eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
253 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵.mp3
13.75M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۵ جنگ آوارگان! با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap پنج‌شنبه | ۳ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ضاحیه، مقتدر مظلوم روایت سید مهدی خضری | لبنان
📌 ضاحیه، مقتدر مظلوم دیروز ساعتی را در ضاحیه بودیم. تصورم این بود که ضاحیه چیزی جز خاک نیست. اما اینگونه نبود. بلکه بخشی از ضاحیه تخریب شده. ضاحیه پر بود از ساختمان نیمه بلند و بلندی که گویی در برابر موشک‌ها سینه سپر کرده بودند. یاد عابس بن شبیب افتادم، همان شهید کربلا که کلاه خود را برداشت وزیر بارش سنگ‌های دشمن نعره می‌کشید. احساس می‌کردی خانه‌ها سنگر را حفظ کرده‌اند. حس ضاحیه ترکیبی بود از عزت و غربت. از مظلومیت و اقتدار. احساس می‌کردی خانه‌ها هم دلشان برای صاحب‌خانه‌ها تنگ شده. آخر آنها اولیا خدا هستند و زمین ضاحیه به وجود آنها بر سایر زمین‌ها افتخار می‌کند. انگار دلشان از بی‌خداحافظی رفتن گرفته بود... مادری که لباس‌های فرزندش را شسته تا فرزندش برای مدرسه بپوشد و هنوز روی بندِرخت در بالکن آپارتمان آویزان است... سجاده های روی زمین پهن شده‌ای که منتظر اقامه نماز جماعت خانوادگی هستند... اسباب‌بازی‌های که در اتاق بچه‌ها روی زمین هستند و هنوز جمع نشدند... نمی‌دانم حال یک مادر اهل ضاحیه را درک می‌کنی؟ همان بانویی که همیشه قبل از بیرون رفتن، خانه را مثل دسته گل تمیز می‌کرد؛ و حالا ناگهان خانه را رها کرده و می‌گوید ای کاش چادر نمازم را برمی‌داشتم... ای کاش قرآنم را بر می‌داشتم... و حالا مادر در گوشه اتاق مدرسه نشسته و شاید پنهانی اشک‌هایش را پاک می‌کند... از جملات آنها می‌شود این را فهمید: آن چیزی که قلبشان را فشرده می‌کند خانه‌های رها شده نیست؛ غم اول زن و مرد حزب‌الله شهادت سید است؛ می‌گویند همه چیز ما فدای سید... سید مهدی خضری eitaa.com/khezri_ir پنج‌شنبه | ۲۴ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶.mp3
12.71M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۶ ابد و پنج سال! با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
یادگار دلدارمه روایت مریم نامجو | شیراز
📌 یادگار دلدارمه گنجشک‌ها کنار قبر شهید شیبانی مشغول نوک‌زدن به زمین بودند. جیک‌جیک‌کنان به آسمان پرواز می‌کردند و دوباره برمی‌گشتند همان‌جا. ده متریِ قبر شهید روی صندلی نشسته بودم. به خودم گفتم: «گنجشک‌ها هم پیش شهدا به آرامش می‌رسن.» صدای پیامک گوشی‌ام آمد. نوشته بود: «من رسیدم.» با سرعت خودم را به قبر شهید رساندم. دو تا خانم چادری کنار قبر شهید نشسته بودند. به چهره خانم‌ها نگاه کردم. متوجه شدم آن دخترخانم جوان که سنش تازه به ٢٠ سال رسیده، همسر شهید است. آن یکی هم مادرخانم شهید است. به همدیگر شبیه بودند. بعد از سلام و احوالپرسی کنار هم روی صندلی نشستیم. دخترخانم جوان گفت: «موقع عقدمون آقامحمد حلقه‌اش رو نقره و من هم طلای سفید انتخاب کردم که با هم سِت باشه. خیلی بهشون علاقه دارم چون یادگار دلدارمه. شنیده بودم همسر شهید مدافع حرم روح‌الله قربانی، حلقه خودش و شوهرش رو تو حرم امام حسین (ع) انداخته. تصمیم گرفته بودم با اولین سفرم به کربلا حلقه‌ها رو تو حرم امام حسین (ع) بندازم. بعد از شهادت سیدحسن نصرالله، حضرت آقا حکم جهاد همگانی دادن. آقا دارن تو مسیر حق حرکت می‌کنن ما هم باید پشت سرشون باشیم، ازشون تبعیت کنیم و گوش به فرمانشون بدیم. تو فکر بودم که چه کاری می‌تونم بکنم؟! یادم به حلقه‌ها افتاد.» به قبر همسرش نگاه کرد و گفت: «اوایل هفته قبل به پدر آقامحمد پیام دادم: «می‌تونم حلقه‌ها رو برا کمک به مردم لبنان مزایده بذارم؟» بلافاصله تماس گرفت و گفت: «حلقه‌ها مال خودته، اختیارشو داری. ان‌شاءالله که تو مزایده من برنده بشم، بخرمش دوباره اونها رو بهت برگردونم. آخه تو خیلی دوسشون داری!» با مامان و بابام در میون گذاشتم، اونا حرفی نداشتن. بعد از تصمیمم یکی از دوستام خواب آقامحمد رو دیده بود که خوشحاله. مطمئن شدم ایشون هم راضیه. شب میلاد حضرت زینب (س) حلقه‌های عقدمون رو گذاشتم به مزایده که تقدیم به مردم لبنان کنم. تا همین الان آخرین قیمت مزایده رو ٨٠ میلیون زدن ولی هنوز نفروختیم. حلقه‌ها به مردم لبنان برسه با حرم سیدالشهدا فرقی نمی‌کنه.» کاغذی روی قبر شهید گذاشته بودند روی آن نوشته بود به وقت ۳۱۵. به کاغذ اشاره کردم: «داستان این چیه؟» کاغذ را در دستش گرفت و گفت: «آقامحمد آرزو داشت که شهید بشه. هر روز ماه رمضون موقع افطار اگه کنار هم بودیم می‌گفت: «برام دعا کن شهید بشم.» اگه هم نبودیم پیام می‌داد: «دعا یادت نره.» بعضی وقتا ناراحت می‌شدم و بغض می‌کردم. ولی از ته دل برا عاقبت بخیریش دعا می‌کردم که الحمدالله عاقبت بخیر هم شد. ارادت خاصی به حضرت رقیه (س) داشت. اسم ابجد خانم رقیه(س) ٣١۵ هس. با هم قرار گذاشته بودیم ساعت ۳:۱۵ به حضرت رقیه(س) سلام بدیم. هر شب همین ساعت سلام می‌دادیم. دیروز از کتاب زندگی‌نامه شهید رونمایی شد اسم کتاب رو به وقت ۳:۱۵ گذاشتن. نام کتابخونه عمومی بلوار اتحاد رو هم به نام شهید محمد اسلامی نامگذاری کردن.» کاغذ را روی پایش گذاشته بود و به آن نگاه می‌کرد. گوشه کاغذ را گرفتم و گفتم:«چقد خوش سلیقه هسی.» هنوز لبخند روی لبش بود و به کاغذ نگاه می‌کرد. مادرش هم کنار قبر شهید قدم می‌زد. بلند شدم، دستم را به طرفش دراز کردم. همان‌طور که لبخند می‌زد دستش را در دستم گذاشت. گفتم: «الهی خوشبخت بشی دخترم!» با آنها خداحافظی کردم و از گلزار شهدا زدم بیرون. روایت مصاحبه با فاطمه قاسم‌پورصادقی همسر شهید محمد اسلامی مریم نامجو سه‌شنبه | ۲۲ آبان ۱۴۰۳ | حافظه؛ حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷.mp3
6.42M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۷ دیشب دوباره ضاحیه زیر آتش بود... با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۴ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
🔖 📌 🎧 🎵 ۱- قرار بود پرواز مستقیم بیاوردمان بیروت... 🎵 ۲- قبل از ظهر، حزب‌الله خبرنگاران را می‌برد... 🎵 ۳- دو سه دقیقه بعد پشت موتورش بودم... 🎵 ۴- از ضاحیه‌گردیِ شبانه که برمی‌گردیم... 🎵 ۵- طرابلس رفتنمان طلسم شده... 🎵 ۶- روز اول که دیدمش، ریش‌هایش بلند بود... 🎵 ۷- با یک بلاگرِ لبنانی، رفتیم چرخی توی بیروت زدیم... 🎵 ۸- مسئولیت همه چی با خودته! 🎵 ۹- لب‌به‌لبِ اذان عصر رسیدیم به مسجد... 🎵 ۱۰- این‌ها را وسط داد و بی‌داد یک جاسوس می‌نویسم... 🎵 ۱۱- انتظار 🎵 ۱۲- دیروز صبح جبیل بودیم... 🎵 ۱۳- دیروز که تصمیم گرفتیم برویم بعلبک... 🎵 ۱۴- صدای جنگنده‌ها از همیشه نزدیک‌تر بود... 🎵 ۱۵- از تگزاس تا بیروت! 🎵 ۱۶- کار کتاب شهید دانشگر تقریبا تمام شده بود... 🎵 ۱۷- واقعیت این است... 🎵 ۱۸- بیم و امید! 🎵 ۱۹- جمهوری اسلامی! لطفا هسته‌ای شو! 🎵 ۲۰- دوباره آمدیم بعلبک... 🎵 ‌۲۱- شنبه در کنیسه 🎵 ‌۲۲- شهیده کرباسی 🎵 ‌۲۳- آیه 🎵 ‌۲۴- من جاسوس بودم! 🎵 ‌۲۵- جنگ آوارگان! 🎵 ۲۶- ابد و پنج سال! 🎵 ۲۷- دیشب دوباره ضاحیه زیر آتش بود... 🎵 ۲۸-آشپز مجتهد! 🎵 ۲۹- من جاسوس بودم 🎵 ۳۰- لبنان، سخت‌ترین روزهای آزمون طول تاریخش را از سر می‌گذراند! 🎵 ۳۱- همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد، مثل زلزله! 🎵 ۳۲- لبنان یکی آزادترین کشورهای دنیا در حوزه رسانه است... 🎵 ۳۳- جوان می‌گفت انبارهای کتاب ضاحیه را زیر آتش خالی کردیم... 🎵۳۴- دو دقیقه بعد از این که از کافه زدیم بیرون، علاء زنگ زد... 🎵 ۳۵- اگر خودش نگفته بود تپل است من جسارت نمی‌کردم... 🎵 ۳۶- چند روزی است با مرد جوان آشنا شده‌ام... 🎵 ۳۷- دکتر محمد نصف شب پیام داد که... 🎵 ۳۸- نشیب بی فراز! 🎵 ۳۹- آشنایی با دکتر محمد، باعث شده... 🎵 ۴۰- دوباره جمع شده بودند توی کافه... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
هتل مدرسه روایت سید مهدی خضری | لبنان
📌 هتل مدرسه مسئول فرهنگی حزب‌الله در سوریه، نگران درس بچه‌های نازحین -کسی که از منطقه‌ای به منطقه‌ای جابجا می‌شود- است. او می‌گوید امکان جمع کردن بچه‌ها در یک مدرسه وجود ندارد و چاره‌ای نیست از اینکه کلاس درس توسط معلم ضبط و برای بچه‌ها پخش شود. برای پخش درس به دستگاه پروژکتور نیاز است. طبیعتا تاریک کردن کلاس هم حوصله سربر است. آنها ویدئو پروژکتوری می‌خواهند که در فضای روشن هم قابل رویت باشد. با حامد کبودوند تماس می‌گیرم؛ به نکات خوبی اشاره می‌کند. برای خرید پروژکتور به سراغ سایت‌های فروش می‌روم. در این بین سید ایمان سید رضی زنگ می‌زند و می‌گوید یک ماه در بیروت بوده و حوزه فنی صدا و سیما را در بیروت مدیریت می.کرده (با خودم می گویم سید یک‌ماه بیروت زیر بمباران بوده هیچکس نفهمیده و تو دوروز آمدی کل ملت فهمیدند) سید می‌گوید ارتباطات خوبی گرفته و می‌تواند به ستاد قزوین کمک کند. با او در مورد ویدئو پرژکتور مشورت می‌کنم. مشورت خوبی می‌دهد و خرید را هم خودش انجام می‌دهد. پول دو دستگاه را برخی از طلبه‌های قزوینی ساکن قم پرداخت می‌کنند. پروژکتورها با داستان مفصلی به سوریه می‌رسد (عکس بالا عکس دو دستگاه پیچیده شده در فرودگاه است) حالا ما مانده‌ایم و ده‌ها هتلی که دستگاه پخش ندارند. و بچه‌هایی که منتظر مرتب شدن کلاس درس هستند. آینده لبنان به دانش و باور این بچه‌ها مرتبط است... سید مهدی خضری eitaa.com/khezri_ir شنبه | ۲۶ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸.mp3
8.71M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۸ آشپزِ مجتهد! با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا