eitaa logo
سلام فرشته
181 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
914 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️بهترین 🔹صندوق صدقاتی که در اتاق او بود، زودتر از همه صندوق ها، پر می شد. هر ماه سه بار آن را یواشکی به اتاق من می آورد تا کلید بیاندازم و صندوق کوچکش را در صندوق بزرگ تر خالی کنم. در کارش مانده بودم تا روزی که مجبور شدم به طور موقت، اتاق کارم را برای مدتی، ترک کنم. تعمیرات لازم داشت و می بایست جای دیگری می رفتم. به قصد سردر آوردن از کارش، اتاق او را به رئیس، پیشنهاد دادم. میزکوچکی که برای ارباب رجوع، داخل روهرو گذاشته شده بود را برداشتم و به اتاق نسبتا کوچک آن ها رفتم. فاصله ام با او زیاد نبود اما آنقدر هم نزدیک نبودم که بتوانم کارهایی که می کند را رصد کنم. فقط حواسم به این بود که دستش کی به صندوق روی میزش می رسد. اول صبح، صدقه انداخت. اول دفتر یادداشتم، ریز نوشتم: اول صبح. بار اول. 🔖 برگه ای را برداشت و چیزهایی یادداشت کرد. پوشه های رنگ و وارنگش را کمی زیر و رو کرد و روی هم، کنار دستش گذاشت. پوشه بالایی را برداشت. اتاق سکوت مطلق بود. بسم الله که گفت، صدایش را به سختی شنیدم. دستش به سمت صندوق صدقات رفت. پوشه را باز کرد و چهل دقیقه ای روی آن کار کرد. آن را بست. دوباره دستش به سمت صندوق صدقات رفت. حواسم از کارم پرت شده بود. کارهایی که تمرکز بالاتر می خواست را کنار گذاشتم و کارهای دم دستی تر را انجام می دادم. 📚پوشه بعدی را برداشت. مجدد صدقه داد. بیست دقیقه روی آن کار کرد. پوشه را که بست، مجدد صدقه داد. همین کار را برای همه پوشه ها کرد. ساعت کاری تمام شده بود. از کارش کلافه شده بودم. این همه صدقه برای چه؟ از اداره بیرون نرفته بود که مچ دستش را گرفتم. سلام و خداقوت گرمی گفت. سرسری جوابش را دادم. کنار کشیدمش و گفتم: - این همه صدقه برای چی می دی؟ - چی؟ منظورتون چیه؟ - قبل و بعد بررسی هر پوشه کاریت، صدقه می دادی. خودم دیدم. چرا؟ 🌸لبخند زد. دست پشتم گذاشت و از تعمیرات اتاقم پرسید. نگذاشتم بحث را عوض کند: - تا نگی نمی ذارم بری منصور. 🔹مکث کرد. نگاهش جدی شد. آرام زمزمه کرد: - به شرطی که به احدی نگی. - باشه. قول. - وقتی می خوام پوشه ای را شروع کنم صدقه می دم و از خدا طلب خیر می کنم که اشتباه نکنم. حقی پایمال نشه. عدالت رو رعایت کنم و نظر درست رو بدم. بعد از کار هم صدقه می دم که بهترین خیرها نصیب صاحب پرونده بشه و اگه اشتباهی قصوری بوده برام مشخص بشه که بتونم جبران کنم و اگر از این حکم، ناراضی هست، دلش نسبت به من نرم باشه و کینه ای به دل نگیره. - خب ی صدقه بده به نیت همه این ها. اول هر ماه. برای همه پرونده ها. - بله اونم می شه. فکر خوبیه. ممنون که گفتین. - الان یعنی ی مورد دیگه صدقه بهت اضافه کردم یا .. 🔸به حال زار خودم خندیدم. او کجا سیر می کرد و من کجا قدم برمی داشتم. التماس دعا گفت و رفت و من، گیج حرفهایش، به قدم برداشتن آرام و سبکش، نگاه کردم. ☘️علی بن ابیطالب علیه السلام: اسْتَخِرْ و لا تَتَخَيّرْ ، فكَم مَن تَخَيّرَ أمْرا كانَ هَلاكُهُ فيهِ 🌸امام على عليه السلام : از خدا طلب خير كن و بدون آن، كارى را انتخاب نكن ؛ زيرا بسا كسى كه [بدون طلب خير از خدا] كارى را انتخاب كرده و آن موجب نابودى او شده است . غرر الحكم : 2346 . 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
📚 وظیفه خواص در قبال شناساندن اصلح 💠 سوال: وظیفه و در قبال شناساندن فرد اصلح چیست؟ آیا از لحاظ شرعی تکلیفی بر عهده آنها می باشد؟ ✅ جواب: همگان به ویژه خواص و علما وظیفه دارند با حداکثر دقت، افراد را با حجت شرعی شناسایی کرده و به مردم معرفی کنند و مردم را در درست یاری دهند. عدم دخالت خطرناک است؛ دخالت بدون بصیرت و حجت هم خطرناک است. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹ضحی مشغول صلوات شد. به حدیثی که خوانده بود اندیشید و لابلای صلوات گفت: خدایا تو طبیبی. شفا را به همه بیماران عطا کن و ما را در انجام وظیفه مان موفق. اللهم صل علی محمد و آل محمد. به پاگرد رسید. بسم الله گفت و داخل محوطه اورژانس شد. پدر بچه سعی می کرد دستان کودکش را بگیرد تا پرستار بتواند رگ بگیرد اما کودک نمی گذاشت. مدام دست و پاها و کمر و بدنش را تکان تکان می داد و جیغ می زد و گریه می کرد. ضحی به ایستگاه پرستاری رسید: - سلام خانم دکتر. صبحتون بخیر - سلام عزیزم. چی شده؟ - کتری وارونه شده روش. 🔸ضحی ساعت را نگاه کرد. سه دقیقه به شروع مسئولیت او مانده بود. پزشک شیفت قبلی، داروی ضد سوختگی و سِرُم برایش نوشت. مُهر کرد. به ساعت نگاه کرد و رو به ضحی گفت: - خانم دکتر شما تحویل می گیریش؟ - بله حتما. خسته نباشید. خداقوت. 🔻آقای دکتر مرادی، داخل ایستگاه پرستاری شد. از روی میز پاکتی برداشت. خداحافظی کرد و به طرف آسانسور رفت. مادر بچه با دیدن رفتن آقای دکتر، به سمتش رفت و با خواهش و التماس از آقای دکتر خواست کاری بکند. دکتر مرادی، به ضحی اشاره کرد و داخل آسانسور شد. درد کمرش را با تکیه به دیواره آسانسور، کم کرد و به اتاقش رفت. روی تخت اتاق دراز کشید. گوشش پر از جیغ کودکان و ناله بیماران بود. سعی کرد نفس عمیق بکشد. حال راه رفتن و برگشتن به خانه را نداشت. گوشی اش را خاموش کرد. چشمانش را روی هم گذاشت تا ولو شده برای دقایقی، چرتی کوتاه بزند. 🔹ضحی به تقلای کودک نگاه کرد. نزدیکش شد. پرستار، لباس کودک را بالا داد و ضحی بدن متورم و تاول زده کودک را دید. دست و پاهایش را بررسی کرد. فکر کرد چه کتری آب جوش بزرگی هم بوده که کل بدن بچه رو درگیر کرده. به پرستار اشاره کرد که نیازی به زدن سِرُم نیست و کودک را راحت بگذارد. - اسمت چیه عزیزم؟ 🔸پدر کودک، به جای او جواب داد: - زهرا. 5 سالشه خانم دکتر - خدا حفظش کنه. زهرا جان من نه امپول می خوام بهت بزنم نه چیزی بهت بدم بخوری. آروم باش عزیزم. خیلی درد داری می دونم. 🔹و همان طور که نگاهش به زهرا بود، خطاب به پدرش گفت: - نیم کیلو عسل بگیرید. فقط سریع. سوپری روبروی بیمارستان باید داشته باشه. 🔻پدر زهرا برای چند ثانیه، همان طور ایستاد. وقتی سکوت ضحی را دید، دستان زهرا را آرام رها کرد و به همسرش گفت: - می رم عسل بگیرم. مواظبش باش. 🔸 زهرا نگاه مستاصلی به پدر کرد و مجدد جیغ زد که نرو. صدای پدر بلند شد: - الان می یام. جیغ نزن تا بیام. جیغ زهرا به گریه تبدیل شد. پرستار پشت سر ضحی ایستاده بود. ضحی تیله ای از جیب روپوشش در آورد و نشان زهرا داد: - اگه دختر خوبی باشی، دوتا از این تیله بنفش ها می دم بهت. خیلی قشنگن. توشو نگاه کن. ستاره های سفید سفید توش هست. 🔹و یکی از تیله ها را کف دست مادر زهرا گذاشت تا به دخترش نشان بدهد. دست و پای زهرا آرام گرفت اما از شدت درد و سوزشی که داشت، مدام کمرش را تکان می داد و روی نشیمنگاهش جابه جا می شد. گریه می کرد و اشک هایش تا روی گردنش راه باز کرده بود. سوختگی گردنش خفیف تر از شکم و سینه اش بود. ضحی با لحن کودکانه ای گفت: - چقدر چشمات قشنگ می شه وقتی گریه می کنی زهرا جان. ببین عزیزم، تو اشک چشمت، ی ماده ای هست که وقتی بریزه روی پوستی که سوخته، باعث می شه دردش بیشتر بشه. تو که دوست نداری درد بکشی، داری؟ پس گریه نکن. آفرین دختر قشنگم. چقدر شما قوی و شجاع هستی. مامان زهرا حتما باید براش ی جایزه خوراکی بخره. 🔸مادر زهرا، اشک های دخترش را با دستش پاک کرد و حرف ضحی را تایید کرد. منتظر درمان بود و نمی دانست چرا ضحی هیچ کاری نمی کند. نگاهش به سوختگی زیر گوش و گردن زهرا که افتاد ناله کرد: - خانم دکتر تو رو خدا ی کاری بکنید. بچه خوشگلم رو چشم زدن. آخه کی از خواب بلند میشه.. 🔹ضحی انگشت اشاره اش را طوری که زهرا نبیند، روی بینی گرفت و مادر زهرا را به سکوت، دعوت کرد. یادآوری آن اتفاق، جز اینکه مجدد زهرا را به گریه و جیغ بیاندازد فایده ای نداشت. ضحی به در شیشه اورژانس نگاه کرد. پدر زهرا هنوز نیامده بود. پرستار معطل مانده بود و نمی دانست چرا ضحی هیچ کاری نمی کند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 پیام رهبر انقلاب به ملت فلسطین در پی پیروزی مقاومت در جنگ دوازده روزه بر رژیم صهیونیستی 🔻 بسم‌الله الرحمن الرحیم 🌷 سلام بر فلسطین مقتدر و مظلوم؛ سلام بر جوانان شجاع و غیور فلسطین، سلام بر غزه‌ی قهرمان و مقاوم، سلام بر حماس و جهاد و همه‌ی گروههای جهادی و سیاسی فلسطین. 🔹 خداوند عزیز و قدیر را برای نصرت و عزتی که به مجاهدان فلسطینی عطا کرد سپاس میگویم، و نزول سکینه و طمأنینه بر دلهای مجروح شهید دادگان، و رحمت و بشارت برای شهیدان، و شفای کامل برای آسیب‌دیدگان را از خداوند منان مسألت میکنم، و پیروزی بر رژیم جنایتکار صهیونیست را تبریک میگویم. 🔸 آزمون این چند روز، ملت فلسطین را سرافراز کرد. دشمن وحشی و گرگ صفت به درستی تشخیص داد که در برابر قیام یکپارچه‌ی فلسطین ناتوان است. آزمون همکاری قدس و کرانه‌ی باختری با غزه و اراضی ۴۸ و اردوگاه‌ها، راهکار آینده‌ی فلسطینیها را نشان داد. در این ۱۲ روز رژیم جابر، جنایات بزرگی عمدتاً در غزه مرتکب شد و عملاً ثابت کرد که بر اثر ناتوانی در مقابله با قیام یکپارچه‌ی فلسطین، رفتارهایی آنچنان ننگین و دیوانه‌وار مرتکب میشود که افکار عمومیِ همه‌ی عالم را بر ضد خود برمی‌انگیزد و خود و دولتهای غربی پشتیبان خود بویژه آمریکای جنایتکار را از گذشته باز هم منفورتر میکند. 👈 ادامه‌ی جنایتها و درخواست آتش‌بس هر دو شکست او بود. او ناچار شد شکست را بپذیرد. 👈 رژیم خبیث از این هم ضعیف‌تر خواهد شد. آمادگی جوانان فلسطینی، و قدرت‌نمایی مجموعه‌های ارزشمند جهادی، و اعداد قوّه به صورت مستمر، فلسطین را روزبروز قدرتمند‌تر و دشمن غاصب را روزبروز ناتوان‌تر و زبون‌تر خواهد کرد. 🔸 زمان آغاز و توقف درگیریها بسته به تشخیص بزرگان جهادی و سیاسی فلسطینی است، ولی آماده‌سازی و حضور قدرتمندانه در صحنه، تعطیل‌بردار نیست. 🔹 تجربه‌ی «شیخ‌ جراح» در ایستادگی در برابر زورگویی رژیم و شهرک‌نشینانِ مزدور، باید دستورالعمل همیشگی مردم غیور فلسطین باشد. 🌷 به جوانمردان «شیخ جراح» درود میفرستم. 🔸 دنیای اسلام یکسره در برابر قضیه‌ی فلسطین، مسئول و دارای تکلیف دینی است. عقل سیاسی و تجربه‌های حکمرانی هم این حکم شرعی را تأیید و بر آن تأکید میکند. 🔹 دولتهای مسلمان باید در پشتیبانی از ملت فلسطین صادقانه وارد میدان شوند، چه در تقویت نظامی، چه در پشتیبانی مالی که امروز بیش از گذشته مورد نیاز است، و چه در بازسازی زیرساختها و ویرانیها در غزه. 🔸 مطالبه و پیگیری ملتها، پشتوانه‌ی این خواسته‌ی دینی و سیاسی است. ملتهای مسلمان، باید انجام این وظیفه‌ را از دولتهای خود مطالبه کنند، خود ملتها نیز در حدّ توان موظف به پشتیبانی مالی و سیاسی‌اند. 🔹 وظیفه‌ی مهم دیگر، پیگیری مجازات حکومت تروریست و سفاک صهیونیست است. همه‌ی وجدانهای بیدار تصدیق میکنند که جنایت گسترده‌ی کشتار کودکان و زنان فلسطینی در این ۱۲ روز نباید بی‌مجازات بماند. 🔸 همه‌ی عوامل مؤثر رژیم و شخص جنایتکار نتانیاهو باید تحت پیگردِ دادگاههای بین‌المللی و مستقل قرار گیرند و مجازات شوند؛ و این به حول قوه‌ی الهی تحقق خواهد یافت، والله غالبٌ علی امره. جمعه ۹ شوال ۱۴۴۲ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ سید علی خامنه‌ای
⚡️پایین و بالا 🌺 هر آیه قرآن، ظاهر و باطنی دارد. باطن آن هم باطن دیگری دارد و علاوه بر ظاهر و باطن، تأویلی هم دارد که همان حقیقت قرآن یا ام الکتابی است که در مرتبه عالیه نزد خداوند تبارک و تعالی است. 🔖ظاهر قرآن را فرشته وحی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم القا کرد اما باطن و تاویل قرآن، ممکن نیست که به واسطه نزول فرشته وحی بر پیامبر القا شود. زیرا هر چیزی که تنزل پیدا کند و در قالب لفظ و مفهوم و .. برسد، در همان قلمرو ظاهر قرآن است نه باطن آن. 📌پس لازمه دریافت باطن و حیقیقت و کامل قرآن، این است که روح پیامیر اکرم صلی الله علیه و آله نیز به عالم غیب ترقّي کند و آن بواطن و حقیقت قرآن را دریافت کند. ⚡️و این دو(نزول وحی و ترقّي روح پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم) یک چیز هستند و یکی بدون دیگری، امکان ندارد. فقط اگر از زاویه نزول کلام نگاه کنیم، قرآن نازل شده است و اگر زاویه را روی دریافت کننده ببریم، روح پیامبر ترقّي یافته و حقیقت قرآن را دریافت کرده است. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ص 43و44. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💠انتخاب منصفانه ⚡️رومیزی سفید و زردی خریده بود تا روی میزی بکشد که سعید، پایه شکسته اش را دیروز، چکش زده و تعمیر کرده بود. - سعید، به نظرت سفید و زرد قشنگ تره یا سفید و آبی؟ - به نظرم سفید و زرد. به فرش قهوه ای زیرش هم می یاد. - ولی به نظر من سفید آبی بهتره چون با پرده تقریبا ست می شه. - هر طور شما دوست داری منم دوست دارم. خدا روشکر میزی هست که رومیزی خوشگل بخاد. 📌وقتی بین چند مورد، قرار است یکی را انتخاب کنیم، ممکن است این انتخاب ما، مربوط به زدن چکش کنار یک مبنا و اصل و پایه ای باشد و ممکن است که نه، این انتخاب ها طبق سلیقه است که متفاوت می شود. 🌟اختلاف سلیقه ها، تفرقه افکن نیست اما اختلاف انتخاب در پایه و اصول، تفرقه افکن است. وقتی انسان الهی، پایه های فکری و رفتاری اش را بر اساس جهان بینی ای که دارد قرار می دهد و از آن ها تخطی نمی کند، خداوند هم او را تنها نخواهد گذاشت و امدادهای مختلفی را از همه طرف، برایش حواله می کند. یکی از این اصول رفتاری که در انتخاب و قضاوت ها هم نمود دارد، انصاف داشتن است. 🌺امام علي عليه السلام :اءَلا اِنَّهُ مَنْ يُنْصِفُ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ لَمْ يَزِدْهُ اللّهُ اِلاّ عِزّاً. ☘️بدانيد كه هر كس با مردم به انصاف رفتار كند، خداوند جز بر عزّت او نيفزايد. كافى ، ج 2، ص 144. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹 ضحی برای اینکه زهرا را آماده تر کند گفت: - زهرا جان عزیزم، روی تخت دراز بکش. می خوام صدای قلبت رو بشنوم. تو هم دوست داری گوش کنی؟ 🔸و همین طور که دستش را آرام پشت زهرا گذاشت و با نوازش، او را روی تخت خواباند، گوشی را برداشت و در گوش زهرا گذاشت. هق هق بدون گریه زهرا بند نیامده بود. مادرش طرف دیگر تخت رفت و کنار دخترش ایستاد. پرستار نزدیک ضحی ایستاده بود تا اگر کاری باید بکند، به سرعت انجام دهد. ضحی به موهای لخت و پریشان زهرا دست کشید و سرش را نوازش کرد. سر گوشی را با دست دیگرش روی قلب زهرا گذاشت و پرسید: - می شنوی؟ مثل صدای دویدن ی اسبه. ی اسب سفید و قشنگ و قوی که داره تند تند می دوه. اسب سفید تا حالا دیدی؟ 🔹زهرا کمی خجالت کشید و غریبی کرد، به مادرش نگاه کرد. لبخند مادر را که دید، نفس عمیقی کشید. صدای نفسش در گوشش پیچید. کمرش را تکان تکان داد و سوزش گردن و شکمش، حواسش را از اسب سفید پرت کرد. ضحی همان طور که سر گوشی را روی قلب و ریه زهرا جا به جا می کرد تا با شنیدن صدای قلب و تنفس، کمی حواس زهرا را پرت کند، متوجه آمدن پدرزهرا شد. سرش را نزدیک گوش زهرا برد و گفت: - می خوام ی رازی رو بهت نشون بدم. لباس زهرا را از روی شکمش بالا داد. تمام شکم و سینه زهرا قرمز و متورم بود و تاول های بزرگی داشت. رو به پرستار گفت: - لطفا یک قاشق و دستکش و چندتا گاز استریل و پماد بیارین. 🔻پرستار به سرعت لوازمی که ضحی گفته بود را داخل سینی چید و آورد. ضحی در ظرف عسل را باز کرد. در گوش زهرا گفت: - این راز رو به غیر مامانت به کسی نگی ها. 🔹قاشق را از داخل سینی برداشت و داخل ظرف عسل کرد. عسلی که داخل قاشق شده بود را روی شکم زهرا ریخت. آرام با پشت قاشق، آن را روی سوختگی ها پخش کرد و مجدد قاشق را داخل ظرف عسل کرد. نگاه متعجب زهرا و پدر و مادرش، باعث شد ضحی توضیح بدهد: - طبق تجربه ام، بهترین درمان سوختگی، عسل هست. اگه همون اول سریع عسل می زدید حتی تاول هم نمی زد. درد و سوزشش تا یکی دو ساعت کامل برطرف می شه. تو خونه هر 8 ساعت این کار رو بکنین. ان شاالله به لطف خدا دو سه روزه اثری از این سوختگی نمی مونه. - خدا خیرتون بده خانم دکتر. 🔸ضحی تشکر کرد. زیر گردن زهرا را هم عسل زد. زانو و ران پا و دست ها را هم عسل مالی کرد. نصف شیشه عسل خالی شد. شیشه را دست پرستار داد. گاز استریل را برداشت و روی سوختگی عای آغشته به عسل گذاشت تا عسلش نریزد. جاهایی که می شد را با چسب کاغذی روی بدنش ثابت کرد و بقیه جاها را بانداژ کرد. - پس خانم دکتر دارویی که تو دفترچه نوشتن رو نخریم؟ - فعلا نیازی نیست. تا سه چهار روز دیگه اگه بهتر نشد، از دارو استفاده کنین. درمانش تا سه روز هر 8 ساعت، همین عسل مالی است. گازاستریل حتما بزارید که هم عسل ها نریزه و هم زهرا جون راحت باشه و بتونه بازی شو بکنه. تا آخر شب، عمده التهاب و تاولش می خوابه. 🔹پدر زهرا که از این درمان مطمئن نبود پرسید: - عفونت نمی کنه خانم دکتر؟ - خیر. خیالتون راحت باشه. حتما هر 8 ساعت مجدد عسل مالی کنین. زهرا جون هم چون دوست داره زودتر خوب بشه، اجازه می ده که این عسل ها روی بدنش بمونه. آمپول که دوست نداری. پس بزار این عسل ها زخمت رو خوب کنه که مجبور نشیم بهت آمپول بزنیم. باشه دختر گلم؟ 🔸ضحی دستی به موهای زهرا کشید. تیله دوم را از جیبش در آورد و به مادر زهرا داد. کارش تمام شده بود و برای نگاه کردن گزارش دکتر شیفت قبلی، داخل ایستگاه پرستاری شد. پشت میز نشست و مشغول مطالعه دفتر توضیحات شد. خانم پرستار، توضیحات خانم دکتر را مجدد برای والدین زهرا گفت و تاکید کرد: - درمان های خانم دکتر سهندی همیشه جواب داده. بهشون اعتماد کنین. حتما عسل مالی رو انجام بدید. می تونین زهرا جان رو ببرید خونه. 🔹پدر زهرا، او را روی دست گرفت و همان طور که به سمت در اورژانس می رفت، از ضحی تشکر کرد. ضحی به احترام، از روی صندلی بلند شد و پاسخ تشکرشان را داد. پرستار کنار خانم دکتر آمد و پرسید: - واقعا اینقدر عسل موثره؟ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨جلوه ای از بالا 💨مدتی است باد می وزد. ابرها متراکم می شوند. هوا گرفته می شود. قطرات باران، تک تک از آسمان فرو می ریزند. سر به آسمان بلند می کند. قطره ای از ابر، جدا شده و روی گونه اش می افتد. قطره ای دیگر، از ابر جدا می شود و کف دستانش. قطره ای دیگر، از دامن ابر جدا می شود و پایین می افتد. به قطره نگاه می کند و می گوید: حالا که از دامان ابر جدا شده ای، دلت برایش تنگ نمی شود؟ 💦باران از ابر نازل می شود. به حالت تجافی. یعنی وقتی پایین آمد، دیگر آن بالا نیست. وقتی بالاست، این پایین نیست. اما این حالت، در مورد نزول قرآن ایجاد نمی شود بلکه نزول قرآن، به حالت تجلی است. ⚡️قرآن از مرتبه عالیه و ام الکتاب که نزد خداوند است، تنزل داده می شود در حالی که حقیقت قرآن، نزد خداوند است، مرتبه ای از قرآن در دستان فرشتگان حامل است و مرتبه نازله اش، در قالب الفاظ، دست ما انسان هاست. 🍀این مراتب قرآن از هم جدا و منفک شده نیستند بلکه با هم یک ارتباط جلوه ای دارند به این معنی که هر مرتبه ای، جلوه مرتبه بالایی است و از نظر وجودی، به مرتبه بالای خود، وابستگی تمام دارد. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 44-46 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹ضحی با تمام صورت، به سمت پرستار برگشت. مهربانانه به چهره پر از سوالش نگاه کرد و گفت: - بله. برای درمان عفونت و زخم ها، گاهی بهتر از آنتی بیوتیک عمل می کنه. گاهی می گم چون هنوز کار علمی ثبت شده ای روش نداریم والا که معجزه اش رو من زیاد دیدم. فیه شفاءً. 🔸با آمدن خانم دکتر فهیمی، ضحی از پشت میز بلند شد. توضیحاتی که خوانده بود را خلاصه کرد و به یار پزشکی اش گفت. تازه با هم آشنا شده بودند. خانم دکتر فهیمی به همراه ضحی، مشغول شنیدن توضیحات سرپرستار بود. تعداد بیماران اورژانسی کم بود و طبق دستورالعمل، یکی از پزشکان باید به بخش دیگری می رفت. دکتر فهیمی با توجه به خلوت بودن اورژانس، از ضحی خواست که امروز را او به بخش دیگر برود. برای ضحی فرقی نداشت. قبول کرد و به بخش زنان رفت. 🔹مثل هر روز، چند خانواده پشت در اتاق زایمان منتظر بودند. ضحی در شیشه ای را باز کرد و داخل شد. نگاه منتظر خانواده ها پشت سر ضحی به راهرو منتهی به اتاق زایمان پخش شد اما خبری نبود. صدای ناله چند زائو، ضحی را یاد بیمارستان آریا انداخت اما اینجا کجا و آنجا کجا. 🔸وارد سالن آمادگی برای زایمان که شد، سه خانم را مشغول نرمش دید. گل های رز داخل گلدان روی میز بود و بوی عطر گل مریم، فضا را پر کرده بود. صدای آرام صوت قرآن، از بلندگو پخش می شد. دو ماما به ترتیب به زائوها رسیدگی می کردند و روش درستِ نرمش با توپ و حرکت کردن را به آن ها یادآوری می کردند. ضحی چادرش را به جالباسی آویزان کرد. به سمت میز گوشه سالن رفت. یکی از ماماها برای دادن توضیحات کنار ضحی آمد: - سلام خانم دکتر سهندی. دیشب ی مورد زایمان داشتیم که خدا روشکر راحت بود. نزدیک های صبح این دو نفر اومدن. نیم ساعتی هم می شه که این خانم اومده. اینم نوار قلب و اطلاعاتشون. بفرمایید. 🔻ضحی نوار قلب ها را نگاه کرد. غیر از یک مورد، همه خوب بودند. به آن اشاره کرد و درخواست کرد نوار قلب مجددی گرفته شود. ماما به سمت زائو رفت و او را با خود به اتاق کناری برد. کمک کرد روی تخت برود و بخوابد. دنبال صدای قلب بچه گشت اما پیدا نکرد. ضحی که گوشش به صدای دستگاه سونوکید بود، وقتی دید صدای قلب پخش نمی شود، از یخچال گوشه سالن، آبمیوه ای برداشت و به اتاق رفت. آبمیوه را دست ماما داد تا به زائو بدهد. 🔹از اتاق بیرون رفت و پشت سر یکی از زائوها رفت. دست روی ستون مهره اش گذاشت و نقطه خاص درد را پیدا کرد. همراه با زائو، حرکت کرد و از او خواست ورزشش را ادامه دهد. در همان حالت، آن نقطه را دورانی ماساژ داد تا هم درد کمتر شود و هم روند زایمان، سریع تر شود. چند دقیقه بعد از ماساژ، کمر زائو از حالت خمیدگی در آمد و راست ایستاد. حرکت کردن برایش راحت تر شد. نفس عمیقی کشید و تشکر کرد. حسِ خوشِ مفید بودن و کم کردن درد دیگران، وجود ضحی را پُر کرد. لبخند زد و خدا را شکر کرد. همین کار را برای زائو دیگر انجام داد. 🔻صدای ضربان قلب از اتاق به گوشش رسید. تمرکز کرد و گوش داد. مانند اسبی بود که روی سنگفرشهای خیابان، یورتمه می رود. قوی و منظم می زد. با خودش گفت بچه اش پسره. سلامت باشه الهی. با کمتر شدن درد زائو، به سمت اتاق رفت. برگه نوار قلب را که از دستگاه بیرون می آمد نگاه کرد و لبخند رضایتی زد: - خیلی بهتره. خدا رو شکر. 🔸صدای همهمه از پشت در شیشه ای بلند شد. ضحی و ماما از اتاق بیرون آمدند. خانم ابراهیمی، یکی از با سابقه ترین نیروهای خدماتی، خانمی را که کجکی روی ویلچر نشسته بود داخل آورد و همزمان فریاد زد: - کسی داخل نشه. همه بیرون بمونین. 🔹ابراهیمی سرش را چرخاند و وقتی دید یکی از همراه ها پشت سر او داخل می شود، ویلچر را نگه داشت. کامل به پشت برگشت و خطاب به او گفت: - خانم عزیز، بزارید مریضتون رو زودتر ببرم. بفرمایید بیرون. خدا خیرتون بده. 🔸همراه بیمار، با نگرانی به ویلچر متوقف شده نگاه کرد و ناله بیمارش را که شنید، پشت در شیشه ای رفت. ضحی و مامای بخش منتظر رسیدن ویلچر بودند: - بفرمایید پذیرش اورژانس بودن. خانم دکتر وفایی فرمودند بیارمشون خدمت شما. - عزیزم بیا بریم تو اتاق بغل. بخواب رو تخت. آروم. پات گیر نکنه. 🔻ابراهیمی ویلچر را به آرامی از پشت بیمار، عقب کشید و گوشه ای گذاشت. دستش را گرفت و کمک کرد کفش هایش را در آورد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
** ☘عـــلّامه تهرانـــے(ره): در دست برڪتی است مخصوص خود آن و در جـای دیگری پیدا نمی شود. ⇩⇩⇩ 🌼کانال یاوران امام مهدی(عج) 🆔 @emammahdy81
✨چگونگی وحی 🌺ای جامه بر سر کشیده، برخیز. صدا، بیگانه و هم آشنا می نمود. نرم و هموار. چونان زمزمه ملایم نسیم که در میان برگ های نخلی پیچد، یا آواز خیال انگیز جویباری که از میانه قلوه سنگ هایی کوچک، در دشتی ساکت، راه گشاید و پیش رود. لیک در بن آن، صلابتی پدرانه بود. آمیزه مهر و نرمی و قدرت. نه از جسن صدای آدمیان. زلال و شفاف، چونان بلوری روشن و بی حُباب. بُرنده و با نفوذ. (1) 🔹خداوند متعال، قرآن را بر رسول اکرم، صلی الله علیه و آله و سلم، وحی نمود اما چگونه؟ در سوره شوری(2)، کیفیت وحی به سه صورت بیان شده است: 1. وحی بی واسطه 2. وحی من وراء حجاب 3. وحی از طریق ارسال پیک وحی ⚡️منظور از بی واسطه بودن وحی، به معنای نبود واسطه نیست چرا که وساطت، هرگز ار عالم گرفته نمی شود بلکه به این معناست که آن واسطه ها، مورد توجه قرار نمی گیرند و انسان کامل، این مراحل وسطی را طی کرده و به آن ها نمی نگرد و کلام را از ذات اقدس اله، دریافت می کند. 📌معنی من وراء حجاب این است که کلام خداوند، از جایی ظهور کند. منشاصدور خداوند است اما جایگاه ظهور کلام او، مثلا در جریان تکلم حضرت موسی با خداوند، درخت بود که مظهر و آیینه ای شد برای اینکه کلام خداوند در آن ظهور کند. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 48-56. 1. آنک آن یتیم نظر کرده، محمدرضا سرشار، رمان زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ص 364. 2. سوره شوری، آیه 51: مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يرْسِلَ رَسُولًا فَيوحِي بِإِذْنِهِ مَا يشَاءُ إِنَّهُ عَلِي حَكِيمٌ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹ماما بعد از رسیدگی اولیه به وضعیت مادر، میکرفون دستگاه سونوکید را برداشت و دنبال ضربان قلب بچه گشت. ضربان ضعیفی را پیدا کرد. کش را دور شکم زائو بست. با توجه به بی قراری زائو، از او خواست با نوک انگشت، دستگاه را نگه دارد تا ضربان قلب بچه گم نشود و نوار قلب کامل و صحیح پر شود. هم زمان، اطلاعات نوشته شده روی برگه اورژانش را خواند و درستی اش را با بیمار چک کرد. خانم ابراهیمی، بسته بیمارستانی لباس را برای زائو آورد و پایین پای او گذاشت. نگاهی به ساعت دستگاه نوار قلب کرد و از اتاق بیرون رفت. ماما با اطلاعات زائو، به سمت ضحی رفت: - خانم دکتر نزدیک زایمانشه. نوار قلب هم نامنظمه. چه کنیم؟ 🔻ضحی نگاهی به اطلاعات روی برگه انداخت و گفت: - سریع لباس عوض کنه. خرما بهش بدین. - نوار قلب رو بردارم؟ - بله. چندتا خرما هم بخوره. اتاق عمل رو من زنگ می زنم. حتما خرما بخوره سمیه جان. - چشم خانم دکتر. 🔸سمیه به سمت یخچال کوچک کنار سالن رفت. خانم ابراهیمی را صدا کرد. بسته خرما را برداشت و به اتاق برگشت. دستگاه را خاموش کرد. خانم ابراهیمی به زائو کمک کرد تا لباس هایش را عوض کند. لابلای عوض کردن لباس، سمیه خرمایی داخل دهان زائو گذاشت: - عزیزم به زور هم شده باید بخوری. همین خرماها کمکت می کنن. دعاخونده است. خانم دکتر تاکید کردن حتما بخوری. بخور عزیزم. 🔹ضحی چادر سرش کرده بود و رو به قبله، به نماز ایستاده بود. با صدای سمیه، نمازش تمام شد. - خانم دکتر حاضره. صدیقه رو صدا بزنم بیاد کمک؟ - صدیقه اینجاست؟ - بله اما رفته بخش به اون خانم پیر افغانی تنها سر بزنه. - خدا خیرش بده. فعلا نیازی نیست. بقیه زائوها رو چک کن اگه کاری ندارن بیا اتاق زایمان. خانم ابراهیمی جان شما می تونی چند دقیقه بیشتر بمونی؟ کاری نداری؟ - بله خانم دکتر می مونم. 🔸خانم ابراهیمی، به زائو کمک کرد تا اتاق زایمان برود. درد شدیدی که زائو تحمل می کرد، راه رفتن را برایش مشکل کرده بود. ضحی هر کاری برای کمتر شدن درد و زایمان راحتش بلد بود را انجام داد. وضعیت کمی سخت شده بود. بچه درست نچرخیده بود و کتفش توی دست ضحی نمی آمد. صدای قرآن به گوش می رسید و ضحی ذکر می گفت. حدسی که زده بود با به دنیا آمدن بچه، به یقین تبدیل شد. کتف بچه در رفته بود. دستش آویزان بود و گرفتنش را سخت کرده بود. صدای گریه مظلومانه اش دل ضحی را لرزاند. صدیقه را که دید گفت: - صدیقه جان زنگ بزن دکتر ارتپد یا فیزیوتراپ بیاد . به نظرم کتف بچه در رفته. اذیته. صدیقه به سمت تلفن رفت و چند شماره را گرفت. - دکتر نداریم ضحی جان چه کنم؟ 🔹ضحی تجربه جا انداختن کتف را داشت اما جا انداختن کتف یک نوزاد را کمی می ترسید. - زنگ بزن دکتربحرینی کسب تکلیف کن. - چی شده خانم دکتر؟ بچه ام چیزیشه؟ - نه عزیزم. چیزی نیست. 🔸و برای اینکه خیال مادر راحت شود، نوزاد را از سمیه گرفت و در آغوش مادرش گذاشت. مراقب بود مادرش دست به کتف نوزاد نزند. نوزاد گریه می کرد و مادرش او را نوازش می کرد و قربان صدقه اش می رفت. ضحی نوزاد را برداشت. بسم الله گفت و اذان و اقامه را در گوش هایش خواند. او را روی تخت نوزاد گذاشت. دستکشش را در آورد و با کمی تربت، کامش را برداشت. بچه را کامل دور ملحفه پیچید و پتویی روی او انداخت. تثبیت دست نوزاد و گرما، گریه اش را بند آورد و ساکت شد. چشمان کوچکش را باز کرد و به اطراف خیره شده بود. لبانش را غنچه کرده و کمی تکان می داد. ضحی از دیدن این صحنه ها سیر نمی شد. نگاهش به نوزاد بود و در دلش، قربان صدقه اش می رفت. دلش می خواست نوزاد خودش را در آغوش بگیرد. با کناره انگشتش، گونه نوزاد را نوازش کرد و گفت: - خدا حفظش کنه. نگاه کن عزیزم؛ ببین چقدر نازه. ان شاالله سرباز خاص امام زمان باشه. 🌸مادر نوزاد، قند در دلش آب شده بود و نگاهش به چشمان مشکی و باز نوزادش بود. دلش پر زد برای در آغوش کشیدنش اما باید چند دقیقه ای صبر می کرد. تلفن به صدا در آمد. - خانم دکتر، شما رو تو اورژانس می خوان. 🔹ضحی دستکش دیگرش را در آورد. روپوشی که پوشیده بود را داخل سطل بزرگ مخصوصش انداخت. روکش های کفشش را هم در آورد و داخل سطل انداخت. دستانش را با آب و صابون شست. چادرش را سر کرد و رو به سمیه گفت: - ببین خود دکتربحرینی می تونه جا بندازه. خبرشو بهم بده. و به سمت اورژانس، تقریبا دوید. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨کلام الهی 🍀لب از لب باز نکرده بود. صدای زیبایش را مدتی بود نشنیده بودم. حرفی نمی زد. سکوت، سهم امروز من شده بود. 📌ما انسان ها، برای تکلم، نیاز به حنجره و صدا و کلمه داریم اما خداوند بی نیاز از این ادوات است. او با ملائک سخن می گوید وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ (1) با پیامبرانش سخن می گوید كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا (2) اما چگونه؟ 🔹کلمه ، نهان را آشکار می کند. از پنهان خبر دهد. قرآن کریم، سراسر نظام هستی را کلمه الله می داند: قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي (3) سر این مطلب این است که هر موجودی در جهان، آیت و نشانه خداوند است و غیب را نشان می دهد و نهان را آشکار می سازد. گویی که همه موجودات با زبان تکوین خود، سخن از خداوند و اسما و صفات او می گویند. 🌸خداوند بلند مرتبه، از طریق همین مخلوقاتش است که با بسیاری از انسان ها سخن می گوید اما کسی که گوش و چشمش را کر و کور کرده(4)، این صدا را نمی شنود واین نشنیدن، دلیل بر نبودن سخن خداوند تبارک و تعالی نیست. 🌺و چقدر زیباست دانستن این مسئله که انسان کامل (پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام) آیت کبرای حق هستند و هیچ موجودی نمی توانند مانند انسان کامل، خداوند را نشان دهد. (5) 🍀قرآن، نه تنها کلام الهی است، بلکه تکلم الهی نیز هست که در مطلب بعد، آن را بازتر خواهیم کرد. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص57-61. پی نوشت: 1. سوره بقره، آیه 30 2. سوره نساء، آیه 164. 3. سوره کهف، آیه 109 : بگو كه اگر دريا مركّب شود براي نوشتن «كلمات» پروردگار من، پيش از آنكه كلمات الهي به پايان رسد، دريا خشك و تمام خواهد شد. 4. بقره، آیه 171 : ... صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يعْقِلُونَ 5. بحار، ج 5، ص 9، ح 1. نحْن الكلمات التامّات 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💠سه ساعت بعد، از هیاهوی اورژانس و اتاق زایمان، بیرون آمده بود و در کتابخانه، درس هایش را می خواند. یادداشت برداری می کرد و سوالاتی را می نوشت. سعی می کرد بین نکات و درسهای مختلفی که می خواند ارتباط برقرار کند. حالا که هم زمان با کتاب های تخصصی، نشست و کار عملی هم می کرد، فهم و یادگیری اش بیشتر شده بود. این فکر در ذهنش گذشت اما به دلش ننشست. با خود گفت: "قبلا هم همین طوری درس می خوندم. سمینار و نشست و کار عملی هم بود اما این طور نبود. الان چرا این طور هستم؟" 🔹حالاتش برایش عجیب بود. دلش برای نشستن و خواندن بسیار تنگ می شد. وقتی به مطالعه می نشست، دلش برای شلوغی و هیاهوی اورژانس و صدای ناله های بیماران تنگ می شد. زمانی که بالای سر بیمار بود، می خواست در خلوت باشد و مناجات کند و مناجاتش آمیخته شده بود با دعا برای بیماران و طلب شفا. فکر کرد قبلا هم دعا می کردم اما دعاهای الانم جور دیگری است. قبلا هم با مادر قرار حدیث کسا و نماز داشتیم اما نمازهای حاجت این روزهایم متفاوت است. فکر کرد شاید به خاطر عباس باشد. یا شاید به خاطر جدا شدن از سحر و آن بیمارستان کذایی که هر روز توهین و تحقیر، خوراکش شده بود و نمی فهمید. شاید آرامشی که از هر دوی این ها شامل حالش شده بود، این طور بازدهی کارش را بالاتر برده بود. 🔸خودکار را کنار برگه ای کشید و طرح گلی زد. صدای تلاوت از بلندگو بلند شد. دل نشین و انرژی بخش بود. کتابش را بست. خودکار را داخل کیف گذاشت. برگه های یادداشت را لوله کرد و کشی دورش انداخت. لوله را گوشه کیف، جا داد و زیپش را تا لبه لوله کاغذ، کشید و آن را چفت کرد. کتاب امانی را روی میز گذاشت. از مسئول کتابخانه تشکر کرد. پایش را که از کتابخانه بیرون گذاشت؛ فکری که از ذهنش گذشت را با شگفتی و بلند گفت: - نکنه به خاطر قرآنه؟ آره .. خودشه.. 🔹چادرش را مرتب کرد. به جای پله و آسانسور، از سطح شیب دار مخصوص تخت و ویلچر بالارفت. خودش را به نمازخانه که رساند، از علت این مسئله، مطمئن مطمئن شده بود: - مطمئنم به خاطر حفظ قرآنمه که این طوری شدم. ذهنم بازه. جلو جلو مطالب رو می فهمم. 🔻گوشی ضحی زنگ خورد: - جانم صدیقه جان. عزیزم چرا گریه می کنی؟ ای وای.. خب.. خب.. خدا رحمتش کنه. آره بیا نمازخونه. می بینمت ان شاالله 🔸آن خانم پیر افغانی به رحمت خدا رفته بود و صدیقه، ناراحت از دست دادنش بود. صدای اذان بلند شد. ضحی همراه موذن، عبارات اذان را با توجه به قلبش تلقین کرد. سر سجاده کوچکش ایستاد و منتظر آمدن امام جماعت شد. مجدد گوشی اش زنگ خورد: - خانم دکتر، ارتپد اومده. خانم دکتر بحرینی خودشون پیگیر شدن و گفتن شما هم بیاین. - کی اومدن؟ - هنوز نیومدن. تا ی چند دقیقه دیگه می یان - باشه ممنون. منم می یام ان شاالله 🔹امام جماعت آمده بود و مشغول اذان و اقامه بود. از جا بلند شد. گوشه ای رفت و نماز ظهرش را فرادی خواند. هنگام رفتن به اتاق نوزادان، صدیقه هم رسید. ضحی. پیشانی اش را بوسید و گفت: - عزیزم. خدا خیرت بده روزهای آخر، همراهش بودی. از ما بهتر هم رفتند. چاره چیه. برو به جای منم جماعت بخون. دعا کن به خیر بگذره 🔸کیفش را با دست راست گرفت و کفشش را پوشید. به طبقه زنان و زایمان رسید. سالن را دور زد و وارد محوطه مخصوص نگهداری نوزادان شد. آقای دکتر رحیمی، آمده بود و خانم دکتر بحرینی با ایشان صحبت می کرد. به محض دیدن ضحی، اشاره ای کرد و آقای دکتر از دور، سر تکان داد. ضحی داخل شد. عذرخواهی کرد و ایستاد. - خانم دکتر، جناب آقای دکتر رحیمی، متخصص ارتپد ما هستند. ازشون خواهش کردم جا انداختن کتف نوزاد رو بهتون آموزش بدن. اشکالی که نداره؟ 🔹ضحی از تواضع ریاست بیمارستان شرمنده شد و به درستی، تشکر و قدردانی خود را از خانم دکتر بحرینی و آقای دکتر ابراز کرد. پشت سر خانم دکتر بحرینی، هر دو وارد اتاق نوزادان شدند. دکتر رحیمی، ملحفه دور نوزاد را باز کرد. با نوک انگشتان، سر کتف و پشت نوزاد را بررسی کرد. یکی از کتف ها در رفته بود. - از کجا فهمیدین در رفته؟ موقع زایمان این طور شد؟ - از افتادگی مچ دست بچه. حدس زدم. موقع زایمان مشکلی نبود منتهی با دیدن مچ دستش، حدس قوی زدم که احتمالا کتفش در رفته. - بله. لگنش هم کمی .. 🔻و بعد پاهای بچه را چپ و راست کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺 ، سخت که نه، اما تلاش کردم به تو تر شوم. هر آنچه مرا از تو دور می کرد، انداختم. هر آنچه مرا به تو نزدیک می کرد، به خود کردم؛ خواهشی دارم 🔻نکند در این جریانات و قبل و بعدش، همه تلاش های م را بر باد دهم! 🔻نکند شتر بارکشی شوم که پیام فتنه گران و معصیت شان را به این و آن برسانم و در فتنه گری، ولو به ذره ای، دخیل شوم! 🔻نکند ذره ای، گوش و چشمی را که به اشک زلال توبه و استغفار پاک کرده بودم، به خواندن و شنیدن جوک های انتخاباتی و نامزدی و بی اخلاقی ها و .. آلوده کنم! 🌸خدایا، می خواهم با این چشم، امام زمانم را ببینم. می خواهم با این گوش، پاسخ سلام سالارشهیدان را بشنوم وقتی عاشورا می خوانم و می گویم: السلام علیک یا اباعبدالله.. 🍀خدایا همان طور که از قرآنت محافظت می کنی، از روح قرآنی ای که به من بود، محافظت کن. 💫خدایا به برکت صلوات بر محمد و آل محمد، این دعا را در حق همه خواهران و برادران ایمانی ام، به استجابت برسان. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✨با من سخن می گوید 🔸سخت بود. خیلی سخت. از دست دادن پیامبر و پدری که مجرای وحی الهی است. دیگر نیست و دیگر فرشته وحی، جبرئیل امین، آیه ای از سوی خدا را برای او قرائت نمی کند. انگار که دست ما از آسمان قطع شده باشد. 🔖آیا واقعا این طور است؟ هم بله. هم نه. 📌بله وحی قطع شده است. زیرا با وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که مجرای وحی و مسیر تکلم الهی باز بود. 📌اما هنوز هم، تکلم الهی وجود دارد. وحی ای نیست اما بواسطه قرآن کریم، هنوز هم خداوند با ما حرف می زند. اگر وجودمان قابلیت دریافت کلام الهی را داشته باشد، هنوز هم آیات قرآن، زنده اند. حرف می زنند. آنجا که می گوید يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا ، خطاب به من مومن است و حتی مستحب است بگویم لبیک و اگر خطابی نباشد، لبیک گفتن، بی معناست. 🍀بگذار برایت بگویم زمانی امام صادق علیه السلام، آیه مالک یوم الدین را آنقدر تکرار فرمودند که مدهوش شدند؛ و پس از این حالت فرمودند: آنقدر این آیه را تکرار نمودم که گویا از متکملش شنیدم.(1) 🌸چه حس خوب و دل نشینی دارد وقتی قرآن را باز می کنیم، گویی به محضر خدا رفته ایم که می خواهد برایمان سخن بگوید. او با ما سخن می گوید. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 61 – 69. پی نوشت: 1. مفتاح الفلاح، ص 449. : أُكرّرها حتّي كأني سمعت من قائله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔸خانم دکتر بحرینی گوشی اش را سمت سمیه گرفت و از او خواست فیلم جا انداختن کتف نوزاد را بگیرد. سمیه گوشی راگرفت و فیلمبرداری را شروع کرد. دکتر رحیمی کمی پیشانی نوزاد را ماساژ داد و فشار نرم سرانگشتانش را تا گردن نوزاد کشاند. گردن نوزاد را به یک طرف برد. سر کتف هایش را ماساژ داد. دستان کوچک نوزاد را داخل انگشتان بزرگش گرفت و با حرکات دورانی، دستانش را حرکت داد. آنقدر این کار را تکرار کرد که رنگ نوازد، رو به قرمزی زد. دهان کوچکش باز بود و مدام گریه می کرد. با حرکات چرخشی متناوب، کتف نوزاد را جا انداخت. گریه نوزاد هنوز ادامه داشت. ضحی آناتومی استخوانی نوزاد را تصور کرد. قاعدتا باید جا افتاده باشد. حالت مچ دست نوزاد هم کمی بهتر شده بود. 🔹دکتر رحیمی، نوزاد را روی دست گرفت و بالا برد تا آرام تر شود. مهره های پشت نوزاد را بررسی کرد. او را روی تخت گذاشت و با پاهای نوزاد هم همان کار دستش را کرد. مجدد کتف و اطراف کمر و لگن بچه را ماساژ داد. پاها را دورانی چرخاند و به دو طرف خم کرد. نوزاد را روی یک دست گرفت و با انگشت دست دیگر، ستون مهره های نوزاد را تا گردن چک کرد. حرکات غیرارادی دست و پای نوازد را نگاه کرد و او را لای ملحفه پیچاند. خانم دکتر بحرینی احسنت گفت و تشکر کرد. گوشی را از سمیه گرفت و به همراه دکتر رحیمی، از اتاق نوزادان خارج شد. 🌸سمیه نوزاد را بغل کرد. آرام بود و گریه نمی کرد. او را بوسید: - گریه اش به خاطر دررفتگی بود. ضحی جان من این بچه رو ببرم بدم مادرش. همین جا هستی؟ - خانم دکتر سهندی، تشریف بیارید. 🔹ضحی نگاهی به سمیه کرد و به سمت خانم دکتر بحرینی که سردر بخش نوزادان ایستاده بود رفت. سمیه به همراه تخت چرخ دار نوزاد، پشت سر ضحی حرکت کرد. - چه خبر از گروه؟ - خبر خاصی نیست خانم دکتر. یکی دو مطلب آماده کردیم تا صفحه مجازی فعال بشه. یک مقدار دنبال کننده داریم. کمی بچه ها تبلیغ کردن. گفتن بار محصولات مخصوص نوزاد و مادر هم می رسه. - جدا؟ کی می رسه؟ - احتمالا امروز. - اسم گروه رو چی گذاشتین؟ 🔸ضحی که نمی دانست چه جوابی باید بدهد گفت: - به توافق نرسیدیم. مامانی. ماماتو. مادرانه. مادرز. بیبی ان مادرز. مابی. یک اسامی ای می گفتن بچه ها که اصلا نمی دونستم چی بگم. خیلی هاشون تکراری بودن و بعضی هاشون هم که اصلا هیچ! - درسته اسم مهمه ولی خیلی روش حساس نشو. مادرانه هم خوبه با اینکه تکراریه. مادر و ماما هم خوبه. یک اسم عمومی بزارین کار رو شروع کنین. اساس نامه ای نوشتین؟ ی شرح وظایف برای تک تک اعضا؟ - برنامه کارهایی که می تونیم بکنیم رو نوشتیم ولی تقسیم وظایف نه. هنوز نکردم. - حتما این کار رو بکنین. امروز کی باید برین؟ 🔻ضحی به ساعت مچی قهوه ای رنگی که روی آستینچه های سفید رنگش بسته بود نگاه کرد و گفت: - حدود یک ساعت دیگه ان شاالله - با خانم وفایی بشینین اساس نامه رو بنویسید که منم خیالم راحت بشه. کارو زودتر شروع کنین. هر روز براتون صدقه می دم. 🔹جمله اخر خانم دکتر بحرینی، صدیقه هم به جمعشان پیوست. شوهر صدیقه هم نگران این گروه بود و هر روز برای صدیقه صدقه می داد. ضحی از گروه چیزی به عباس نگفته بود و نمی دانست بگوید یا نه. صدیقه به بخش زنان رفت و ضحی به همراه خانم دکتر به طبقه اول برگشت. 🔸 خانم وفایی در نوشتن اساس نامه مهارت خاصی داشت. پیشنهادهای جالبی می داد تا در مسائل، گرفتار برخی اشکالات حقوقی نشوند. چهل دقیقه ای همه را نوشت و پرینت گرفته، دست ضحی داد. یک نسخه را برای خانم دکتر بحرینی برد و تاییدشان را گرفت. جریان مرخصی آخر هفته ضحی را گفت و مهر و امضای خانم دکتر بحرینی را زیر برگه مرخصی زد. آن را به همراه هر دو نسخه اساس نامه، به ضحی داد و سر کار قبلی اش برگشت. ضحی پیامکی به صدیقه داد تا با هم به آپارتمان گروه بروند. ******* 🔻با دیدن اساس نامه، سحر جا خورد. خواب و خیالهایی برای این گروه دیده بود که حالا با این قانون ها، نمی توانست آن ها را انجام دهد. اضافه کردن عضو جدید ممنوع بود و او می خواست چند نفر از دوستانش را آنجا بیاورد تا توازن گروه به هم بخورد و قدرت دست آن ها بیافتد. از این مسئله عصبانی شده بود اما نمی توانست چیزی بروز دهد. فریبا با بند دیگرش که رعایت شئونات اسلامی در تمامی موارد بود مشکل داشت و آماده بود تا سرتاپای ضحی را به فحش ببندد اما به تقلید از سحر، چیزی نگفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌸یکپارچه نور ✨شب مبارکی است. فرشته ها در رفت و آمدند. کتابی از نور را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آورده اند. نور واحد. آشنا. لطیف. زنده. پویا. منسجم و یکپارچه. 💠انسجامی که خدای سبحان، در خود قرآن کریم فرموده است هیچ تعارض و اختلافی بین آیات قرآن نیست.(1) اما در مورد نزول قرآن، یک بار بیان کرده آن را به یکباره بر پیامبر نازل کردیم: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيلَةٍ مُبَارَكَةٍ (2) و در کریمه دیگری، گفته شده تدریجا نازل کردیم تا برای مردم بخوانی: َقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلًا (3) و شواهد تاریخی هم این مسئله را بیان می کند. ⚡️سر مطلب اینجاست که قرآن کریم، هر دو نزول را داشته است. هم به صورت تدریجی و در طی بیست و سه سال، بر قلب پیامبر نازل شده و هم نزول دفعی و یکباره، در شب قدر، داشته است و تعارضی بین آیاتی که به هر کدام از این انزال، اشاره می کنند، وجود ندارد. 🌺نکته: کلمه انزال و تنزیل از ماده "نزل" گرفته شده است. این ماده، اگر به باب افعال برود، انزال می شود و زمانی که قرینه ای نداشته باشد، معنای دفعی را به خود می گیرد و اگر به باب تفعیل برود، تنزیل می شود و استعمالش در امور تدریجی است. و جالب است که بدانید در آیاتی که نزول قرآن را در شب قدر بیان کرده، از کلمه انزال استفاده شده است. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 69- 77. پی نوشت: 1. سوره نساء، آیه 82 : َلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا 2. سوره دخان، آیه 3 3. سوره اسراء، آیه 106: 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔴 اگر جاافتاده بود که مبنای مشارکت «تکلیف» است نه «حق»، امروز نمی‌گفتند «مشارکت کم است، چون دعوای جناحی نیست!» 🔴 ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! 🔴 حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. آیا چنین کسی، بهتر کار می‌کند؟! 🔻علیرضا پناهیان در همایش مبلغین - ۱۴۰۰.۰۳.۰۵ ➖در جامعۀ ما رسماً توسط برخی فرقه‌های سیاسی تلاش شده که سیاست از دیانت جدا بشود و سال‌ها کار کرده‌اند که در این کشور گفته نشود «شرکت در انتخابات یک تکلیف است». ➖شهید سید محمد باقر صدر، که تنها کسی است که امام برای او سه روز عزای عمومی اعلام کرد، می‌فرماید تفاوت آزادی در اسلام با آزادی در غرب این است: در غرب آزادی را یک «حق» می‌دانند، اما آزادی در اسلام یک «تکلیف» است! تو وظیفه‌ات است که خودت را آزاد بکنی. دوزخ الهی منتظر تو خواهد بود اگر اجازه بدهی آزادیت را مستکبران و زورگویان عالم ببرند و بدزدند. این در اسلام «تکلیف» است ولی در غرب «حق» است، و بعد ایشان می‌فرماید: وقتی گفتند حق است، یعنی آدم می‌تواند از حق خودش صرف‌نظر کند. ➖در کشور ما برای بسیاری از مردم جا انداختند که انتخابات حق است و نه تکلیف، تا در موقع خودش بگویند ما از این حق صرف‌نظر می‌کنیم، یا ما دل‌مان نمی‌خواهد از حق‌مان استفاده کنیم، یا ما دل‌مان می‌خواهد از این حق‌مان این‌جوری استفاده کنیم. حوزۀ علمیه و ما طلبه‌ها هم موفق نبودیم جلوی این تحریف بزرگ را بگیریم. ➖این‌قدر موضوع حق را در مقابل تکلیف قرار دادند تا تکلیف به محاق برود و اصلاً دِمُده بشود، و بی‌کلاسی تلقی بشود که کسی بگوید «انتخابات تکلیف الهی است». حتی انتخابات را یک تکلیف اجتماعی و عقلانی هم نمی‌خواهند معرفی کنند تا در فرهنگ سیاسی جامعه دل‌بخواهی‌ها در انتخابات تعیین‌کننده باشد. ➖ضرورت انسانی و الهی شرکت در انتخابات را انکار و پنهان می‌کنند و انتخاب‌کردن را امری عقلانی معرفی نمی‌کنند، تا بتوانند به موقع، با عوام‌فریبی در انتخاب مردم تأثیر بگذارند و منافع ملت را چپاول کنند. اینها پایه‌هایی است که باید درست بشود. ➖انتخابات را در ذهن مردم طوری جا انداختند که انگار طرف می‌خواهد رنگ لباسش را انتخاب کند! مگر شما در انتخاب مرجع تقلید می‌توانید دل‌بخواهی از روی قیافه یا هنر سخن‌وریِ او انتخاب کنید؟ ➖الان طوری شده که می‌گویند «اگر تنوع در نامزدها نباشد، مشارکت پایین می‌آید» بله تنوع اثر دارد ولی به چه قیمتی؟ آیا واقعاً باید افراد بدون صلاحیت با انواع ترفندهای دروغ و دغل وارد بشوند تا مشارکت افزایش پیدا کند؟! ما فکر می‌کردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمی‌آید! ➖حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چه‌کسی می‌بَرد؟ هرکسی محکم‌تر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. اما مگر کسی که محکم‌تر فحش بدهد و بدتر تیکه بیندازد، بهتر کار می‌کند؟! دیدید که مملکت را این جماعتِ تیکه‌بینداز و عوام‌فریب به چه روزی رساندند. ➖اگر در مناظره‌ها، تیکه انداختن و فحش‌دادن، بیشتر از «داشتنِ برنامه» نقش دارد و مناظره‌گری مهمتر از داشتن برنامه است، پس ما هنوز به انتخابات حقیقی نرسیده‌ایم. اگر حتماً و حتی با زیر پا گذاشتن قانون، باید همۀ فرقه‌های سیاسی در انتخابات حضور داشته باشند، پس هنوز به انتخابات مطلوب و صحیح نرسیده‌ایم. ➖در یک جامعه سالم، برای یک انتخابات حقیقی، اصلاً تبلیغات زیادی مضر است، اغواگری هم ممنوع است، چه‌رسد به دوقطبی‌سازی‌های کاذب که بدتر از همه است. انتخابات حقیقی، انتخاباتی است که بستر انتخاب صحیح برای مردم پدید بیاید. ➖اگر در جامۀ ما جابیفتد که اصل شرکت در انتخابات یک تکلیف است، آن‌وقت دچار خیلی از این چالش‌ها نمی‌شویم، مثلاً اینکه الان برخی می‌گویند «از همۀ فرقه‌های سیاسی حضور ندارند!» ➖خب همۀ فرقه‌های سیاسی آدم‌های دارای صلاحیت می‌فرستادند! آیا نمی‌توانستند کسانی را بفرستند که عزیزترین کسان‌شان مقیم کشورهای استکباری نباشند؟ این دیگر تقصیر نظام که نیست! مردم که نباید تاوانش را پرداخت کنند! ➖اصل مشارکت و مسئلۀ انتخابات نباید تحت تاثیر جنگ و دعوای فرقه‌های سیاسی مخرب قرار بگیرد. انگیزۀ مشارکت باید یک انگیزۀ سالم انسانی و الهی باشد تا جامعه به سعادت و به منافع خودش برسد. @Panahian_ir
🔻عقب نشینی و سکوتی که سحر و فریبا داشتند، هشداری برای ضحی بود. به دوربینی که گوشه سالن نصب شده بود نگاه کرد و خطاب به سحر گفت: - عزیزم اینجا دوربین داره. بهتره مانتو روسریت رو در نیاری. - دوربین برای مراقبت از وسایل اینجاست. که دزد نیاد. نمی خوان که ما رو ببین! - چه فرقی داره - شما چادرت رو در نیار. به من چی کار داری؟ - چی بگم. بعد این همه سال رفاقت، تازه می گی به من چی کار داری؟ دوستم داره خودشو نابود می کنه باید بی تفاوت باشم؟ دوستم هم اگه نبودی حتما بهت می گفتم. حیفه سحر جان. شما این همه خوبی داری، حجابت رو رعایت نمی کنی، محرم نامحرم نگه نمی داری .. - ضحی جان روضه و منبر نرو تو رو خدا. از این حرفا زیاد به من زدی. شرط تاثیرگذاری که یادته. روی من تاثیر نداره. هزاری ام بگی بازم من همینم که هستم. نمی خوام تغییر کنم. - با من لجبازی نکن. من ارزش این رو ندارم که خودتو بیچاره کنی سحرجان 🔹صدیقه به چهره دلسوز ضحی و صورت پر حرص سحر نگاه کرد و مشغول تایپ معرفی نامه گروه شد که قبلا با ضحی، نوشته بودند. دستش روی صفحه کلید بود و انگشتانش تند، حرکت می کرد اما تمام حواسش به سحر و فریبا بود. - چه ربطی به تو و لجبازی با تو داره. من این مدلی خوشم می یاد. - راست می گه خانم دکتر. نصیحت هاتو بزار برای بیمارایی که زیردستتن. 🔻سحر نگاه قدرشناسانه ای به فریبا کرد. به سمت یخچال رفت. بطری آب را برداشت و گفت: - باید ی دست پارچ و لیوان و بشقاب و قاشق هم بگیریم. شما هم می خوری؟ بچه ها آب.. 🔹لیوان یک بار مصرفی را پرآب کرد و دست فریبا دارد. چشمکی زد و با لبخند تشکر کرد. لیوان دیگری را پر کرد و به ضحی تعارف کرد: - خون خودتو کثیف نکن ضحی جان. بیا آب بخور. مطمئن باش کسی از اون بالا منو نگاه نمی کنه. نمی خوام برقصم که! 🔸لیوان آب را دست ضحی داد و به سمت صندلی ای رفت و ادامه داد: - خب باشه حالا به خاطر تو. اینم شال. خوبه؟ 🔻زنگ گوشی صدیقه بلند شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد و در گوش ضحی آرام گفت: - شوهرم پایینه. من ی سر برم و بیام؟ - آره حتما. برو گلم. 🍀صدیقه از آپارتمان بیرون رفت. پله ها را دوتا یکی کرد تا زودتر به شوهرش برسد. شوهر و بچه اش را که دید، مثل پروانه ای که از پیله در آمده باشد، بالهای مهرش را باز کرد. کودکش را در آغوش گرفت. بوسید و بویید. نگاه پر مهرش را به همسرش دوخت و تشکر کرد. چند دقیقه ای با همسرش صحبت کرد و برای اینکه امروز را زودتر برود، از پله ها بالا رفت تا اجازه اش را از ضحی بگیرد. در ساختمان را که باز کرد، از صدای بلند فریبا، میخکوب شد: - عرضه اگر داشتید جمع می کردید بساط این فساد رو. دست های به ظاهر پاکتون رو نگاه کن که تا آرنج که هیچ، تا کتف درگیره. والاّ 🔹ضحی به سختی جلوی چرخش زبانش را گرفت و استخوان گلو را فشار داد تا صدایی بی مورد، از دهانش خارج نشود و از بالا تا پایین فریبا را نشوید. فایده ای هم نداشت. چشم نازک کرد و به صورت برافروخته فریبا نگاه کرد. فریبا منتظر عکس العمل شدید ضحی و درگیر شدن فیزیکی شان بود تا نقشه ای که با سحر کشیده بود را عملی کند و مدیریت گروه را از ضحی بگیرد برای همین، خویشتن داری ضحی، اذیتش می کرد. 🔸حالا دیگر صدیقه آمده بود و سحر و فریبا نمی توانستند به راحتی، او را له کنند. برای همین سکوت کردند. ضحی از آب لیوانی که چند دقیقه قبل، سحر دستش داده بود؛ کمی نوشید و رو به سحر گفت: - اگه تغییراتی تو اساسنامه به نظرت می رسه بگو. بررسیش می کنیم. ی نسخه اش رو هم باید بدیم آریا. شما زحمتشو می کشی سحر جان؟ 🔹صدیقه از کنترلی که ضحی روی رفتار خود نشان داد خوشحال شد. پشت میز رفت. برگه یادداشتی برداشت و درخواست خودش را روی برگه نوشت و به ضحی داد. ضحی سر تکان داد و روی برگه چیزی یادداشت کرد و دست صدیقه داد. صدیقه بدون هیچ حرفی، کیفش را برداشت و از آپارتمان خارج شد. - تغییرات که زیاد لازم داره. - مثلا چی؟ - همین که هر کسی هر وقت خواست نتونه از کار در بره 🔸و اشاره به در و رفتن صدیقه کرد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
*⚠️نشر با حفظ منبع⚠️* ⭕کانال یاوران امام مهدی(عج) @emammahdy81 📄متن پیام حضرت آیت الله روح الله قرهی (مد ظله العالی) *در خصوص نیاز به حضور گسترده مردم در انتخابات و انتخاب اصلح*، که مشروح آن بدین شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین ✍️ اما بعد، با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران که بر دو پایه جمهوریت و اسلام بنا نهاده شده که هميشه *حضور گسترده‌ مردم* در انتخابات مورد تاکید بوده است. لذا سفارش امامین انقلاب، امام خمینی (اعلی الله مقامه الشریف) و امام خامنه‌ای (مدظله العالی) همیشه عامل حضور گسترده مردم برای دفاع از اسلام و مسلمین بوده که تبلور این حضور، *انتخابات* است. انتخابات یکی از مباحث بسیار مهم برای حفظ انقلاب، اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و همچنین تبلور جمهوریت این نظام مقدس می باشد. و مسلم است که حضور همه ما در انتخابات یک وظيفه شرعی و عقلی و انسانی می باشد. از آنجایی که دوستان، مکرر سوال نموده اند که در این انتخابات به چه کسی رای بدهیم؟ و با احترام به همه‌ی کاندیداهای محترم انتخابات ریاست جمهوری بالاخص عزيزان ولایی و انقلابی و مخلص، به عرض دوستان می رسانم؛ پر واضح است که با توجه به ورود برادر عزیز و بزرگوار، جناب آیت الله آقای رئیسی، ان شاء الله اين انتخابات، انتخابات مهم و پرشوری خواهد بود و ایشان به عنوان *گزینه اصلح* برای همه ما باید مطرح باشد، ولی باید به دو نکته هم اشاره کنم و آن این است که عزیزان بدانند، اگر این دوره خدای نکرده حضور ما کمرنگ گردد و یا دولت به دست کسانی که توانایی آنچنانی ندارند،بیفتد و مثل دولت فعلی گرفتاری برایمان ایجاد بکنند، خدای نکرده انقلاب عقب گرد خواهد کرد و شاید موجب‌ فتنه های بزرگتری و حتی فتنه اکبر شود. لذا از عزیزان استدعای عاجزانه دارم؛ بدون نگاه به حزب و یا گروه و یا جناحی، حتما وارد صحنه انتخابات گردیده و فرد اصلح که به نظر ما *آیت الله آقای رئیسی* می باشد را انتخاب نمایند که ان شاء الله این مملکت به رشد و نمو برسد؛ مملکتی که 8 سال متاسفانه معطل برای یک بحث بیهوده به نام برجام بود و در این هشت سال معطل که نه، بلکه عقب گرد کرد و چقدر مباحث اقتصادی و مسائل دیگر که بهتر از بنده می دانید را دچار گرفتاری های شدید کرد که بماند به جای خود بحث آن را باید نمود. ان شاء الله که همه عزیزان در این امر موفق باشند و به فضل الهی آن کسی که رئیس جمهور می‌شود کمر همت ببندد برای خدمت به این نظام مقدس و این مردم بسیار با صفا، این مردم مومن، این مردم زجر کشیده، این مردمی که همیشه چه از اول انقلاب و چه حال، در این نظام مقدس و در راه ولایت امیر المومنین و ولایت اهل بیت و در راه ولایت فقیه جان بر کف بودند، نمونه هایش را دیده و می‌بینیم که متولدین سال 70 با التماس به مدافعین حرم پیوستند و برخی به شهادت و بعضی به درجه رفیع جانبازی رسیدند. لذا باید آن کسی که انتخاب مي شود، حتما همتش را برای رفع همه مشکلات این نظام و ان شاء الله آمادگی برای ظهور و دادن پرچم به دست صاحب اصلی آن حضرت حجت بن الحسن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به کار گیرد. در آخر از همه عزیزانی که این مدت تماس می‌گرفتند و پیغام می دادند که به چه کسی رای بدهیم تشکر میکنم و از خداوند متعال خواهانم که ان شاء الله این نظام مقدس را پیروز و امام راحل عظیم الشان اعلی الله مقامه الشریف و شهدای عزیز را از ما راضی و خشنود و امام المسلمین (مدظله العالی) را در پناه حضرت حق تا حضور حضرت مهدی و در کنار حضرت مهدی روحی له الفدا محافظت نماید و ان شاء الله ما را هم جزء سربازان حقیقی اش قرار بدهد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته *⚠️نشر با حفظ منبع⚠️* ⭕کانال یاوران امام مهدی(عج) @emammahdy81
🔹ضحی لبخند زد و ادامه داد: - شما هم اگه مرخصی نیاز داری بهم بگو. ساعت کاری ای که داریم این مرخصی رفتن ها رو تعدیل می کنه. و دیگه؟ - دیگه اینکه مسئول امور مالی هم ایشونن. پس ما اینجا چی کاره ایم؟ - مسئولیت شما مشخصه که. همون طور که خودت خواستی، بخش سفارش گیری و ارتباط با مشتری و .. - مالی رو هم به من بده. من با مشتری ارتباط دارم اونوقت امور مالی باید دست اون خانم باشه؟! - اینم نکته ایه. حتما روش فکر می کنم. و دیگه؟ - حالا فعلا همین یک قلم رو درست کن. به دومیش هم می رسیم 🔻سحر خوب فهمیده بود طفیلی وجود ضحی ات که او الان اینجا سر می کند و حقوق خوبی می گیرد و همین دومی و طفیلی بودن، اعصابش را خرد می کرد. صندلی را از پشت میز شش نفره داخل سالن جلو کشید و رو به فریبا گفت: - عزیزم خون خودتو کثیف نکن. ضحی و لیدرش چه کاره این مملکت ان. اسمشه که مدیرن. والّا 🔸کمی مکث کرد و به سمت یخچال رفت. بطری شربتی را برداشت و ادامه داد: - سوء مدیریت رو اینا دارن چون خبر ندارن دزدا چپاول می کنند و می رن. کبک سرش تو برفه دیگه. والّا 🔸ضحی دیگر نمی خواست ساکت بماند اما هر چه فکر کرد، درگیری را صلاح ندانست. به سختی خودش را کنترل کرد و پرسید: - تبلتی که روی میز بود کجاست بچه ها؟ مطلب امروز رو باید عکس بگیریم و بفرستیم. - تبلت رو من بردم خونه کارش داشتم ضحی جان. نگفته بودی دست نباید بزنیم! - قاعده اش اینه که برای استفاده همینجاست. 🔻سحر تبلت را از کیفش در آورد و جلوی ضحی گذاشت: - نترس. نخوردمش! و لیوان شربتش را سر کشید. - اَه. اینام که همش آب و شکرن. 🔸فریبا که با جلوافتادن سحر، شمشیرش را غلاف کرده بود، پشت میز نشست. لیوانش را به سمت سحر گرفت تا از شربتی که می نوشید، برای او هم بریزد. ضحی تبلت را برداشت و دکمه دوربینش را زد: - با دوربینش عکس گرفتی ببینی چطوره؟ - بگیر ببین چطوره. چه کار داری من عکس گرفتم یا نه. 🔹ضحی به خاطر حضور فریبا، چیزی به سحر نگفت. یاد حرف پدر افتاد که همیشه می گفت در خویشتن داری، سرّی است که در مجادله کردن ولو با مغلوب کردن طرف مقابل، نیست. از گلدانی که روی میز بود عکس گرفت. گوشی اش را هم در آورد و با کمی تغییر زاویه دید، از همان گلدان عکس گرفت. تصاویر را با هم مقایسه کرد و گفت: - به نظرم خوب عکس می اندازه. نیازی به دوربین دیجیتال نداریم. - به نسبت دیجیتال، کیفیتش صفره. ولی کار با تبلت و پست گذاشتن راحت تره تا با دوربین. 🔸ضحی مجدد به تصویری که با گوشی گرفته بود نگاه کرد. گوشه سمت چپ تصویر را بزرگنمایی کرد و وقتی خیالش از مشخص بودن مدل دوربین مدار بسته داخل آپارتمان راحت شد، تصویر را با نت سیم کارت، به دایی فرستاد و زیرش نوشت: - ببخشید گل نداشتم درخچه تقدیم کردم. 🔹بعد از ارسال، تصویر را حذف کرد و مشغول گذاشتن پست آن روز شد. در فضای خالی تصویر، راه های ارتباطی با گروه را نوشت و اسم هر دو بیکارستان را انتهای مطلب گذاشت و مطلب را ارسال کرد. 🔸فرهمندپور که در حال دیدن ضحی بود، به تلفن آپارتمان زنگ زد. سحر گوشی را جواب داد. فرهمندپور خیلی گرم به سحر سلام داد و احوالپرسی کرد و از روند کار پرسید. - خانم سهندی اینجا هستند با خودشون صحبت کنین 🔻سحر گوشی را روی میز گذاشت و تکه ای از کیکی که فریبا به او تعارف کرده بود را داخل دهانش گذاشت. ضحی دست روی شانه سحر گذاشت و آرام پرسید: - کیه سحرجان؟ - معلومه دیگه. جناب رئیس. فرهمندپور. با شما کار دارن. گزارش کار می خوان بگیرن. 🔸ضحی با اکراه گوشی را برداشت: - سلام علیکم. الحمدلله. بله. فعلا چند مطلب تبلیغی بارگذری شده. مراجعه کننده ای نداشتیم نخیر. بله. چه وسایلی هستند؟ الان که زوده! بله. باشه مشکلی نیست. فقط جناب فرهمندپور، عرض شود برای مطالب اینستا، همین تبلتی که زحمتشو کشیدین کفایت می کنه. دوربینش خوبه. بالاخره این واحد بدون سکنه است. بله. هر طور صلاح می دونین. من وظیفه داشتم خدمتون عرض کنم. 🔻سحر به چهره جدی و جمله بندی های سنگین ضحی فکر کرد که آیا ضحی حس فرهمندپور را می داند و این طور جواب می دهد؟ باقی کیک را روی میز رها کرد. به ساعتش نگاه کرد و بشکنی برای ضحی زد و اشاره به ساعت کرد. کیفش را روی دوش انداخت و به همراه فریبا از آپارتمان بیرون رفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte