نه شادم نه محزون، نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون، چه معنیستم من؟
#بیدل_دهلوی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
#حافظ
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودهست خود آشنایی
#حافظ
#خوشنویسی(سیاه مشق)
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
انسان شناسی ۱۲۱.mp3
11.3M
#جهانِ_جان
#انسان_شناسی_۱۲۱
#آیتالله_جوادی_آملی
#استاد_شجاعی
💥من هرچی تلاش میکنم نمیتونم حسادتم رو درمان کنم!
💥من هرچی تمرین میکنم، نمیتونم افکار منفی رو از خودم دور کنم!
من هرچی زور میزنم حریفِ تکبر و غرورِ درون خودم نمیشم!
- چقدر این جاده سخته ... میانبر نداره ؟
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
یادآوری🕯🕯🕯
قالبهای شعری
قصیده:
در قصیده، قافیهی مصراع اول با مصراعهای زوج یکسان است و تعداد ابیات آن، از پانزده بیت بیشتر است.
قصیده از نیمهی قرن سوم هجری قمری در ادبیات شعر فارسی، به تقلید از عربی پدید آمد. بخشهای قصیده عبارتند از:
مَطلَع: بیت نخستین قصیده را گویند.
مَقطَع: بیت آخر قصیده است.
تَغَزُّل: مقدمهی قصیده است با مضامینی چون عشق، یاد جوانی، وصف طبیعت و ... .
تخلُّص: بیت یا ابیاتی که شاعر بدان وسیله، از مقدمه رهایی مییابد و به اصل گفتار میپردازد؛ یعنی رابط میان مقدمه و تنهی اصلی قصیده است.
تنهی اصلی قصیده: مقصود اصلی شاعر است با محتوایی همچون مدح، مرثیه، پند و اندرز، عرفان، حکمت و ... .
شَریطه و دعا: شامل دعا برای جاودانه بودن ممدوح که در پایان قصیده و در جواب جملاتی شرطی میآید.
تجدید مطلع: آوردن بیتی مُصَرَّع در اثنای قصیده برای انتقال از موضوعی به موضوع دیگر و طولانی ساختن قصیده است.
توجه: بخشهایی نظیر تعزّل، تخلّص،تجدید مطلع و شریطه تنها در بعضی از قصاید دیده میشود.
معمولاً شاعر، تخلّص( به معنی نام شعری) خود را در مقطع قصیده میآورد.
رودکی، منوچهری، فرّخی، ناصرخسرو، مسعود سعد، انوری، خاقانی، سعدی، ملکالشعرای بهار، مهدی حمیدی و مهرداد اوستا، نامداران عرصهی قصیدهاند.
اینک بخشی از یک قصیدهی فرّخی سیستانی:
دل من همیداد روزی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی، هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن، دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبودست با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان که یک سو نهی آشنایی...
با تلخیص از آرایههای ادبی، دکتر هادی، ص ۱۴ - ۱۹ .
#قصیده
#قالبهای_شعری
#اطلاعات_ادبی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
بخشی از گفتو گوی مَلِک و وزیر
وزیر گفت: از دو تن باید دوری گُزید: یکی آن که نیکی و بدی، یکسان پندارد و عِقابِ عُقبا را انکار آرد و دیگر آن که چشم را از نظر حرام، و گوش را از سماعِ فحش و غیبت، و فرج را از ناشایست، و دل را از اندیشهی حرص و حسد و ایذا، باز نتوانَد داشت...
ملک گفت: صفتِ سفاهت بر تو دُرُست میآید و کسوتِ وقاحت بر تو چُست. وزیر گفت: سه تن بابتِ این سِمَت باشند: درودگری که چوب میتراشد و تراشه در خانه میگذارد تا خانه بر وی تنگ شود. و حَلّاقی که در کار خویش مهارتی ندارد؛ سرِ مردمان مجروح میگردانَد و از اُجرت محروم مانَد. و توانگری که در غربت مُقام کند و مال او به دست دشمن افتد و به اهل و فرزند نرسد.
لغات:
عقاب: جزای گناه و عمل بد
عقبا: آخرت
سماع: شنیدن
ایذا: آزار، اذیت
سفاهت: نادانی
کسوت: لباس
وقاحت: بیشرمی، گستاخی
چُست: موزون، برازنده
بابتِ: لایقِ، درخورِ
درودگر: نجّار
حلاق: سلمانی، سرتراش
مُقام کردن: اقامت کردن، ساکن شدن.
شرح کلیله و دمنه، باب پادشاه و برهمنان، ص ۲۶۰ و ۲۶۱.
#کلیله_و_دمنه
#نصرالله_منشی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
#در_مسیر_نوشتن
نمونهی یک #نثر_ادبی موفق
اتاقم چهارفصل داشت
باران
لبخند
اندوه
و خیره شدن بر دیوار
باران، بهار بود؛ گریستن مدام که یکباره از بارش میایستاد و به آفتاب ملایمی منتهی میشد.
لبخند، تابستان بود؛ گرم و شیرین؛ پر از زندگی. جوشیدن و خروشیدن و پیش بردن؛ پخته شدن نارسها و به کمال رسیدن ناتمامها.
اندوه، پاییز بود؛ میل به ریزش؛ تنهایی ممتد؛ راه رفتن بیانگیزه دور اتاق؛ بیاشتها؛ رو به سردی؛ پاییزی که اگر میبارید هم تهش آفتاب گرمی در نمیآمد.
سوز میآمد و خط و نشان میکشید.
زمستان اما، همان خیره شدن به دیوار بود. دراز کشیدن وسط اتاق و زل زدن به سقفی که لابد دیگر نگاهم را، رنگ چشمهایم را حفظ بود.
زمستان رکود بود. نه باران داشت. نه آفتاب داشت. بغض هم حتی نداشت.
یک دلگرفتگی بیتپش بود. یک دلگرفتگی مانده؛ تاریخ گذشته؛ یخ زده.
سکوت خالی بود؛ آه سرد بود.
آنقدر که اتاق هم یخ میزد.
اتاقم چهارفصل داشت. ولی هروقت از درش بیرون میرفتم فقط تابستان و بهارش را میریختم توی کوله و باخود میبردم.
تابستان را میگذاشتم برای چاقسلامتیها و احوالپرسیها. گپ و گفتها و آشناییها.
بهار را میگذاشتم برای بین راه...
برای قدمهام...
اما همیشه
هر وقت بهار را از جیب بزرگ کولهام بیرون میآوردم، پاییز، غم کوچکی که به من وابستگی زیادی داشت، هرطور بود خودش را بالا میکشید. میرفت در چشمم. گریهام میگرفت. میرفت روی لبم. ساکت میشدم. میرفت توی پاهام، سرگردان قدم میزدم. میرفت توی قلبم. شعر میشدم و برای انجمن آخر هفته چهار غزل مینوشتم. چهار غزل تکه پاره.
چهاره پاره مینوشتم و میرفتم انجمن. انجمنی که هیچ وقت در آن شعر نخواندم!
کنج اتاقم نشستهام
زمستانم!
#ریحانه_ابوترابی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
من آنگه خود کسی باشم که در میدان حکم او
نه دل باشم، نه جان باشم، نه سر باشم، نه تن باشم
#سنایی_غزنوی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
دانی چه گفتهاند بنی عوف در عرب
نسل بُریده بِه که مَوالید بیادب
#سعدی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
#رودکی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast