eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
با تو سخن می گویم 👇   زندگی درنگهم 🌸🌺🌸   و تو با قامت چون شاخه ی پر گل این گلزاری 😍  من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم   ، گل صدرنگ امید    🌸گل فردای بــزرگ  🌺گل فردای سپیــد  چشم تو اینه ی روشن✨ فردای من است   گل چو شود جای ندارد📛 در باغ کس نگیرد زگل مرده سراغ 😔 ♨️دخترم با تو سخن می گویم   دیده بگشای و در گل چینان باش  همه گل چین گلــ🌸🍃 امروزند   همه هستی سوزند   کس به گل باغ نمی اندیشد 🚫  آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد⭕️     ♨️بلکه گلچین سیه کرداریست   که سراسیمه دَوَد در پی گل های لطیف🌸   تا یکی لحظه به چنگ ارد و ریزد بر خا ک😔  دست او باغ است و نگاهش     به ره باد مرو ⛔️  از باد مشو  ای گل صد پر منـ🌸😍   همه گوهر 💎شکنند   دیو کی ارزش گوهر داند⁉️   دخترم گوهر من ، گوهرم   تو که تک گوهر   دل به لبخند😄 حرامی مسپار❌ دزد را مخوان   چشم امید به ابلیس 👹مدار   ای گوهرِ تابندهِ بی مانند   خویش را خار مبین   اری ای ای سراپا الماس💎 ✘از حرامی بهراس   ✘قیمت خود مشکن   ✘قدر خود را بشناس   ✘    🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
من یک #دخترم ☺️ از نوع #چادریش من خودم را و خدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر است👌 توی خیابان که راه میروم: ✘نه نگران پاک شدن خَط خَطی های صورتم هستم و✘ نه نگران مورد قبول واقع نشدن تنها دغدغه ام #عقب_نرفتن_چادرم♨️ هست و بس.😊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠فقط دعا کنید پدرم شهید بشه😭!  🌰خشکم زد. گفتم این چه دعاییه😳 🍁گفت:آخه بابام ! 🌰گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم ⁉️ 🍁آخه هروقت موج میگیردش وحال خودشو نمیفهمه شروع میکنه ،منو ومادرو برادر رو میزنه😔! ،  💥امامشکل مااین نیست❌ 🍁گفتم: دخترم پس مشکل چیه؟ 🌰گفت: بعداینکه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه کاری کرده.شروع میکنه همه مون را ماچ میکنه ومعذرت خواهی میکنه😭. 🌾حاجی ماطاقت نداریم پدرمون را ببینیم. 🌾حاجی دعاکنید وبه رفیقاش ملحق بشه😭😭... برای سلامتی خودشون و خانواده هاشون 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣5⃣5⃣ 🌷 🔰محرم عاشقـ💞 مجالس مذهبی بود. دهه اول هر شب در هیئت🏴 بودند حتی یک هیئت به نام به نام خودش ثبت کرده بود. و پنجشنبه ها هر هفته در خودشان مراسم داشتند. 🔰سالی چند بار مشهد را حتماً می رفتیم. از وقتی که وارد می‌شدیم تا برگردیم گریه می کردند 😭و سلام با آقا می دادند. در محرم عشق و علاقه به موج میزد و  پیرو رهبری بود. همه صحبت‌های ایشان را دنبال می‌کردند. 🔰حتی یکی از اهدافش🎯 برای دفاع از حرمین صحبت‌های بود.  به نظر من که این عشق و علاقه دو طرفه بوده💕 و این برداشت را از این جمله رهبر معظم انقلاب دارم، که فرمودند شهدای هم ✓مجاهد هستند و هم ✓مهاجر 🔰و این را به شهدای حرمین دادند که نشان از عشق دو طرفه به شهدا🌷 و شهدا به رهبر معظم انقلاب است👌. وقتی حضرت آقا جمله‌ای می‌گفتند برای محرم بود و حجت را تمام می‌کرد⛔️. چه در عرصه داخلی و چه در عرصه‌های خارجی. 🔰یکی از و شیرین‌ترین لحظات طول عمر محرم این لحظاتی بود که می گفت: در یکی از ملاقات‌هایی که با داشتم و در صف‌های جلو بودم من به ایشان احترام گذاشتم و ایشان برای من دست تکان دادند😍. همیشه این لحظات تا روزهای زندگی جلوی چشمشان بود. 🔰عاشق قرآن خواندن 🎤بود همه کارهایش را با قرآن📖 خواندن شروع می‌کرد. که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن می‌کرد و می‌گفت: دوست دارم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم اش به کار ببندد👌.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠احترام به شاگرد 🍂سه دانشجو داشت که دو تایشان👥 فکلی بودند و یکی داشت. جلوی پای هر سه ! برایش فرقی نمیکرد که فکلی است یا . 🍂هر کس به می آمد جلویش بلند میشد! جواب سوالات و مشکلات همه را میداد😊 اگر به این می گفت: ، به آن یکی هم میگفت دخترم! 🍂اذان که میگفتند، نمی گفت🚫 بروید ! همان جا آستین هایش را بالا میزد! همین بچه فکلی را سال بعد در دیدم. نماز و قرآن📖 بعد از نمازش همیشه به راه بود. 📚منبع/کتاب شهید علم 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: ❣امروز از ساعت چهار عصر به یکباره گرفت، به یاد دخترم و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. ❣ و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد (س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ...😭 ❣در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما هست که تماس گرفته ❣حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به داد دیدم که امانش نمیدهد😳گفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! ❣گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دارم، بیا بابایی😢 دیدم حال فاطمه خیلی بود شروع کردم به فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی می خونی؟ ❣در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...😭 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#چادری ها دختران زینب اند😍 بانــ🌸ــو کنیزهایش را #دختـــرم صدا می زند❤️ #من_از_تبار_زینبم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸بهش گفتم عکس بچه📸 تو زدی جلوی چشمت سنگینت میکنه نمیزاره راحت بپّری 🕊 دلتـ❤️ میشه... 🔹خندید و گفت: داداش ! عکس رو آوردم اینجا که با تمام دلبستگی هام💞 فدایی بشم. 🔸منظره ی پشت این شیشه ایه که حق رو و باید عشق💖 به ولایت رو ترجیح بدیم به عشق های زمینی👌 من که هیچ، ، عشقم، زندگیم، همه رو... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸نمی‌دانم بگویم خوشبختانه یا متأسفانه #آخرین_دیدار ما با داریوش در زمان #شهادتش بود🌷 من و آرمیتا همراه داریوش از محل کار به خانه باز می‌گشتیم🏘 که کنار درب منزلمان دو نفر👥 تروریست منتظرمان بودند و به محض رسیدنمان به جلوی #درب_منزل یکی از آن دو نفر به سمت ماشین ما آمد و #داریوش را به گلوله بست💥 و با شش گلوله داریوش را به شهادت رساند🕊 🔹آخرین دیدار من و #داریوش با دردناک ترین💔 خاطره در ذهن من و دخترم نقش بسته شده است😔 همسرم بی گناه و ناجوانمردانه در مقابل دیدگان من و #دخترم به رگبار گلوله بسته شد و حتی فرصت #خداحافظی هم پیدا نکردیم😭 🔸آرمیتا همیشه میگه که آرزویم این است که #شغل_پدرم را ادامه بدم و مثل بابا #شهید بشم. من به او می‌گویم که مامان جان پس من چی⁉️ من #تنها بمونم؟ و او جواب می‌دهد: «مگه شما نمیگی #شهدا_زنده‌اند و ما نمی‌تونیم اونا رو ببینیم ولی اونا ما رو می‌بینند؟ هر وقتی که منم #شهید_بشم همیشه میام بهت سر میزنم💞 و تنهایت نمی‌گذارم!». #شهید_داریوش_رضایی_نژاد #شهید_هسته_ای #سالروز_شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭕️ای برادران! قبل از اینکه به جبهه بیایم، میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر شدم، دورش را بگیرید💞 چراکه من او را بسیار ... 👈پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق»🌷 رزمنده جاوید الاثر و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است: ✍اگر شما گُلی🌷 را در صحرای دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است آنجا دفن شده باشد😭 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 7⃣ 🔮با همه این ها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام کرد. گفتند نه❌ آقای صدر دخالت کرد و گفت: «من ضامن ایشانم. اگر دخترم بزرگ بود را تقدیمش می کردم.» این حرف البته آن ها را تحت تاثیر قرار داد. اما اختلاف به قوت خودش باقی بود🙁 آنها همچنان حرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را. تصمیم گرفته بودم به هر قیمتی شده با ازدواج کنم. 🔮فکر کردم در نهایت با اجازه که حاکم شرع است عقد می کنیم، اما مصطفی مخالف بود🚫 اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود👌 می گفت: سعی کنید با محبت و مهربانی آن ها را کنید. من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادر تان ناراحت باشد. با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی کوتاه می آمد جلوی پدر و مادرم. وسواس داشت که آن ها هیچ جور در این قضیه آزار نبینند. 🔮اولین و شاید باری که مصطفی سر من داد کشید به خاطر آنها بود: روزهایی بود که جنوب را دائم بمباران💥 مي كردند. همه آن جا را ترک کرده بودند. من هم بیروت بودم. آقا مصطفی مانده بود با بچه ها و من که به همه شان علاقه مند شده بودم نتوانستم صبر کنم و رفتم مجلس شیعیان پیش "امام موسی" سراغ مصطفی و بچه ها را گرفتم. آقای صدر نامه ای به من داد و گفت: باید هر چه سریع تر این را به دکتر چمران برسانید. 🔮با استاد یوسف حسینی زیر توپ و خمپاره راه افتادیم رفتیم . آن جا گفتند دکتر نیست. نمی دانند كجا است. خیلی گشتیم و دکتر را در پیدا کردیم. تعجب کرد😟 انتظار دیدن من را نداشت. بچه ها در سختی بودند. بمب و خمپاره، وضعیت خیلی خطرناک بود. مصطفی نامه را از من گرفت و پاسخی نوشت که من برسانم به آقای صدر. 🔮گفتم: نمی روم🚷 این جا می مانم و به بیروت بر نمی گردم. مصطفی اصرار داشت که نه، شما باید هرچه زودتر برگردی . اما من نمی خواستم برگردم و آن وقت مصطفی، که آن همه لطافت و محبت داشت برای اولین بار خیلی خشن شد و فریاد زد🗣 گفت: برو توی ماشین این جا است. باکسی هم شوخی ندارند! من خیلی ترسیدم و هم ناراحت شدم. خوب نبود، نه این که خوب نباشد، اما دستور نظامی داد به من و من انتظار نداشتم جلوی بچه ها سرم بزند. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣1⃣3⃣1⃣🌷 🔰من و علی قبل از هیچ گونه آشنایی با هم نداشتیم و جالب است که واسطه وصلت بین ما هم شدند. قبل از ازدواج با بخش فرهنگی بنیاد همکاری می‌کرد و از طریق کارمند بنیاد به ما معرفی شد. 🔰وقتی که به آمدند، همان ایام مادرم در خواب دیده بود سه کبوتر 🕊روی پشت بام خانه 🏘نشسته‌اند. مادر خواب را این طور تعبیر کرده بود که علی‌آقا به می‌رسد و به من هم گفت که احتمال دارد شهید بشود. 🔰همان روزها یکی از فوت کرد و خواب کبوترها را به فوت ایشان تعبیر کردیم. عقد و عروسی🎊 ما خیلی ساده برگذارشد. حتی ماشین 🚘عروس را خودشان کردند. اصلا جهیزیه زیادی دوست نداشتند و کاملا با مخالف بود. 🔰به هرحال ازدواج‌مان گرفت و چندین سال بعد که همسرم به شهادت رسید، فهمیدم کبوتری🕊 که پر کشید علی بوده و آن که مانده است فرزندمان مهدی است که از نظر اخلاقی خیلی شبیه پدرش است. 🔰علی‌آقا مرد بود و چون سختی‌هایی را در زندگی‌اش تحمل کرده بود، نسبت به رفع دیگران خیلی حساس بود. من از اینکه می‌دیدم به فکر دیگران است و سعی می‌کند لقمه به خانه بیاورد خوشحال بودم.🙂 🔰مهدی خیلی شبیه است. علی به مسجد 🕌و شرکت در علاقه زیادی داشت و مهدی هم درست مثل اوست. پسرم متولد ۱۳۸۲📅 است و هنگام پدرش تنها ۱۰ سال داشت، اما خوب همه چیز را درک می‌کرد و متن زیبایی هم در پدرش قرائت کرد که مورد استقبال مردم قرار گرفت. 🔰ما سعی می‌کنیم تا آنجا که می‌توانیم پسرم مهدی و فاطمه را طبق وصیت پدرشان  ولایتمدار بار . 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh