eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
به قولِ حاج حسین یکتا: آخر تیپولوژی بودندکه یوسف زهرا(ع)♥️ آن ها را دید به قولِ معروف برای تیپ زدند... چطور⁉️ اگر بودند از آن زیبایی در راهِ خدا استفاده کردند👌گفتند: خدایا ما می خواهیم ما را فقط ببینی ما میخواهیم فقط از تو دلبــ💖ـری کنیم که در نهایت هم دل بردند و هم دل دادند و به قیمت جان را خریدند ... ✍پ.ن: گاهی با خواندن هرچند کوتاه ولی پربارشان به خودم نهیب می زنم اگر امثال شهید دهقان ها🌷 یا ها یا...، همینطوری از دنیا می رفتند، حیف می شدند. برازنده شان بود آنها در اوج عمل کردند و شدند یاران سیدالشهداء(ع) وسربازان مهدی موعود🌸 و ما ... بماند.....😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این روزها یادی کنیم از بهبهانی، "داوود دانایی" که در ۲۰بهمن ۶۵، زمانی که بمب شیمیایی☠ به خط اصابت می‌کند، را به رزمنده‌ای که ماسک ندارد می‌دهد و را به دیگری و خودش بی‌دفاع در معرض گاز خردل😔 قرار گرفته و به شدت شیمیایی می‌شود و به می‌رسد🕊 روحش شاد و یادش گرامی باد 🌷 ‌ ‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13960829000089.mp3
2.14M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه هود✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ای کسانی که ولی گلایه نمی‌کنید✘ خسته‌اید و شکوه نمی‌کنید و هنوز پاسخی نرسیده و مؤدبانه ناظرید بر "حکمت حق" ⇜هیچ‌وقت از این لحظه به اجابت نبوده اید❌ 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#یادم_نمیرود 2⃣ 💢فرمانده لشکربیست ساله، #فرمانده قرارگاه بیست ودو ساله، فرمانده اطلاعات عملیات نوزد
3⃣ 💢تا ابد به آن بدهکارم که وقتی به معاونت گردان منصوبش کردم خود را از انظار بسیجیان پنهان میکرد ومی گفت: من از چهره های این بسیجیان شرمنده ام😞 که به آنان بدهم 💢ودائما از اینکه ایشان را از یاد خدا غافل نکند به راز و نیاز مشغول بود و آخرالامر در "عملیات کربلای پنج" به آرزویش که شهادت🌷 بود رسید.  🍂🍁🍂🍁🍂 💢تا ابد به آن برادر بسیجی فرمانده گردان بدهکارم که روح پارسایی داشت و هرگز از رفتن به مرخصی خشنود نبود😔 وقتی که شد تازه متوجه شدیم که تنها نان آور پدر ومادر پیرش بود😭 و هرگز از نداشتن گله ای نداشت 💢و همه دارایی اش در جبهه یک جلد مجید ونهج البلاغه و دیوان حافظ بود📚 که در چند جابجایی فرماندهی یگان همیشه به همراهش بود.  🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کاش برسد... این جوانان همه را در ره خود پیر کند😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این زمانه اگر به خاطر تغییر کنی این جماعتـ👥 هر روز تو را می خواهند ولی لبخند خالق😍 را به هیچ حرفی ترجیح را عاشِقانه انتخاب کن♥️ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5992271129371214222.mp3
2.48M
👌 مداحی فوق زیبا بمناسبت ♥️ 🌴با حجاب نمیشه عبد شیطون 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۴سال میگذرد از آن روزهایی که هرچه بیشتر از رفتن تو به میگذشت اضطراب و اشتیاق ما بیشتر میشد اشتیاق از این جهت که منتظر برگشتنت بودیم و اضطرابی که نکند در کار نباشد🚷 و عاقبت سفر رویایی تو، به ختم شود. اضطرابی که در تماس و مکالمه آخر☎️ دو چندان شد. یادته بهم گفتی چند بار تا پیش رفتم. اما توفیق رسیدن به آن را نداشتم و چه حسرتی پشت این شهید نشدن بود😔 با شنیدن این جمله، ناخود آگاه سرازیر شد. درست مثل الان که چشمانم بارانی شده. گفتم کی برمیگردی⁉️ بسه دیگه برگرد، . یادته داداش؟؟😢 بار که تماس گرفتی لحن صدایت با دفعه های قبل فرق داشت. انگار میخواستی بگی بی تابی نکن خواهر💓 به زودی ، اما نه به شکلی که شما منتظر هستید. برمیگردم در حالیکه چشمانم بسته است و لبانم دیگر به سخن گفتن گشوده نمیشود😭 برمیگردم در حالیکه شما هستید و من خندان... اما وقتی برگشتم انتظار نداشته باش در آغوش بگیرمت💞 انتظار نداشته باش از سفری که رفتم برایت تعریف کنم. هرچند که حرف های زیادی برای گفتن دارم اما این دفعه من، فقط هستم. این بار من آرام گرفتم♥️ و شما هیاهو میکنید گفتی ماموریتی داری که وقتی به سرانجام رساندی برمیگردی و من چه دیر متوجه شدم ماموریت تو* * بود. چیزی که بخاطرش شبانه روز تلاش کردی و خودت را برای رسیدن به آن پاکیزه کردی✨ و چه زیبا دست از دنیا شستی و *خــ❣ــدا* چه زیباتر خریدار بنده ی به کمال رسیده ی خود شد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نمی‌شناسیمتون• اما دراین تصویر• نگاهتان👀 خیـلی آشنـا است• اینقدر که دل ‌تنگتان💔 می‌شویم• کاش نگاه آشنایتان نباشیـم• 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دلاوری که شبـی اقتدا به کرد قسـم به عشـ♥️ـق که در زینبیه غوغا کرد 🔸تکاور تیپ۶۵ نیروهای‌ویژه هوابرد ، نهمین شهید مدافع‌حرم🌷 استان گلستان و هفتمین "شهید مدافع‌حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران" اواخر اسفند ۱۳۹۴📆 برای مبارزه با تکفیری‌ها عازم شد. 🔹شهامت او در منطقه آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانک های دشمن پیش می رفت و با تاکتیک ها و شجاعت خاص💪 خودش آنها را منهدم میکرد. او استادِ تانک‌های داعش👹 بود. 🔸یک نیروی نظامی ورزیده که اکثر دوره‌های سخت را با جدیت طی کرده بود👌 و به گفته همرزمانش قبل از قریب به ۴۰ تکفیری را در جنگ تن به تن به هلاکت رسانده بود. 🔹ولادت : ۱۳۶۸ گالیکش ، گلستان 🔹شهادت: ۹۵/۱/۳۱ حلب ، سوریه 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_بیست_ودوم 2⃣2⃣ 🔮می نشست می گ
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 3⃣2⃣ 🔮در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور- که الآن شده - بودیم، بعد که بمباران ها💥 سخت شد به استان داری منتقل شدیم. خیلی بچه های پاک بودند که بیشترشان شدند. وقتی از دانشگاه به استان داری منتقل شدیم مصطفی در «نورد» اهواز بود در حال جنگ. یادم هست من دو دوز مصطفی را گم کردم خیلی سخت بود😔 این روزها هیچ خبری از او نداشتم، از هم پراکنده بودیم. 🔮موشک هایی🚀 که می زدند خیلی وحشت داشت. هرجا می رفتم می گفتند: دنبالتان می گشت. نه او می توانست مرا پیدا کند نه من او را. بعد فهمید ما منتقل شده ایم به استان داری که شده بود ستاد جنگ های نامنظم 🔮در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم هرچند اولین بار که را دید در کردستان بود وقتی که در بیمارستان سردشت کار می کرد، آن ها در لبنان چیزی به اسم سردخانه نداشتند🚫 و آن روز وقتی به غاده گفتند باید جسد چند تا از را از سردخانه تحویل بگیرد، اصلا نمي دانست با چه منظره ای مواجه می شود😰 به او اتاقی را نشان دادند که دیوارهایش پر ازکشو بود و گفتند شهدا این جایند. 🔮کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن كشوها..جسد،جسد،جسد، وحشت کرد، شدو افتاد. اما کم کم آشنا شدم. در اهواز خودم کشو می کشیدم و بچه ها را دانه دانه تحویل می گرفتم💔 شب ها که می رفتم می گفتم فردا جسد کی را باید پیدا کنم؟ روزهای اول جنگ در رادیو📻 عربی کار می کردم و پیام عربی می دادم به خاطر بمباران، هرلحظه و هرجا بود، جلوی ما، پشت سر ما، این طرف، آن طرف در اهواز بامرگ روبه رو بودم و آن جا برای من صدسال بود. 🔮خیلی وقت ها دوروز، چهار روز از مصطفی خبر نداشتم پیدایش نمی کردم و بعد برایم یک کاغذ کوچک📝 می آمد که "أترُکُكِ لِله" در لبنان هم این کار رامی کرد، آن جا قابل تحمل بود ولی یک بار در سردشت بودم بلد نبودم، وسط ارتش جنگ و مرگ یک کاغذ می آید برای من «اُترُکُکِ لله»و می رفت و من فقط منتظر گوش کردن اینکه بگویند مصطفی تمام شد🕊همه وجودم یک گوش می شد برای تلفی این و خودم را آماده می کردم برای تمام شدن همه چیز تا روزی که ایشان زخمی شد. 🔮آن روز عسگری- یکی از بچه هایی که در سوسنگرد بامصطفی بود- آمد گفت اکبر شهید شد🌷 دکتر زخمی. من دیوانه شدم گفتم کجا؟ گفت بیمارستان. باورم نشد فکر کردم دیگر . ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 4⃣2⃣ 🔮وقتی رفتم بیمارستان دیدم آن جا هستند و مصطفي را از اتاق عمل می آورند، می خندید، خوش حال شدم😍 خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تا مدتی راحت می شویم. شب به مصطفی گفتم می رویم؟ خندید و گفت نمی روم🚷 من اگر بروم تهران روحيه بچه ها ضعيف می شود. اگر نمی توانم در خط بجنگم لااقل اینجا باشم. در سختیهایشان باشم. 🔮من خیلی عصبی شدم😣 باورم نمی شد گفتم هرکی می شود می رود که رسیدگی بیش تر بشود. اگر می خواهید مثل دیگران باشید، لااقل در این مسئله مثل دیگران باشید. ولی مصطفی به شدت قبول نمی کرد می گفت هنوز کار از دستم می آید نمی توانم بچه ها را ول کنم، در تهران کاری ندارم❌ حتی حاضر نبود کولر روشن کند اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی که پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد💔 🔮اما می گفت چه طور کولر روشن کنم وقتی بچه ها در جبهه زیر گرما♨️ می جنگند. همين غذایی را می خورد که همه می خوردند. در ما غذایی نداشتیم. یک روز "ناصر فرج اللهی" که آن وقت با ما بود وبعد شد، گفتم این طور نمی شود مصطفی خیلی ضعیف شده، خون ریزی کرده، درد دارد. 🔮خودم برایش غذا می پزم و از او خواستم یک زودپز برایم بیاورد. خودم هم رفتم شهر مرغ🍗 خریدم که برای مصطفی سوپ🥘 درست کنم ناصرگفت قبول نمی کند گفتم نمی گذاريم مصطفی بفهمد می گوییم درست کرده. من بااحساس برخورد می کردم. او احتیاج به تقويت داشت، دلم خیلی برایش می سوخت. 🔮زودپز را چون خودمان گاز نداشتيم بردیم اتاق كلاه سبزها. آن جا اتاق افسر های بود و يخچال گاز و... داشت. به ناصر گفتم وقتی زودپز سوت زد، هرکس دراتاق بود نیم ساعت📟 بعد گاز را خاموش کند. ناصر رفت زودپز را گذاشت. آن روز افسرها از پادگان آمده بودند و آن جا جلسه داشتند. من در طبقه بالا نماز می خواندم. یک دفعه صدای انفجاری💥 شنیدیم که از داخل خود ستاد بود. فکر کردیم توپ به ستاد خورده. افسرها از اتاق می دویدند بیرون وهمه فکر می کردند این ها خورده اند. 🔮بعد فهمیدم زودپز سوت نكشيده و وسط جلسه شان شده. اتفاق خنده دار😅 و در عین حال ناراحت کننده ای بود همه مي گفتند جریان چی بوده؟ زودپز خانم دکتر منفجر شده و... نمی دانستم به مصطفی چه طور بگویم که ما چه کرده ایم. در ستاد برگشتم بالا و همان طور می خندیدم. گفتم مصطفي یک چیز به شما می گویم نمی شوید؟ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Hamed Zamani - Akharin Ghadam [128].mp3
3.85M
🎵آخرین قدم 🎤🎤 حامد 👈تقدیم به 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
در غمش به گردون پیک آهم😞 می‌رسد ... صبرکن، ای دل💔 آخر به ما هم می‌رسد ... 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ●چه شود فرصت ○به ما هم بدهند⁉️ ●فيض هم صحبتی يار♥️ ○به بدهند؟ ●آنقَدر بر در اين خانه🏡 گدا میمانيم ○لقب به ما هم بدهند 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ‌ نوشته هایم📝 هم بی تابتان هستند بگویید .... تا صبحگاهمـ🌥 با عطرِ آغاز شود ... شهادت: ۱۳۶۲/۰۷/۲۷ 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_درجات_انسان_حجت_الاسلام.mp3
2.97M
♨️درجات انسان بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
می‌گویند این زمینی‌ات بود و بعد از آن بود که تو را پذیرفت ✨پاکیزه پذیرفت ✨ چقدر خسته اند موهایت چقدر تر چهره ات چقدر نورانی تر✨ اما حضرت پدر لبخندت چرا مثل همیشه نبود 😔 لبخندت داشت شاید می دانستی غم رفتنت💔 پیرمان می کند و که جا ماند یا شاید جا گذاشتی تا اشک هایمان😭 را پاک کنی نشسته ام به در نگاه می‌کنم دری که می‌کشد تو از کدام راه می‌رسی⁉️ خیال چه دلپذیر بود ... ♥️ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh