شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_شصت_و_چهارم #مجید در را باز کرد و نوریه با نقاب پُر مهر و محبت
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_شصت_و_پنجم
او همچنان به خیال خودش #ارشادم میکرد: "ببین ما وظیفه داریم اسلام #اصیل رو به همه دنیا معرفی کنیم! باید همه مردم دنیا بدونن دین اسلام چه دین خوب و کاملیه! ولی تا وقتی ننگ و نکبت #شیعه به اسم اسلام خودش رو به امت اسلامی میچسبونه، هیچ کس دوست نداره مسلمون بشه! باید همه دنیا بفهمن که این رافضیها اصلاً #مسلمون نیستن تا انقدر مایه آبروریزی اسلام نشن!"
و بعد لبخندی تحویلم داد تا باور کنم تا چه اندازه دلش برای #اسلام میتپد و با لحنی به ظاهر #مهربان ادامه داد:
"تو این کتابها رو بخون تا اطلاعات دینی ات افزایش پیدا کنه! ما همه مون به عنوان یه #مسلمون وظیفه داریم به هر وسیله ای که میتونیم برای #نابودی این رافضیها تلاش کنیم تا اسلام از شرّ شیعه نجات پیدا کنه! حالا هرکس به یه روشی این کار رو میکنه؛ یکی مثل من و تو فقط #میتونه کتاب بخونه و بقیه رو راهنمایی کنه، یکی که امکانات مالی داره، اموالش رو در اختیار #مجاهدین قرار میده. یکی هم که توانایی جنگیدن داره، میره سوریه و عراق و افغانستان تا در راه خدا جهاد کنه و این رافضیها رو به جهنم بفرسته!"
و حالا نه فقط از ماجرای #دیشب که از اراجیفی که از دهان نوریه بیرون میزد و به نام #جهاد در راه خدا، ریختن خون مسلمانان #شیعه را مباح اعلام میکرد و میدانستم همه را مجید میشنود، دلم به تب و تاب افتاده بود.
هر چند از ترس #توبیخ پدر نمیتوانستم جوابی به سخنان شیطانی اش بدهم و فقط دعا میکردم زودتر شرش را از خانه ام کم کند که با انگشتان لاغر و استخوانی اش، کتابها را روی میز شیشه ای به سمتم هُل داد و با حالتی دلسوزانه تأ کید کرد: "فقط این کتابها با هزینه #بیت_المال تهیه شده و تعدادش خیلی زیاد نیس! وقتی خودت #خوندی، به شوهرت و برادرهات هم بده بخونن تا توی ثوابش #شریک شی!"
و من به قدری #سرگیجه و حالت تهوع گرفته بودم که دیگر نمیفهمیدم چه میگوید و #شاید از رنگ پریده ام فهمید حوصله #خطابه_هایش را ندارم که بلاخره #بساط تبلیغ وهابی گری اش را جمع کرد و رفت و من بار دیگر روی کاناپه افتادم.
حالا منتظر خروج مجید از اتاق و #جوشش خون غیرت در جانش بودم که نه تنها نوریه تا توانسته به مذهب تشیع #توهین کرده بود، بلکه تکلیف ماجرای دیشب هم باید برایش #روشن میشد و همین که صدای بسته شدن در بلند شد، #مجید از اتاق بیرون آمد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_هفتاد_و_ششم دیگر چیزی به ساعت هشت نمانده و دلم نمیخواست وقتی م
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
حیرت زده از آشپزخانه بیرون آمدم و #مانده بودم چه خبر شده که دیدم یکی از شبکه های خودمان، برنامه ای درمورد شهر و حرم #سامرا گذاشته که سوم اسفند سالروز انفجار حرم دو تن از امامان شیعه در این شهر، به دست همین تروریستهای #تکفیری بود و نوریه همچنان با صدای بلند میخندید و نهایتاً در مقابل چشمان متحیر من، سینه سپر کرد و جار زد:
#هشت سال پیش همچین روزی، یه عده از #مجاهدین یکی از مراکز شرک رو تو سامرا #منفجر کردن! حالا این رافضیها براش برنامه عزاداری میذارن!"
سپس چشمانش به هوای #هوسی شیطانی به رنگ جهنم در آمد و با لحنی شیطانی تر آرزو کرد: "به زودی همه این حرمها رو با #خاک یکی میکنیم تا دیگه هیچ مرکز شرکی روی زمین وجود نداشته باشه!"
سپس از جا بلند شد و همانطور که شال #بزرگش را روی سرش مرتب می کرد تا #حجابش را کامل کند، با #قلدری ادامه داد: "حالا هی از مردم پول جمع کنن و این حرم رو بسازن! به زودی #دوباره خرابش میکنیم!"
مات و متحیّرِ مغز خشک و فکر #پوچ این دختر وهابی، تنها نگاهش میکردم که #حجابش را به دقت رعایت میکرد، بی حجابی را #گناه میدانست و تخریب اماکن مقدس اسلامی را ثواب!
و همانطور که به سمت در میرفت، در پیچ و خم #عقاید شیطانی اش همچنان زبان درازی میکرد و من دیگر نفهمیدم چه میگوید که دیدم در اتاق باز شده و #مجید با همه هیبت غیرتمندانه اش، مقابل #نوریه قد کشیده است.
چهره مردانه اش از خشم آتش گرفته و چشمان کشیده و زیبایش از سوز #زخم زبان های نوریه شعله میکشید و میدیدم نگاهش زیر بار #غیرت به لرزه افتاده که بلاخره زبانش تاب نیاورد و آتشفشان گداخته در سینه اش، سر بر آورد: "خونه ات خراب شه نامسلمون!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊