eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
6.3هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
👈آهای بچه ها 👈سرباز 👈پست من تمام شده 👈حالا شماست 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تولد یافٺ تا #رهــبر شود ما #عاشـق و او #دلــبرشود تولــد یـافـٺ گـردد نور عین برترین آقا پس از #پیر_خمین ما همه #عمــار، او باشـد #ولـی جان به قربان تو یا #سیّدعلے #اللهم_احفظ_قائدنا_خامنه‌ای @ShahidNazarzadeh
✅دیروز #حسن(ع) را به #جنگ و امروز #حسین(ع) را به #صلح دعوت می‌کنند. آری 👈آنانکه برای رهبرشان تعیین تکلیف می کنند ازجنس #کوفیانند. پیش مرگ ولی؛ #ولی ندارد چه #علی(ع) باشد؛ چه #سیدعلی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣5⃣3⃣ 🌷 🕊❤️ 💠او که یادش هم مهربانی را به یادم می آورد 🔹حسین بعد از تمام شدن درسش وارد . شد و گفت مادر چون تو خیلی دوست داری (عج) باشم من در سپاه خدمت میکنم.🇮🇷 🔸 ما راضی به رضای خدای هستیم. ما فرمانبر هستیم و هیچ وقت♨️ ایشان را تنها نمیگذاریم✊. فرزندان و نوه هایم سرباز رهبر هستند."✌️ 🔹حسین با این همه طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت.همان طور که خوش خنده بود😄 و بچه ها را می خنداند. پای روضه های خیلی نمکی گریه می کرد.😢 🔸حاضرم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، عکس العمل شان لبخند است.😄 🔹با اینکه با همه می کرد، اما همه دوست اش داشتند. مثلا وقت هایی که چایی می ریختیم ☕️بخوریم، بی سر و صدا می رفت و می ریخت توی لیوان چای😄 🔸همه شهيد حسين مشتاقی رو يک جوان و پر جنب و جوش میشناسند ولی من ضمن تأیید این نوع اظهارنظرها در خصوص شهید مشتاقی او را بیشتر هم میدانم. 🔹چرا که در طول مدتی که با او بودم، همیشه او را پای ثابت جماعت و مراسم دعا📖 دیدم. 🔸پاییز سال ۹۴، هنگام مأموریت، شدیدی او را از پا انداخت، با این وجود او همیشه تو جماعت و مراسم دعا حضور داشت.👌📿 🔹یک کهنه همیشه تو دستش دیده میشد. یک روز بهش گفتم: اینجا که مفاتیحهای نو هست، چرا یکی از این مفاتیحها رو برنمیداری⁉️ گفت: این مفاتیح منه و تو تمام مأموریتها با من بوده👌 ... ۹۵ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسفران_بهشتی قرار بود خطبہ عقدمان را #سیدعلے بخواند تو رفتےو خطبہ خوان عقدمان #زینب_ڪبری شد چه سعادتےست براے من #عروسِ بی بی بودن وچه سعادتےست براے تو تا ابد #وهب بودن.. #شهید_عسکر_زمانی🕊❤️ #همسر_شهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 💠من اشتباهی‌ام! 💢نباید این سال ها و این روزها روی کره زمینـ🌍 باشم! 💢نباید این روزها رقم بخورد! من اشتباهی ام!... 💢همه ام دارد فریاد میزند🗣 که من برای این تاریخ🗓 نیستم! این سال های آرام و بی صدا جان من است!  💢من باید جایی میان دشت های یا رمل های به خاک بیفتم، یا میان کوچه های تنگ ، به خون! 💢شاید میان بزم تیرها💥 برقصم و سرنقطه رهایی، پرواز کنمـ🕊!   باید مرا دریابند! سینه ای که تنگ شده فراخ بشود! گلویم تیغ ها را بدَرَد! 💢 که در رگ ها زیادی است زمین را آبیاری کند و این تن👤، زمان را به هم بریزد! 💢باید بشود آنچه است، باید بشود آنچه را که برایش دویده ام! 💢می ترسم به این پاهای👣 زخم خورده بگویم که آمده اید به مقصد ختم نمی شود🚫، می ترسم بگویم که نمی رسیم! 💢می ترسم از حسرت خوردن! دلم شور میزند، نکند میان راه، یک قدم مانده به ، دلم بلرزد💓! نگاهم از نور برگردد😭، به پشت سر نگاه کنم! 💢نکند ●بترسم ●بلرزم، ●بمیرم... ♨️نکند نشوم😭! 💢 نعمت است! نه، شهادت است! نکند از حقمان محروم شویم! 💢ما چقدر نعمت ها که نداشته ایم! که نه دست نوازش را به سرمان دیدیم و نه آغوش را ! 💢که لباس به تنمان نیامد! که سیاه پوش 🏴امام و کفن پوشِ بودیم! 💢که خاکریزمان و عقبه نداشت! که هرجا رسیدیم جنگیدیم👊 که هر کوچه برای ما بود! و برای فتحش چقدر خون دل خوردیم! 💢ما از شب های🌙 این خیابان ها چه ها داریم! هرکجایش می دهد به بودنمان! به نترسیدن هایمان✌️! کردن هایمان... 💢اما خب این خیابان های آرام ، این آدم های ساکت🔇 و بی دغدغه دارند مرا ! عذابِ تدریجی شده است بودنم! ماندنم😞! 💢می دانی تقصیر آن هاست که اسم کوچه ها را به اسم گذاشتند! که از هر پایگاه و منطقه ای که رد شدیم، بخوریم😓!  💢من باید ام سال های جنگ میشد، سال های قبل از قطعنامه! آن زمان که جماران رنگ و بوی میداد و کوچه پس کوچه هایش از صدای پوتین و شعار بسیجی ها✊ لبریز بود 💢همان زمان که از مسجدها🕌 صدای نمازگزارهایش به گوش می رسید و تا خود لرزه به دشمن می انداخت! روز هایی که میان بوی دود🌫 و اسپند، دسته گلـ🌸🍃 مادرها میرفتند، میان میدان به خاک و خون پرپر میشدند🕊 💢و سر دست همان ها که پشت سرشان آب ریخته بودند💦 کنار آرام میگرفتند، من باید جوانی ام سال های جنگ میشد😔... 💢یک شب🌝، دو خط می نوشتم📝 و لای روی تاقچه میگذاشتم، کوله بارم را برمیداشتم، یک روز هم با آن اتوبوس های خاکی🚌 میرفتم و دیگر ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹معلم پرسید: چندتا بمب برای نابودی داعش👹 و صهیونیسم💀 لازمه⁉️ 🔸دانش آموز گفت: ✌️ 🔹همه خندیدند😄 🔸معلم با تعجب گفت:دوتا؟؟ چطوری⁉️ 🔹دانش آموز گفت: 👈اول فرمان 😍 👈دوم سربند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_23909656.mp3
3.22M
| این عمار نگو خودم عمارتم😎💚 ✌️ رهبر فقط 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
سيماي تو عشق #جوانان است😍 جانت به والله جان ايرانـ🇮🇷 است عطر تنت بوي #شهيدان🌷 است #سیدعلی منجی ایران است✊ ✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣عشق یعنے چشم بینا و بصیر بر ڪلامے ڪہ شود از #حضرت_ما منجلے..✨ ❣عشق یعنی #رهـــــبرے داریم که نامش حیدرے است ذڪر او بر هر لبے نامش شده #سیدعلی...✨ #لبیک_یا_خامنه_ای✌️😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 💟دلنوشته ای تقدیم به (۲/۲) ✍حواسم به همه آرمان‌هایت هست وقتی به می‌رسم ... به آرزوهایی که هیچ‌وقت نرسیده❌ به بلندی موهایش👧 که را کم دارد، به دویدن‌هایش که به آغوش نمی‌رسد😔 ✍چه آرزوهایی که برایش نداشتی، چقدر بودی، دل‌تنگ بوسیدنش😘 دل‌تنگ شنیدن ، دل‌تنگ چشمانش😍 دل‌تنگ اینکه صدایت می‌کرد « ». ✍چقدر خوشحال بودیم روزی که قدم‌هایش👣 را برمی‌داشت. نگران نباش🚫 می‌دانم روزی خواهد رسید که درک می‌کند برای چه رفتی، حسین (ع) کیست؟ خواهرش بی‌بی زینب (س) کیست⁉️خانم (س) که بابایش را شهید🌷 کردند کیست؟ ✍می‌داند که تو و دوستان در این زمان شده‌اید «قاسم»، شده‌اید «علی‌اکبر» و می‌کند که بابایش هستی💖 خواهد دانست که بابایش نمرده❌ بلکه و شهید یعنی👈 «به خیر گذشت، نزدیک بود بمیرد» ... . مردن را همه بلدند، می‌خواهد شهید شوی🕊 ✍اما ! به آرمان‌هایت می‌رسم، آنجا که بیرون از مرزت رفتی😢 و جنگیدی که نشان دهی هنوز هست، هنوز باید از ایرانی🇮🇷 ترسید، هنوز مردانگی💪 می‌ترساند را. من، حواسم به همه آرمان‌هایت هست، تا جایی که نفس داشته باشم برای تحقق آرمانت تلاش می‌کنم✋ ✍اینجا کسانی هستند که می‌کنند نباید تنها بماند⛔️ فراموش نمی‌کنم🗯 حتی اگر اسم خود را فراموش کنم ... فراموش نمی‌کنم بغض نهفته در گلوی را که می‌گفت: جسم ناقصی دارم. اندک آبرویی دارم. که آن را هم به ما دادید. ✍فراموش نمی‌کنم آن «امام خامنه‌ای» به «امام زمان (عج)» را. ما آن بی‌حرمتی‌ها را در آن ، آن دشمن‌شاد کردن‌ها را، آن بغض «سید علی»😢 را، آن مظلوم بسیجی🌷 را فراموش نمی‌کنیم. ما سال 88 را فراموش نمی‌کنیم❌ فتنه‌های دیگر هنوز در راه‌اند، خدا یاری‌مان کند تا آگاه شویم و کنیم. ✍رضا جان! خیلی‌ها بر سر این خاک با تو پیمان می‌بندند💞 که ادامه‌دهنده باشند. خیلی‌ها حتی شده یک عهد کوچک را اینجا می‌بندد و شاید تغییر کوچکی در زندگی‌شان ایجاد کند😊 همین‌ها باعث من است. دعا می‌کنم برای تو، برای خودم، برای ، کسی چه می‌داند شاید خدا دست جمعی نگاهمان کرد👌 ♦️مهربان من! می‌دانم که تا آسمان راهی نیست، ولی تا شدن راه بسیار است. این دست‌های خالی به‌سوی تو بلند می‌شود. ما ، طلب آب و نان🍞 می‌کنیم، تو خود می‌دانی ای بخشش‌ها، بهترین‌ها👌 را برایمان مقدر فرما و ظهور حجتت✨ را نزدیک بفرما او با خواهد آمد ... ♦️قسم به غیرت مردانه علی‌اصغر؛ به درد نخوردن چه ارزشی دارد، هزار سر به فدای غباری از خاکم  نباشد اگر تن چه ارزشی دارد⁉️ 9/دی/1394 🌸همسر شهید مدافع حرم بی‌بی زینب (س)🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌ ♨️پیش بینی شهید اندرزگو 🔸چند ماه قبل از در خانه نشسته بودیم. یک ذغال گداخته🔥 را برداشت و کف گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید😲 دستت نمی سوزد⁉️ 🔹سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به هم حرام⛔️ است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و پیروز✌️ خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش است. از آنروز به بعد منتظر حضرت ولی عصر(عج)💫 باشید. 🔸بعد گفت: در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان می شوید⁉️ سید پاسخ داد خیر❌ من آنروز نیستم. ❤️شهید سید علی اندرزگو❤️ 👌شهیدی که با مولا علی گره خورده است و در آسمانی شد. (ره) در وصف ایشان فرمود: 💠اگر مثل او (شهیداندرزگو) داشتیم دنیـ🌍ـا زیر سلطه اسلام بود روای: همسر بزرگوار شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#فرازی_از_وصیت 5⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_سیدمحمود_موسوی🌷 ⚜این وصیت‌نامه📜 را در حالی می‌نویسم که عازم #ماموریت دشواری هستیم، امیدوارم ان‌شاءالله با پیروزی عزیزان روح‌الله و #سیدعلی به انجام برسد. یا رب! در نگاه دوستانم می‌نگرم در حالی که اشک😢 در چشمانشان حلقه زده، با یکدیگر #وداع می‌کنند، چون هیچ‌کس نمی‌داند چه کسی می‌ماند و چه کسی به دیدار معشوق🕊 می‌شتابد. ⚜ای دوستان! فریب دنیا را نخورید❌ زیرا این امر، مانع #خیر_اخروی می‌شود. پس در همه حال سعیتان به دست آوردن خیر اخروی باشد✅ کلامتان #کلام_رهبر باشد و از زبان او بشنوید، چون کلام و زبان رهبر، کلام و زبان آقا #امام_زمان(عج) است. ⚜پس همیشه حامی و #پشتیبان رهبر باشید؛ زیرا دل رهبر❤️ به شما خوش است و همواره برای سلامتی او دعا کنید. به پدر و مادرتان #احترام بگذارید و دستشان را ببوسید، چون با دعای آنان زندگی شما خوب خواهد شد👌 ⚜به روحانیت احترام بگذارید، زیرا آنان #حافظان اسلامند. دشمنان از جدایی مردم و روحانیت خوشحال می‌شوند، پس #دشمنان را با پیروی از روحانیت، ناراحت کنید🚫 اگر می‌ خواهید از #فتنه آخرالزمان در امان باشید، فقط پشت سر ولایت فقیه باشید. خانواده #شهدا را فراموش نکنید و برای آنان دلگرمی باشید. ⚜در پایان از همه شما #التماس_دعا دارم، محتاج دعای شما هستم. از دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید. 🔸رفیقان می‌روند #نوبت به نوبت 🔸خوشا روزی که نوبت #بر_من آید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 💟دلنوشته ای تقدیم به (۲/۲) ✍حواسم به همه آرمان‌هایت هست وقتی به می‌رسم ... به آرزوهایی که هیچ‌وقت نرسیده❌ به بلندی موهایش👧 که را کم دارد، به دویدن‌هایش که به آغوش نمی‌رسد😔 ✍چه آرزوهایی که برایش نداشتی، چقدر بودی، دل‌تنگ بوسیدنش😘 دل‌تنگ شنیدن ، دل‌تنگ چشمانش😍 دل‌تنگ اینکه صدایت می‌کرد « ». ✍چقدر خوشحال بودیم روزی که قدم‌هایش👣 را برمی‌داشت. نگران نباش🚫 می‌دانم روزی خواهد رسید که درک می‌کند برای چه رفتی، حسین (ع) کیست؟ خواهرش بی‌بی زینب (س) کیست⁉️خانم (س) که بابایش را شهید🌷 کردند کیست؟ ✍می‌داند که تو و دوستان در این زمان شده‌اید «قاسم»، شده‌اید «علی‌اکبر» و می‌کند که بابایش هستی💖 خواهد دانست که بابایش نمرده❌ بلکه و شهید یعنی👈 «به خیر گذشت، نزدیک بود بمیرد» ... . مردن را همه بلدند، می‌خواهد شهید شوی🕊 ✍اما ! به آرمان‌هایت می‌رسم، آنجا که بیرون از مرزت رفتی😢 و جنگیدی که نشان دهی هنوز هست، هنوز باید از ایرانی🇮🇷 ترسید، هنوز مردانگی💪 می‌ترساند را. من، حواسم به همه آرمان‌هایت هست، تا جایی که نفس داشته باشم برای تحقق آرمانت تلاش می‌کنم✋ ✍اینجا کسانی هستند که می‌کنند نباید تنها بماند⛔️ فراموش نمی‌کنم🗯 حتی اگر اسم خود را فراموش کنم ... فراموش نمی‌کنم بغض نهفته در گلوی را که می‌گفت: جسم ناقصی دارم. اندک آبرویی دارم. که آن را هم به ما دادید. ✍فراموش نمی‌کنم آن «امام خامنه‌ای» به «امام زمان (عج)» را. ما آن بی‌حرمتی‌ها را در آن ، آن دشمن‌شاد کردن‌ها را، آن بغض «سید علی»😢 را، آن مظلوم بسیجی🌷 را فراموش نمی‌کنیم. ما سال 88 را فراموش نمی‌کنیم❌ فتنه‌های دیگر هنوز در راه‌اند، خدا یاری‌مان کند تا آگاه شویم و کنیم. ✍رضا جان! خیلی‌ها بر سر این خاک با تو پیمان می‌بندند💞 که ادامه‌دهنده باشند. خیلی‌ها حتی شده یک عهد کوچک را اینجا می‌بندد و شاید تغییر کوچکی در زندگی‌شان ایجاد کند😊 همین‌ها باعث من است. دعا می‌کنم برای تو، برای خودم، برای ، کسی چه می‌داند شاید خدا دست جمعی نگاهمان کرد👌 ♦️مهربان من! می‌دانم که تا آسمان راهی نیست، ولی تا شدن راه بسیار است. این دست‌های خالی به‌سوی تو بلند می‌شود. ما ، طلب آب و نان🍞 می‌کنیم، تو خود می‌دانی ای بخشش‌ها، بهترین‌ها👌 را برایمان مقدر فرما و ظهور حجتت✨ را نزدیک بفرما او با خواهد آمد ... ♦️قسم به غیرت مردانه علی‌اصغر؛ به درد نخوردن چه ارزشی دارد، هزار سر به فدای غباری از خاکم  نباشد اگر تن چه ارزشی دارد⁉️ 9/دی/1394 🌸همسر شهید مدافع حرم بی‌بی زینب (س)🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#ڪلام_شهید 🌺من #پاسدارم و پاسدار بودنم محدود به جمهوری‌اسلامی‌ ایران نیست❌ و در هر کجای دنیا مظلوم و #مستضعفی باشد که به او ظلــم می‌شود حاضــرم این جـان❣ ناقابل خـود را تقـدیم ڪنم 🌺و در دفـاع از #مظلـوم و فرمـان امامم فدایـی شوم♥️ و خونم پای دین، فرامین الهی و فرمان امام #سیدعلی خامنه‌ای حفظ الله ریخته شـود. باشد که #مسیری گـردد برای آینـدگان👌 ◽️تاریخ ولادت: ۱۳۵۶/۰۲/۱۹ ◽️محل ولادت:  اهواز ◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۰۹ ◽️محل شهادت: حلب_سوریه ◽️ مزار شهید: گلزار شهدای اهواز #شهید_حمیدرضا_فاطمی_اطهر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌ ♨️پیش بینی شهید اندرزگو 🔸چند ماه قبل از در خانه نشسته بودیم. یک ذغال گداخته🔥 را برداشت و کف گرفت. من شگفت زده پرسیدم سید😲 دستت نمی سوزد⁉️ 🔹سید لبخندی زد و گفت: این که هیچ، بدن من به هم حرام⛔️ است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و پیروز✌️ خواهد شد. دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش است. از آنروز به بعد منتظر حضرت ولی عصر(عج)♥️ باشید. 🔸بعد گفت: در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان می شوید؟؟ سید پاسخ داد خیر❌ من آنروز نیستم. 🔰شهیدی که با مولا علی گره خورده است و در آسمانی شد🕊 💠 (ره) در وصف ایشان فرمود: اگر مثل او (شهیداندرزگو) داشتیم دنیـ🌍ـا زیر سلطه اسلام بود روای: همسر بزرگوار شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔆دایی همسر :🌾 ♨️بهش گفتم: از این تون که اینقدر سنگش رو به سینه می‌زنی، برام بگو.راستش آن تا می‌دیدمش، مدام به رهبر، بدوبیراه میگفتم او هم سرش را می‌انداخت پایین و لام تا کام حرفی نمی‌زد. ♨️آن روز گفت: نیست، باید راهش رو بری تا بشناسی‌ش! چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد: اونوقت نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.بعد از شهادتش، خواهرم زنگ زد گفت: داریم میریم دیدار ، گفتیم تو هم بیای.❗️پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها . ♨️باورم نمیشد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری.😭 از این بالاتر که بروی دست مجروح رهبر را بگیری و ببوسی و دستت را در دست سالمش فشار بدهد و بگوید: بشی! همانجا به گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم شدم؛ ولی هوام رو داشته باش عوضی نشم. 📚برگرفته از کتاب ؛ روایت هایی از زندگی شهید محسن حججی🌷 📝وصیت مدافع حرم محسن حججی:👇 🌾از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است.🍂 🍃 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
3⃣7⃣3⃣1⃣🌷 🔰بهش گفتم: از این تون که این قدر سنگش رو به سینه می‌زنی، برام بگو. راستش آن اوایل تا می‌دیدمش، مدام به رهبر، بد و می گفتم او هم سرش را می‌انداخت پایین و لام تا کام حرفی نمی‌زد. 🔰آن روز گفت: نیست، باید راهش رو بری تا بشناسیش! چشم انداخت توی و بهم قول داد: اون وقت محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی آقا.بعد از ، خواهرم زنگ زد 📞گفت: داریم میریم دیدار رهبری ، گفتیم تو هم بیای پیش خودم گفتم: حتماً باید از پشت میله ها ببینمش. باورم نمی شد نمازم رو پشت سر رهبر بخوانم، نه از پشت میله ها، به فاصله یک و نیم متری. 🔰 عزت از این که بروی دست مجروح💥 رهبر را بگیری و ببوسی😘 و دستت را در دست فشار بدهد و بگوید: عاقبت بخیر بشی! همانجا به محسن گفتم: تو قول دادی و به قولت عمل کردی، منم عوض شدم؛ ولی هوام رو داشته باش عوضی نشم. 📚 برگرفته از کتاب سربلند 📝: از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقیه رسیدم که امام نائب بر حق امام زمان است. 🔹راوی: دایی همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍃به تابلوی می نگرم. آن چشم های آرام حالا روشن تر و زیباتر از هر زمانی به نظرم می‌آمد. عکس برای چند ماه پیش بود ولی انگار روز قبل رفتنش آن را گرفته بود‌. 🍃یادم است روزی که میخواست برود نتوانستم یک دل سیر به تماشایش بنشینم، نشد آن دو گوی بلورین چشم‌هایش را ببوسم. فقط توانستم از نگرانی های برایش حرف بزنم. اینکه رفتنش برایم تاب و توان نمیگذارد، اینکه اگر برود چه بر سر می‌آید و هزاران "اگر" دیگر... 🍃میخواستم مجابش کنم که بماند. از اش گفتم؛ زمانی که سال چهل و چهار متولد شد و نام را برایش انتخاب کرد. از آن روزی حرف زدم که برای اولین بار کلمه بابا را ادا کرد. گفتم که قد کشیدنش را دیدم، رویاهایم پیش چشمانم قد علم کردند، رخت را در تنش دیدم و لحظه شماری کردم برای شدنشان. 🍃از و پشتکارش برای زمین زدن رژیم گفتم که آنها را در شب بیداری ها و و اعلامیه نوشتن هایش دیده بودم. هر شب که برای گشت بیرون میزد از خانه، دلم آب میشد و پشت سرش می‌ریخت. نذرش میکردم که سالم برگردد. 🍃اینها همه را گفتم و تاکید کردم که تو را دو سال پیش ادا کردی، بمان و اینجا خدمت کند، پشت ! یک کلمه گفت: مرگ با اگر خونین، بهتر از زندگی . و من خاموش گشتم، دلم نیز هم... 🍃دیگر نکردم، دیگر از شب بیداری هایم در دوران طفولیتش نگفتم، نخواستم بماند و جبران کند، از تا به الان برای این دیار نگفتم، منتی نبود! هرچه بود برای کرده بود... فقط دل و زبانم یک چیز را گفت: خدا به همرات! دلم آب شد و ریخت پشت سرش اما دیگر دلم شور نخورد، دیگر نشد. آرام گرفت و جگر گوشه اش را به امان خدا سپرد. و چه امانی بهتر و خوب تر از خدا! آنقدر خوب که کرد سمت خدا، آن‌هم به وقت آذر هزار و سیصد و شصت در جبهه ... ◇سالگرد حیدرم!◇ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت : ۷ آذر ۱۳۶۰ 📅تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : اطلاعاتی در دسترس نیست. 🕊محل شهادت : مریوان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت ناباورانه نگاهم ڪرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین﴿؏﴾ داشتم ڪه میان گریه زمزمه ڪردم : _مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین ﴿؏﴾ امانت سپردی؟ به خدا فقط یه قدم مونده بود... از تصور تعرض‌عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود ڪه مستقیم نگاهم میڪرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم ڪه باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید : _زخمی بود، داعشی‌ها داشتن فرار میڪردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن ڪه سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن! و هنوز وحشت بریدن سرعدنان به دلم مانده بود ڪه مثل کودکی ازترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محڪمتر گرفت تا ڪمتر بلرزد و زمزمه ڪرد : _دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین﴿؏﴾ بودی و میدونستم آقا خودش تا من بیام! و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود ڪه سری‌تڪان داد و تأیید ڪرد : _حمله سریع ما غافلگیرشون ڪرد! تو عقب‌نشینی هرچی زخمی و ڪشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه! و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم ڪه عاشقانه نجوا ڪردم : _عباس برامون یه نارنجڪ اورده بود واسه روزی ڪه پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجڪ همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه... ڪه از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد : _هیچی نگو نرجس! میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا ڪه آتش غیرتش فروڪش ڪرده بود،لاله‌های‌دلتنگی را درنگاهش میدیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود ڪه یڪی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. رزمنده با تعجب به من نگاه‌میڪرد و حیدر او را ڪناری ڪشید تا ماجرا را شرح دهد ڪه دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از فرمانده‌هان بودند ڪه همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. باپشت‌دستم اشڪ‌هایم را پاڪ میڪردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم ڪه نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یڪی از فرمانده‌ها را در آغوش ڪشید. مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود ڪه دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد ڪه نقش غم از قلبم رفت. پیراهن‌وشلواری‌ خاڪی‌ رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را درآغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت ڪرد و باعجله سمت ماشین برگشت. ظاهراً دریای آرامش این فرمانده نه فقط قلب من ڪه حال حیدر را هم بهتر ڪرده بود.پشت فرمان‌نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد : _معبر اصلی به سمت شهر باز شده! ماشین را به حرڪت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود ڪه حیدر رد نگاهم را خواند و به عشق اینچنین سینه سپر ڪرد : _حاج قاسم بود! با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا در همه روزهای محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد. حیدر چشمش به جاده وجمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش حاج‌قاسم جا مانده بود ڪه مؤمنانه زمزمه ڪرد : _عاشق سیدعلی خامنه‌ای و حاج قاسمم! سپس گوشه نگاهی به صورتم ڪرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد : _نرجس! به خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میڪرد! و دررڪاب حاج‌قاسم طعم را چشیده بود ڪه فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای داعش خط و نشان ڪشید : _مگه مرده باشه ڪه حرف و مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به و برسه! تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر مدافعان شهر چه ڪرده بود ڪه مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن شهادت.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸کاپشن شهادت دست به دست چرخید. سیدعلی کاپشنی داشت که بعد از شهادتش🕊 دست به دست بین رزمندگان می‌چرخید، هر کسی که این کاپشن را می‌پوشید به می‌رسید. 🔹شهید در مراسم‌ و هیئت‌ها هم همیشه از سیدعلی می‌خواست که او را هم به حلقه شهدا🌷 برساند. 🔸سیدمجتبی علمدار از شیمیایی‌مان بود، او هم بعد از پوشیدن کاپشن سیدعلی♥️ به آرزویش( ) رسید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌼عاقبت با لطف حق 🍂دوران میرسد 🌸بلبل خوش نغمه🕊 از 🍃بستان مهدی میرسد 🌼میدهد این دل گواهی 🍂 پیر ما 🌸پرچم از دست تـ♥️ــو 🍃بر دستان میرسد 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به تابلوی می نگرم. آن چشم های آرام حالا روشن تر و زیباتر از هر زمانی به نظرم می‌آمد. عکس برای چند ماه پیش بود ولی انگار روز قبل رفتنش آن را گرفته بود‌. 🍃یادم است روزی که میخواست برود نتوانستم یک دل سیر به تماشایش بنشینم، نشد آن دو گوی بلورین چشم‌هایش را ببوسم. فقط توانستم از نگرانی های برایش حرف بزنم. اینکه رفتنش برایم تاب و توان نمیگذارد، اینکه اگر برود چه بر سر می‌آید و هزاران "اگر" دیگر... 🍃میخواستم مجابش کنم که بماند. از اش گفتم؛ زمانی که سال چهل و چهار متولد شد و نام را برایش انتخاب کرد. از آن روزی حرف زدم که برای اولین بار کلمه بابا را ادا کرد. گفتم که قد کشیدنش را دیدم، رویاهایم پیش چشمانم قد علم کردند، رخت را در تنش دیدم و لحظه شماری کردم برای شدنشان. 🍃از و پشتکارش برای زمین زدن رژیم گفتم که آنها را در شب بیداری ها و و اعلامیه نوشتن هایش دیده بودم. هر شب که برای گشت بیرون میزد از خانه، دلم آب میشد و پشت سرش می‌ریخت. نذرش میکردم که سالم برگردد. 🍃اینها همه را گفتم و تاکید کردم که تو را دو سال پیش ادا کردی، بمان و اینجا خدمت کند، پشت ! یک کلمه گفت: مرگ با اگر خونین، بهتر از زندگی . و من خاموش گشتم، دلم نیز هم... 🍃دیگر نکردم، دیگر از شب بیداری هایم در دوران طفولیتش نگفتم، نخواستم بماند و جبران کند، از تا به الان برای این دیار نگفتم، منتی نبود! هرچه بود برای کرده بود... فقط دل و زبانم یک چیز را گفت: خدا به همرات! دلم آب شد و ریخت پشت سرش اما دیگر دلم شور نخورد، دیگر نشد. آرام گرفت و جگر گوشه اش را به امان خدا سپرد. و چه امانی بهتر و خوب تر از خدا! آنقدر خوب که کرد سمت خدا، آن‌هم به وقت آذر هزار و سیصد و شصت در جبهه ... ◇سالگرد حیدرم!◇ ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۱ اسفند ۱۳۴۴ 📅تاریخ شهادت: ۷ آذر ۱۳۶۰ 🥀مزار شهید: اطلاعاتی در دسترس نیست. 🕊محل شهادت: مریوان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ثمره انقلاب ماشد رهبری به تمام مسلمین جهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh