eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ☜ (3) 💠 رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد .... 🌹🍃🌹🍃 🌷يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن و پيدا كردن شهيد، نام مقدس (س) بود. ١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد: دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س) منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) » 🌷تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم. 🌷كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج) بود. يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود. 🌹🍃🌹🍃 🌷بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد. 🌷حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت برايت همين جا مى خوانم. كمك كن. 🌷ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد. 🌷در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: « از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم. 🔺راوی: حاج حسین کاجی 📚 کتاب کرامات شهدا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
👆👆👆 یازده داستان متفاوت از تفحص های انجام شده رو تحت عنوان از قسمت ریپلای شده بخوانید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📎 پیشنهاد دانلود مصاحبه🌷شهید سلیم اقبالی🌷 آمده ام مادرم را جلوی حضرت زهرا(س) روسفید کنم. 🔸لشکر فاطمیون. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷رسید خونه بهش گفتم که خانمت رفته بیمارستان، خدا میخواد بهت #بچه بده 🌷موتور را گذاشت و دوید، گفتم پس چرا با موتور نمی روی گفت: امروز موتورم را از بنزین #بیت_المال پر کردم فقط حق دارم تا خونه بیام نه بیشتر، نمیتونم استفاده شخصی کنم 🌷رفته بود سر خیابون که با تاکسی برود ولی ماشین هم گیرش نیومده بود تا بیمارستان #پیاده رفته بود #سردار_شهید #شهید_عبدالمهدی_مغفوری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻 شهیدی که جان رهبر انقلاب را نجات داد👇👇 💢حاج حمید روی مبل نشسته بود و مشغول خواندن بود. من هم رو روشن کردم، کنار حاج حمید نشستم.  💢تلویزیون داشت خاطرات جبهه رو پخش میکرد. 💢آقای خامنه ای فرمودند ما توی یه ایی گیر افتاده بودیم، که یه اومد و با ماشین ما رو از مهلکه نجات داد. 💢حاج حمید، همین طور که سرش توی کتاب بود و با همان همیشگی گفت: اون بنده خدا بودم. پ ن: این شهید بزرگوار به علت فرماندهی و خدماتی که در تامین امنیت ، کربلا و امنیت پیاده روی انجام دادند در عراق مشهورتر و محبوب تر هستند. راوی: پروین مرادی(همسر شهید) 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#کلام_شهید🌷 💢توی ذهنت باشد که #یکی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم❌ 🔸مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد؛ فردای قیامت جلوی #حضرت_زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم⁉️😔 #شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣8⃣9⃣ 🌷 💠رنگ 🔰از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت. 🔰بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر ، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌ 🔰تصویر را قبل از تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود اما من نرفتم😥 🔰بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 (س) بوده سکوت می کنم. 🔰میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را کنند.» 🔰صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم. 🔰خانم من گفت: بله، مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با (س)😭 📚کتاب علمدار، صفحه 202 الی 20 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه‌شنبه‌ها و دلم #جمکرانی از احساس💖 سه‌شنبه ها و نسیمی پراز #شمیم_یاس🌸🍃 چکیده اشک #فراق😢 به روی گونه ام چه قیمتی شده اشکم، شبیه یک #الماس💎 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5852668216756666418.mp3
2.76M
🎁این کلیپ صوتی رو امشب به شما هدیه میکنم ✨دغدغه ظهور امام زمان..... 🍃اونهایی که دغدغش رو دارن گوش کنن 🎤🎤استاد رائفی پور 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: ❣امروز از ساعت چهار عصر به یکباره گرفت، به یاد دخترم و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. ❣ و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد (س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ...😭 ❣در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما هست که تماس گرفته ❣حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به داد دیدم که امانش نمیدهد😳گفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! ❣گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دارم، بیا بابایی😢 دیدم حال فاطمه خیلی بود شروع کردم به فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی می خونی؟ ❣در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...😭 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 💠💠 و (46) در طی چند مورد داستان های یهودکشی که پیشتر بدان اشاره شد، ظاهراً جریان از این قرار است که این حزب با توطئه و زمینه سازی مقدمات جنگ را فراهم کرده و با تبلیغات همزمان از طریق سلطه بر رسانه ها یا تاریخ نگاری پسینی از طریق تحریف تاریخ که یکی دیگر از هنرهای این قوم است،‌ این چنین وانمود می کند که این قوم در کانون اصلی جنگ قرار دارد و از این طریق با ارائه آمارهای اغراق آمیز از تعداد کشتگان و اسیران یهود دست به مظلوم نمایی می زند. با این کار و در شکلی کاملاً موجه بدون برانگیختن هرگونه حس کنجکاوی و شک و تردید در میان ناظران جهانی و تاریخی، آرام و بی سر و صدا وارد دیگر کشورها شده و در ادامه بر مناصب کلیدی و مراکز قدرت آنان همچون ویروس های رایانه ای امروز می نشیند و این گونه جهان را در حرکتی حساب شده به تصرف خود در می آورد. طبیعی است که مهمترین این سرزمین ها سرزمینی باشد که از ابتدای هبوط آدم علیه السّلام آن را به عنوان سرزمین راهبردی و مهد تمدن بشر و به تعبیری دیگر مرکز تمدنی جهان شناختیم: سرزمین بین النهرین یا عراق کنونی. این سرزمین همچنین در شرقی ترین قسمت منطقه تحت پوشش شعار “از نیل تا فرات” قرار دارد و اهمیت آخرالزمانی آن برهیچ کس پوشیده نیست؛ حتی اشغالگران آمریکایی امروز که با درک این مطلب و باز با پوششی این چنین، این ناحیه را در اشغال خود درآورده اند. با این تحلیل شاید بتوان ماجرای حمله شلمناسر را نیز بخشی از این سناریوی بزرگ دانست که در فاز نخست بدان شکل اجرا شده و با انجام کل عملیات نهایتاً تمامی اعضای حزب بی سر و صدا به عراق منتقل شده اند، اگرچه این تحلیل با توجه به جنبه پاکسازی درون قومی این واقعه چندان موجه به نظر نمی رسد. آنگونه که تاریخ می گوید این اسرا نه تنها در بابل دچار سختی و مشقت نشدند، که با در اختیارگرفتن بخشی از سرزمین های حاصلخیز آن منطقه به سرعت وضعیت اقتصادی و رفاهی خود را بهبود دادند، همان طور که امروزه نیز در پی اشغال عراق بدین کار اشتغال دارند و باز همان طور که در دوران معاصر با همین روش سرزمین های حاصلخیز و راهبردی فلسطین را به اشغال خود درآوردند. داستان این اشغال در اسارت بدینجا ختم نشد و در ادامه و با مرگ بختنصر در سال 561 و روی کارآمدن پسرش مناصب مهم حکومتی وی از سوی این حزب به اشتغال درآمد. 🔻🔻🔻 . .. 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5798546419031737175.mp3
7.09M
#سفر_پرماجرا ۲۵ ⭕️شیطان رهات نمی کنه... حتی در لحظه ی انتقالت به برزخ! شیطان برای این لحظه ات، نقشه ها کشیده! اگر مبارزه و مخالفت باهاش رو تمرین نکرده باشی؛ اونجا مغلوبش میشیـــا👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠ماجرای حاج احمد با بانوی دو عالم #حضرت_زهرا(س): 🔸عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد💔 ترکش خورده بود به #سرش با اصرار بردیمش اورژانس🚑 می‌گفت: «کسی #نفهمه زخمی‌ شدم همینجا مداوام کنید» 🔹دکتر اومد گفت: زخمش #عمیقه، باید بخیه بشه. بستریش کردند🛌 از بس خونریزی داشت #بیهوش شد یه مدت گذشت یکدفعه از جا پرید گفت: پاشو #بریم_خط 🔸 #قسمش دادم گفتم: آخه تو که بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی⁉️ گفت: بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی🚫 🔹وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم #فاطمه_زهرا(س) اومدند داخل فرمودند: چیه؟ چرا خوابیدی❓ عرض کردم: #سرم مجروح شده، نمی‌تونم ادامه بدم. حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست بلند شو برو به کارهایت برس»... 🔸به خاطر همین است که هر جا که می‌روید حاج احمد کاظمی‌ حسینیه #فاطمه‌الزهرا(س) ساخته است… #شهید_احمد_کاظمی🌷 #فرمانده_نیروی_زمینی_سپاه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌نامه به همسرش: « گلم من سر قولی که به تو داده ام میمانم، قیامت بدون شما به نمیروم اما تو و لایق زندگی، ازت خواهش میکنم و از ته دل که اگر خواستی کنی...» ۹۴/۷/۲۱ 📸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍀 مردونگی به سبیل کلفت و دستمال یزدی و أدا اطوارای این شکلی نیست! 🇮🇷 مردونگی #غیرت میخواد کجایید ای غیرتمندان تاریخ🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
باد که می وزد، هوا که ابری می شود، دلت بی قرار می شودُ می رود آنجا؛ که جایش گذاشتی..!! و تو را که #انس گرفته ای با پرچم ها و باد و خاک، محال است #دلتنگ نشوی..!! #شلمچه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍂یاد بخیر که تکرار اُحُد و عاشورا بود و که ارزش طلا✨ را شکست... 🍂 یاد بخیر که نگهبان سجده گاه ملائک😇 بود که سجاده عبادت📿 بود و که شماره پرواز را نشان میداد... 🍂 یاد بخیر که هیچ درجه ای نداشت❌ لباسهایی که ساده و بی اتو بودند هایی که بدون واکس بودن و هیچگاه بر پدال بنز و پورشه🏎 و لامبور گینی قرار نگرفتند🚫 🍂 یاد آفتابـ☀️ بخیر که به گرمی می تابید و ماهش🌙 که شرمنده ماههای بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد و که بوی باروت میداد😌 🍂 یاد هایی بخیر که قاصد وصال بودند 💞 و ترکش هایی💥 که می کردند 🍂 یاد هایی بخیر که بر آن اشک می غلتید😭 و محاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست دعای کمیلی که پایانش پاکی بود💫 و قنوتی که در آن طلب می شد… 🍂یاد ↵ بخیر که به آرایش جهان پرداخت ↵ که به دنبال نام و نشان نبود ↵ که از نمدانقلاب کلاهی برای خود نساخت❌ ↵ که معلم اخلاق بود ↵ که زینت دین بود ↵ که مجسمه اخلاق بود ↵ که بجز با خدا معامله نمیکرد ↵ که کسی او را نشناخت‌ و ↵ که دلها‌ را شکار میکرد... 🍂 یاد ⚰ که برنگشت⭕️ 🍂یاد بخیر که بی صدا میگریستند😭 و هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_5852964505075581852.mp3
6.64M
احساسی 🌴دلم به تلاطم مثل کارونه 🌴به یاد شلمچه یاد مجنونه 🎤 👌فوق زیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻همسر شهید: ❣همیشه در فکر #اصلاح خودش بود.خیلی وقتها از من می پرسید: «فاطمه! من چه اخلاق #بدی دارم؟» من هم سنگ تمام می گذاشتم و بدون تعارف جوابش را می دادم. از آن لحظه به بعد دیگر آن مورد در مرتضی #دیده_نمی_شد! ❣مرتضی می گفت: «من باید به جایی برسم که خدا من رو با انگشت نشان بده و بگه این مرتضی رو که میبینین؛ من #عاشقش شدم و خون بهاش رو با #شهادت دادم. من دوست ندارم رو به قبله بشینم و دعا کنم شهادت، شهادت، شهادت ... » ❣من هم #شوخی می کردم و می گفتم:« بشین تا خدا عاشقت بشه» مرتضی هم می‌گفت: «فاطمه! آخر می بینی خدا چه جور عاشقم می شه» ❣من از مرتضی دعای شهادت ندیدم. می گفتم: «تو خودت را برای خدا می گیری!» می گفت: «آره. این قشنگه که خدا خودش بگه از تو #خوشم اومده، بیا پیش خودم » #شهید_مرتضی_حسین_پور🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای تکان دهنده #همسر_شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور از #قولی که به #شهید داد! #حتما_ببینید👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍شب شد منطقه خیلی خطرناک واطرافمون #داعش بود و #آزادسازی هنوز انجام نشده بود ❤️✨حسین نظری لوح پستی نوشت ساعت پست من هم 2- 3 شب بود، پست قبل منم #بابک بود، من خوابم برد بیدارشدم دیدم #نماز_صبحه ❤️✨به بابک گفتم چرا منو #بیدار نکردی پست بدم؟ گفت #لزومی نداشت بیدار بشی من خودم جای شماهم پست دادم، گفتم آخه این چه کاری بود ❤️✨گفت من خودم داشتم با #خدای خودم درد دل میکردم و راز و نیاز میکردم و حرف میزدم و زمان هم گذشت با این که حواسمم به اطراف بود، ❤️✨بنده خدا بابک نوری از #خودگذشتگی نشون داد و تو اون هوای #سرد حمص و بوکمال که هواش وحشتناک سرد بود منو #شرمنده خودش کرد... #شهید_بابک_نوری_هریس🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 0⃣5⃣ 💞از غسال خانه گذاشتندش توی آمبولانس، دلم پر می زد. اگر این لحظه را از دست می دادم دیگر نمی توانستم باهاش خلوت کنم. با علی و هدی و دو سه تا از دوستانش سوار آمبولانس شدیم. 💞سال ها آرزو داشتم سرم را بگذارم روی سینه اش، روی قلبش که آرامش بگیرم؛ ولی ترکش ها مانع بود. آن روز هم نگذاشتند، چون کالبد شکافی شده بود. 💞صورتش را باز کردم. روی چشم ها و دهانش مهر کربلا گذاشته بودند. گفتم: «این که رسمش نیست حالا بعد از این همه وقت با چشم بسته آمده ای؟ من دلم می خواهد چشم هات را ببینم. » مُهرها افتاد دو طرف صورتش و چشم هاش باز شد. هرچه دلم می خواست باهاش حرف زدم. علی و هدی هم حرف می زدند. گفتم: «راحت شدی، حالا آرام بخواب.» 💞چشم هایش را بستم و بوسیدم. مهرها را گذاشتم و کفن را بستم. دم قبر هم نمی توانستم نزدیک بروم. سفارش کردم توی قبر را ببینند، زیر تنش و زیر صورتش سنگی نباشد. بعد از مراسم خلوت که شد رفتم جلو. گل ها را زدم کنار و خوابیدم روی قبرش. همان آرامشی که منوچهر می داد، خاکش داشت. بعد از چند روز بی خوابی، دو ساعت همان جا خوابم برد. تا چهلم، هر روز می رفتم سر خاک. سنگ قبر را که انداختند، دیگر فاصله را حس کردم 💞{رفت کنار پنجره، عکس منوچهر را روی حجله دید. تنها عکسی بود که با لباس فرم انداخته بود. زمان جنگ چه قدر منتظر چنین روزی بود، اما حالا نه. گفت:«یادت باشد تنها رفتی، ویزا آماده شده، امروز باید با هم می رفتیم...» گریه امانش نداد. دلش می خواست بدود جایی که انتها ندارد و منوچهر را صدا بزند. این چند روزه اسم منوچهر عقده شده بود توی گلویش. دوید بالای پشت بام. نشست کف زمین و از ته دل منوچهر را صدا زد؛ آن قدر که سبک شد.} 💞 تا چهلم نمی فهمیدم چه به سرم آمده. انگار توی خلا بودم. نه کسی را می دیدم، نه چیزی می شنیدم. روزهای سختر بعد از آن بود. نه بهشت زهرا و نه چیزی خواب ها تسلایم نمی دهد. یک شب بالای پشت بام نشستم و هرچه حرف روی دلم تلنبار شده بود زدم. دیدم کبوتر سفیدی آمد و کنارم نشست. عصبانی شدم. داد زدم «منوچهر خان با تو حرف می زنم، آن وقت این کبوتر را می فرستی؟» آمدم پایین. تا چند روز نمی توانستم بروم بالا. کبوتر گوشه ی قفس مانده بود و نمی رفت. علی آوردش پایین. هرکاری کردم، نتوانستم نوازشش کنم. می آید پیشمان. 💞 گاهی مثل یک نسیم از کنار صورتم رد می شود، بوی تنش می پیچید توی خانه، بچه ها هم حس می کنند. سلام می کند و می شنویم. می دانم آن جا هم خوش نمی گذراند. او آن جا تنها است و من این جا. تا منوچهر بود، ته غم را ندیده بودم. حالا شادی را نمی فهمم. این همه چیز توی این دنیا اختراع شده، اما هیچ اکسیری برای دل تنگی نیست......... ...🖊 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh