سلام و نور و سرور
میلاد دردانهی خدا، نمونهی اعلای دختر و همسر و مادر، نمونهی اعلای انسان کامل و واصل، تجلی صفات جمالیه، فخر ائمه، زهرای مرضیه سلاماللهعلیها بر همگی هزاران بار مبارک.
بر مردان و زنان و پدران و مادران ... که ایشان الگویی منحصر به یک جنس نیست.
بر زنان و مادران وقتی مبارکتر است که چشمشان به یافتن جاپای بیبی در مسیر زنانگی و مادرانگی و زندگی و بندگی باشد.
و بر مردان وقتی در جستجوی مسیر خدمت به نبوت و ولایت و اسلام باشند.
مثل حاجقاسم، که مجاهدت کرد و آن راه نورانی را یافت و به لقاء الله رسید در حالی که از اغلب شهیدان کربلا نشانی در جسم صدپارهاش بود...
خدایا
میدانم توقع زیادی است
میدانم توان و لیاقت مجاهدت در من نیست
ولی توقعات بزرگ در برابر عظمت تو خُرد و ناچیز است...
مقدرات من را طوری بچین که به شهادت در راه تو ختم شود و نیز همهآنان که از مرگ خنثی، بیهوده و در بستر بیزارند.
بانوی آب و آیینه.pdf
7.09M
بانوی آب و آیینه.pdf
برگزیده اشعار نخستین گنگره شعر حضرت مادر
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
نمیتوان چو به خورشید روبرو نگریست
به روز واقعه هم با نقاب میآید
دریچهای بگشا سوی آن طلیعۀ نور
سپیدۀ سحری با شتاب میآید
دری به باغ نبوت گشود از گل سرخ
شگفت نیست که بوی گلاب میآید
صدای فاطمه در کائنات پیچیدهست
صدا بزن که ببینی جواب میآید
گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم
چه بر سرش ز هوای خراب میآید
خطابۀ تو که خون گلوی مرغ حق است
چو آیههای خدا با کتاب میآید
فدک بهانۀ حقجویی و ارادۀ توست
خروش بر ستم چیره راه سادۀ توست
::
پدر به دست تو، گر مینهاد بوسه بهجاست
که دست پاک تو و همسر تو دست خداست...
چقدر سادگی زندگیت شیرین است
بساط خانۀ تو لیف سادۀ خرماست
تمام مَهر تو آب است و چند درهم سیم
همان که در نظرت هیچ نیست، این دنیاست
محل زندگیات یک اتاق روشن و سبز
به طول مِهر، به ابعاد پاکی و تقواست
تو آنچنان و... بیا حشر و نشر ما بنگر
اگر که شیعه بمیرد ز شرم روت رواست
خدا کند ز تو نوری رسد به باور ما
زِ مهر، سایهات افتاده باد بر سر ما..
#سیدعلی_موسویگرمارودی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
داستان کوتاه 📚📚📚
دل و زبان
لقمان حکیم، سیاهچرده بود. کسی او را به بندگی گرفت و مدتی خدمت فرمود و از وی، آثار علم و حکمت مشاهده مینمود. روزی، خواجه به رسم امتحان وی را گفت: گوسفندی بکش و بهترین اعضای او را به نزد من آر. لقمان، دل و زبانش پیش خواجه آورد.
روزی دیگر گفت: گوسفندی بکش و بدترین اعضایش بیاور. لقمان، گوسفندی دیگر بکشت و باز دل و زبانش آورد. خواجه گفت: این چگونه است؟ گفت: هیچ چیز، بهتر از دل و زبان نیست، اگر پاک باشد و هیچ چیز، بدتر از آن نیست، اگر ناپاک باشد.
معارف اللطائف، به اهتمام محمدعلی مجاهدی، ص ۶۸.(به نقل از لطائف الطوائف، علی صفی، ص ۱۹۴.)
#داستان_کوتاه
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
شنیدید میگن "مام وطن"!
یعنی وطن مثل مادره
عکسش هم صادقه
یعنی مادر مثل وطنه
وقتی آدم بیمادر میشه غریب میشه.
شادی روح همهی مادران کوچ کرده صلواتی بفرستید.
و قدر مادران در قید حیات را بدونید، قبل از اینکه دیر بشه...
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
عشق بیپرواست، بسم الله رحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله رحمن الرحیم
رودِ جاری از ستیغ کوههای گریهخیز
مقصدش دریاست، بسم الله رحمن الرحیم...
خون نمیخوابد، به آیات سحرخیزش قسم
خط خون خواناست: بسم الله رحمن الرحیم
خطبۀ شمشیرها را تیزتر باید نوشت
ظهر عاشوراست! بسم الله رحمن الرحیم
سینهزنها علقمهست اینجا! علمداری کنید
روضۀ سقاست، بسم الله رحمن الرحیم...
شهرتش از قلههای شرق تا اعماق غرب...
او «جهانآرا»ست، بسم الله رحمن الرحیم
مثل چشمانش که در دلها نفوذی ژرف داشت
خون او گیراست بسم الله رحمن الرحیم...
باشد! امشب اشک و امشب داغ، اما انتقام
مطلع فرداست، بسم الله رحمن الرحیم
ابرهای انقلابی! کینههاتان بیش باد!
بغض، طوفانزاست، بسم الله رحمن الرحیم
صبح نزدیک است آری در شبیخون شفق
حمله برقآساست، بسم الله رحمن الرحیم
وعدهگاه ما و ارواح شهیدان بعد از این
مسجد الاقصاست بسم الله رحمن الرحیم
#فاطمه_عارفنژاد
#حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدای_کرمان
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
از مردمان بیسلاح کوچه و بازار
از هر کسی که دوستت دارد هراسانند
#اعظم_سعادتمند
#شهدای_کرمان
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
از خانۀ عاشقان خبر آوردند
با شوق وصال چشم تر آوردند
در راه مزار حاج قاسم بودند
ناگاه سر از بهشت در آوردند
#سیدروحالله_مؤید
#شهدای_کرمان
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
انسان شناسی ۱۶۳.mp3
11.75M
#جهانِ_جان
#انسان_شناسی_۱۶۳
#مقام_معظم_رهبری
#استاد_عالی
#استاد_شجاعی
✖️ نه اشتباهاتی که خودت مسبّب اصلی اونایی /
✖️ و نه بلاها و مصائبی که دیگران برات ایجاد میکنند /
✖️ و نه بلایا و مصائب طبیعی ...
هیچ کدوم به ضررت تموم نمیشن!
👈 فقــط در یک صورت هست که ؛
همهی آنچه بر تو میگذره بنفعت تموم میشه!
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آنها که نام "فاطمه" را میزنند جار
#سید_حمیدرضا_برقعی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
ذاتی چنان اهریمن و دژخیم دارند
چرکی چنان یک غدهی بدخیم دارند
کودککشی و زنکشی در ذاتشان است
از سالگرد حاج قاسم بیم دارند
#علیرضا_تیموری
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
به نفسهای بیقرار سلام
به خبرهای داغدار سلام
ای اناری که دانهدانه شدی
ای شهیدان بیشمار، سلام
خونتان رود رود در جریان
رودهای ادامهدار؛ سلام
ما از این چیزها نمیترسیم
به گلوله، به انفجار سلام
به مزار شهید قدس درود
به شهیدان این مزار سلام
#مجتبی_حاذق
#شهدای_کرمان
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
هستیم همه همیشه مدیون شهید
شیدای شهید و روی گلگون شهید
«جمهوری اسلامی ایران حرم است»
جاری شده باز در حرم خون شهید
#محمدتقی_عارفیان
#شهدای_کرمان
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
هر داغ برای شیعه جانی تازهست
از لشکر داغدار باید ترسید
#محمد_میرزایی_بازرگانی
#شهدای_کرمان
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
قرار ما، یک و بیست ...
دوباره جاریِ خون است و داغ در پیِ داغ
شهید بعدِ شهید و فراق پشتِ فراق
دوباره باغِ شهادت به گُل نشسته، ببین
چه لالههای غریبی دمیده در دلِ باغ...
ز زائرانِ مزارِ تو نیز میترسند
چرا که لایتناهیست قدرتِ عشّاق!
سپاهِ دشمنِ بزدل کجا و جبههی حق
ببین حکایتِ خورشید و کورسوی چراغ
کجا ز بالِ مگس بشکند پرِ ققنوس
کجا عقاب بترسد ز قارقارِ کلاغ
به کورچشمیِ دشمن، قرارِ ما یک و بیست،
سرِ مزارِ شهیدِ فرودگاهِ عراق
***
بیا بیا گلِ زهرا(س)، بیا پناهِ جهان!
بیا شها که جهانی بگیرد از تو سراغ...
بیا پناهِ جهان! تا جهان نبیند ... آه
که باز جاریِ خون است و داغ در پیِ داغ ...
#فاطمه_معینزاده
۱۳ دی ۱۴۰۲
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
از حمله به زائران او خرسندی
بر کشته مظلوم وطن میخندی
آزادی قدس خونبهای آنهاست
با دست خودت گور خودت را کندی
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷
داغ تو به سینهها چو رازی است نهفت
خون تو برای همه از غیرت گفت
روزی تو برای من خطر کردی و من،
"امشب زغمت میان خون خواهم خفت"
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷
ما اهل حماسهایم، ماشاءالله
از مرگ نترسیم که انّا للّه
ای خصم! بدان که رفتهای رو به فنا
لا حول و لا قوه الا بالله
#طاهره_ابراهیمنژاد_آکردی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
🖤🤍صدها درود محضر شاعران منورالقریحه، که دِین خود را به ساحت حقیقت و انسانیت و هنر ادا میکنند، و مفتخرم به حضور اغلبشان در این جمع.
طبعتان مانا و پویا و مشرَّف به تعالی و تجلّی نور الهی.
#روایتی از یک شهر مقاوم؛
#روایت_کرمان
خبر حمله تروریستی کرمان به گوشم که رسید سریع از درمانگاه بیرون آمدم. نفسی بیرون دادم. گوشیام خاموش شده بود. به خانه مادر زنم که رسیدم زدم شبکه خبر.
سکوت سکوت سکوت ...
گوشی را خانمم توی شارژ زد. روی مبل نشستم و گوشی را روشن کردم. پیامی از خانم روستا در ایتا رسیده بود.
- عرض سلام و ادب. وقتتون بخیر. از کنار مزار حاج قاسم دعاگوی شما و نگار خانم عزیز و گل پسرها هستم.
ساعت پیام را سریع خواندم. ۱۲:۰۱
زیر لب گفتم: خانم روستا و بچهها ...
همسرم گفت: پیام خانم روستا را دیدم که گفته حالش خوبه تو هتله.
پیام بعدی را میبینم. بازش میکنم.
- آقا میثم سوژه میخواید؟
+ نه، حالم خوب نیست. نمیتونم دست به قلم بشم.
- لازم نیست دست به قلم بشید، فقط عنوانش رو بذارید.
پیامهای ارسالی خودش به دخترش را برایم فرستاد.
۱۳ دی ۱۴۰۲
_ از کنار مزار حاج قاسم دعاگوت هستم بابا.
۱۳:۳۹
.
.
.
_ بابا کجا هستی چرا جواب نمی دی؟!!؟!!
۱۵:۴۵
همین بود ... جوابی برایش نداشتم. عنوانی نداشتم.
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
از کنعان تا کرمان
از آن زمان که گرگ شدید و برادری
از آنِ خویش را
در چاه مظلمه افکندید
تا این زمان که اینهمه کودک را
در غزّه
در چاه خون و مرگ نگون کردید
کودککشیست رسم شمایان!
خشم خدای یوسف و بنیامین
نفرین تلخ مریم و موسیتان
تا قرنهای قرن
آواره کرد و خسته و سرگشته
تا با شما چه کند آهِ
این مادران
این کودکان
این دیدگان ابری ترگشته!
دیگر نمیرهاندتان این بار
از شومناکی این نفرین
فرمان و عاطفۀ کوروش
ای قوم پربهانۀ کودککش!
#محمدرضا_ترکی
#نفرین_شدگان_زمین
#صهیونیسم_کودک_کش
#غزه
#کرمان
@faslefaaseleh
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
#روایت_کرمان؛
#روایتی از یک شهر مقاوم؛
زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانههایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابهلای روسری روی گونهاش ریخته بود. لبهایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زندهست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بیجانش را نگه داشت.
نگهبان همانطورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه میکرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش میکنی؟"
زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضیهاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده سالهی او. سومی هم بدن بیجانی بود که بر پارچهی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که بهسرعت داشت از کنارش میگذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه اینجا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو اینجا آلودهست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکییکی اتاق ها رو نگاه کنی."
زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاقها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک میشد دلش بیشتر راضی میشد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاقها بیابد.
آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه میرفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سالخورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله میکرد.
جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز میکنم"
در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشمهایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم."
بیرمق با لبهایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آنکه جملهاش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون میآمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU"
از لابهلای درِ باز شدهی اتاق و رفتوآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفتهاش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان میداد آرام گرفت ...
روایت از فاطمه مهرابی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast