🔸احمد هم همچون سایر #جوانان، سرگرم تحصیل📚 شد. با پیدایش جرقههای💥 انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه #رژیم ستم شاهی پرداخت.
🔹در بیست و سومین بهار🌸 زندگی خود، در اوایل #سال۵۹ به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را #منکوب نماید👊
🔸او دوران جوانی خود را با لذت حضور در #جبهههای نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهههای جنوب در صف مقدم👤 مبارزه با متجاوزان #بعثی در سِـمتهایی چون:
⇇دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه #آبادان
⇇شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف
⇇یکسال #فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)
⇇هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان
⇇و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی #سپاه را به عهده داشت.
#شهید_احمد_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♨️آخرین ملاقات شهید احمد کاظمی با #رهبر معظم انقلاب:
🔰دو هفته پیش(قبل از شهادتشان🌷) #شهید_کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو #درخواست دارم: ☝️یکى اینکه دعا کنید من #روسفید بشوم، ✌️دوم اینکه دعا کنید من #شهید بشوم.
🔰گفتم شماها واقعاً حیف است #بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید✅ نباید بمیرید📛شماها همهتان باید #شهید شوید؛ ولیکن حالا #زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد☺️
🔰بعد گفتم آن روزى که خبر #شهادت_صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهى شهادت🌷 بود؛ حقش بود؛ #حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشمهاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد😢 گفت: انشاءاللَّه #خبر_من را هم بهتان بدهند!
🔰فاصلهى بین مرگ و زندگى، فاصلهى بسیار #کوتاهى است؛ یک لحظه⚡️ است. ما سرگرم زندگى هستیم و #غافلیم از حرکتى که همه به سمت لقاءالله💫 دارند. #همه خدا را ملاقات مىکنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضىها #واقعاً روسفید✨ خدا را ملاقات مىکنند، که #احمد_کاظمى و این برادران👥 حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند.
🔰ما باید سعىمان این باشد که #روسفید خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظهى دیگر، اصلاً نمىدانیم🗯 که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه⁉️ احتمال دارد همین یک ساعت⏰ دیگر یا یک روز دیگر #نوبتِ_ما برسد که از این مرز عبور کنیم.
🔰از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن #مرگ هم انشاءالله مایهى روسفیدى👌 ما باشد. انشاءالله خدا شماها را #حفظ_کند.
#شهید_احمد_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#قسمت_بیست_و_سوم:قدرت لذت بردن✔️
💠♻️💠🔵♻️
استاد پناهیان:
شما تمام طول عمرت بین الطلوعین خوابیدی 😴
خب الان جسم، سیستم عصبی سالم ، "روح آماده ای نداری" که بخوای از زندگی لذت ببری...
باید بری کله ملق بزنی تا یه لذتی از زندگی ببری!
آخه بین الطلوعین میخوابه!
عزیزم "قدرت لذت بردن" رو از بین بردی توی خودت⛔️⛔️⛔️
(تا حالا دقت کرده بودید؟!)
خب عزیز من شما باید
👈از خوابت لذت ببری
👈از بیدار شدنت لذت ببری
👈از نگاه به خانوادت لذت ببری
"اینا برنامه داره"
به این دلیل میگیم بیاد گفتگو کنیم
👌درباره ی اخلاق خانواده
دوستان میگفتن اسم بحث رو بزاریم اخلاق خانواده ؛❗️
من گفتم یکمی مخالفم با این کلمه⛔️
👇
،چون که میترسم این متبادر از ذهن بشه که ما بخوایم جلوگیری کنیم از بداخلاقی ها در خانواده...
👈ما نمیخوایم این کار رو کنیم❌
✨ما میخوایم به "خانواده برتر" برسیم
✨به شیرینی بیشتر
✨به لذت بهتر
💕به محبت برسیم 💕
آقا از تک تک خانم ها سوال کنید:
تنها انتظاری که از شوهرشون دارن اینه که
برای همیشه اونا رو دوست داشته باشن❤️
درسته؟!
این کلیدی ترین انتظار زن👈 از مرد هست.
♻️مرد باید چه کار کنه بتونه این تقاضا رو پاسخ بده؟
ما باید به این جواب بدیم.
🔰مرد چه انتظاری داره
از همسر خودش؟!
لذت ببره
از موءانست با او،
از گفتگوی با او و....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امام زمان عج_۴۷.mp3
3.57M
#فایل_صوتي_امام_زمان 44
یـه جــا نَـ☝️ـشین!
یه شیعه ی راکِد و ساکن؛
جایی تویِ دلِ آسمـونیا نداره!
حتی اگه؛
اهل ریاضت ها و سجاده نشینی های طولانی باشه❗️
برای دشمنایِ خدا خطرناک باش👆👆
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مصطفی بهعنوان نیروی #داوطلب که مهارت خاصی در زدن «آرپیجی💥» داشت برای #دفاع از اسلام و حرم حضرت زینب(س) راهی #سوریه شد
و پس از 27 روز در تاریخ📆 16 آذر 94 در یک عملیات سنگین در شهر #حلب پس از چند شلیک💥 موفق و به هلاکترساندن نیروهای #دشمن، توسط نیروهای دستنشانده استکباری داعش👹 به #شهادت رسید.
#شهید_مصطفی_شیخ_الاسلامی
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚 #رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_سی_ویکم1⃣3⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃بعد از اين كه او رفت . رفتم حرم و يك دل سير گريه كردم . خيال مي كردم تحويلم نگرفته است . خيال مي كردم اصلاً مرا نمي خواهد . فكر مي كردم اگر دلش مي خواست مي توانست مرا هم با خودش ببرد . دلم هواي اهواز و جنگ را كرده بود . انگار گريه و دعاهايم در حرم نتيجه داد . چون فردايش تلفن زد . صدايم از گريه گرفته بود . گفت " صدات خيلي ناجوره .
🍃فكر كنم هنوز از دست من عصباني هستي ؟ " گفتم " نه ." هرچه گفت ، گفتم نه . آخرش گفتم " مگر خودتان چيزي بروز مي دهيد كه حالا من بگويم ؟ " گفت " من براي كارم دليل دارم " داشتيم عادت مي كرديم كه با هم حرف بزنيم . گفت " تنها وقتي كه با خيال ناراحت از پيشت رفتم ، همان شب بود . فكر كردم كه بايد يك فكري به حال اين وضعيت بكنم " احساساتي ترين جمله اي بود كه تا به حال از دهان او شنيده بودم . ولي مي دانستم اين بار هم نشسته حساب و كتاب كرده .
🍃 اين عادت هميشه اش بود . اين كه يك كاغذ بردارد و جنبه هاي مثبت و منفي كاري را كه مي خواهد انجام بدهد تويش بنويسد . حالا هم مثبت هايش از منفي هايش بيشتر شده بود . به او حق مي دادم . من دست و پايش را مي گرفتم . اسير خانه و زندگيش مي كردم و او اصلاً آدم زندگي عادي نبود.
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_سی_ودوم2⃣3⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃. بهمن ماه ، ليلا سه ماهه بود كه دوباره برگشتيم اهواز . سپاه در محله ي كوروش اهواز يك ساختمان براي سكونت بچه هاي لشكر علي بن ابي طالب گرفته بود . هر طبقه يك راه روي طولاني داشت كه دو طرفش سوييت هاي محل زندگي زن وبچه بود كه شوهرانشان مثل شوهر من سپاهي بوند . اين جا نسبت به خانه ي قبلي مان اين خوبي را داشت كه ديگر تنها نبودم . همه ي زن هاي آن جا كم و بيش وضعي شبيه من داشتند . همه چشم به راهِ آمدن مردشان بودند واين ما را به هم نزديك تر مي كرد .
🍃 هر هفته چند بار جلسه ي قرآن و دعا داشتيم . بعد از جلسه ها از خودمان و اوضاع و هركداممان مي گفتيم . وقتي مي ديديم جلوي در يك خانه يك جفت كفش اضافه شده مي فهميديم كه مرد آن خانه آمده . بعضي وقت ها هم مي فهميديم خانمي دو اتاق آن طرف تر مي نشست ، شوهرش شهيد شده . حول و حوش عمليات خيبر بود .
🍃خيلي وقت مي شد كه از مهدي خبر نداشتم . از يكي از خانم ها كه شوهرش آمده بود پرسيدم " چه خبره ؟ خيلي وقته كه از آقا مهدي و بچه ها خبري نيست " گفت شوهرم مي گويد " همه سالم اند ، فقط نمي توانند بيايند خانه . بايد مواضعي را كه گرفته اند حفظ كنند . " هر شب به يك بهانه شام نمي خوردم يا دير تر مي خوردم . مي گفتم صبر كنم شايد آقا مهدي بيايد . آن شب ديگر خيلي صبر كرده بودم . گفتم حتماً نمي آيد ديگر . تا آمدم سفره را بيندازم وغذا بخورم ، مهدي در زد و آمد تو . صورتش سياهِ سياه شده بود .
🍃توي موهايش ، گوشه چشم هايش و همه ي صورتش پر از شن بود . بعد از سلام و احوال پرسي گفتم " خيلي خسته اي انگار . " گفت " آره چند شبه نخوابيدم ." رفتم غذا گرم كنم و سفره بيندازم . پنج دقيقه بعد برگشتم ديدم همان جا ، دم در ، با پوتين خوابش برده . نشستم و بند پوتين هايش را باز كردم .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸در منطقه #سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای #نبل_والزهراء. درگیری💥 در کانال خیلی شدید شد. اونجا ۹ #شهید دادیم. یکى از شهدا شهید على حسینى کاهش🌷 بود، رفیق گرمابه و گلستان شهید #عارف کایدخورده. عارف #شاهد شهادتش🕊 بود.
🔹عقبتر که آمدیم توی #کانال، محمود گفت: "برید بیرون از این قتلگاه"! من عقب کشیدم. در عقب نشینی ترکشها⚡️ مهمان ما شدند. به سختی با #غلتیدن خودم را به عقب رساندم. در همین حین #عارف به سرعت از خط مقدم به دنبال من آمد.
🔸از جانش ترسیدم و گفتم نرو❌ بالای کانال که، او #زبدهتر از آن بود که فکر میکردم. در فیلمی🎥 که با دوربینِ روی کلاهش گرفته بود، با وجود اینکه نارنجک💣 کنارش #منفجر شد ولی خم به ابرو نیاورد.
↵شجاع بود. ↵نترس بود.
#عاقبت_به_خیرشد.
#شهید_عارف_کایدخورده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰من فکر نمیکردم پسرم یک روز #شهید شود. زمانی که به سوریه میرفت نگران و دلتنگ💔 میشدم ولی اصلاً به شهادتش🌷 فکر نمیکردم🗯
🔰آقاعارف #سه_بار اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش(سال96) بود. اوایل من مخالفت🚫 میکردم و #آگاهی زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح میداد که باید برای #امنیت کشور باید برویم. من مخالفت میکردم و میگفت: کسی که #مسلمان و محب اهل بیت💖 باشد اینطور مخالفت نمیکند.
🔰برایم توضیح میداد اگر اعتقاد و عشق❤️ نباشد #هیچکس وارد این راه نمیشود. میگفتم: آنجا چه کاری میخواهی انجام دهی⁉️ میگفت بروم ببینم چه کاری #میتوانم بکنم. بدنش آماده بود و دورههای لازم را دیده بود👌 و من اطلاع نداشتم.
🔰گفت میروم کفش رزمندگان👞 را #واکس بزنم. من میگفتم اگر میروی کفشهای رزمندگان حرم #بیبیزینب (س) را واکس بزنی پس برو عزیزم😢 مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم✅ که برود.
🔰بار اول☝️ که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دویمان👥 عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی #اذیت_شدم. هنگام رفتن، قرآن📖 آب، آیینه و اسپند را آماده کردم و گفتم دلم میخواهد باز هم #ببینمت. از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر #نگهدار من آن است که من میدانم/ شیشه را در بغل سنگ⚡️ نگه میدارد». این جملهاش هر روز در ذهنم💬 میپیچید. هر روز برایش #صلوات میفرستادم و #آیتالکرسی میخواندم.
🔰با اینکه همیشه بانشاط و روحیه😃 بود ولی وقتی برگشت آنقدر نشاط #روحی پیدا کرده بود که تا بهحال او را اینگونه ندیده بودم❌ دست و پاهایش #تاول و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی👌 پیدا کرده بود.
🔰شوق زیادی برای دوباره #رفتن داشت. میگفتم تو که یک بار رفتهای و دیگر نیاز به رفتن نیست⛔️ در جوابم میگفت: اگر #خانم_زینب (س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم😍 من هم میخواستم ببینم چقدر پای کار است و میدیدم خیلی شور و #شوق دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلمـ💔 تنگ میشود و دوست دارم #دوباره ببینمت.
🎤راوی: مادر شهید
#شهید_عارف_کایدخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#قسمت_بیست_و_چهارم: آرامش در خانواده
💠🔵💠
استاد پناهیان:
🔰پیامبر گرامی اسلام میفرماید
اون زنی خوشبخته، سعادتمنده ؛ که وقتی شوهرش میبیندش خوشحال بشه ....😊😉
بگه آاااخ جیگرم حال اومد شما رو دیدم خانومم😊
😘
خانوم دیگه چی میخواد...❓
خب برای رسیدن به این زندگی باید برنامه ریخت ....
✍
نه بگیم سایه خودش بیایه !!!!!
خودش نمیایه..... 😏
باد آورده رو .....کی میبره ؟؟؟
👈باد میبره
به همین دلیل جوونا خوب مواظبن یه عشقی نیاد....
چون اگه اومد ..خودشم می ره🚶
تو خانواده باید دنبال کسب محبت باشیم ❤️
👈ما بایدمحبت کسب کنیم
بعضیا اینقدر بی عرضن برای کسب محبت!😒
میگه خوشم نیومد ....
الهی وااااا بری با این حرف زدنت و زندگی کردنت...😁
این طرز زندگی کردنه....آخه ❗️
🌺🍀👆
خب
ایشون همسرمه وکسی هست که انتخاب کردم
👈چجوری برنامه بریزم "محبتم به ایشون بره بالا"❓
"چون میخوام بیشترین لذت رو تو زندگیم ببرم"
آغاز لذائذ انسان ، آرامش انسان ،محبت انسان اینجاست
👆💕
خانواده ی خوب فقط خانواده ای نیست که با هم دعوا نکنن
خانواده خوب خانواده ایست که
فوووق العاده از هم انرژی بگیرن✳️
فوووق العاده به هم نیرو بدن♻️
👌لتسکنوا الیها...آرامش پیداکنن☺️.....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امام زمان عج_۴۸.mp3
5.58M
#فایل_صوتي_امام_زمان 45
چقـ❓ـدر
غمِ اهل خونه تون رو میخوری؟
چقــ❓ـدر
برای مشکلاتشون به تکاپو میفتی؟
👈بــرای امام زمان چطــور؟
بعد از هزار سال نداشتنــش،
چقــدر براش نگرانــی 👆👆
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⭕️بعد از گذشت چند صباحی #مصطفی با نشان دادن توان رزمی و شجاعتی💪 که داشت، گردان #عمار را تشکیل داد و به #فرماندهای گردان عمار رسید.
⭕️نکته جالب این است در این زمان #هویت مصطفی برای تمام بچههای گردان عمار روشن شده بود👌 که مصطفی یک ایرانی🇮🇷 است، ولی همچنان #فرمانده ماند و تمام گردان عمار تحت فرمانش با دل و جان💖 ماندند.
⭕️وقتی کار برای #خدا باشد به دل بندگان خدا نفوذ میکنیم. مصطفی توانست به دل برادران #افغانستانی خود نفوذ کند و بچههای گردان عمار با دل و جان تا آخرین لحظه با #مصطفی ماندند. مصطفی در آخرین روزها توسط تک #تیرانداز مورد اصابت گلوله💥 قرار گرفت و به #شهادت🌷 رسید.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚 #رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_سی_وسوم3⃣3⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃مي خواستم جوراب هايش را در بياورم كه بيدار شد . وقتي مرا در آن حالت ديد عصباني شد .
🍃 گفت " من از اين كار خيلي بدم مي آيد . چه معني دارد كه تو بخواهي جوراب من را دربياوري ؟ " بلند شد و دست و صورتش را شست دو سه لقمه غذا خورد و رفت خوابيد . سر اين چيزها خيلي حساس بود . دوست نداشت زن بَرده باشد . مي گفت " از زماني كه خودم را شناختم به كسي اجازه ندادم كه جوراب و زيرپوشم را بشويد . " خودش لباسهاي خودش را مي شست . يك جوري هم مي شست كه معلوم بود اين كاره نيست بهش مي گفتم ، مي گفت " نه اين مدل جبهه اي است . " آن شب بعد از چند ساعت بيدار شد . نشستيم و حرف زديم .
🍃 از عمليات خيبر مي گفت . مي گفت " جنازه ي خيلي از بچه ها آن جا مانده و نتوانستيم برشان گردانيم ." حميد باكري را گفت كه شهيد شده . حالا من وسط اين آشفته بازار پرسيدم " اصلاً شما ها ياد ما هستيد ؟ اصلاً يادت هست كه منيري ، ليلايي وجود دارد ؟" چند ثانيه حرف نزد . بعد گفت " خوب قاعدتاً وقتي كه مشغول كاري هستم ، نمي توانم بگويم كه به فكر شما هستم . اما بقيه ي وقت ها شما از ذهنم بيرون نمي رويد .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_سی_وچهارم4⃣3⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃دوستانم را مي بينم كه مي آيند به خانه هايشان تلفن مي زنند و مثلاً مي گويند بچه را فلان كار كن . ولي من نمي توانم از اين كارها بكنم . " آن شب خيلي با هم حرف زديم . فهميدم كه اين آدم ها خيلي هم به خانواده شان علاقه مندند ، ولي در شرايط فعلي نمي توانند آن طور كه بايد اين را بگويند . همان شب بود كه گفت " من حالا تازه مي خواهم شهيد بشوم ." گفتم " مگر به حرف شماست ؟
🍃شايد خدا اصلاً نخواهد كه تو شهيد بشوي . شايد خدا بخواهد تو بعد از هفتاد سال شهيد شوي . " گفت " نه . اين را زوركي از خدا مي خواهم . شما هم بايد راضي شويد . توي قنوت برايم اللم ارزقني توفيق اشهاده في سبيلك بخوانيد . "
اين دوره دوم با هم بودنمان در اهواز تقريباً يك سال طول كشيد .
🍃من داشتم بزرگ تر مي شدم . مادر شده بودم و ديگر آن جوان نازك دل سابق نبودم . ليلا جاي پدرش را خوب برايم پر كرده بود . خاطرات اين دومين سال بيش تر در ذهنم مانده . كربلا رفتنش را يادم هست . يك بار ديدم زير لباسهاي من ، روي بند رخت يك لباس عربي پهن شده پرسيدم " مهدي اين لباس مال شماست ؟ " گفت " آره ." گفتم " كجا بودي مگر؟" گفت " همين طوري ، هوس كرده بودم لباس عربي بپوشم ." گفتم " رفته بودي دبي ؟ مكه ؟" گفت " نه بابا ، ما هم دل داريم .
🍃 " با موتور زده بود رفته بود كربلا . خودش آن موقع نگفت . بعدها كه خاطرات سفرش را تعريف مي كرد ، يك چيز خنده دار هم گفت . وقتي رفته بود ، همين جوري عادي با لباس عربي زيارت كرده بود و داشته بر مي گشته كه به يكي تنه مي زند ، به فارسي گفته بود " ببخشيد " يك باره مي فهمد كه چه اشتباهي كرده.
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5899765290526311431.mp3
1.38M
🌷شهدا شعر #عشقُ میخونن
✨ #شهدا هم لیلا هم مجنونن
🌷عند ربهم یرزقون یعنی
✨شهدا تو #کربلا مهمونن
#شهدا ممنونیم که به یادمون هستید🌺
🎤 #مداحیِ_شهیدحجت_الله_رحیمی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh