه فوت و فن بلد بودی یادشان دادی. وقت المپیک پاریس رسیده و دست و پایت مصدوم است اما به ضرب و زور فیزیوتراپی خودت را حفظ کردی و راهی شدی. پا به میدان میدان میگذاری. دل توی دل هموطنانت نیست. قلب بچههای جنوب تندتر میزند. بچههای کمپلوی جنوبی ذکر "یا ابالفضل العباس" گرفتهاند، تو و مادرت هم مثل همیشه به حضرت امالبنین متوسل شدهاید. یکی یکی نیزهها را پرتاب میکنی و بازهم رکورد دنیا را میشکنی. فریاد میزنی، پرچم ایران عزیزمان را میبوسی و بعد پرچم "یا امالبنین" که همیشه همراهت هست را روی دست میگیری اما همین را بهانه میکنند. در المپیکی که سراسرش توهین به مقدسات الهی است تحمل نام مقدس مادر عباس(ع) را نمیشوند و مانع رسیدنت به مدال طلا میشوند.
اما برای ما تو طلایی صادق بیتسیاح باغیرت. بیا که بچه هیئتیها پرچم و سنچ و دمام به استقبالت آوردهاند تا همصدا با تو نام حضرت امالبنین(س) را بلندتر فریاد بزنند.
پانوشت: روایتی کوتاه از گفتوگوی ماه گذشته با آقای بیتسیاح
زینب حزباوی
یکشنبه | ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ | #خوزستان #اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #پارا_المپیک
همان پنج صلوات
مادرم نمک غذایش را هم از اهل بیت میخواهد، همیشه هم به ما سفارش میکند جای دیگری خبری نیست، دنیا را بگردید باز میرسید به همین جا.
مادر را همیشه متوسل دیدم، اما اگر کار به بنبست میرسید بیشتر متوسل امالبنین بود. هروقت صاحبخانه را پشت در میدید، پنج صلوات هم کافی بود تا مادرِ ماهِ بنیهاشم کارش را راه بیاندازد.
موقع گرفتن تاکسی، موقع خوردن دارو، موقع عیادت مریض حتی ایام شادی و عروسی، دعایش امالبنین بود و همان پنج صلوات.
داشتم میخواندم با تلویزیون «که ای سروسامانم، شور بهارانم، جان و جهان من، کشورم ایرانم...» که مدال طلا را به زور و به جبر از ما گرفتند.
اینکه مدال طلا برق میزند شکی نیست؛
اینکه شکست رکورد المپیک به نام خودت و پرچم کشورت شیرین است هم شکی نیست، اما خیلی چیزها خیلی مرامها رنگ طلا را میبرد، آن هم مرامی که در عصر بلندشدن پرچمهای رنگینکمانی، پرچم مادرِ ماه بنیهاشم را بالا میبرد، حتی اگر طلا برود، حتی اگر ناداوری کنند، حتی اگر داغ بماند به دلت برای رکوردی که شکستی...
سرت را بالا بگیر مرد! که در عصر بیدینی و دنیّت فرزندان شیطان، تو سرفرازی و پرچمدار پهلوان اسطورهای. این اتفاق که کام دلمان را تلخ کرد، در محاسبات پسر امالبنین محفوظ است.
این پرچم چه بخواهند و چه نخواهند، بالاتر از تمام پرچمها میماند و میدرخشد.
طلای مرام و معرفت مبارکت باشد آقا صادق بیتسیاح...
فاطمه میریطایفهفرد
eitaa.com/del_gooye
سهشنبه | ۱۹ شهریور ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا