ادامه :
بار دیگر شاه به گنجور فرمود ده جام طلایی پر از دینار و مشک و گوهر و یک تاج شاهانه و کمربندی طلایی بیاورد
سپس گفت « این هدیه ها برای کسی است که برود تا #کاسه_رود و آنجا دیواری بلند از چوب هست که نمیگذارد کسی به توران راه یابد و یک دلیر باید آن دیوار را آتش بزند »
باز هم #گیو بلند شد و گفت « این شکار من است و کوه آتش ساختن کار من است ، اگر لشکری هم مقابلم بیاید از رزم نمیترسم و کرکس هارا در میدان جنگ شاد خواهم کرد »
شاه هدیه هارا به گیو داد و گفت « ای نامدار سپاه ، پادشاهی بدون شمشیر تو برجا نمیماند »
بار دیگر فرمود تا صد دیبای رنگارنگ و پنج کنیز آوردند و گفت « و این ها برای کسی است که بدون ترس از مرگ پیامی نزد #افراسیاب ببرد و پاسخش را بیاورد »
حالا #گرگینِ #میلاد بلند شد و هدیه ها را برداشت و بر شاه آفرین کرد ....
بعد از تقسیم وظایف ، پهلوانان رفتند و #کیخسرو هم به ایوان خود رفت و جشن گرفت ...
فردای آن روز رستم و فرامرز و #زواره به درگاه شاه رفتند و #رستم گفت « ای شاه زمین ، در #زابلستان شهری هست که برای #تور بوده اما #منوچهر آن را از ترکان گرفته بود و در زمان #کیکاووس شاه به دلیل پیری شاه ، مالیات های این شهر را توران میگیرد ....
اکنون پادشاه تو هستی و یک لشکر بزرگ و پهلوانی شجاع لازم است تا مالیات آن شهر را پس بگیرد یا سرشان را ببرد و اگر آن شهر را بدست آوریم تورانیان را شکست خواهیم داد »
کیخسرو گفت « حرفت درست است ، یک لشکر با انتخاب خودت به #فرامرز بده تا شهر را پس بگیرد »
رستم شاد شد و شاه دستور داد جشن بگیرند و کل روز را در جشن و شادی بودند...
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
خب اگه شما هم همچین سوالاتی دارید چند تا دلیل وجود داره که شاهنامه همش افسانه نیست .... اول پادشاهی
درباره خود شخصیت ها باید بگم که چون داستان های شاهنامه مجموعه قصه هایی هستند که گوسان های دوره گرد در سراسر ایران اون هارو نقل میکردند ، نمیشه دقیق گفت چقدر از داستان ها واقعی و چقدرشون افسانه بوده ....
اما من مطالبی درباره این شخصیت ها که در منابع غیر از شاهنامه امده تو کانال میزارم
سان دیدن از پهلوانان :
خورشید تابان که پدیدار شد ، سپاه آماده شدند و بر فیل طبل های جنگی بستند و گرز ها در دست ....
تخت شاه را روی فیل گذاشتند و شاه بر روی تخت اش نشست و تاج بر سر نهاد و فیل را به حرکت در آورد و زمین از گرد و خاک سپاهیان سیاه شده بود و چشم در روز روشن اسبان و نیزه ها را نمیدید
شاه مهره ای در جام انداخت و به سپاه دستور داد تا در مقابل شاه رژه بروند ...
نخست #فریبرز با تاج و زرینه کفش و با پرچم خورشید پیکرش در حالی که سوار بر اسبی تند رو بود و سپاهش غرق در سیم و زر بودند از مقابل شاه گذشت ...
شاه بر او آفرین کرد و بعد از آن #گودرز گشوادگان و سپاه با پرچم شیر پیکر درحالی سمت چپش #رهام با پرچمی ببر پیکر و سمت راستش #گیو با پرچمی گرگ پیکر بود از مقابل شاه گذشت ...
و بعد از آن #شیدوش با پرچمی بفش و هزار سوار در مقابل شاه گذشت ...
و بعد از آنان #بیژن با پرچمی پرستار پیکر که روی سرش تاج طلایی است گذشت
گودرز که هفتاد و هشت مرد در خاندان اش بود انگار جهان زیر شمشیر اوست ، نزد شاه آمد و آفرین کرد و شاه هم بر گودرز و گیو و لشکریان آفرین گفت ...
بعد از گودرز ، #گستهم پسر #گژدهم با سپاهی و با تیر و کمان بر دست و پرچمی ماه پیکر گذشت و شاه بر او نیز آفرین کرد ...
بعد از گستهم ، #اشکش تیز هوش که از نژاد #قباد بود و سپاهی از اقوام بلوچ داشت و پرچمی پلنگ پیکر
شاه بر او نیز آفرین کرد ...
@shah_nameh1
ادامه :
بعد از آن سپاهی بزرگ به فرماندگی #فرهاد آمد که پرچمی آهو پیکر داشت و سپاهیان اش شمشیر هندی و زره سُغدی و زین ترکی داشتند ...
پس از آن #گرازه از تخمهٔ گیوگان با پرچمی گراز پیکر آمد و آفرین کرد
سپس #زنگهٔ_شاوران با سپاهیان و پرچمی گور پیکر آمد و شاه بر او بسیار آفرین کرد...
پشت او #فرامرز آمد با طبل و فیل و سپاهی بزرگ از کشمیر و کابل و #نیمروز و با پرچمی اژدها پیکر مانند پدرش در مقابل شاه آمد و آفرین کرد ...
شاه شاد شد و گفت « ای پروردهٔ پیلتن ، تو فرزند رستمی و از #سام و #دستان و #نریمان هستی و اکنون از هندوستان و از قنوج تا سیستان برای توست و از حالا تو یار مردم فقیر باش و سخنان خوب بگوی و کار خوب بکن که من این پادشاهی را به تو دادم »
فرامرز که پند شاه را شنید از اسب پیاده شد و تعظیم کرد و به شاه آفرین گفت..
سپس شاه به پرده سرای خود بازگشت و رستم هم نزد او رفت و جشنی گرفتند و #رستم با جام شرابی گفت « نگران فردا نباش و اکنون شاد باشد که کسی فردا را ندیده و تمام شاهان بزرگ چون #سلم و #تور و #فریدون همه زیر خاک اند
امشب را جشن بگیریم و فردا سپاه را به #طوس میدهیم تا جنگ شروع شود »
@shah_nameh1