eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 9⃣1⃣ 📝یوسف شد یکی از بنیان گذاران باز هم توی خانه درست و حسابی نمی دیدمش. همه اش دنبال تشکیلات سپاه بود. هفته به هفته ازش خبر نداشتم. از ترور های اول خیلی می ترسیدم. بالاخره ممکن بود او را هم ترور💥 کنند. همه اش منتظر بودم تلفن بزنند و بگویند شوهرت را کشتند. 📝توی همان گیر و دار کارهای سپاه دنبال کارهای هنری هم بود. از همان موقعی که کردیم هم، به هنر علاقه داشت. نجاری🔨 بلد بود، بلد بود تخت و مبل بسازد. خطش هم خوب بود. وقتی نامه هایش را می خواندم، کیف می کردم از خطش. نقاشی هم می کرد. 📝توی خانه ی مادرش پر از تابلوهایی بود که خودش کشیده بود. همه هم از طبیعت؛ تکنیک آب رنگ🎨 مداد رنگی، پاستل. گاهی وقت ها هم می نشست با حامد درست می کرد. حامد ماشین خیلی دوست داشت. همه اش می گفت: بابا من ماشین🚗 می خوام. 📝یک روز نشستند ماشین درست کنند. یوسف روی شکل یکی از ماشین های باربری ارتشی را کشید؛ با اندازه های دقیق. بعد هم دورش را قیچی✂️ کرد و تکه هایش را به هم چسباند. چهارتا از چرخ های اسباب بازی حامد را هم جای چرخ هایش گذاشت. حامد خیلی خوشش آمد. از ده بار پارک رفتن هم برایش جالب تر بود. 📝گاهی وقت ها هم دولا می شد و به حامد می گفت: بیا پشت من سرسره بازی کن. ببین سرسره ی من بهتره یا سرسره پارک. حامد می خندید و می گفت: همین خوبه، همین خوبه😍 اگر وقت داشت، می نشست با حامد کارتون نگاه می کرد. بعد می نشست با حوصله در مورد کارتون با حرف می زد. 📝بیش تر پول هایش را خرج خریدن برای حامد و فاطمه می کرد. برای خودش هم می خرید🛍 همیشه می گفت: یک جایی از کمد رو بذار برای هدیه. اصلا یک کمد مخصوص هدیه باشد. 📝خیلی وقت ها که از کتاب📕 یا  اسباب بازی ای خوشش می آمد، چندتا چندتا می خرید و می گذاشت توی کمد هدیه ها می گفت: باید توی خونه چیزی برای هدیه دادن آماده باشه، تا وقتی جایی می ریم، لازم نباشه تازه اون وقت بریم برای خودشون یا بچه هاشون ای بخریم. 📝هر وقت بچه ای می امد خانه مان و یوسف می خواست به ش کادو بدهد، از کمد هدیه ها🎁 کتاب و اسباب بازی بر می داشت و می داد. فکرهایش خیلی قشنگ بود. خودش هم خیلی می کرد. همه جور کتابی می خواند؛ سیاسی مذهبی، تاریخی، ادبی، حتی کتاب کودکان. 📝کتابهای بچگانه📚 را با دقت میخواند و درموردش نظر میداد. میگفت: اگر اینطور یا آنطور مینوشتند برای بچه ها جال تر بود. با روحیه که داشت این همه علاقه به کارهای هنری🎭 خیلی عجیب بود چون هنر مندها معمولا بی نظمند. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 0⃣2⃣ 📝(یوسف) وقت نداشت زن و بچه اش را ببرد گردش. وقتي ديد زهرا توي خودش است، بلند شد و اداي راه رفتن چارلي چاپلين را دراورد🤪 زهرا و حامد بي اختيار خنده شان گرفت. حامد گفت: مامان ببين، عين خودش راه ميره. و هر از خنده رودبر، شدند. يوسف هم خنديد😄 📝وقتي شادي حامد و را مي ديد، صورتش روشن مي شد و قلبش مي تپيد💗 فكر مي كرد كاش مي توانست اين زن را كه براي او به غربت امده بود، براي اون تنهايي كشيده بود و با اين كه نمي خواست با يك نظامي ازدواج💍 كند، چون او دوست داشت، زنش شده بود، بيشتر از اين ها خوشحال كند. 📝سال پنجاه و پنج📆 يك دوربين فيلم برداری خريد. وقتي ازش پرسيدم: اين ديگه چيه يوسف؟ ذوق زده گفت: دوربين فيلم برداي. مي خوام فيلم بسازم📼 سفارش داده بودم، برايم از كيش بيارند. گفتم: اينكه بايد خيلي گرون باشه 📝گفت: خب اره، همه ي دم و دستگاهش، از فيلم برداري، تا دستگاه مونتاژش، ده هزار تومن آب خورده برام. دوربينش هشت ميلي متري بود. هر حلقه فيلمي را كه مي گرفت، مي فرستاد لندن، برايش چاپ مي كردند. حلقه اي پانصد تومان💰 برايش در می آمد؛خيلي زياد بود. 📝اول فكر كردم،تفريحي خريده بود. تعجب كرده بودم كه آن همه پول بابتش داده بود. اندازه ی چند ماهش. آن هم با پول های پس انذاز و قرض و قوله بعد دیدم به فیلم و این چیزها علاقه دارد. دیگر هر جا که می رفتیم دوربین📹 را با خودش می آورد. برای تمرین از حامدو بچه های فامیل فیلم می گرفت و مونتاژ می کرد. 📝وقت نکرد با دوربین خیلی کارکند. دوست داشت یک روز را کنار بگذارد وبه کارهایی که دوست داشت، برسد، ولی جنگ💥 که شروع شد، او دیگر اصلا وقتش را پیدا نکرد. به فیلم و سینما علاقه‌مند بود، گاهی هم با تلویزیون کار می کرد. بعضی وقت ها که می رفت رادیو تلویزیون📺 حامد را هم با خودش می برد. 📝از کارهایش سر در نمی آوردم، فقط می دانستم که مدتی است با اصرار خودش با بچه‌های تلویزیون و با تهیه کنندگی دارند فیلمی به نام سفیر می سازند. موضوع فیلم درمورد قیام بود و مسلم بن عقیل؛ سفیر امام در کوفه. 📝اولین فیلمی بود که بعد از انقلاب در مورد تاریخ اسلام و شخصیت معصوم ساخته می شد. برای همین هم، خیلی ها باور نمی کردند بشود در این مورد فیلم🎞 ساخت و مخالفش بودند . . ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
🍃بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده 🍃چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🍃🦋🍃🍃🦋🍃🍃🦋🍃🍃 💥سخت است اما گذشتند ..👌 از هر آنچه که قلبـــ💗شان را وصل زمین می کرد ... 🍀این قانون پرواز 🕊است؛ گذشتن برای شدن ... 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌼تیک و تاک ساعت⏰ شماطه دار 🍂یک و نگاهی غصه دار 🌼 های بی تو💕 وسهم همه 🍂انتظار و انتظار و 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از آتش دل💗 گدازه می گیرد وز حادثه رنگ تازه می گیرد عشـ♥️ـق ↵این و ↵تردستی و ↵زیبایی😍 را گویا ز اجازه میگیرد عشق😉 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
zamine sazi zohor emam zaman.ali.mp3
2.56M
📲 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 زمینه سازی ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷خصوصیات شهید:🌼🍃 🔰از زبان خواهران شهید: ویژگی بارز شوخ طبعی و شیطنت‌های او بود؛ در تمام شادی می‌آورد و همه آن را دوست داشتند 👌 🌻تمام خاطرات ما از محمد به و شادی است؛ حتی به گونه‌ای شده که وقتی بر سرمزار محمد می‌رویم شروع به گریه 😭کرده اما با یادآوری خاطرات مشترکمان و شیطنت‌هایش، گریه‌مان ناخودآگاه بند می‌آید و با شادی به خانه🏡 باز می‌گردیم.✅ 🌾با این که دوستانش 👥و هم‌محلی‌هامان شبیه به او نبودند اما محمد در ، رفتار و درس به هیچ عنوان از آن‌ها تاثیر نمی‌گرفت و در درس‌هایش بسیار موفق و نمره‌های خوبی را کسب می‌کرد. 🦋او بسیار باهوش بود، پدر من ترک و مادرم عرب است و از ما این دو زبان را یاد نگرفتیم به ‌جز محمد. 🌷او متعلق به نبود، همه جا حضور داشت و به همه کمک می‌کرد هر موقع که به او نیاز داشتیم بدون هیچ و اطلاع قبلی انگار که نیرویی او را به آنجا بکشاند، سر می‌رسید و در عوض تمام کمک‌هایش هیچ انتظاری از ما نداشت.❌ 🥀محمد ارادت ویژه‌ای به (ع) داشت و هرسال ۶ تا ۷ بار برای زیارت راهی مشهد می‌شد✔️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💥💥 💠حاج حسین یکتا می گفت: ⇜جوونا سعی کنید تو جوونی عاشق بشید. تو جوونی امام زمان (عج)♥️ شد ♦️اومد جمکران، خواست ظهر عاشورا شهادتو🌷 بهش دادن ♦️شده تا حالا به خاطر (عج) بری جمکران⁉️ و هیچی ازش نخوای و بگی فقط دلم برا تنگ شده ؟! ♦️فرمانده گردانی به خودم گفت: امام زمان(عج) رو دیدم. آقا بهم گفت لیست📃 گردان رو بهم بده. لیست گردان رو بهشون دادم؛ ایشون با خودکار قرمز🖍 زیر بعضی اسم هارو خط کشید. هرکدوم از اون اسم هایی رو که آقا اون شب زیرشون خط کشیدن📝 ⇜بچه ها الان امام زمان (عج) دارن برا یارگیری می کنن. زیر اسم کدومامون با خودکار سبزشون🖌 خط می کشن؟؟ 😔 🕊🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page266.mp3
770.7K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه حجر✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 🔮توی در را با عکس شهدا📸 پر کرده‌بود و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا، منِ بی سر و پا، خودم را کنار عکس پیدا کردم... 🔮برادرش می گوید: کنار عکس‌ها اندازه یک جای در کمدش خالی بود. گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو اینجا بزن✔️ این جای خالی قشنگ نیست، جواب داد: اونجا جای عکس هست🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣8⃣2⃣1⃣🌷 🔰محمد خیلی به (ع) علاقه داشت و به من می گفت: حضرت علی اکبر خیلی غریب💔 و ناشناخته است! محمد در عین اینکه ظاهر بسیار ای داشت، در رابطه برقرار کردن با دیگران بسیار مصمم و پیشقدم تر🙂 بود. 🔰همیشه در هر محیطی وارد میشد سریعا با افراد آن جمع👥 دوست میشد وخودش را در دل آنها جا میکرد. از حرف زدن با دیگران لذت می برد. به همه کودکان👦 توجه خاصی داشت. بعد از محمد خیلی از بچه ها برایش گریه می کردند. 🔰محمد پنج سالش بود که از طرف محل کارم به رفتیم. وقتی داشتیم از اتوبوس🚌 پیاده می شدیم. محمد جلوتر رفت و افتاد توی جوی آب و سرش شکست⚡️ من هم نگران محمد بودم و هم نگران اینکه نکند محمد گریه کند😭 و حواس مردم را در حین خواندن دعای کمیل پرت کند. 🙏محمد را بردم در کنار حسینه کاشانی ها که درمانگاه بود. در تمام این مدت که را بردم و آوردم و سرش را بخیه کردند🤕 محمد گریه نمی کرد، ترسیدم، پیش خودم گفتم: چرا بچه گریه نمی کند، نکند اتفاقی برایش افتاده است‼️ 🔰رفتیم نشستیم و محمد را خواباندم در کنار خودم. محمد گفت: خوشت آمد که من گریه نکردم💪 چند سال مانده بود مکلف شود که به رفتیم. از همان جا نمازش را شروع کرد. حتی به برادر کوچکش هم نماز را یاد داد. تو مسجد🕌 امام حسن(ع) اذان و تکبیر می گفت. 🔰دوران راهنمائی که بود هیئت می رفت. این هیئت منازل اعضای هیئت برنامه داشت. شهید مصطفی احمدی روشن🌷 هم توی این هیئت بود. حتی یکبار همراه شهید احمدی روشن به منزل🏡 آمده بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•••♥️ 🌷 به جان ما دادند ولی با هوایی کردن ما برای آرامش دلمان را گرفتند💓 خداوند دهد چه بیقراری خوبی😌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هرچه‌دل‌بسٺه‌تر💞شوے بزرگ‌ٺرمےشود ... دنیاهم‌ اگربرایت‌ بزرگ‌ شود .. + آدمےاسٺ‌دیگر گاهےدلش براےاین‌ وآن ☺️ ازدل‌ بستگےهاے خودبُریــد 💕 آنگاه به‌ سوے معبودش 🕊 + مانده ام خدا یامن‌عاشـ♥️ـق‌خدا ؟ 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 22 📖 بعد از شهادتش یکی از دوستان، صحنه ی عاشورا را در خواب دیده بود و اینکه شهدای وطنمان نیز .... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 5⃣1⃣ 🍀وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم. یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌کردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت می‌کردم. با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را ایشان بده و رسیدش را بگیر. ☘ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم. مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد. من از اواسط دهه ۷۰ مقلد رهبر مقام معظم انقلاب شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید. وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد. هفته بعد وقتی رسید همه را آورد. 🍃 با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ...است!گفتم: این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم. او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که خمس من می‌خواهم به دفتر ایشان برسد. 🌿هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه. از آن سال بعد هم خمسم رامستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می‌کردم. یکی دو سال بعد خبر دار شدم پیر مرد روحانی از دنیا رفت بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده. ♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته حالی داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود. برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند. پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ انقدر اوضاع او مشکل داشت با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد. ♻️من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت می‌طلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند .حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در بر زخ وارد شوند. دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند. ♻️ این را هم بدانیم اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت می‌شود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود. اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاالله خداوند می‌گذرد. ❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن ً حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! گویی حق بدن را هم خدا بخشیده اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در حق النفس می‌شد. 💠در روزگار جوانی با رفقا و بچه‌های محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشت‌نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم. حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم. ♨️این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی! انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_41.mp3
10.95M
۴۱ 🤲 💢تأثیر عبادات ما، در بحران‌هایِ زندگی ما، مشخص می‌گردد❗️ عبادات مؤثر، عباداتی‌اند که بر قدرت مدیریت بحران‌مان بیفزایند! 👆 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 🌾 که حالمان شده نامطلوب 💐ازدست زمان رفت وزمین شد آشوب 🌾با دستِ بسته شد پنجره ها 💐درحسرت دیدارتوهر 🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh