💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
با قرائت فراز صدم، دعای #جوشن_کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد. گوشم به صحبتهایش بود که از توبه و طلب #استغفار میگفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزه ای و پر نقش و نگار #امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا میکردم که امشب به چشمان #خیس و دستهای #خالی_ام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردانَد.
گاهی به #آسمان مینگریستم و در میان ستاره های پر نورش، با کسی #درد دل میکردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس #سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم #عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به #آروزیم برساند.
سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینه زنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر #عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به #گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، #ضجه میزدم. گریه های آرام مجید را میشنیدم و شانه هایش را میدیدم که زیر بار اشکهای مردانه اش به لرزه افتاده و نمیدانستم مراسم در #مصایب امام علی (ع) میخواند، ناله میزند یا از شنیدن از آنچه #مداح گریه های عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک میریزد.
نمیدانم چقدر در آن حال خوش بودم و همان طور که صورت غرق اشکم را به #آسمان سپرده و دل پُر دردم را به دست #خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی (ع) نجوا کردم که متوجه شدم #مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم میزند: "الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!"
پرده ضخیم اشک را از روی #چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآنها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان #گشوده_اند. مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم #غریبه نبود، گرچه اذکار و دعاهایی را که میخواندند، حفظ نبودم و نمیتوانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم.
قرآن را روی #سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از لایه سنگین #بغض را نداشت، خدا را به حقِ خودش سوگند میدادم: "بِک یا الله..." سوگندی که احساس میکردم بازگشتی ندارد و بی هیچ حجابی #دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است.
سوگندی که به #قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم و هم اکنون پیک #اجابت از جانب خدایم میرسد و بعد نام عزیزترینِ انسانها و شریفترینِ پیامبران را به درگاه خدا عرضه داشتم: "بمُحمٍّد ..." همان کسی که بهانه بارش رحمت خدا بر همه #عالم است و حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
سی دی ها را روی میز گذاشت و ادامه داد: "این سی دی ها رو هم حتماً ببین! خیلی #جالبه! در مورد اثبات مشرک بودن این رافضی هاست! در مورد اینه که شیعه ها میرن تو #حرمها و به یه مُرده سلام میکنن و ازش میخوان که #حاجت رواشون کنه!"
و من حتی از نگاه کردن به #چشمان شوم نوریه ابا میکردم، چه رسد به اینکه وقتم را به دیدن این #اباطیل تلف کنم که منِ اهل سنت هم میدانستم شیعیان، پیشوایان خود را به اعتبار #آبرویی که پیش خدا دارند، به درگاه پروردگاه متعال وسیله قرار می دهند و #نوریه این ادب دعا کردن شیعه را سند شرک آنها میدانست که نه تنها #شیعه که بسیاری از اهل تسنن هم از پیامبر (ص) تمنا میکنند تا برایشان نزد خدا شفاعت کند و اگر این شیوه، شرک به خدا باشد، باید جمع زیادی از امت اسلامی را مشرک #بدانیم!
هر چند خود من هم در حقیقت این ارتباط عمیق و پیچیده #تردید داشته و به خصوص پس از مرگ مادر و بی حاصلی آن همه ذکر دعا و توسل، ردِّ پای این تردید در #دلم پر رنگتر شده بود، ولی باز هم #اتهام شرک، ظلم بزرگی در حق این بخش از امت پیامبر (ص) بود که نمیتوانستم با هیچ حجت شرعی و دلیل #عقلی توجیهش کنم، مگر اینکه میپذیرفتم کافر و #مشرک دانستن بخشی از مسلمانان، توطئه ای از طرف آمریکا و اسرائیل و #دشمنان اسلام برای تکه تکه کردن امت اسلامی و هلاکت همه #مسلمانان است.
حالا نوریه هم به همین بهانه و به نام سوگُلی پدر پیر #من و به کام #شیطان در خانه ما خوش رقصی میکرد که باز از همنشینی اش بیزار شده و به بهانه کاری به آشپزخانه رفتم و فقط دعا میکردم هر چه زودتر از خانه ام برود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
در جلسات #صبحگاهی قرآن مامان خدیجه شرکت میکردم، در #مراسم مولودی و عزاداری، #کمک دستشان بودم و گاهی همراه مامان خدیجه و زینب سادات، راهی مسجد #شیعیان میشدم و نمازم را به #امامت آسید احمد میخواندم.
در هنگام ادای نماز در #مسجد شیعیان، طوری که کسی متوجه نشود، دستانم را زیر چادر #بندری_ام روی هم میگذاشتم و چادرم را روی #صورتم می انداختم تا در هنگام سجده، بتوانم کنار مُهر روی زمین #سجده کنم و این بلا را هم #وهابیت به سرم آورده بود که از ترس برملا شدن هویت پدر وهابی ام، #مجبور بودم سُنی بودن خودم را هم پنهان کنم، ولی باز هم همیشه #نگران بودم که از روی #ناآگاهی حرفی بزنم یا پاسخی بدهم که در جمع #شیعیان راز دلم را بر مال کند و از روی همین دلواپسی بود که در اکثر جلسات، در سکوتی #ساده، گوشه ای مینشستم و بیشتر شنونده بودم.
البته این #همراهی، چندان هم #خالی از لطف نبود که پای درس #احکام مامان خدیجه، مسائل جالبی یاد میگرفتم و نکات بسیار #شیرینی از تفسیر آیات قرآن میشنیدم که تازه #متوجه شده بودم مامان خدیجه تحصیلات حوزوی دارد و برای خودش #بانویی فاضله و دانشمند است.
پای منبر #آسید_احمد هم حرفهای جدیدی از مسائل #سیاسی و #اعتقادی میشنیدم که گرچه با #مواضع علمای اهل سنت هماهنگ بود، ولی از زاویه ای دیگر #مطرح میشد و برایم جذابیت دیگری پیدا میکرد.
مجید هم که دیگر پای ثابت #مسجد شده و علاوه بر اینکه #عضوی از اعضای دفتر مسجد شده بود، تمام #نمازهایش را هم به همراه آسید احمد در #مسجد میخواند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊