eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام خامنه‌ای خطاب به گروه های : 💢آن کسانی که میخواهند مسئله شهید و شهادت🌷 را زیر غبار ها پنهان کنند، نمیگذارید این کار انجام شود. 🕊۲۶ آذر ماه سالروز شهادت شهید تفحص ، " " گرامی باد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 •← ... 3⃣5⃣ و دستہ گل رز سفیدے 💐ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سلام بدم ڪہ با شنیدن صدایے خشڪم زد:😳 _ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟! صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد! مرد😁 خندید و گفت: _خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ، ندادے!! منتظر عروسے! گونہ هاے سهیلے سرخ شد☺️ چیزے نگفت هاج و واج😳 بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم! سهیلے،اینجا،خواستگارے!😟😳 مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟! پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟! مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم!😟 شاید حمیدے واسطہ بود! پس چرا چیزے نگفت؟🙁😟😳 مغزم داشت منفجر مے شد! اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب! آرہ داشتم خواب میدیدم!😟 یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد: 💭دانشگاہ،من،بهار،زن ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ! لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم! خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد!😊 سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم!💓 چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام! صداے پدرم اومد:😊 _هانیہ جان! محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم، هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟!😬😣 آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!واے بهار گفت شنیدہ!😥 پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟ ذهنم پر از سوال بود، محڪم لبم رو گاز گرفتم و آروم با حرص گفتم:😣😬 _خاڪ تو سرت هانیہ خاڪ! دیگہ نمیتونے پاتو دانشگاہ بذارے! مادرم وارد آشپزخونہ شد و آروم گفت: _دو ساعتہ صدات میڪنیم نمے شنوے؟ بیا دیگہ!😬 چیزے نگفتم،مادرم زل زد بہ صورتم و گفت:😟 _چرا رنگت پریدہ؟ نشستم روے صندلے و گفتم: _مامان آبروم رفت!😥 مادرم با نگرانے نشست رو بہ روم:😨 _چے شدہ؟ آخہ الان؟ حالا پاشو زشتہ! با حرص گفتم: _مامان هرچے از دهنم دراومد بہ مامانش گفتم شنید!😥 +چے میگے تو؟😟 عصبے پاهام رو تڪون مے دادم شمردہ شمردہ گفتم: _من نمیام بگو برن!😥😣 مادرم با چشم هاے گرد😳 شدہ زل زد توے چشم هام: _این مسخرہ بازیا چیہ؟! پدرم وارد آشپزخونہ شد و گفت:🙁 _چرا نمیاید؟! مادرم با عصبانیت گفت:😠 _از دخترت بپرس! پدرم خواست حرف بزنہ ڪہ صداے سهیلے اجازہ نداد:😊 _آقاے هدایتے! پدرم نگاهے بہ من انداخت و از آشپزخونہ خارج شد،مادرم بلند شد.😥 _پاشو آبرومونو بردے! با بے حالے گفتم:😞 _مامان روم نمیشہ امروز... صداے پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم.😥😔 _آخہ ڪجا؟ الان میان! صداے سهیلے آروم بود: _صلاح نیست جناب هدایتے!😐 ادامہ داد: _مامان،بابا لطفا پاشید.😒 مادرم چشم غرہ اے😠 بہ من رفت و از آشپزخونہ خارج شد. مادر سهیلے با تحڪم گفت: _امیرحسین!😐 آب دهنم رو قورت دادم و از آشپزخونہ بیرون رفتم،روم نمے شد وارد سالن بشم،اون از ماجراے دانشگاہ اینم از خواستگارے!😞😣 روے پلہ ها پشت دیوار ایستادم. صداے سهیلے رو شنیدم: _مامان جان میگم بہ صلاح نیست،مے بینید ڪہ دخترشون نمیاد!😒 مادرم ڪلافہ گفت:😔 _نمیدونم هانیہ چش شدہ! اصلا سر درنمیارم. سهیلے گفت:😔 _با اجازہ تون خدانگهدار! لبم رو گزیدم،پدر سهیلے گفت:🙁 _آخہ چے شدہ؟! پدرم بلند گفت:🗣 _هانیہ! با عجلہ از پلہ ها بالا رفتم و وارد اتاق شهریار شدم.نفس نفس مے زدم، صداهاے نامفهومے از پایین مے اومد. دستم رو گذاشتم روے پیشونیم هانیہ این بچہ بازے چے بود؟!😞😣خب مے رفتے یہ سلام مے ڪردے، بعد بہ سهیلے توضیح میدادے! با صداے باز شدن در رفتم بہ سمت پنجرہ. سهیلے ڪنار در بود و دستش روے در بود،خواست خارج بشہ ڪہ مڪث ڪرد! پشتش بہ من بود،نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم. برگشت سمت حیاط و دستہ گل 💐رو گذاشت روے زمین! نفسے ڪشید و در رو بست. رفت!😔🚶♂ .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 •← ... 4⃣5⃣ پدرم عصبے😠 زل زدہ بود بہ فرش، مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد.😠👀 بند ڪیفم👜 رو فشردم و گفتم: _من میرم دانشگاہ 🏢خداحافظ! پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:😠 _ بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم! لبم رو بہ دندون گرفتم،😞 پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم.😠 _ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟ ساڪت سرم رو انداختم پایین.😞 _جوابمو بدہ.😠 آروم لب زدم: _بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ... پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:😠✋ _توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن! پوفے ڪرد و گفت: _سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟ اشڪ بہ چشم هام😢 هجوم آورد چشم هام رو روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ! 💭یڪ لحظہ پنج سال ↪️پیش اومد بہ ذهنم ..... روزے عروسے💍👰 امین بود مثل دیونہ هام دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم، اولش اشڪ 😢مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے ڪردم.😭 نشستم روے زمین و زار مے زدم😭😫 پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:😰 _هانیہ بابا! .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ عشق آن دارم که تا آید از دلبرم گویم فقط حق پرستم، مقتدایم است تا ابد از گویم فقط ☝️ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
می‌جویم تـ❤️ـو را در هستی و آفاق و شعر .. تا که گیرد زِ تــو این بی آغاز مـن 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - سفر مشهد همراه با مادر - استاد دانشمند.mp3
3.61M
♨️سفر مشهد همراه با مادر 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🌿🌿🌺🌿🌿🌸 از زبان غوّاص شهید: نوجوانم شاد😍 امّا و عاصی نبود این لباس تنگ و چسبان مال رقّاصی نبود❌ داغ من را میفهمد فقط دست و پا بسته قرار و رسم غوّاصی نبود😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢تصورش هم زنده به گورم میکند هوایِ داغِ جنوب☀️، لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ . درست تا زیر لبت را محکم پوشانده .. 💢دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان زخمی و ترسیده ات😰. نمیدانی چه میشود💬 تیر خلاص یا در اردوگاه⁉️ 💥اما.. 💢صدای بلدوزر🚜، را در نفست به بازی میگیرد. ترس، ، دستهای ، زبان درازی های خواهر ☺️ کتانی های برادر👞، گل کوچک با توپ پلاستیکی⚽️ با بچه های محل.. 💢آب یخ که شقیقه ات را به درد می آورد😣. آخ.. به دادم برس.. تنهایِ تنها. ، پذیرایی اش را آغاز میکند.. 💢خااااااک.. نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای در زیر آب.. صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند💔 💢بدنت رویِ زمین داغ♨️، زیر خاکِ سرد، چسبیده به ، آتش میگیرد. دستهای بسته ات را تکان میدهی😔. دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های را طلب میکند. 💢هوا برای نفس کشیدن نیست❌ ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی. اما انگار خاک است. هی سنگین و سنگین تر میشود😥. 💢دلت میخواهد.. ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌. مهمان نوازی میکنی. عمیق... .. 💢فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود. خدایا کی 😭 صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات💔 را میشنوی دوست داری گریه کنی😭 و باشد تا بغلت کند💞 💢کاش را محکم نمی بست🚫 حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی. ✘نه نفس. ✘نه دستانی باز برایِ جان دادن. و گرما و گرما.. 💢خدایا دلم میخواهد. مادر بمیرد... مردنت تکرار شد تا بمیری⁉️😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰مینویسم از آن روزها که نهال در دلت♥️ به تلاطم افتاد، تا روزی که توانمند و پربار✊ شد و بر سرمان سایه انداخت، سایه ای از جنس . 🔰عشق را در پیچش حروف مبارزه ای معنا کردی که سکون و امن را برایمان به ارمغان می‌آورد‌. به کوچه پس کوچه های رنگ بخشیدی و در انتها، گلگونی خونت❣ زینت بخش پله های صعود شد. ریسمان های تنیده در هم را شکافتی و رهبر اقامه ها شدی، که قدمی برای تجلی برداری 🔰کلمات، قاصرند از پیوستن و جمله شدن در وصفت. سزای بیقراری هایت💗 در انقلاب قلوب مردم، مزد بود که از جرعه آسمان نوشیدی و با افلاک همراه شدی. ، فاتح قله های قیام ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 •← ... 5⃣5⃣ اما توجهے نڪردم و همونطور ڪہ دستم روے قلبم بود گریہ مے ڪردم،😭 نفس ڪم آوردہ بودم چشم هام سیاهے رفت و صداے فریاد پدرم رو شنیدم! سرم رو تڪون دادم و از خاطرات اومدم بیرون! نہ ڪم غصہ م رو نخوردہ بود!😥 ڪم اشتباہ نڪردہ بودم! حالا شدہ بودم اون هانیہ ے بے فڪر پنج سال پیش!😥😭 نفسم رو با صدا بیرون دادم: _هیچے نمیتونم بگم.✋ سر بہ زیر از خونہ خارج شدم،😞 از خونہ بخاطرہ پدر و مادرم فرار مے ڪردم، از دانشگاہ ڪجا فرار مے ڪردم؟!😣 حتے فڪر رو بہ رو شدن با سهیلے سخت بود! تاڪسے🚕 سر خیابون ایستاد، نگاهے بہ دانشگاہ 🏢انداختم و مردد پیادہ شدم. بہ زور قدم بر مے داشتم، وزنہ هاے شرم😞😓 روے دوشم سنگینے مے ڪرد. خواستم وارد دانشگاہ بشم ڪہ صدایے متوفقم ڪرد: _خانم هدایتے!😊 برگشتم سمت صدا،حمیدے بود. چند قدم بهم نزدیڪ شدم همونطور ڪہ سرش پایین بود گفت: _سلام. آروم جوابش رو دادم. دست هاش رو بہ هم گرہ زد و گفت: _راستش اون روز میخواستم آدرس خونہ تونو بگیرم سهیلے صدام ڪرد نشد، میشہ آدرستونو بدید؟ مڪث ڪرد و آروم و خجول گفت: _براے اون قضیہ!😊 سرم رو تڪون دادم: _نہ آقاے حمیدے! فعلا شرایط مناسب نیست!😣 سریع وارد دانشگاہ شدم. .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 •← ... 6⃣5⃣ سهیلے ڪمے اون طرف تر داشت با چندتا از دانشجوها 👥صحبت مے ڪرد. روزهاے آخرے بود ڪہ مے اومددانشگاہ، چادرم رو ڪشیدم جلو و با قدم هاے بلند وارد ساختمون دانشگاہ شدم. میخواستم ازش معذرت خواهے😔 ڪنم ولے نمیتونستم. باید بہ بهار مے گفتم.👌 بهار با صورت گرفتہ😒 زل زدہ بود بهم نچ نچے ڪرد و گفت: _هانیہ اینو نمیشہ جمع ڪرد؟ اخم ڪردم و زل زدم بہ دست هام. _بهار چطور ازش معذرت خواهے ڪنم؟ +ببین تا چند دقیقہ دیگہ از دانشگاہ میرہ تا ڪلاس بعدے فرصت دارے از دانشگاہ ڪہ بیرون رفت برو دنبالش بهش توضیح بدہ ڪارت خیلے بد بودہ!😒 _واے نگو روم نمیشہ!😞 +روت میشہ یا نمیشہ رو ول ڪن! نگاهے👀 بہ پشتش انداخت و گفت: _هانے بدو دارہ میرہ! سرم رو بلند ڪردم،بهار ضربہ ے آرومے بہ شونہ م زد و گفت:😐 _بدو دیگہ عین ماست نگا نڪن! نمیتونستم تڪون بخورم، انگار پاهام بہ زمین چسبیدہ بود. بهار نگاهے بهم انداخت و گفت: _خودت خواستے!😏 ازم فاصلہ گرفت و رفت بہ سمت سهیلے! .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دور💕 نباش ↫در این دنیــ🌎ــای کوچک ↫در این دنج نزدیک تر💞 باش ⇜از به جانـ❣ نزدیک تر باش ⇜از جان به نزدیک تر باش ⇜از تن به خودِ من باش💞 💔 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🥀کجایی⁉️ ای قرار بی قراران 🍂امید ی چشم انتظاران 🥀دعای جمع ما👥 هر جمعه این است 🍂 که با تو می آید بهاران 🔹ان شاءالله این 🔸روز ظهور💖 شما باشد آقا جان 🔹هر کجا هستید 🔸با هزاران عشــ♥️ـق 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اول صبــ☀️ــح به درودی دل خود گرم♥️ کنيم و چه زيباست کنارِ خنده بر زدن😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_چرا_خداوند_دنیا_را_با_رنج_آفرید؟_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.43M
♨️چرا خداوند دنیا را با رنج آفرید؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💕 من بہ دخترے در این زمانہ فڪر نمیڪنم، چون تو فضاے مجازے بیشتر از . 💞پس بہ شما دختران اینہ کہ و عفت زینبے در ڪارهاتون داشتہ باشید☝️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۱۱۹۸.attheme
59.2K
۱۱ • 📲 • 🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
💠منتظرت هستم یک روز بعد از عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود‌💔 گفتم بروم سراغ آن دفتری که مشترکمان📖 را در آن می نوشتیم. به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه💌 با این مضمون نوشته بود: عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست نوشته شود. آن دنیا 😍❤ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 و باز هم 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام دلارام عالم♡ . 🍃از روز ازل در سرشت انسان برای منجی را نهادند، در گوشش از کوره روزگار خواندند که گِلِ وجودش را میپزد و گاه آنقدر داغ میشود که کاسه صبرش از هم می‌پاشد، از زیبایی عشق برایش نوشتند و قداست را بالای دفتر حک کردند اما امان از چشم نابینا و ناقص که ندید و نخواست درست تفسیر کند😓 . 🍃اینها را از ازل برایمان خواندند که تا ابد در گوشمان بماند ولی گوش نیز ناشنوا شد و حافظه هم یاری نکرد، بعید میدانم حالا کسی آن حرف ها را یادش مانده باشد که اگر اینطور بود دل را نمی‌کردند، انتظار را گوشه ای نمی‌گذاشتند بهر تماشا و مضحکه خاص و عامش نمی‌کردند، عشق را با جا به جا نمی‌کردند و به لفظ عشق رحم میکردند و قداست را به نجاست نمیکشاندند😔 . 🍃حیران مانده ام، کجای این زمانه هستیم؟ چنان در خویش غرق شده‌ایم که خدا می‌داند چه بلایی سر آن انتظار و عشق که در وجود ما نهادند آمد؟ . 🍃به راستی کوره روزگار بسیار داغ بود که داغ هجران را از یاد بردیم! مخمل نگاهش را که لطیف به چشم دلمان دوخته شده بود حس نکردیم، هر دل منتظرش را نادیده گرفتیم و او باز هم لطف خود دریغ نکرد از فراموشکارانی که خود را به دست بهانه‌های زمانه سپرده بودند😣 . 🍃مدتیست به بد دردی مبتلا شده‌ایم. درد را با بند بند وجود حس می‌کنیم، غم نبودنش را...🥺 . 🍃شاید دعای تسلای روح خسته اش باشد که بارها از ما رنجیده، و به حتم فرج درد ما را درمان است. شاید اینبار هم دلش به حال قنوت های پر سوز و گدازمان بسوزد و گرمی نگاهش را از سرمای احوالمان دریغ نکند که سخت . 🍃درِ کاروانسرا ببندیم و جز عشق دلارام و سفیرش عشقی دگر نخواهیم وَ پرده برداریم از تمام سیاهی و رو سفید بیرون بیاییم از آزمون زندگی شاید رحمی کند، منجی نگاهی بکند و صدایمان را گوش کند...شاید😞 ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا