eitaa logo
کانال رسمی شهید نوید صفری
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
69 فایل
کانال رسمی شهید مدافع حرم نوید صفری ولادت: ۱۶ تیر سال ۱۳۶۵ 🌷شهادت: ۱۸ آبان ۱۳۹۶ #شب_اربعین #شهیدحججی_تهرانپارس #شهید_بی_سر🥀 تفحص و شناسایی: ۵ آذر ۱۳۹۶ تشییع باشکوه ۱۰ آذر ۱۳۹۶ #کانال_اصلی_شهیدنوید ارسال خاطرات و تصاویر: @Zaviyee تبادل: @Zaviyee
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 ۲۷ دو سالگی ات هم زمان شد با . دایی محمد که شهید🌷 شد مامان بزرگ خیلی دلتنگ می شد. هرهفته می آمد سرخاکش. ما هم همراهش می آمدیم. من همیشه تو خواهرت را با خود می آوردم. ما بزرگ ترها می نشستیم سرخاک و فاتحه می خو اندیم و خاطره مرور می کردیم. شما بچه ها هم می رفتید برای خودتان اطراف ما بازی می کردید و خوش می گذراندید. 💐بازی که می کردید من از دور نگاه تان می کردم و برایتان وَ اِن یَکاد و آیتَ الکُرسی می خواندم. همیشه چشمم دنبال تان بود؛ ولی آن روز توی بهشت زهرا چطور شد که از چشمم دور شدی؟ چقدر به خیر گذشت. همه بلند شدیم که برویم سمت ماشین، تو جلوتر از ماه راه افتاده بودی و همراه یک خانواده ی غریبه شده بودی. 🌼بچه بودی. سه چهار سالت بود. فکر می کردی هر خانم چادر مشکی منم. چقدر حرص و جوش خوردم تا پیدایت کردیم. چقدر بین این سنگها دنبالت گشتیم. از دور که آمدی انگار همه ی دنیا داشت می آمد به سمت من. سرو صورتت را بوسیدم.😘 به این فکر می کردم که اگر دیگر هیچ وقت نمی توانستم تو را بینم چه باید می کردم!!! بقیه گفتند چرا عوض اینکه بزنی زیر گوشش بیشتر لوسش می کنی؟ ولی من که کاری به حرف های آنها نداشتم. 📚کتاب شهید نوید صفحه ۳۵ 🌷 ღـیدانه 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 ۲۸ ❤️ 💞 لوس نبودی. ولی خیلی اهل نشان دادن محبتت بودی. تو همیشه بیشتر از خواهرت اطراف من می پلکیدی و می آمدی بی هوا من را بوس می کردی. راحت ابراز علاقه می کردی. خواهرت سربه سرت می گذاشت و صدایت می کرد خودشیرین! اسم های دیگری هم داشتی نه؟ آنه شرلی را یادم هست! بچه که بودی موهایت حنایی و قشنگ بود. نظم و سلیقه ات هم صدای بقیه را در می آورد. مرتب و منظم بودی. کتاب و دفترت را همیشه بانظم می چیدی توی قفسه. خواهرت می خواست بی نظمی خودش را توجیه کند می گفت : «این نوید درس نمی خونه کتاباش نو می مونه.» ❗️ یادش به خیر. هرچه پول توجیبی می دادم صاف می کردی و می گذاشتی توی کیف چرمی کوچکی که داشتی. خواهرت بعداً برایم تعرف کرد که پول خودش را که تمام می کرده می آمده از تو قرض می گرفته و دوباره بستنی و آلوچه می خریده. البته قرض که نه! از اول هم قرار نبوده پس بدهد. 👇
۲۹ 👌 سوپ شفابخش زن همسایه را یادت هست؟ چقدر بد مریض شده بودم. صدایم در نمی آمد. نای بلند شدن نداشتم. پدرت هم که مثل همیشه ماموریت بود. تو ولی با همان بچگی 💐 و دستمال نم دار روی پیشانی ام می گذاشتی. هروقت مریض می شدم همین بود. بزرگتر هم که شدی و خوابت سنگین بود وقت مریضیِ من سه چهار بار پا می شدی می آمدی بالای سرم. 🔹آن روز رفته بودی در خانه همسایه. گفته بودی حال مادرم خوب نیست.😔 زن همسایه را با خودت آورده بودی و با سوپی که بنده خدا درست کرد حال من را جا آوردید. من همیشه حواسم به غذا خوردن تو بود. همیشه می گفتی: «مامان، تو من رو این قدر تپل کردی!!!» راست می گفتی. بچه که بودی خیلی لاغر بودی. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۳۶ ❤️ 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 ۳۰ 🌷 🌹 مولای من ، ممنونم ازت 🙏 که وقتی برای رفتن به جنگ علیه کفار از تو اذن خواستم و تو را گشودم و استخاره کردم، سوره ی حج صفحه ۳۳۹ و آیه ۵۸ را در جوابم فرمودی : « و آنان که در راه رضای خدا از وطن خود هجرت گزیده و در این راه کشته شدند و یا مرگشان فرا رسید، البته خدا رزق و روزی نیکویی در بهشت نصیبشان می گرداند، همانا خداوند بهترین روزی دهنده است. » 🎊🎉 از تو که راه را به من نشان دادی، حالا من حقیر مذنب از تو می خواهم که راهی برای رفتنم بگشایی و نگذاری دیر بشود و من حقیر باز جا بمانم. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۶۳ ۵۸ 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 😊 🔹نامه ای که قدیم برای مامان نوشته بودم ، یادت هست؟ دوزاده سیزده سالم بود. یادم نیست سرچی با مامان کرده بودم. رفتم یک کاغذ برداشتم و شروع کردم به نامه نوشتن برای مامان. به اینکه من از دست شما ناراحتم و چه و چه . هنوز نامه ا م تمام نشده بود. گذاشتمش زیر فرش که بعداً تمامش کنم. چند روز بعد آمدم سراغش که بیندازمش بیرون. همان روز با مامان کرده بودم.😊 دیدم تو زیر کاغذ برایم یادداشت گذاشته ای. نصیحت کرده بودی و دلداری ام داده بودی. تا همین آخری ها هم که باهم می کردیم تو پیش قدم می شدی. پیامک میدادی 🙏 می کردی. حتی اگر حق با تو بود. از حق خودت راحت می گذشتی و روی حق بقیه حساس بودی. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۷۰ 🌷 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📘 🌷 می گفت: « تا حالا خیلی خواستگاری رفتم؛ اما همسری می خواستم که هم سنگرم باشد. زنی که با هم برای اسلام کارفرهنگی بکنیم.» می گفت : « آدم باید اول کسی را دوست داشته باشد و بعد تلاش کند به دستش بیاورد. نه اینکه اول صاحبش شود و بعد سعی کند که دوستش داشته باشد و اینکه مطمئن است کسی که برایش بهترین است قسمتش می شود، بس که آدم های خوب ومادران شهادا برایش دعا کرده اند و از خدا برایش بخت سبز 🪴🍃 و عاقبت به خیری خواسته اند. 📙کتاب شهیدنوید صفحه ۹۳ 🌷 ღـیدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📒 ❣ بین صحبت هایمان رفقای آقا نوید و دوست من مدام زنگ می زدند. آقا نوید به شوخی به دوستانش می گفت پاشین بیاین روی شله زردا رو تزیین کنیم و بعد نگاه می کرد به من و می خندید. 💕 📕کتاب شهیدنوید صفحه ۹۴ ღـیدانه #شღـیدانه 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📗 😢 برایم از گفت. از اینکه وقت شهادتش به فاصله ی چندقدمی هم بودند. همین فاصله ای که الان بین ما بود. از آن سر نیمکت تا این سرش. از فاصله بین ماندن و رفتن گفت. فاصله ی بین انتخاب شدن و جا ماندن. از وابستگی ها و تعلقات دنیایی که لحظه ی آخر می آید جلوی چشمت. از خودش گفت که آن شب از 🌷 {علیزاده} جا ماند؛ ولی نگذاشت پیکر سعید توی بیابان جا بماند. می گفت طاقت دیدن چشم های منتظر را نداشته. 📕 کتاب شهیدنوید صفحه ۹۳ 🔹شهیدنویدِعزیز میخوام بگم : تو اوج درگیری با داعش ها و تکفیرهای بدتر از حیوان های وحشی با تمام شجاعت و وفاداری رو تنها نگذاشتی و رهاش نکردی و رفتی رو از چنگال دژخیمان نجات دادی. 🌷 دور و بر ما هم عقاید و تفکرات ، وسوسه های شیطانی و گناهها زیادتر شده ... نمی گم دستمونو بگیر. گرفتی ‼️ بارها گرفتی با این همه پیامهای حاجت روایی به فضل الهی کاملاً مشخصه و حضورت حس میشه. 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
⁉️ 🌷 به پیشنهاد من یک گروه دونفره توی تلگرام درست کردیم. می خواستم پیامهایی که از سبک زندگی شهدا و به زوج های جوان 💕 را که برای هم می فرستیم توی این گروه جداگانه داشته باشیم. اسمش را هم گذاشتم : «با هم تا بهشت». برای عکس هم یکی از عکس های قشنگ شما {} را انتخاب کردم. بعد پیش خودم گفتم : نه، هدف ما بهشت نیست. اسمش رو عوض کردم شد. . گروه را که تشکیل دادم آقا نوید با »🌷 وارد شد. بعد گفت : «اسم رسول توی گروهمون خالی نیست؟» اسم گروه شد باهم با رسول تا خدا. گفتم : «خوب شد؟» آقا نوید که انگار هنوز راضی نشده بود گفت : «نه، تو این راه من و شما مهم نیستیم. و اون واسطه ای که دستمون رو بگیره و برسونه. اسمشو بذاریم !» چقدر در این گروه حرف های قشنگ زدیم. از شهدا 🌷 از کرامت ها و دستگیرهایشان از راه و روشی که توی زندگی انتخاب کردند که به عاقبت به خیری ختم شد. از حرف های ، از توصیه هایی که به زوج های جوان 💞 می کردند، از ساده زندگی کردن، از سخت نگرفتن، از با هم ساختن. اصلاً اسم شما هر کجا باشد برکت هم هست. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۹۹ ღویدانه 👇 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📗 👌 « هزاران هزار چون من و علی خلیلی 🌷 که با نور فاطمه سلام الله علیها راه را به من نشان داد فدای یک آه ظهر عاشورای ارباب و اضطراب حضرت زینب و هزاران هزار دیگر و ، این فرزند زهرای مرضیه حضرت آیت الله خامنه ای باد که همیشه آرزو داشتم با اذن او برای به سمت حرکت کنم و به سپاه حضرت بپیوندم. یا اهل عالم 📣 رهبر خود سیدعلی خامنه ای را دریابید. آن غریب را دریابید تا عاقبت به خیر شوید. آقاجان ! جانم به فدایت ♥️ که آرزوی همیشگی من این شده بود که کاری کنم که خنده به لب های تو جاری شود. چه کنم که خنده به لب تو بنشیند و اسم حقیر به لب های تو جاری شود؟؟ چه کنم که خدا به عمر ناقابل و بی قدر ما قدر و برکت این چنین نداد اما با زهم حمد و سپاس مخصوص خدا. » 📗کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲۵ 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 🌹 🔹پدرها خیلی سریع گرم صحبت شدند و رفاقت بینشان شکل گرفت. مادرها هم که از قبل همدیگر را دیده بودند و طبق قاعده ی همه دوره همی های زنانه حرف برای گفتن کم نمی آمد. اما خیلی کم صحبت کرد. به احترام ماه صفر 🏴 نمی خواست خیلی بگو بخند داشته باشد، باوجود این به دل پدرو برادرم نشسته بود. فقط برادرم بعد از اینکه رفتند گفت : « ... ، خیلی پسرخوبی بود، فقط با شغلش مشکلی نداری؟ می دونی سوریه رفتن همه چی داره ؟ جانبازی، اسارت، .🌷» نمی توانستم به کسی بگویم که من هربار را می بینم می افتم. نمی توانستم بگویم که راه رفتنش، نگاهش، حرف زدنش من را 🌷 می اندازد. نمی توانستم بگویم که توی همین جلسه هم وقتی نگاهش کردم ☀️ را توی صورتش دیدم. { ديده ای از شاه خواهم شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس } و توی دلم گفتم : خدا به مادرش رحم کنه. 😢 👇
📚 🌹 ⁉️ {شهید نوید بواسطه اینکه دایی ِعزیزشان از شهدای دوران دفاع مقدس بودند نام شریف مادرشان را درگوشی خود ذخیره کرده بودند } 🌷 تو اسم مامان را کی توی گوشی ات عوض کرده بودی؟ همیشه که اسمش بود. بعد از شهادتت دیدم نوشته ای .🌹 {همسرت} می گفت : بار آخری که می خواستی بروی سوریه ، این کار را کرده ای. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۷۱ 👇 راستی ما اسم مادرمون رو در گوشی مون چی ذخیره کردیم؟ شهیدی که قبل از شهادتش مادر خود را اُم الشهید 🌷 نامید. ღـیدانه ღـیدانه 🌷 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 👇 خوشحالی بیش از حد تو بیشتر بخاطر این بود که خطبه عقد دائم را آقا برایمان خوانده. با حسرت گفتی دلم می خواست اولین باری که آقا اسم را می آورند بگویند : 🌷 تلنگرانه؛🔻 شما دوست دارید رهبر یا هر بزرگوار دیگه ای اولین بار شما رو چطور مخاطب قرار بدهند⁉️ شما در میان اقوام و خویشان و دوستان به چه چیزی معروف هستید؟؟!! 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲۵ به نقل از همسر محترم شهیدنوید ღـیدانه ღویدانه 🌷 کانال رسمی اینجاست👇 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 ♥️ 💙 ولی راستش نوید همیشه یک سوال ته ذهنم را قلقلک می داد. تو با محبت بودی. من و تو و مامان ساعات ها می نشستیم کنارهم حرف می زدیم. مثل خیلی از مردها کم حرف نبودی. محبتت را راحت بروز می دادی. ولی نمی فهمیدم چرا عشق و علاقه ات به را خیلی نشان نمی دادی. ✅ کمک حالم بودی. من اگر می خواستم با مامان بروم بیرون فقط را می گذاشتم پیش تو. اگر گریه می کرد تو بغلش می کردی، می گذاشتی روی شانه ات و راه می بردی اش تا آرام شود و بخوابد. ولی نه! من می دانستم تو احساسی تر ازاین حرف هایی. توقع داشتم مدام ماچ و بوسش کنی و قربان صدقه اش بروی. 🌹بعد از اینکه رفتی، دلیل این کم کاری ات را فهمیدم. دیدم که توی دفترچه ی یادداشتت ✍نوشته بودی با اینکه دخترمن را خیلی دوست داری، محبتت را نشان نمی دهی. نوشته بودی با این کار می خواهی درد آن هایی که بچه هایشان را می گذارند و می روند سوریه بفهمی❗️ 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۶۶ 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 👌 به نماز خیلی اهمیت می داد. بیشتر از هرچیزی. با نماز آرام می شد اصلاً. حتی وقتی توی کاری به مشکل می خوردیم وضو می گرفت و دو رکعت می خواند و می آمد. باور کنید مشکلمان به سرعت حل می شد. 📌حالا هم همین طور است. مشکلی که پیش می آید نگاه می کنم به عکس هایش. دیده اید که مادرش خانه را کرده . روی دیوار، توی طاقچه، روی میز، روی یخچال ... هرجا را که نگاه کنی نوید هست. نگاه می کنم به چشم هایش و مثل همان وقت ها هرطور شده مشکلم را حل می کند. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۷ ..🛑 راستی من و شما چقدر به نماز اهمیت می دهیم⁉️ اساساً نماز در زندگی ما چه میزانی اولویت دارد❓ ღـیدانه ღـیدانه 🏴 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 💐 🔸من هم خسته نیستم. فقط دلتنگم. جای خالی نوید را این جوروقت ها بیشتر احساس می کنم. وقت هایی مثل امروز که باید کوچه را آماده کنیم برای مجلس روضه ی شما. اگر بود، الان با شوق و ذوق به کارهای روی زمین مانده سروسامان می داد. 🔹نه اینکه نباشد، هست. همین الان هم یقین دارم ؛ ولی امان از رسم بد این دنیا که چشم دیدن خیلی چیزها را از آدم می گیرد. عکسش را می بیند؟ همین عکس روی دیوار خانه. می بینید چطور دارد به من نگاه می کند و لبخند می زند. ✅ با محبت بود. هیچ وقت را نشنیدم. بحث می کردیم با هم، سرخیلی چیزها، می نشستیم ساعت ها با هم حرف می زدیم، بیشتر درباره سیاست، هم نظر نبودیم ولی نوید همیشه من را نگه می داشت. هیچ وقت تلاش نمی کرد نظر من را عوض کند؛ فقط نظر خودش را می گفت و به حرف های من هم گوش می داد. 📚کتاب شهید نوید صفحه ۱۱ ღـیدانه🌹 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 🌷 مثل اینکه عروس خانم بله را گفت که صدای صلوات بلند شد. دیدی گفتم آن خانمی که پاکت نقل دستش بود مادر داماد است. دیدی چقدر محکم پسرش را بغل گرفته. پاکت خالی نقلش را هم که گذاشته روی سنگ قبر سفیدت. {سنگ مزارشهیدنوید} عروس و داماد هم لابد الان دست همدیگر را می گیرند و می روند توی بهشت زهرا می چرخند؛ 🔹مثل من و تو که اول رفتیم قطعه سرداران بی پلاک و بعد هم آمدیدم همین جا سر مزار . نمی دانم چرا توی سرم مدام تصویر خوابی که صبح 🎉🎊 دیده بودم می چرخید. همان عیدغدیری که واسطه آشنایی ما شد. خواب را برایت تعریف نکرده بودم هنوز. 🔸پرسیدم : «شما دوست دارید گمنام بشید؟» گفتی: «چطور؟» هنوز نمی توانستم خواب را برایت تعریف کنم. اصرار تو هم فایده ای نداشت. جواب دادی : «نه، من ا ن شاءالله پیکرم بر می گرده!!» من فدای پیکر شبیه ارباب بی سرت 💔 که سرقولش ماند و برگشت. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۱۳ ღویدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📕 خوش به حال مادرها!! نوید تا همین نزدیک شهادتش🌷 حتی، سرش را می گذاشت روی پای مادرش و می خوابید، مادرش هم دست می کشید روی سر و صورتش و نوازشش می کرد. صدای همه در می آمد؛ ولی عین خیالش نبود. من که بیشتر وقت ها صدایش می زدم. بس که مادرش نوید را دوست ❤️ داشت. 🔸یک شب خوابش را دیدم. از اتاقش آمد بیرون و رفت وضو گرفت و بعد از خانه زد بیرون. توی خواب هم به مادرش گفتم : «شازده ت وضو گرفت رفت!» شاید حسرت همین درآغوش کشیدنش بود که پیکرش را بغل گرفته بودم. نویدم ❤️ نمی خواست حسرت به دلم بمانم. گفتم که همیشه به من بود. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۶ 💐 ღویدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 👌 💐چشم و چراغ خانه بود. همه دوستش داشتیم. مِنتَی نیست آقاجان ولی ما روغن ریخته را نذر امامزاده "نکردیم." سوگلی خانه را فدای شما کردیم. کوچک ترین پسرم بود، ولی مدیریت خانه دستش بود. همه حرفش را قبول داشتیم. رضا برادر بزرگترش وقتی به مشکل برمی خورد می رفت توی اتاق نوید و با او مشورت می کرد. خواهرش همین طور. من و مادرش همین طور. 🔸اصلاً خرید وسایل خانه را هم بدون مشورت با انجام نمی دادیم. حتی وقتی سوریه بود و وسیله ای می خواستیم بخریم عکسش را برایش می فرستادیم. برای ورودی حیاط خانه شمال که موزاییک خریدم، سوریه بود. عکس گرفتم و برایش فرستادم. همه ی کارهای قبلی خانه را با هم انجام داده بودیم و فقط مانده بود همین موزائیک ورودی. دلم می خواست این آخری را هم باهم انتخاب کنیم. نمی دانستم که دیگر قرار نیست برگردد و روی موزائیک ها قدم بگذارد. 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۲ ღویدانه🌷 ღیدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
📚 🌷 روضه تمام شده. بچه های محل، پسر و داماد خودم، ، همه دارند کمک می دهند، موکت ها را جمع می کنند. استکان های چای را می شویند، وسایل را جمع و جور می کنند؛ ولی دل من آرام نمی شود. جای خالی اش اذیتم می کند.😢 توی دلم می گویم: نمی شد نری، بمونی همین جا خدمت کنی، مگه کشور به جوونایی مثل تو کم احتیاج داشت، پسرم❓ هنوز حرفم تمام نشده 🎵 می پیچد توی سرم که می گوید : «فقط خون گرم شهیده که این انقلاب 🇮🇷 رو به صاحب الزمان می رسونه بابا، فقط خونِ شهید.🌷» 📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۷ ღویدانه🌹 ღیدانه 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari
﴾﷽﴿ ☝️ اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌸 ۞إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ۞ 📚 سوره نحل آیه ۱۲۸ خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کرده‌اند، و کسانی که نیکوکارند. سوال : ⁉️ جواب: نکته👇 تقوا و احسان، وسيله‌ى جلب حمايت‌هاى الهى است. إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ‌ ... مُحْسِنُونَ‌ 🕗 •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈• 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•
﴾﷽﴿ ☝️ «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا» مسلّماً کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، ما پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهیم کرد. 📚 سوره کهف آیه ۳۰ تو نیکی می کن در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز 🕖 •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈• 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•
﴾﷽﴿ ☝️ 💠وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ. 👈ببخشید و چشم بپوشید ، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. 📚 سوره نور آیه ۲۲ اِرحَم تُرحَم 🕖 •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈• 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•
﴾﷽﴿ ☝️ درخصوص پیامبراکرم از بیشتر یا برخی از مردم⁉️ 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 « وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ » اگر از بیشتر مردم روی زمین پیروی کنی [و آرا و خواسته هایشان را گردن نهی] تو را از راه خدا گمراه می کنند؛ آنان فقط از گمان و پندار [که پایه علمی و منطقی ندارد] پیروی می کنند، و تنها به حدس و تخمین تکیه می زنند. 📚 سوره انعام آیه ۱۱۶ 🕖 •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈• 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•
﴾﷽﴿ ☝️ 🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 آیا به پرندگان که در فضای آسمان رام و مسخر [فرمان او] هستند، ننگریستید⁉️ که آنها را [از سقوط به زمین] جز خدا نگه نمی‌دارد؛ یقیناً در آن نشانه هایی‌ست برای گروهی که ایمان دارند. 📚سوره آیه ۷۹ پرنده پرواز می کنه ولی خدا تو آسمون نگهش می داره. رو حتی تو پرواز پرنده 🕊 باید دید و لحاظ کرد. 🕖 •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈• 🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری 🌱 @SHAHIDNAVID_safari •┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•