🏴#لطیفه_نکته ۲۶۸
▪️#متن_خطبهی_فدکیه ۱۳
قسمت سیزدهم؛
فَهَیهاتَ مِنْكُمْ،
وَ كَیفَ بِكُمْ،
وَ اَنَّی تُؤْفَكُونَ،
وَ كِتابُ اللَّـهِ بَینَ اَظْهُرِكُمْ،
اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ،
وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ،
وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ،
و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ،
وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ،
وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ،
أَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ؟
اَمْ بِغَیرِهِ تَحْكُمُونَ؟
بِئْسَ لِلظَّالمینَ بَدَلاً،
وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ،
وَ هُوَ فِی الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینِ.
ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلی رَیثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها،
وَ یسْلَسَ قِیادَها،
ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها،
وَ تُهَیجُونَ جَمْرَتَها،
وَ تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیطانِ الْغَوِی،
وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّینِ الْجَلِی،
وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِی الصَّفِی،
تُسِرُّونَ حَسْواً فِی ارْتِغاءٍ،
وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِی الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ،
وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلی مِثْلِ حَزِّ الْمَدی،
وَ وَخْزِ السنان فی الحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزْعُمُونَ اَنْ لااِرْثَ لَنا
أَفَحُكْمَ الْجاهِلِیةِ تَبْغُونَ،
وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ حُكْماً لِقَومٍ یوقِنُونَ،
أَفَلاتَعْلَمُونَ؟
بَلی، قَدْ تَجَلَّی لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِیةِ أَنّی اِبْنَتُهُ.
🏴🏴🏴🏴🏴
این کار از شما بعید بود،
و چطور این کار را کردید،
به کجا روی میآوردید،
در حالی که کتاب خدا رویاروی شماست،
امورش روشن،
و احکامش درخشان،
و علائم هدایتش ظاهر،
و محرّماتش هویدا،
و اوامرش واضح است،
ولی آن را پشت سر انداختید،
آیا بیرغبتی به آن را خواهانید؟
یا به غیر قرآن حکم میکنید؟
که این برای ظالمان بدل بدی است،
و هرکس غیر از اسلام دینی را جویا باشد از او پذیرفته نشده
و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.
آنگاه آنقدر درنگ نکردید که این دل رمیده آرام گیرد،
و کشیدن آن سهل گردد،
پس آتشگیرهها را افروختهتر کرده،
و به آتش دامن زدید تا آن را شعلهور سازید،
و برای اجابت ندای شیطان،
و برای خاموش کردن انوار دین روشن خدا،
و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید،
به بهانه خوردن، کف شیر را زیر لب پنهان میخورید،
و برای خانواده و فرزندان او در پشت تپهها و درختان کمین گرفته و راه میرفتید،
و ما باید بر این امور که همچون خنجر برّان و فرورفتن نیزه در میان شکم است، صبر کنیم.
و شما اکنون گمان میبرید که برای ما ارثی نیست،
آیا خواهان حکم جاهلیت هستید،
و برای اهل یقین چه حکمی بالاتر از حکم خداوند است، آیا نمیدانید؟
در حالی که برای شما همانند آفتاب درخشان روشن است، که من دختر او هستم.
ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121484853167502.pdf
13.48M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ دوشنبه
۵ دی ۱۴۰۱
۲ جمادیالثانی ۱۴۴۴
۲۶ دسامبر ۲۰۲۲
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای ایران، وطن امروز، شرق و اعتماد در "سالن مطالعه"
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🌺🇮🇷 سالن مطالعه 🇮🇷🌺
📗قفسهی؛
داستان، رمان، خاطرات انقلاب و دفاع مقدس
جدیدا:
👈 #دمشق_شهر_عشق
خاطرات خانواده دانشجوی سوری ساکن تهران در بحران سوریه
قسمت اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7263
◀️ و در نوبتهای قبلی:
👈 داستان واقعی، درسآموز و پر از هیجان "بی تو هرگز"
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/3299
👈 "رنگ عشق"، داستان جذاب از زندگی دانشجوی کانادایی
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/84
👈 داستان آموزنده و تکان دهنده "اعترافات یک زن از جهاد نکاح"
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/96
👈 داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بینظیر "پایی که جا ماند"
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/111
👈 مصاحبه با "دختر ستپوشی که سرباز حاج قاسم شد"
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/218
👈 خاطرات علی خوشلفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/308
👈 داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"؛
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/384
👈 #خاطرهای_از_حاجقاسم
راز عزتمندی «حاج قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/748
👈"فرنگیس"
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور؛ خانم رزمندهای که خاطراتش مایه تحسین امام خامنهای شد.
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/1205
👈 #ظهور_دوباره_شهید ؛
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/1894
👈 #مثل_یک_مرد
داستانی از یک خانواده جهادی در شرایط کرونایی؛
قسمت اول:
https://eitaa.com/salonemotalee/670
👈 #تنها_میان_داعش
داستان عاشقانه یک خانواده شیعه اهل آمرلی؛
قسمت اول:
https://eitaa.com/salonemotalee/2318
👈 #مزد_خون ؛ داستان طلبهای که تا نزدیکی گرفتاری در دام شیعه انگلیسی رفت.
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/3839
👈 #خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
قسمت اول؛
https://eitaa.com/salonemotalee/4203
👈 #سرزمین_زیبای_من
داستان پر از هیجان جوان سیاهپوست بومی استرالیا که در شدیدترین شرایط تبعیض نژادی در مبارزه با #توحش_مدرن غرب الگو شد.
قسمت اول:
https://eitaa.com/salonemotalee/5523
ارتباط با مدیر کانال:
@mehdi2506
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۵۵
🖋 مقالهی سیزدهم:
#اولین_عامل_نفوذی_یهود
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6495
قسمت نهم؛
برنامههای ابوبکر در نفوذ به سازمان حکومتی پیامبر
💥الف. شخصیتپردازی (گذشت)
💥ب. تشكیل سازمان غصب خلافت
🔹۱. دعوت ویژگان به اسلام (گذشت)
🔹۲. ترور پیامبر صلیاللهعلیهوآله (گذشت)
🔹۳. صحیفه ملعونه (گذشت)
🔹۴. سرپیچی از لشکر اسامه (گذشت)
🔹۵. آخرین نماز پیامبر ص
🔹۶. توطئه سقیفه
🔹حمایت سازماندهیشده از ابوبکر
🔹شهادت دروغ
یکی از دلایل جعلی بودن حدیث "عدم جمع رسالت و خلافت در یک خاندان"، آن است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از ابتدای بعثت تا زمان رحلتشان در موارد متعددی و در حضور افراد مختلف، از خلافت و جانشینی علی علیهالسلام سخن گفتند،
به گونهای که اهل تسنن در کتابهای خود این موارد متعدد را آورده و نتوانستهاند تکذیب کنند.
بنابراین چنین حدیثی نمیتواند صحت داشته باشد.
از سوی دیگر،
معنا ندارد این خبر تنها برای پنج نفر گفته شدها باشد؛
حال آنکه خلافت امری بسیار مهم است و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میبایست آنرا برای همهی مردم بازگو میکردند؛
همانگونه که روز غدیر خم در ابلاغ خلافت علی علیهالسلام چنین کردند.
دلیل دیگر بر جعلی بودن حدیث آن است که؛
عمر با قرار دادن علیبنابیطالب در شورای شش نفره برای تعیین خلیفه سخن خود را نقض کرد.
امام علیهالسلام در پاسخ به ابنعباس که ایشان را از رفتن به شورا منع کرد، چرا که نتیجهای جز خلافت عثمان در پی ندارد، فرمودند:
"حضور من ثابت میکند عمر مرا بر خلافت اهل میداند، در حالیکه در گذشته گفته بود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: نبوت و خلافت در یک خانه جمع نمیشود. عمر با قرار دادن من در این شورا آنچه را که روایت کرده بود، با فعل خود، تکذیب کرد." (۳۲)
🏴 از مجموع این شواهد میتوان چند نکته را نتیجه گرفت:
👈 ۱. ابوبکر گروه نفاقی تشکیل داده بود که اعضای اولیه و اصلی آن عمر، عثمان، ابوعبیدة بن جراح، سالم مولی ابیحذیفه، عبدالرحمن بن عوف، طلحه و سعد بن أبیوقاص بودند
به مرور زمان به این سازمان، دیگران نیز از قبایل گوناگون افزوده شدند؛
مانند بشیر بن سعد از خزرج، اسید بن حضیر از اوس، مغیرة بن شعبه و ابوموسی اشعری از قبایل دیگر، ابوسفیان، معاویه و عکرمة بن ابیجهل از قریش بودند که پس از فتح مکه در ظاهر مسلمان شده و به مدینه آمدند و تنها وجه حضور آنها در مدینه، غصب خلافت علی علیهالسلام بود.
👈 ۲. از شواهد به دست میآید ابوبکر رئیس این گروه بوده است. برای این جهت چند شاهد دیگر نقل میکنیم:
حذیفه میگوید: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
"ای مردم، آیا تعجب نمیکنید از ابن ابیقحافه و «اصحاب او» که آنها را در لشکر اسامه قرار دادم تا به سمتی که دستور دادم حرکت کنند، ولی آنان به خاطر فتنه به مدینه بازگشتند." (۳۳)
از فرزند ابوبکر، محمد، روایت شده است که پدرم در لحظات آخر عمر خود گفت:
"میبینم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام را در حالیکه صحیفهای که بر آن پیمان بستیم و در کعبه گذاشتیم، در دست رسول خدا است و میفرماید: تو و اصحابت به این صحیفه عمل کردید و بر ضد ولی خدا اغتشاش و ناآرامی راه انداختید، آتش جایگاه شماست." (۳۴)
در جریان سقیفه، پس از سخنان ابوبکر و عمر و تعدادی دیگر، حباب بن منذر بن جموع سخنانی بیان کرد و در قسمتی از کلماتش گفت:
"ای جماعت انصار، سخنان این شخص (ابوبکر) و اصحاب وی را گوش نکنید." (۳۵)
روایت شده است: معاذ بن جبل به هنگام فوت «واویلا و واهلاکا» میگفت.
به او گفتند: هذیان میگویی؟
گفت: خیر.
گفته شد: پس برای چیست؟
گفت: چون عتیق (ابوبکر) و عمر را در اینکه جانشینی را از علی منحرف کنیم، پیروی کردیم. (۳۶)
از کلمات «اصحابه» یا «اصحابک» در این روایات استنباط میشود ابوبکر سازمان داشته و رهبر آن هم خود او بوده است؛
به ویژه آنکه در وقایع فوق برخی از یاران صاحب نفوذ ابوبکر، مانند: عمر و ابوعبیده بن جراح، نیز حضور داشتهاند، ولی نام ابوبکر برده شده است.
👈 ۳. این سازمان سعی داشت از کسانی استفاده کند که در میان مردم صاحب نفوذ باشند
اگر چنین نبود دستور داده شده بود خود را چهره و سرشناس کنند.
افرادی چون ابوعبیده بن جراح، سالم مولی ابیحذیفه و عبدالرحمن بن عوف در این سازمان شرکت داشتند.
برخی یاران ابوبکر در زمان جاهلیت، عادی و ناشناس بودند.
از جمله سالم در آن زمان عبد بود که بعد آزاد شد، (۳۷)
اما پس از گذشت حدود دو دهه از بعثت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله این سه از اعضای صحیفه ملعونه میشوند.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6566
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای غصب فدک چه بود؟
🔸خیلی از ما کم و زیاد درباره فدک در روضههای فاطمیه شنیدیم، در این بخش قرار است ماجرای تاریخی غصب فدک را بررسی نماییم
▪️🌺▪️--------------
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت پنجاه و ششم؛
ساختمان سپاه در محل پیشاهنگی در ساختمانی دو طبقه بود که در طبقه بالا خواهران سپاهی و در طبقه پایین برادران بودند.
حسین شیفته مرام و ادب و اخلاص همکاران سپاهیاش بود
بیشتر از همه از فرمانده عملیات سپاه یاد میکرد
میگفت:
"اسم شناسنامهای ما خیلی شبیه هم هستن؛حسین شاهکوهی و حسین شاهحسینی. اما من کجا و اون کجا؟!
هر روز صبح جارو برمیداره از سر خیابون پیشاهنگی تا وسط خیابون رو جارو میزنه و میگه زیر پای این مردم شریف باید تمیز باشه .
آقای شاهحسینی یه همافر انقلابی بوده که با بقیه بچههای سپاه یه بهشت کوچولو توی ساختمون پیشاهنگی درست کردن و اسمش شده سپاه."
حسین هر روز یک مطلب تازه از سپاه میگفت و من به حال او و بقيه حسرت میخوردم.
پیشنهاد دادم که عضو بخش خواهران سپاه شوم
او هم استقبال کرد.
با اینکه می دانست باردارم
فقط تأکید کرد که آموزشهای نظامی سنگین انجام ندهم.
سپاه تازه تأسیس همدان، ۳۷ عضو در قسمت برادران داشت و ۲۵ نفر در قسمت خواهران که همه به جز من مجرد بودند.
آموزش فشرده نظامی در زمستان سرد و یخبندان کوهپایه الوند و جایی که به درهگرگ معروف بود شروع شد.
درهگرگ به یک تبعیدگاه در سیبری بیشتر شبیه بود تا یک اردوگاه آموزشی
تا چشم کار میکرد برف بود و برف
میتوانستیم تصور کنیم گرگهایی راکه تا پشت سیم خاردارهای دور اردوگاه میآمدند.
خواهران از همان بدو ورود میخندیدند و میگفتند:
"بیخود که به اینجا نمیگن درهگرگ
اینجا فقط گرگ دووم میاره
خدا به دادمون برسه"
دخترِ خانمِ دباغ یکی ازاعضای این گروه بود.
همه خواهران میدانستند که متأهلم.
اما او هم که از بقیه به من نزدیکتر بود نمیدانست که باردارم،
حتم داشتم که حسین هم هیچ سفارشی به مربیان سختگیر آموزشی نکرده است.
هر چهار مربی ازدوستان نزدیک او بودند؛
علی شادمانی، جمشید ایمانی، محمد بهنامجو و اسدالله طهماسبی.
روزها روش کار با اسلحه را یاد میگرفتیم
از کلت کمری تا تیربار سنگین و از کار با قطبنما تا نقشهخوانی و عبور از موانع تا کوهپیماییهای طولانی تا غروب آفتاب
و بعد ازنماز مغرب از فرط خستگی مثل جنازه توی آسایشگاه میافتادیم.
آسایشگاهی که قرار بود روی آسایش به خود نبیند.
یک شام سربازی بهمان میدادند
سر روی تخت چوبی و سفت نگذاشته بودیم که صدای رگبارهای پیاپی مثل جنزدهها از تخت جدایمان میکرد
اگر ظرف سهسوت دم درب آسایشگاه حاضر نمیشدیم؛ نمره منفی میگرفتیم
و چند نمره منفی یعنی حذف از دوره آموزشی
ادامه دارد ...
▪️🌺▪️--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee