🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥کلیپ #شهیدمدافع_حرم #شهید_مسلم_خیزاب🕊❤️ #فرمانده شجاع گردان یازهرا #چه خوب به آرزویت رسیدی 🍃🌹🍃🌹 @
#حاجی_فرزندت_کجاست ؟!
_تو کولهمه!
+اونجا چی کار میکنه؟!
_میخواد باهام بیاد منطقه!
#محمدمهدی فرزند #شهید_خیزاب شبهای قبل از #اعزام به #کوله_پشتی پدر میرفت تا با #پدرش عازم #سوریه شود
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#الگوی_برتر 🔰هیچ کسی فکرش را نمیکرد روزی برسد که مجید #شهید شود چرا؟ چون روی دستش #خالکوبی داشت چو
7⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خالڪوبی تا شهـادت
🔰وقتی شهید شد، #پلاکاردهایش را جمع میکردند ڪه نفهمیم مجید #شهید🕊 شده است.
🔰بیآنڪه کسی بتواند پیڪر بیجانش⚰ را برای خانوادهاش برگرداند.ڪنار دیگر دوستان #شهیدش زیر آسمان🌤 غم گرفته #خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی میخواهد این خبر را به #مادرش برساند؟😔
🔰«همه میدانستند #من_ومجید رابطهمان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم»☺️ و #پدرش را «آقا افضل» صدا میڪرد.ما هم همیشه به او #داداش_مجید میگفتیم.
🔰آنقدر به هم نزدیڪ بودیم👌 که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان #جمع میشدند.وقتی خبر #شهادتش🕊 پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند🚫 من بفهمم. لحظهای⚡️ مرا تنها نمیگذاشتند.
🔰با اجبار مرا به خانه برادرم🏡 بردند ڪه ڪسی برای گفتن #خبرشهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح🌄 تمام پلاڪاردهای دورتادور #یافتآباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت🌷 پسرم نشوم.
🔰این ڪار تا ۷ روز #ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ⚡️ولی چون تماس☎️ نمیگرفت بیقرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش #خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود😭.
🔰او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمیآمد❌. آخر از #تناقضات حرفهایشان و شهید شدن🌷 دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم #مجیدمن هم شهید شده🕊 است.
🔰ولی باور نمیڪردم😔. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و #آیفون را چک میڪنم و میگویم همیشه این موقع میآید.تا #دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم😄؛ ⚡️اما نمیآید! #7ماه است ڪه نیامده است.»
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید: مرتضی بسیار #استغفار میکرد، با اینکه بسیار مراعات #شرع را می کرد اما اکثر اوقات میدیدم
1⃣1⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همسر بزرگوار فرمانده ی شهید مرتضی حسین پور(حسین قمی)
🌷من معتقدم حق فرزندمن است که #پدرش را خیلی خوب بشناسد👌.
خوب به یاد دارم وقتی برنامه #ملازمان_حرم ،برنامه شهید علی یزدانی🕊 را نشان می داد ،مرتضی با دیدن صحبتها و اشکهای همسر شهید😭 تاب نیاورد و رفت #آشپزخانه و در گوشه ای گریه می کرد😭 تا من اشکهایش را نبینم.
🌷می گفت: #شهید که جایگاه خوبی دارد الان!!.گفتم: بله جای شهید خوب است،⚡️ اما #دردها زیاد است.
از این رو خودم شروع کردم به صحبت🎤 با رسانه ها تا این خاطرات ثبت شود📹، #دوستانش صحبت کنند و همه اینها مکتوب بماند.
🌷تا اگر روزی ماهم #نبودیم این مکتوبات به پسرم کمک کند تا #پدر و راه پدر را خوب بشناسد.تا همه شهدای مدافع حرم را #بشناسند👌.شاید برایمان خیلی سخت است😣 وقتی از دُر دانه های زندگیمان صحبت می کنیم از افعال #گذشته استفاده کنیم
همه فعلا،رفت و بود و گفت و.... است.
🌷اما می خواهیم #همه ی مردم آنها را بشناسند.خیلی خیلی دوست دارم آن قدر که همه #شهیدان همت و باکری را می شناسند و از آنها می گویند🔊وِرد زبانشان بشود امثال #شهیدبیضائی ها، #شهریاری ها و #شهیدحیدرها که خیلی مظلومانه شهید🕊 شدند. این ها باید سرِ زبانِ ما #دهه_شصتی ها بیافتد.
🌷همسرم #فرمانده ای بود که خالصانه شهید شد🕊 و #مظلومانه دفن شد.
پ.ن:سه رفیق
کجایی فرمانده 😔😔 هیچ وقت یادم نمیره چقدر وقتی #خبرشهادت این دو دوست صمیمی شونو شنیدند ناراحت شدند😭😔.
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تصویری از #غواصی شهید 🌷 #شهیدکربلایی_وحید_نومی_گلزار 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰وحید که مدتی در #عراق بود ,دنـ🌎ـیا را واقعا از چشمش انداخته بود ,حتی روزی که #پدرش او را در جریان مراسم عقد💍 خواهر وحید قرار داد و از او خواست در مراسم عقد خواهرش شرکت داشته باشد✓ ,وحید راهی ایران🇮🇷 شد ولی در #مرز_مهران دوستانش او را در جریان عملیاتی گذاشتند , و وحید جهاد را به حضورش در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح داد✊ و از مرز باز هم راهیه منطقه ,برای مبارزه با #تکفیریها شد...
🔰یک روز،میبینه یکی از دوستاش با خانواده داره تلفنی☎️ صحبت میکنه , #وحید همش اشاره میکنه قطع کن تلفنو باهات کاردارم , و بعد به دوستش میگه تو که اومدی اینجا یعنی از #دنیا_نبریدی , چرا با خانواده حرف میزنی تا به دنیا وابسته تر بشی⁉️و این نشون وحید دلشو ازدنیا کنده💕 و فقط به وصال #خدا فکر میکنه.
🔰وحیددر یکی ازمناطق #عملیاتی با صحنه ای مواجه میشود که کودکی👶 پدر و مادر خود را از دست داده , وحید به اون نزدیک شده و بهش محبت میکنه💞 ,با خودش به #زیارت میبره ,و بعد اقوام پسره پیدا میشه و وحید تحویلش میده, و این نشان از #محبت و رافت قلبی❤️ و اسلامی وحید هست.
🔰رزمنده ها که مجالی پیدا میکردند , به زیارت اهل بیت در ✓سامرا ,✓کربلا و ✓نجف میرفتند, و به همین خاطر دوستان وحید , به وحید گفتند باهم به زیارت ارباب #حسین (علیه السلام) رفته و روز عاشورا در کنار مرقد ارباب باشیم😊, ولی وحید قبول نکرد❌ ,وحید گفت امروز #کربلای من اینجاست(منطقه جنگی), شما بروید
🔰وحید #بصیرت داشت و ماند , و ظهر روز #عاشورا امام حسین (علیه السلام),خودش بر بالین وحید آمد😭 ,و وحید را با خودش به کربلای حقیقی برد,وقتی دوستان وحید با پیکر دوست شهیدشان🌷 مواجه شدند, گفتند وحید به کربلای حقیقی رفت ,⚡️ولی ما به کربلای زمینی😔...
#شهید_وحید_نومی_گلزار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#محرم ڪہ نزدیڪ مےشد مےرفٺ سراغ ڪارهاے #هیئٺ و ازچند روز مانده بہ دهہ ے اول،سرگرم خدمٺ به امام حس
بابا بيا ببين كه چه #دختري شدم
يكدم مرا ببين چقدر #حسيني شدم
حلما خانم دردانه ي
#شهید_میثم_نجفی که 17 روز بعد از شهادت #پدرش به دنیا آمد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چندین مورد هوش و ذکاوت وحید باعث شده بود که نیروهای نفوذی داعش👹 در بین #رزمندگان شناسایی و دستگیر شو
4⃣0⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰وحید که مدتی در #عراق بود ,دنـ🌎ـیا را واقعا از چشمش انداخته بود ,حتی روزی که #پدرش او را در جریان مراسم عقد💍 خواهر وحید قرار داد و از او خواست در مراسم عقد خواهرش شرکت داشته باشد✓ ,وحید راهی ایران🇮🇷 شد ولی در #مرز_مهران دوستانش او را در جریان عملیاتی گذاشتند , و وحید جهاد را به حضورش در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح داد✊ و از مرز باز هم راهیه منطقه ,برای مبارزه با #تکفیریها شد...
🔰یک روز،میبینه یکی از دوستاش با خانواده داره تلفنی☎️ صحبت میکنه , #وحید همش اشاره میکنه قطع کن تلفنو باهات کاردارم , و بعد به دوستش میگه تو که اومدی اینجا یعنی از #دنیا_نبریدی , چرا با خانواده حرف میزنی تا به دنیا وابسته تر بشی⁉️و این نشون وحید دلشو ازدنیا کنده💕 و فقط به وصال #خدا فکر میکنه.
🔰وحیددر یکی ازمناطق #عملیاتی با صحنه ای مواجه میشود که کودکی👶 پدر و مادر خود را از دست داده , وحید به اون نزدیک شده و بهش محبت میکنه💞 ,با خودش به #زیارت میبره ,و بعد اقوام پسره پیدا میشه و وحید تحویلش میده, و این نشان از #محبت و رافت قلبی❤️ و اسلامی وحید هست.
🔰رزمنده ها که مجالی پیدا میکردند , به زیارت اهل بیت در ✓سامرا ,✓کربلا و ✓نجف میرفتند, و به همین خاطر دوستان وحید , به وحید گفتند باهم به زیارت ارباب #حسین (علیه السلام) رفته و روز عاشورا در کنار مرقد ارباب باشیم😊, ولی وحید قبول نکرد❌ ,وحید گفت امروز #کربلای من اینجاست(منطقه جنگی), شما بروید
🔰وحید #بصیرت داشت و ماند , و ظهر روز #عاشورا امام حسین (علیه السلام),خودش بر بالین وحید آمد😭 ,و وحید را با خودش به کربلای حقیقی برد,وقتی دوستان وحید با پیکر دوست شهیدشان🌷 مواجه شدند, گفتند وحید به کربلای حقیقی رفت ,⚡️ولی ما به کربلای زمینی😔...
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#شهیدظهرعاشورا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷نامم #علی #فاطمی بودم و #علوی زیستم #هاشمی جنگیدم و #حسینی شهید شدم چون فرزند #زهرام و مدافع حرم #ز
من اصلا فکرش را هم نمیکردم. ولی #پدرش چرا. میگوید: "وقتی علی داشت میرفت احساس کردم که #شهید میشود🕊."همیشه در روضهها میگفتم: "چرا مردم #کوفه امام حسین(ع) را تنها گذاشتند😔. وقتی هم که علی رفتنش به #سوریه را با من مطرح کرد، فورا قبول کردم. علی هم به من گفت: " توقع غیر از این را هم از شما نداشتم😊
#شهید_علی_آقاعبداللهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کار همیشگی اش بود لباس #نظامی اش را که می پوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به #امام_حسین(علیه السلا
2⃣3⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
راوی:همسر شهید:
🔰چند وقت قبل #محمدمهدی برایم گفت که خواب دیده همسایهمان که #شهید شده، ستارهای⭐️ به وی داده و گفته پدرت شهید🌷 میشود.
🔰وقتی خوابش را برای من تعریف کرد، نگران بود که #من ناراحت شده باشم اما به وی گفتم که #پدرش به سلامت از سفر باز خواهد آمد👌.
🔰محمدمهدی از اینکه پدرش در #گلستان_شهدا به خاک سپرده میشود، خوشحال است😊، زیرا به خیال خودش حالا میتواند با دوچرخهاش🚲 در محوطه گلستان شهدا 🌷بازی کند.
🔰شهید #خیزاب در آخرین حضورش در گلستان شهدا سفارش محمدمهدی را به #شهید_خرازی کرده است.
🔰من نمیدانستم که شهید خرازی🕊 پسری به نام #محمدمهدی دارد ⚡️اما شنیدم که همسرم سفارش پسرمان را به #شهیدخرازی کرد و گفت که وی نیز پسری همنام فرزند ما دارد👌.
🔰در این لحظه به وی گفتم چرا میخواهی ما را #تنها بگذاری که وی جواب داد: شما #خدا را دارید و تنها نخواهید بود❌؛ شما که بالاتر از #حضرت_زینب (س) و خانواده امام حسین (ع) نیستید که در صحرای #کربلا تنها مانده بودند😔.
#شهید_مسلم_خیزاب
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ماجرای رویای صادقه #مادرشهید ابوطالبی و شناسایی هویت او(سال92) "شکرخدا یوسف گمشده ما هم آمد" #شهید
9⃣3⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهید ولنجک نشین
🔰مادر شهید ابوطالبی با بغض از رویای صادقه خود بعد از #31سال بی خبری از پیکر فرزند شهیدش🌷میگوید و آن خواب را اینگونه روایت میکند:
🔰در خواب #مجید را دیدم که به من گفت: "مامان جان من آمدم." گفتم: "مجید تویی؟تو کجایی⁉️" گفت: "مادر من خیلی وقت است که آمدهام. چند سال است که #آمدهام. اما هیچ کس دنبالم نیامد😔. یک اتاق گرفتهام و #تنها زندگی میکنم.
🔰" من مجید و اتاقش را میدیدم اما #مانعی بین ما بود که نمیتوانستم🚫 او را در آغوش بگیرم یا وارد اتاقش بشوم. میگفت: "مادر #هیچکس دنبالم نیامده است."
🔰وقتی از خواب بلند شدم پیش #پدرش رفتم و گفتم مثل اینکه مجید با ما قهر کرده😔 و خوابم را گفتم. پدرش گفت: نه❌؛ #مجید_آمده باید بروم پیدایش کنم. #وظیفهام اینست که بروم پیدایش کنم.
🔰من هم آنقدر زنگ زدم ☎️و دنبالش را گرفتم تا بتوانم #نشانهای از او پیدا کنم. حتی بعد از چند روز پیگیری استخاره کردم📖 که اصلا موضوع پیگیری این خواب را رها کنم و با این وسیله با #خدا مشورت کردم
🔰اما استخاره #بد آمد و با کمک و لطفی که خدا کرد توانستم توسط #آزمایشDNA پسرم را پیدا کنم😍. خدا را شکر میکنم. وقتی رفتم و مزار او را در #کهف_الشهدای_ولنجک دیدم، متوجه شدم به همان صورتی است که در خواب دیدهام. و در همان اتاق خوابیده.
شکر خدا بالاخره #یوسف_گمشده ما هم آمد😊.
#شهید_مجید_ابوطالبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عمریست ... شب و روزم را، به عشق #شهادت گذرانده ام وهمیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهـادت، به #با
9⃣1⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠برشی از کتاب #سربلند
شرح زندگی #شهید_محسن_حججی
📝از بچگی خیلی دوست داشت بنشیند و آلبوم های پدرش رو نگاه کند 📸عکسهای #جبهه را. میگفت:منم دوست دارم بزرگ بشم برم #جنگ.
📝گاهی تصور میکردم محسن بزرگ شده رفته جنگ و #شهید شده دلم میلرزید اشکم درمیآمد😢؛ اما با خودم میگفتم:نه❌! هیچوقت این اتفاق نمیافته.
📝راضی نبودم برای همینبار اولی که رفت #سوریه به من نگفت. منِ ساده باورم شد رفته تهران #ماموریت چهلوپنج روزه. نمیدانم چطور بود که وقتی زنگ میزد☎️ کد تهران میافتاد؛ برای همین دلم قرص بود.
📝ولی به #پدرش گفته بود.
وقتی داشت برمیگشت پدرش گفت: #آقامحسنتون داره از سوریه برمیگرده. دهنم باز ماند:ازکجا؟ سوریه؟!😧
📝شهید نشدنش را از چشم من میدید. میگفت:خمپاره کنار من خورد💥 و #منفجر نشد🚫. چون تو راضی نیستی من شهید نمیشم.
📝شبها نور موبایلش📱 را میدیدم که #دعا میخواند. میدیدم که #نمازشب میخواند. درِ خانه خدا گریهزاری میکند😭. قبلترها فکر میکردم حاجت دارد میخواهد ازدواج💍 کند. بعد که ازدواج کرد فهمیدم نه حاجتش چیز دیگری است؛ #عشق_شهادت دارد..
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید #روح_الله_قربانی در دوران کودکی طعم تلخ بی مادری را تجربه کرد خاطره ای بخوانید از دوران #یتیمی
2⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش
📖روحالله بغض کرده بود😢، اما خودش را نگه داشت تا #گریه نکند. یاد روزهایی افتاده بود که وقتی به خانه🏡 میآمد #مادرش را در بستر بیماری میدید. آنقدر دیدن این صحنه برایش #سخت بود که ترجیح میداد به خانه نرود❌.
📖بعد از مدرسه میرفت کلاس بسکتبال🏀 و از آنجا هم میرفت #بسیج مسجد تا کمتر خانه باشد.میدید که #پدرش بعد از هر باری که مادرش را از #شیمیدرمانی برمیگرداند، چقدر ناراحت است😔.
📖آرزو بر دلش ماند یک بار به خانه برگردد و مادرش را #سرحال و سالم داخل آشپزخانه ببیند. دلش تنگ شده بود برای خورشت بادمجان🍲 مادرش که در کل فامیل معروف بود، ⚡️اما فقط به نگاه بیرمق #مادرش نگاه میکرد و غصه میخورد😓.
📖روحالله سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت🚫. انگار برگشته بود به همان #روزها. همۀ اتفاقات از جلوی چشمانش رد میشد. انگار همین دیروز بود که وقتی از کلاس #بسکتبال برمیگشت، دید #مادربزرگش بدون توجه به او میرود سمت خانهشان🏡.
📖هنوز پیچ کوچه را نپیچیده بود که با خودش گفت: چرا مادربزرگ اینجوری کرد⁉️ چقدر عجله داشت! یعنی من رو ندید😕؟ با این #عجله کجا داشت میرفت؟علامت سؤالهای ذهنش💬 وقتی جواب داده شدند که پیچ کوچه را #پیچید.
📖با دیدن آمبولانس🚑 و جمعیتی که جلوی خانهشان ایستاده بود👥، همهچیز را فهمید. چقدر سخت بود برایش باور اینکه دیگر #مادرش همان نگاه بیرمق را هم ندارد🚫، اما این تازه شروع #سختیهایش بود.
📖بعد از مادرش دیگر زندگی مثل قبل نشد❌. درسش خیلی افت کرد. تا #اخراج از مدرسه پیش رفت. انگارنهانگار که این همان #روحاللهی بود که مدام در ورزش و خط و دیگر درسها مقام میآورد🏅. دیپلم ریاضیاش را که گرفت، رفت کلاس #آیتالله_مجتهدےتهرانی.
📖این حرف مادرش همیشه در ذهنش بود💭 که به او میگفت: دوست دارم یا #طلبه بشی یا #شهید.گاهی هم او را «شهید روحالله🌷» صدا میزد. دوست داشت مادرش را به #آرزویش برساند. دو سال طلبگی خواند، اما چون به هنر هم علاقه داشت، کنکور هنر🎭 داده بود.
📖 #زینب به شانهاش زد و گفت: «کجایی؟ به چی داری فکر میکنی⁉️»روحالله که تازه به خود آمده بود، لبخندی زد😊 و گفت: «یه لحظه همۀ #اون_روزا اومد جلوی چشمم.»
نفس عمیقی کشید و گفت: «اما میون اینهمه اتفاقای #بد، یه چیزی برام خیلی جالب بود. هنوزم از یادآوریش #حس_غرور دارم.»
ـ چی⁉️
📖اون روزا که مامانم مریض بود، خیلی از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. بندهخدا بابام با ویلچر♿️ میبردش دکتر، اما تو نمیدونی با اون قوت کمی که تو دستاش بود، چهجوری با #چادر رو میگرفت. آدم حظ میکرد😍.
زینب به #چشمان_روحالله نگاه کرد. غرور در چشمانش موج میزد.
#شهید_روح_الله_قربانی
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨ شهیدی که به دنبال راهی برای خدمت به شهدای ترور فلسطین و لبنان بود👇 شهید مصطفی احمدی روشن🌷 جنگ #غ
از در #مدرسه آمد تو. رفتم طرفش. دست دادم. پوستش زبر بود😣 مثل همیشه.
درس📚 و بازیمان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس🚌 کمک #پدرش.
همه کار می کرد؛ از #پنچرگیری تا جاروکردن کف مینی بوس. #تک_پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند🚫
از همه مان پوست کلفت تر بود😄
#شهید_مصطفی_احمدےروشن
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh