eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
270 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
860 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
باید باور کنیم اگر کوچکترین کاری هم برای شهدا می کنیم اونها حواسشون هست... شده خود شهدا بیان سراغت ببینند چرا خبری ازت نیست. چرا منفعل شدی؟ شهدا بیشتر از اون چیزی که ما فکر کنیم حواسشون هست... به قول برنامه زندگی پس از زندگی که طرف رفته بود مزار شهید امین کریمی یه تقه زده بود سنگ شهید و گفته بود حلال نمی کنم؛ شهید پیگیر شده بود. چرا فکر کنیم شهدا رفتند و حرف بزنیم متوجه نمیشن؟ به عینه دیدم وقتی ما دلتنگشونیم اون ها زودتر از ما تپش قلبشون بلند شده... شهدا رو جدی تر بگیریم... که خودمون ضرر نکنیم وگرنه اونا که جاشون عالیه😞😉 التماس دعا
💠 | (آخر) حالا من هم همپای این همه شیدا، هوایی شده و برای دیدارش می کردم که هرچند همچون شیعیان از جام سيد الشهدا نشده و تنها لبی تر کرده بودم، ولی به همین اندازه هم، به تب و تاب افتاده و به وصالش، پرپر می زدم. حالا زمزمه های عاشقانه مجید، قفل قلعه شیعیانه اش و هر آنچه من از زبانش می شنیدم و در نگاهش میدیدم و حتی از حرارت نفس هایش می کردم، در انتهای این مسیر، رخ در پرده کشیده و به ناز نشسته بود. هر چند دل من سنگین تر از همیشه، زیر خرواری از خاطرات خزیده و نفسش هم بالا نمی آمد، چه رسد به این که همچون این چشمان خاصه خرجی کرده و بی دریغ ببارد که از روزی که از عاقبت پدر و برادرم با خبر شده بودم، اشک چشمانم هم خشک شده و جز حس حسرت چیزی در نگاهم نبود. حالا می فهمیدم که با همه مصیبت هایم بی پروا می زدم، روز خوشی ام بود که این روزها از خشکی ، صحرای دلم خورده و می سوخت. همه جا در ، میان پرچم ها و روی لب مردم، نام زیبای می تپید و دل را با خودش می برد و به حال خودم نبودم که تمام انگشتان می سوزد و به شدت می لنگم که مجید به سمتم آمد و با مضطرب سؤال کرد: «الهه! چرا اینجوری راه میری؟» و دیگر منتظر نشد، دستم را گرفت و از میان سیل جمعیت داد تا به کناری رسیدیم. خانواده آسید احمد هم از جاده شدند که مامان خدیجه به زبان آمد و رو به مجید کرد: «هرچی بهش میگم، میگه چیزی نیس.» و مجید دیگر گوشش این حرف ها نبود که برایم آورد و کمکم کرد تا . آسید احمد عقب تر رفت تا من راحت باشم و مامان و بالای سرم ایستاده بودند. هر چه به مجید میگفتم نیفتاده، توجهی نمی کرد، مقابلم روی زمین زانو زد و خودش کفش هایم را درآورد که دیدم سر جورابم خونی شده و اولین اعتراض را مامان با لحن مادرانه اش کرد: «پس چرا چیزی نشده؟!!» مجید در سکوتی فقط به نگاه می کرد که زیرلب پاسخ دادم: «فکر نمی کردم اینجوری شده باشه.» و در برابر نگاه دیگر جرأت نکردم چیزی بگویم که سرش را بالا آورد و طوری که خدیجه و زینب سادات نشنوند، توبیخم کرد: «با خودت چی کار کردی؟ چرا زود نگفتی؟» و دیگر صبر نکرد و با ناراحتی از جایش بلند شد. نگاهش با به دنبال چیزی میگشت که مامان خدیجه اشاره کرد: «اون پایین هلال احمر وایساده...» و جمله اش به آخر نرسیده بود که مجید سراسیمه به افتاد. زینب سادات با به پایم نگاه میکرد و حالا نوبت مامان بود تا دعوایم کند: «آخه مادرجون! چرا حرفی نمیزدی؟ هنوز چند ساعت راه تا کربلا مونده!» از این حرفش لرزید و از ترس اینکه نتوانم با پای خودم وارد شوم، آسمان چشمانم ملتهب شد، ولی نه باز هم به اندازه ای که قطره اشکی پایین بیاید که با دل سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم... ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃فــــ🕊ـــرازی از 🍃 هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا می کنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد. من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم. فرزندانم! زینب و فاطمه، با حیا و حجاب مرا یاری کنید؛ بدانید که حیا از حجاب کمتر نیست. @shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
چہ خــوش بود روزهاے باهم بودنتان خنــده‌ی لبانتـان دل مـا را برد... دل مـا هم رفیقے از جنس "شهیـد" مے‌خواهد... 🌱 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
❤️✨ تب را علاج آب بود وین عجب ڪه من؛ مے سوزم از تبے ڪه علاجش به خاک توست... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️دخترهای دوست داشتنیِ حاج محمد روزتون مبارک❤️ 🍒 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرکت زیبای استاد دانشگاه آزاد ارومیه برای دانشجوی کم‌توان ✍ حامد عاقل @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ ✋ 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃 لحظه وصل به یک چشم زدن مـیگذرد این فراق است که هر ثانیه اش یکسال است... 🏴 در گذشت پدر آسمانی شهید مدافع حرم نوید صفری را خدمت خانواده معظم شهید تسلیت عرض میکنیم... ما را در این غم بزرگ شریک بدانید.😔 @shahid_hajasghar_pashapoor🏴
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🌿 رسمِ پرواز، همین بود هر که بسیجی تر، پَر... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
‼️ آقای ده جمله گفتی که وضع ایران خرابه و مشکلات اقتصادی داریم و حال ملت خوب نیست؛ کاشکی یه جمله هم می گفتی بخش زیادی از این حال خراب محصول های همین غربی هاست! درسته نفع شما اونطرفه اما حکم می کنه درباره عاملین فشار به ایران بایستید! ✍ mikaeeldayani🇮🇷میکائیل دیانی @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 می‌گفت : اگر تمام بدن مان را قطعه قطعه کنند و زیر تانک ها از بین ببرند ما قطعه قطعهٔ بدن مان می‌گوید : "مرگ بر آمریکا" @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
مهم این نیست که چجوری یا کجا، مهم این که برای یک هدف زندگی کنی و برای همون هدف هم شهید شی، حالا در بغداد یا دمشق یا خیابانهای تهران.. مادرش بستر شهادتش را دید، خدا کند فرزندانش نبینند...😭💔 @Radar_enghelab🌹🕊 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بالای سرت روضه ی گودال به قاب است...😭 مادر اومده بالا سرم... غرق خون شده پا تا سرم...💔😭 وای مادرم...
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین