🌷شهید نظرزاده 🌷
✨ #خلبانی_متعهد ✨ 🔰شهید شیرودی در سال #1351 وارد دوره مقدماتی آموزش #خلبانی شد و پس از مدتی برای گذ
🌸نامه شهید شیرودی🌸
🔰از: خلبان علیاکبر شیرودی
🔰به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه
🔰موضوع: گزارش
🔰اینجانب که #خلبان پایگاه هوانیروز #کرمانشاه میباشم و تاکنون برای ا#حیای اسلام و #حفظ مملکت اسلامی در کلیه #جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی #اسلام نداشته و به دستور #رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.
🔰لذا تقاضا دارم #درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه #ستوانیار سومی که #قبلاً بودهام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این #درخواست بفرمائید.
باتقدیم احترامات نظامی
خلبان علیاکبر شیرودی
تاریخ: 9/7/1359
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸نامه شهید شیرودی🌸 🔰از: خلبان علیاکبر شیرودی 🔰به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه 🔰موضوع: گزارش 🔰اینجا
4⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
یه وانت گلوله🚛
در بهار 🌸1358 خبری میرسد که عدهای ضد انقلاب 💂در ارتفاعات « #گهواره » در غرب تجمع کردهاند 👥و قصد حمله به #اسلامآباد را دارند.
تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری🚁 و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکتی میکنند. #رهبری تیم آتش را #شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای #شیرودی میآید که «آخ #سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده😁 شیرودی همه را میخکوب میکند. او در جواب سوالات خلبانان👮 می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم👕. خیلی داغه 😱نمیتونم راحت بشینم.» عملیات با #انهدام انبار مهمات🎆 و #کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد🤔.»
شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه #غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کند، #یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم #گلولههایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت 🚛گلوله باید داشته باشم.»
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگفت: حضرت آقا یا نماینده ایشان امر کنند که برو #رفتگر محله باش نظام به جارو کردن نیاز دارد من میر
#فتنه_۸۸
تصویر شهید مهدی نوروزی معروف به شیر سامرا در جریانات فتنه ۸۸ 🌹
#شهدا_به_صحنه_آمدند ... 🍃
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اینجا سوریه یا عراق نیست!
اینجا تهران است؛ جماعت داعشی صفت، بسیجی را در ظهر عاشورای ۸۸ زنده زنده آتش زدند!
#نه_دی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❌مسؤلین با دقت بخوانند❌ #شهید_دکتر_چمران: توی کوچه پیرمردی رو #دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود...
🌼🌼🍃🍃🌼🌼🍃🍃🌼🌼
🔹داشت #منطقه را برای #مقدم.پور، فرمانده جدید، توضیح می داد.
🔹مثل همیشه راست #ایستاده بود روی خاک ریز. #حدادی هم همراهشان بود.
🔹سه نفر بودند؛ سه تا #خمپاره رفت طرفشان. اولی #پانزده متری. دومی #هفت متری و #سومی پشت پای #دکتر، روی خاکریز.
🔹دیدم هرسه نفرشان افتادند. پریدیم بالای #خاک ریز، ترکش خمپاره خورده بود به #سینه ی حدادی، #صورت مقدم پور و #پشت دکتر.
#شهید_مصطفی_چمران🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠#اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر( فرشته ملکی ) 1⃣ #قسمت_اول ✨✨ﻫﺮﭼﻪ ﯾﮏ دﺧﺘﺮ
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر( فرشته ملکی )
2⃣ #قسمت_دوم
✨ﻫﺮ روز ﭼﺎدر را ﺗﺎ ﻣﯽ ﮐﺮدم ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﯿﻔﻢ وﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯾﻢ را ﻣﯽ ﭼﯿﺪم روﯾﺶ. از ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ آﻣﺪم ﺑﯿﺮون ﺳﺮم ﻣﯿﮑﺮدم ﺗﺎ وﻗﺘﯽ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺸﺘﻢ.آن ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭼﺎدر ﯾﮏ ﻣﻮﺿﻊ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺑﻮد.
ﺧﺎﻧﻮاده ام از ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺷﺪن ﺧﻮﺷﺸﺎن ﻧﻤﯽآﻣﺪ.اﻣﺎ ﻣﻦ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺪه ﺑﻮدم،
ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻢ اﯾﻦ رژﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮود. در ﭘﺸﺘﯽ ﻣﺪرﺳﻪ مان روبروی دﺑﯿﺮﺳﺘﺎن ﭘﺴﺮاﻧﻪ ﺑﺎز ﻣﯽ ﺷﺪ.
از آن در ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ از ﭘﺴﺮﻫﺎ اﻋﻼﻣﯿﻪ و ﻧﻮار اﻣﺎم ردو ﺑﺪل ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ.ﺳﺮاﯾﺪار ﻣﺪرﺳﻪ ﻫﻢ ﮐﻤﮑﻤﺎن ﻣﯽ ﮐﺮد.ﯾﺎدم ﻫﺴﺖ اوﻟﯿﻦ ﺑﺎر ﮐﻪ ﻧﻮار اﻣﺎم را ﮔﻮش دادم ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺤﻮ ﺻﺪاش ﺷﺪم ﺗﺎ ﺣﺮفهایش.اﻣﺎم ﻣﺜﻞ ﺧﻮدﻣﺎن ﺑﻮد.
ﻟﻬﺠﻪ اﻣﺎم ﮐﻠﻤﺎت ﻋﺎﻣﯿﺎﻧﻪ و ﺣﺮﻓﻬﺎی ﺧﻮدﻣﺎﻧﯿﺶ. ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﺣﺮف ﻫﺎﯾﺶ را.ﺑﻪ ﺧﯿﺎل ﺧﻮدم ﻫﻤﻪ اﯾﻦ ﮐﺎرﻫﺎ را ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﯿﮑﺮدم.ﻣﻮاﻇﺐ ﺑﻮدم ﺗﻮی ﺧﺎﻧﻪ ﻟﻮ ﻧﺮوم.
✨ﭘﺪر ﻓﻬﻤﯿﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﯾﮏ ﮐﺎرﻫﺎﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺎ ﺧﻮاﻫﺮش ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻫﻢ ﻣﺪرﺳﻪ ای ﺑﻮد.ﻓﺮﯾﺒﺎ ﻣﯽ دﯾﺪ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﻣ ﯽ آﯾﺪ ﻣﺪرﺳﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺟ ﯿﻢ ﻣﯿﺸﻮد وﺑﺎ دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﻣﯽ زﻧﺪ ﺑﯿﺮون.ﺑﻪ ﭘﺪر ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد،اﻣﺎ ﭘﺪر ﺑﻪ رو ي ﺧﻮد ﻧﻤﯽ آورد.
ﻓﻘﻂ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﺳﺖ از ﺗﻬﺮان دورش ﮐﻨﺪ.ﺑﻔﺮﺳﺘﺪش اﻫﻮاز ﯾﺎ اراك،ﭘﯿﺶ ﻓﺎﻣﯿ ﻞ ﻫﺎ.ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:ﭼﻪ ﺑﻬﺘﺮ آدم ﺑﺮود اراك ﻧﻪ ﮐﻪ ﺷﻬﺮ ﮐﻮﭼﮑﯽ اﺳﺖ راﺣﺘﺘﺮ ﺑﻪ ﮐﺎرﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ رﺳﺪ.اﻫﻮاز ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر. ﻫﺮﺟﺎ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻧﺪش ﺑﺪﺗﺮ ﺑﻮد.
✨ﭘﺪر ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺖ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭼﻪ ﮐﺎرﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.ﻫﺮﺟﺎ ﺧﺒﺮي ﺑﻮد او ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮد.ﻫﯿﭻ
ﺗﻈﺎﻫﺮاﺗﯽ را از دﺳﺖ ﻧﻤﯽ داد.ﺑﺎ دوﺳﺘﺎﻧﺶ اﻧﺘﻈﺎﻣﺎت ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺣﺘﯽ ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺖ ﮐﻪ در ﺗﻈﺎﻫﺮات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی ﻧﻤﺎﻧﺪه ﺑﻮد ﮔﯿﺮ ﺑﯿﻔﺘﺪ...
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر شهید(فرشته ملکی)
3⃣ #قسمت_سوم
✨فرشته:
16آﺑﺎن ﮔﺎردي ﻫﺎ جلوی ﺗﻈﺎﻫﺮات را ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.ﻣﺎ ﻓﺮار ﮐﺮدﯾﻢ.ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ دﻧﺒﺎﻟﻤﺎن ﮐﺮدﻧﺪ.ﭼﺎدر و روﺳﺮي را از ﺳﺮ ﻣﻦ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ وﺑﺎ ﺑﺎﺗﻮم ﻣﯽ زدﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﻤﺮم.ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻮﺗﻮر ﺳﻮاري ﮐﻪ از آﻧﺠﺎ رد ﻣﯿﺸﺪ دﺳﺘﻢ را از آرﻧﺞ ﮔﺮﻓﺖ و ﻣﻦ را ﮐﺸﯿﺪ رو ي ﻣﻮﺗﻮرش.ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ روي زﻣﯿﻦ.ﮐﻔﺸﻢ داﺷﺖ در ﻣﯽ آﻣﺪ.
✨ﭼﻨﺪ ﮐﻮﭼﻪ آﻧﻄﺮﻓﺘﺮ ﻧﮕﻪ داﺷﺖ.ﻟﺒﺎﺳﻢ از اﻋﻼﻣﯿﻪ ﺑﺎد ﮐﺮده ﺑﻮد و ﯾﮏ ﻃﺮﻓﺶ از ﺷﻠﻮارم زده ﺑﻮد ﺑﯿﺮون.ﭘﺮﺳﯿﺪ :اﻋﻼﻣﯿﻪ داري ؟ ﮐﻼه ﺳﺮش ﺑﻮد ﺻﻮرﺗﺶ را ﻧﻤﯽ دﯾﺪم.ﮔﻔﺘﻢ:آره ﮔﻔﺖ:ﻋﻀﻮ ﮐﺪوم ﮔﺮوﻫﯽ ﮔﻔﺘﻢ :ﮔﺮوه ﭼﯿﻪ؟ اﯾﻦ ﻫﺎ اﻋﻼﻣﯿﻪ اﻣﺎﻣﻨﺪ. ﮐﻼﻫﺶ را زد ﺑﺎﻻ. -ﺗﻮ اﻋﻼﻣﯿﻪ ي اﻣﺎم ﭘﺨﺶ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟...
✨ﺑﻬﻢ ﺑﺮﺧﻮرد.ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ م ﺑﻮد؟ﭼﺮا ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ اﯾﻦ ﮐﺎر را ﺑﮑﻨﻢ؟ ﮔﻔﺖ:وﻗﺘﯽ ﺣﺮف اﻣﺎم رو ﺧﻮدت اﺛﺮ ﻧﺪاﺷﺘﻪ،ﭼﺮا اﯾﻦ ﮐﺎر را ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ اﯾﻦ وﺿﻊ اﺳﺖ آﻣﺪي ﺗﻈﺎﻫﺮات؟" و روﯾﺶ را ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪ.ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮدم ﻧﮕﺎه ﮐﺮدم.ﭼﯿﺰي ﺳﺮم ﻧﺒﻮد.ﺧﺐ،آن ﻣﻮﻗﻊ ﺧﯿﻠ ﯽ ﺑﺪ ﻧﺒﻮد ﺗﺎزه ﻋﺮف ﺑﻮد ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﻧﺎﻣﺮﺗﺐ ﺑﻮد.دﺳﺘﺶ را دراز ﮐﺮد و اﻋﻼﻣﯿﻪ ﻫﺎ را ﺧﻮاﺳﺖ.ﺑﻬﺶ ﻧﺪادم.ﮔﺎز ﻣﻮﺗﻮرش را ﮔﺮﻓﺖ و ﮔﻔﺖ :اﻻن ﻣﯽ ﺑﺮم ﺗﺤﻮﯾﻠﺖ ﻣﯽ دم.
✨از ﺗرس اﻋﻼﻣﯿﻪ ﻫﺎرا دادم دﺳﺘﺶ.ﯾﮑﯿﺶ را داد ﺑﻪ ﺧﻮدم.ﮔﻔﺖ:"ﺑﺮو ﺑﺨﻮان ﻫﺮ وﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪي ﺗﻮي اﯾﻨﻬﺎ ﭼﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﯿﺎ دﻧﺒﺎل اﯾﻦ ﮐﺎرﻫﺎ."ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺗﺎ او ﻫﺮﭼﻪ دﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ.ﮔﻔﺘﻢ:"ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﭘﯿﺮوﺧﻂ اﻣﺎﻣﯿﺪ،اﻣﺎم ﻧﮕﻔﺘﻪ زود ﻗﻀﺎوت ﻧﮑﻨﯿﺪ؟اول ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﻮﺿﻮع ﭼﯿﻪ ﺑﻌﺪ اﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ را ﺑﺰﻧﯿﺪ.ﻣﻦ ﻫﻢ ﭼﺎدر داﺷﺘﻢ ﻫﻢ روﺳﺮي.آن ﻫﺎرا از ﺳﺮم ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ." ﮔﻔﺖ:"راﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ؟" ﮔﻔﺘﻢ"دروﻏﻢ ﭼﯿﻪ؟ اﺻﻼ ﺷﻤﺎ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﻮاﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دروغ ﺑﮕﻮﯾﻢ؟"
#ادامه_دارد...✒️
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_723784306721203189.mp3
6.66M
💢هستیم بر آن #عهد که بستیم✊
⇜قسم به فیض #شهادت
⇜قسم به سرخی خون❣
⇜به خیبر و نی و هور و #جزیره_مجنون
⇜قسم به روح #خمینی
⇜قسم به #سید_علی❤️
⇜به امر رهبر و فرموده های شخص ولی
💢که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم✌️
↫ #حسینی_ام
↫ #حسنی_ام
↫و #زینبی هستم🙂
⇜ و سر سپرده ام و از تبار #عمارم
⇜به انقلاب و #شهیدان🌷 و حق وفادارم
#اللهم_الرزقنا_بصیرت
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_7017588.mp3
1.29M
رهبر من طلایه دار لاله هایی
🎤🎤 #میثم_مطیعی
🌺 پیشنهاد دانلود 👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❌❌هرگز به پسرم نگویید که پدرت به سفر رفته و باز می گردد ✅بلکه یاد دهید که باید خود او به پدرش بپیون
#پدر_شهیدان_یاغی
🌾اگر 100 پسر هم داشتم در این راه میفرستادم.
امکان ندارد⛔️ راهی شریفتر از #شهادت هم پیدا شود.
#شهید_مهدی_یاغی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✊هستیم بر آن #عهد که بستیم...
🌾 #قسم به فیض #شهادت قسم به سرخی خون
به #خیبر و #نی و #هور و #جزیره_ے_مجنون
🌾 قسم به روح #خمینی قسم به #سید_علی
به امر رهبر و فرموده های شخص ولی
🌾 قسم به #عارف جبهه به #مصطفی_چمران
به گریه در دل سنگر، تلاوت قرآن
🌾 قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی
قنوت و دست جدای #حسین_خرازی
🌾 قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب
به عالمان شهیدِ فتاده در #محراب
🌾 به انتهای افق، سرگذشت #حاج_احمد
خوراک کوسه شدن در تلاطم #اروند
🌾 قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج #همت
به چادر و به #حجاب زنان با عفت
🌾 به صبحگاه #دوکوهه، به درد و صبر از رنج
غروب دشت #شلمچه، به #کربلای_پنج
🌾 قسم به #سید_حسن شیرمرد #حزب_الله
به جنگ سی و سه روزه، نبرد حزب الله
🌾 قسم به حنجر حجاج خونی مکه
به #رمل های روان و به #مقتل_فکه
🌾 قسم به #باکری و #باقری و #زین_الدین
به غرش #نهم_دی به فتنه ی رنگین
🌾 قسم به تنگه ی #مرصاد و عقده از #صیاد
به غربت اسرا و شکنجه و فریاد
🌾 قسم به روح هنر از نگاه #آوینی
به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی
🌾 قسم به قدرت #خون در برابر #شمشیر
به یک #پدر که نیامد پسر، و شد او پیر
🌾 به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در #مصاف رو در رو
🌾 به دست خالی #رزمنده ای که میجنگید
به آن جنازه که با چشم باز میخندید
🌾 قسم به خون #خلیلی شهید راه #حیا
به #ندبه و به #کمیل و #زیارت_عاشورا
🌾 که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم
#حسینی_ام #حسنی_ام، و #زینبی هستم
🌾 و سر سپرده ام و از تبار #عمارم
به #انقلاب و #شهیدان حق #وفادارم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢 #از_نگاه_پر_معناے_شهید
🌷از نـگاهـش میتوان خوانـد، ڪه به هیچڪس #اجازه دست درازے به این ڪشور را نخواهد داد.
#شهید_سیدمحمود_موسوی🌷
هنگام پوشیدن لباس ضدشورش در #فتنه سال۸۸
💢شهادت در مبارزه با گروه تروریستی پژاک
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ #فتنه۸۸
▪️بیانات منتشرنشده رهبر انقلاب در روز ۳۰ تیرماه ۸۸ درباره #فتنه۸۸
✖️سخنان #میرحسین_موسوی و #خاتمی و... برای اولین بار منتشر شد.☝️
📖 روایت کامل این دیدار در کتاب فتنه تغلب منتشر شده است.
👈 رهبر انقلاب: آقای موسوی اعلام کرد که در این انتخابات تقلب شده و این منشأ همهی حرفهای بعدی شد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #آیتاللهبهجت(ره): با کسی #رفاقت کنید که همین که او را دیدید به #یادخدا بیفتید✅ و باکسانی که
🍃🌺🍃🌺🍃
گفت:
از دوست
چه خواهی
که تو را #شاد کند
گفتم:
از دوست
همین بس
که ز ما #یاد کند...
#علمدار_کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
عطر ِ شما
پیچیده💫 میان ِ
خاطراتـــمــ📖 ! عمیق تر
نَفَس میکشمــ !
به امید #وصـــــال شما
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 گفت: از دوست چه خواهی که تو را #شاد کند گفتم: از دوست همین بس که ز ما #یاد کند... #علمد
5⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 شهید ابراهیم هادی و #فتنه 88
✔️راوی : خانم رسولی و...
🍃🌹در دوران دفاع مقدس با همسرم راهي #جبهه شديم. شوهرم در گروه شهيد اندرزگو و من #امدادگر بيمارستان گيلان غرب بودم.
🍃🌹ابراهيم هادي را اولين بار در آنجا ديدم. يکبار که پيکر چند شهيد را به بيمارستان آوردند، آقای هادي آمد و گفت: شما خانم ها جلو نيائيد! پيکر شهدا متلاشي شده و بايد آنها را #شناسائي کنم.
🍃🌹بعدها چند بار نواي #ملکوتي ايشان را شنيدم. صداي بسيار زيبائي داشت.
وقتي مشغول #دعا مي شد، حال و هواي همه تغيير مي کرد.
من ديده بودم که بسيجي ها #عاشق_ابراهيم بودند و هميشه در اطراف او پر از نيروهاي رزمنده بود.
🍃🌹تا اينکه در اواخر سال 1360 آنها به #جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم.
چند سال بعد داشتيم از خيابان 17 شهريور عبور مي کرديم که يکباره #تصوير آقا ابراهيم را روي ديوار ديدم! من نمي دانستم که ايشان #شهيد و مفقود شده!
از آن زمان، هر #شب_جمعه به نيت ايشان و ديگر شهدا دو رکعت #نماز مي خوانم.
🍃🌹تا اينکه در 1388 و در ايام ماجراي #فتنه، يک شب اتفاق #عجيبي افتاد.
در عالم #رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه #سرسبز ايستاده!
پشت سر او هم #درختاني زيبا قرار داشت.
بعد متوجه شدم که دو نفر از #دوستان ايشان که آنها را هم مي شناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک #باتلاق هستند!
🍃🌹آنها مي خواستند به جائي بروند، اما هرچه دست و پا مي زدند #بيشتر در باتلاق فرو مي رفتند!
ابراهيم رو به آنها کرد و #فرياد زد و اين آيه را خواند:
اَينَ تَذهَبوُن (به کجا مي رويد)؟! اما آنها اعتنایی نکردند!
🍃🌹روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين #خواب چه تعبيري داشت؟!
پسرم از دانشگاه به خانه آمد. بعد با #خوشحالي به سمت من آمد
و گفت:
مادر، يک #هديه برايت گرفته ام!
بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب #شهيد_ابراهيم_هادي چاپ شده...
به محض اينکه #عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد!
🍃🌹پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر مي کردم #خوشحال مي شي؟!
جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو...
من دقيقاً همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در #همين_حالت ديدم!
بعد مشغول مطالعه کتاب شدم.
🍃🌹وقتي که فهميدم خواب من #روياي_صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سال ها زنگ زديم.
از او پرسيديم
كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟
خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي #سابقه_جبهه و مجاهدت، از #حاميان_سران_فتنه شده و در مقابل #رهبر_انقلاب موضع گيري دارند!
🍃🌹هرچند خواب ديدن #حجت_شرعي نيست، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم.
خدا را شکر،
همين رويا #اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و... .
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#شهید_گمنام
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh