eitaa logo
شعر شیعه
6.7هزار دنبال‌کننده
439 عکس
162 ویدیو
16 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بر عفو بی‌حسابت این نکته‌ام گواه است گفتی که یأس از من بالاترین گناه است من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم تنها تویی پناهم «لا تَقنَطُوا» گواه است هرگز نمی‌پسندی در بر رویم ببندی آخر کجا گریزد عبدی که بی‌پناه است در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم مویم شده سفید و پرونده‌ام سیاه است بازآمدم به سویت برگشته‌ام به کویت این بندۀ فراری محتاج یک نگاه است من عهد خود شکستم من راه خویش بستم ور نه به جانب تو هر سو هزار راه است یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است یک لحظه بی‌تو بودن یک‌عمر اشتباه است یک یا اِلهی اَلْعَفو جبرانِ جُرمِ یک عمر یک شام قدر با تو بِهْ از هزار ماه است @shia_poem2 خانه ویران شده ام غُصه ی بابا سخت است حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است دیدنِ رویِ تو و لخته یِ خونها سخت است سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است باز هم روضه نخوان روضه یِ زهرا سخت است شعله هایِ نَفَسِ شعله وَرَت جمع نشد زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد بسته ام روسری ام را به سَرَت جمع نشد زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان حرفِ نا گفته بگو پیشِ پرستار بمان پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است شبِ آخر شده ای کوکبِ اِقبال مَرو روضه ی باز مخوان این همه از حال مَرو سَرِ آن پیکر اُفتاده ی پامال مَرو جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید پنجه ها از همه سو پیرهنش را نکشید تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید نیزه ها شرم کنید و دهنش را نکشید پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است منم و دیدنِ او لحظه ی اُفتادنِ او منم و ضربه ی سرنیزه به روی تنِ او وقت ضربه زدن و خم شدنِ دشمن او منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است @shia_poem
بابا اتاق پر شده از بوی مادرم وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم دیگر خجل نباش تو از روی مادرم فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم از پشت در دوباره تو را می زند صدا تا که به دست تو بدهد محسن تو را سی سال در نبودن مادر شکسته ای پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای در کوفه های درد مکرر شکسته ای از مردم و نبودن باور شکسته ای گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر یادت که هست مادر ما قد خمیده بود یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود یادت که هست محسن خود را ندیده بود یادت که هست غنچه خود را نچیده بود آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد موی منم شبیه تو بابا سپیده شد مادر رسیده عطرپیمبر بیاورد تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد مرهم برای این دل پرپر بیاورد تا خار را ز دیده ي تو در بیاورد حرفی بزن که مونس تو مادر آمده حالا که استخوان زگلویت در آمده بابا بگو به مادرم از غصه های من از کوفه های بعد تو و ماجرای من از بی حسین گشتن من از عزای من از کوفه گردی من و از کربلای من بابا بگو که زینب خود را دعا کند بعد از حسین زود مرا هم صدا کند مادر رسید و زخم سرت را نگاه کرد گریه برای گودی یک قتلگاه کرد پس رو به روسیاهی خیل سپاه کرد نفرین به رقص خنجر مردی سیاه کرد وشمر جالسٌ ... نفس مادرم گرفت سر که به نیزه رفت دل معجرم گرفت @shia_poem
شکسته بالی و با دخترت سخن گفتی کمی ز غربت خود را برای من گفتی چقدر طعنه شنیدی چقدر دم نزدی چقدر حرف خدا را به مرد و زن گفتی چقدر حرف دلت را به چاه می بردی چقدر درد و دلت را به خویشتن گفتی دم غروب سلامی به همسرت دادی گمان کنم که به زهرا ز آمدن گفتی دلت گرفت پدر، یاد مادر افتادی ز شعله های در و از لگد زدن گفتی یتیم ها که برای تو شیر آوردند ز بی وفایی این کوفیان به من گفتی تو از شلوغی و ترس از ربودن اطفال ز سنگ خوردن و سختی رد شدن گفتی برايم از غم بزم حراميان ای وای برايم از غم معجر نداشتن گفتی سحر به رسم سفارش کنار عباست فقط حسین حسین و حسن حسن گفتی نوشت بر کفنت جوشنی حسین غریب تو از وصیت زهرا و پیرهن گفتی ز کشتن نوه هایت ز کشتن پسرت ز قتلگاه و بدن های بی کفن گفتی... @shia_poem
كوفه امشب چه ساكت و سرد است كوفه امشب چقدر پُر درد است كوفه امشب نميرود در خواب كوفه گرچه عجيب نامرد است چشمهايِ يتيمها پُر خون سر ِ راهِ امير ِ شبگرد است كاسه ها خالي است از شير و چهره از فرط گريه ها زرد است آه مادر ، غريب، امشب عليست نانِ ما را پدر نياورداست نذر دارم كه بي پدر نشوم من يتيمم يتيم تر نشوم پيرمردي كه ميرسد اينجا مو سفيدي كه در دلِ شبها روي دوشش هميشه زخمي بود ردّي از بار ِ كيسه ي خرما در كنار تنور نان ميپخت خنده اش ميزُدود غمها را جاي بازيِ ما به دامن او پهلواني كه بود مركب ما آه مادر بگو كجا رفته؟ آي بابا دلم گرفته بيا چهره اش بين خانه ديدن داشت حرفهاي دلش شنيدن داشت گفت با ما كه طعنه ها نزنيد دستِ رد بر من و خدا نزنيد گريه ميكرد و زير لب ميگفت كه نمك روي زخم ما نزنيد روزگاري يتيم اگر ديديد خنده بر داغدارها نزنيد پيش چشمان دختري كوچك سنگها را به نيزه ها نزنيد سر ِ زنجير را به هر طرف نكشيد عمه اش را به ناسزا نزنيد *** از سر ِ بامهايتان آن روز شعله بر معجر حيا نزنيد گر نوازش نميكنيد او را چنگ از پشت، بي هوا نزنيد خواهشي دارم اين دم ِ آخر طفل را زير ِ دست وپا نزنيد @shia_poem
غم، از غمِ صدای شما گریه می کند سر روی شانه های شما گریه می کند شب که پناه می بری از بی کسی به چاه مهتاب پا به پای شما گریه می کند کوفه، مدینه نیست! ولی کوچه کوچه است هر وصله ی عبای شما گریه می کند یک کیسه ی قدیمی نان و رطب هنوز دنبال ردّ پای شما گریه می کند مهمانی آمدی، کمی از شیر هم بخور! ظرف نمک برای شما گریه می کند دستم به دامنت، نرو! بدبخت می شوم پشت سرت، گدای شما گریه می کند از داغ مویِ سوخته ی پشت در، هنوز گیسوی بی حنای شما گریه می کند... @shia_poem
در بستر افتاده تنهاترین تنها بدون یاور افتاده پیش کبوترها در کنج آشیانه بی بال و پر افتاده آه از دل زینب بار مصیبت روی دوش دختر افتاده با گریه می شوید خون لخته هایی را که روی معجر افتاده شمشیر می داند عمق شکافی را که در فرق سر افتاده در کاسه های شیر اشک یتیم شهر در پشت در،افتاده آمد صدای `در” انگار حیدر باز یاد همسر افتاده یاد چهل نامرد یاد گلی که بین دیوار و در افتاده یاس نبی بود و در چنگ شعله مثل یک نیلوفر افتاده تقصیر مسمار است زخمی که بین دنده های مادر افتاده قنفذ،نزن نامرد... بس کن،نمی بینی؟عبای حیدر افتاده @shia_poem
پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر حرف سفر و داغ مکرر، شب آخر اشکی که شده نذر غم فاطمه سی‌سال انگار شده چندبرابر شب آخر انگار همین چند شب پیش شبانه... آمد چه به روز دل حیدر شب آخر حالا شب وصل است ولی با سر خونین شرمنده نمانده‌ست ز همسر شب آخر با اشک غریبانۀ خود گفت سخن‌ها از بی‌کسی آل پیمبر شب آخر از کرب‌و‌بلا گفت و حکایات غریبش از داغ برادر به برادر، شب آخر گویا خبر آورده نسیم از دل صحرا پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر @shia_poem
ای نخل آب خورده زچشم تر علی دیشب تو بودی و نگه آخر علی امشب بریز اشک که در خانۀ خدا محراب شسته بخون سر علی از زهر خند قاتل و نومیدی طبیب پیداست شرح داغ دل دختر علی امشب به خنده قاتل مولا گشوده لب فردا به گریه جمع شود بستر علی آئینه دار غربت زهراست زان سبب باید شبانه دفن شود پیکر علی مولا خموش و مسجد و محراب هم خموش خیزد صدای یا علی از منبر علی کو آن یتیم خسته که شب در خرابه بود چون کودک عزیز علی در بر علی ای چاه غم گرفته، تو هم بی علی شدی محروم گشتی از دم جان پرور علی این بود مزد آن همه مهر و وفا که گشت گلگون زخون، جمال خدا منظر علی میثم کسی به فرق علی تیغ زد که زد سیلی به روی فاطمه در محضر علی @shia_poem
کنار من، صدف ديده پر گهر نکنيد به پيش چشم يتيمان، پدر پدر نکنيد توان ديدن اشک يتيم در من نيست نثار خرمن جان علي، شرر نکنيد اگر چه قاتل من کرده سخت بي مهري به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنيد اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست شما چو مرغ، سر خود به زير پر نکنيد از آن خرابه که شب ها گذر گه من بود بدون سفرۀ خرما و نان گذر نکنيد به پيرمرد جذامي سلام من ببريد ولي ز مرگ من او را شما خبر نکنيد @shia_poem
باز امشب منادی کوفه، از امامی غریب می خواند گوشه ی خانه دختری تنها، دارد اَمن یجیب می خواند مثل این که دوباره مثل قدیم، چشم اَز خون دل تری دارد این پرستار نازنین گویا، باز بیمار بستری دارد چادر پُر غبار مادر را، سر سجاده بر سرش کرده بین سر درد امشب بابا، یاد سر درد مادرش کرده آه در آه، چشمه در چشمه، متعجب زبان گرفته! پدر خار درچشم، اُستخوان به گلو، در گلوم اُستخوان گرفته پدر آه بابا به چهره ات اصلاً،زخم و درد و وَرم نمی آید چه کنم من شکاف زخم سرت، هر چه کردم به هم نمی آید باز سر درد داری و حالا، علت درد پیکرم شده ای ماه «اَبرو شکسته» باباجان، چه قَدَر شکل مادرم شده ای سرخ شد باز اَز سر این زخم، جامهٔ تازه تنت بابا مو به مو هم به مادرم رفته، نحوه راه رفتنت بابا پاشو اَز جا کرامت کوفه، آن که خرما به دوش می بردی زود در شهر کوفه می پیچد، که شما باز هم زمین خوردی دیشب اَز داغ تا سحر بابا، خواب دیدم وَ گریه ها کردم اَز همان بُغچه ای که مادر داد، کَفنی باز دست و پا کردم کاملاً در نگاه تو دیدم، مثل این که مسافری این بار گر شما می روی برو اما، بهر ما فکر معجری بردار کودکانی که نانشان دادی، روزگاری بزرگ می گردند می نویسند نامه اَما بعد، بی وفا مثل گرگ می گردند یا زمین دار گشته و آن روز، همه افراد خیزران کارند یا که آهنگری شده آن جا، تیرهای سه شعبه می آرند وای اَز مردمان بی احساس، دردهای بدون اندازه وای اَز آن سوارکاران و، نعل اسبی که می شود تازه وای اَز دست های نامَحرم، آتش و دود و چادر و دامان وای اَز کوچه ی یهودی ها، سنگ باران قاری قرآن... @shia_poem
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند دست های پینه دارش استراحت می کنند نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست درد را با گریه های بی صدا آزار داد با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود! روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود ...دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او ...بندگان کیسه های سرخ دینارند و او ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد جرم سنگینی ست،تیغ ذوالفقاری داشتن زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن جرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن جرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن جرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن جرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد هرچه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد @shia_poem
باز هم خانه و یک بستر خون آلوده زنده شد خاطره‌ مادر خون آلوده شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا تا ببندی سر این حیدر خون آلوده این سروصورت خونین شده هم ارثی شد بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده سینۀ مادر و میخ در خون آلوده مثل پهلو سر پاشیده زهم خوب نشد چه کند زینب و این پیکر خون آلوده دور زینب همه هستند همه مَحرم ها وای از کرببلا و پر خون آلوده با لبانی که ترک خورده به گودال آمد بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده درسرازیری تل روبروی شمر رسید چشمش افتاد به موی سرخون آلوده خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها جمع شد قافله ای دختر خون آلوده می فروشند در این کوفه سر بازارش گوشوار و سپر و معجر خون آلوده @shia_poem
جاى ناله زدن آماده کنيد تابوتى برا من آماده كنيد فاطمه منتظره بايد برم زود بريد يک کفن آماده كنيد هنو يادمه نفس نفس ميزد همه رو از دور خونه پس ميزد يادمه شبا تا صبح از زور درد بالش و به ميلۀ قفس ميزد يادمه که شالم و گرفته بود راه اشک و نالم و گرفته بود يادمه بال خودش شکسته بود ولى زير بالم و گرفته بود يادمه به هيچ کسى امون نداد زخماش و حتا به من نشون نداد همه زندگيم و مديونشم جونم و تا نخريد جون نداد هنو يادمه حرم آتيش گرفت همه چى در نظرم آتيش گرفت در خونه رو یه بار آتيش زدند ولى صد بار جگرم آتيش گرفت يادمه داشتم ميفتادم.... نذاشت حتى تو دلم یه ذره غم نذاشت روبه قبله شد که روبرا شدم فاطمه هيچى برا من کم نذاشت حالا اون که دس به ديواره منم اونکه درد داره و بيداره منم دستم از خجالتش درنيومد اين وسط اونکه بدهکاره منم هيچ جا اشکم اين چنين در نيومد کارى از دست کسى برنيومد صداى ناله ش و آخر درآورد ميخ در همين جورى درنيومد کاشکى پشت در من و صدا ميکرد در خونه رو نسوخته وا ميکرد كاشكي قبل از اونکه قنفذ برسه دستش و از شال من جدا ميکرد @shia_poem
امشب این خانه باز پُر شده از گریه و سوز و آه دلشوره حال اُم‌البنین تماشایی است گاه اشک است و گاه دلشوره مادری بود سر به زیر و علی که تَرَک خورده بود احساسش همه بودند دور بسترش اما دَمِ در ایستاده عباسش تا بُریده نَفَس نَفَس میزد گریه در‌ بینِ خانه می‌اُفتاد مردِ خیبر مقابلِ زینب هِی سَرش رویِ شانه می‌اُفتاد گفت آقا شب وصال است و دلخوشم با صدایِ زهرایم همه از دورِ بسترم بروند همه جز بچه‌های زهرایم *** سر ‌به زیر رشید این خانه سمت در داشت جان به لب می‌رفت دست بر سینه داشت آهسته رو به بابا عقب عقب می‌رفت ناگهان گفت جانِ بابا باش پیشِ من پیشِ خواهرانِ حسین ای تمامِ وصیتم عباس جانِ تو جانِ دخترانِ حسین همه را تا سپرد بر عباس گفت راحت خیالت ای مادر در جوابش به گریه اُم‌ِبنین گفت شیرم حلالت ای مادر علقمه دید خم شده بر مَشک آنقدر تیر خورد تا اُفتاد همه در پشتِ نخلها بودند همه گفتند مرتضی اُفتاد ۹۶/۰۳/۲۵ @shia_poem
ای مقصد تمام دعاهای ما بیا تنها دلیل دیده ی دریای ما بیا جز تو کسی مراد شب قدر ما که نیست ای آرزوی هر شب احیای ما بیا قرآن به سر گرفته ای و گریه میکنی هرشب برای محشر و دنیای ما بیا امروزهایمان همگی بی تو رفته اند ای غایب همیشه! به فردای ما بیا ما هجر دیده ایم به فریادمان برس ما زخم خورده ایم مداوای ما! بیا این چشم ها که لایق دیدار نیستند یک شب ز روی لطف به رویای ما بیا امشب اگر که زائر ایوان طلا شدی روضه بخوان به صحن نجف جای ما بیا @shia_poem
سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی از ازل چرخانده دل ها را خدا ، سوی علی او مع الحق گفت و از آن روز ما را می‌کُشند دار ما خرما فروشان حلقه ی موی علی مانده‌ ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق بس که سلمان ها ، مسلمان کرد با بوی علی گر می‌ اندیشی نماز و روزه‌ ات را می‌ خرند ای برادر ! این تو و این هم ترازوی علی بیشتر از برق دَم‌ های دو سوی ذوالفقار دوستان را کشته خَم‌ های دو ابروی علی هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی ما و خاک کوی قنبر ، قنبر و روی علی @shia_poem
مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد سالیانی‌ست که در دل غم زهرا دارد روضهٔ فاطمه یک روضهٔ معمولی نیست شرح دوران غريبی‌ست که مولا دارد شرح قومی‌ست که در موعد ياری امام جای لبيک، فقط شايد و اما دارد قصهٔ‌ مردم بیعت‌شکن است این روضه خون اگر گريه کند چشم زمان، جا دارد استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟ آه با چاه خدایا! چه سخن‌ها دارد بعد يک عمر غم خانه‌نشينی، حالا غم بدعهدی دنیا طلبان را دارد این یکی در طلب بردن بیت المال است آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است این طرف فتنهٔ جهل است که غوغا دارد بی‌وفایی کمر کوه وفا را خم کرد داغ‌ها بر جگر از مردم دنیا دارد می‌رود با غم سی سال غریبی اما جگری شعله‌ور از قصهٔ‌ فردا دارد آه کوفه‌ست، ‌همان کوفه ولی این دفعه نیزه‌ای در وسط شهر تماشا دارد @shia_poem
نه تنها جبرئیل از خرمن او خوشه چین باشد علی شمع است و یک پروانه اش روح الامین باشد عبایی کهنه دارد تار و پودش عروه‌الوثقی قبای نخ نمایش نخ به نخ حبل‌المتین باشد علی بنده است...آن بنده که شاه پادشاهان هم نهایت با غلامان غلامش همنشین باشد مگر اصنام باطل را علی سر بشکند زیرا یدالله است و اورا دست حق در آستین باشد علی تا بر سر دوش پیمبر رفت دانستم خدا هرگز نمی خواهد که خاتم بی نگین باشد هرآنکس از علی رد شد در ایمانش مردد شد گمانم مرز کفر و دین امیرالمؤمنین باشد @shia_poem
امشب ملائک سر به سر در آه و افغانِ علی گشته زمین و آسمان یکسر نواخوان علی بوی اذانش از لبِ باغِ مناره می چکد عطرِ شهادت کوفه را کرده گلستان علی محرابِ او دارد خبر از درد و غمهای دلش از ربٌنای آخرِ دستانِ احسانِ علی آن وحی عرفاِن خدا شرحِ صراطِ مستقیم قرآن ندارد صورتی جز وصفِ برهانِ علی تا تیغ زهر آلود کین فرقِ عدالت را شکافت چشمِ خدا گریان شد از چشمانِ گریان علی سیلابِ خون جاری شده از تارُکِ منشَقٌِ او چشم سحر خون بارد از حالِ پریشان علی پیچیده در عرش خدا واویلتای جبرئیل شد لیله القدر خدا آن فرقِ فُرقانِ علی امشب صدای غربتش پیچیده در گوش جهان دیگر به پایان آمده غمهای دوران علی گلدسته ها اندر قنوت محراب و منبر در سجود سجٌاده می گرید چنان از درد فقدانِ علی آهِ غریبی می چکد از اشک چشمِ کودکان شد خالی امشب کوچه ها از سفره ی نانِ علی امشب فقط آن کاسه ی صبر پُر از خونِ علی شد سفره ی افطاری این روزه دارانِ علی ای دشمن شیطانِ صفت ای ظالمِ بی حد و مرّ کم بهره بردی تو مگر از رحمت خوانِ علی؟ یارب به حقٌ اشک و آهِ قلبِ سوزانِ علی ما را در ایوانِ نجف بنما تو مهمانِ علی! @shia_poem
هستی محراب در محراب خونش ریخته فرق او با ضربه اصحاب خونش ریخته دست دنیا بر زمین انداخت این خورشید را شمس عالم در شب مهتاب خونش ریخته بعدخون فاطمه در شهر حرمتها شکست درهجوم تیغها ارباب خونش ریخته جان بسوزد از برای غربت ذبح عظیم درکنار آب شط بی آب خونش ریخته اشک سرداب است می آید هنوز از علقمه ساقی لب تشنه در سرداب خونش ریخته @shia_poem
به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد نشسته دخترِ تو دادِ بیداد چه سازم با دلِ خود وای ای وای چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد یتیمی گفت  مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمعِ شبم کو دوچشمانت چرا تار است امشب مرا کشتی نگو که  زینبم کو طبیب آمد سرش را هِی تکان داد مرا دستِ بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟ زمین خورد و کفنها را نشان داد زمانِ سوختن‌ها مانده باقی غمِ عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دوتا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتن بدوزم لباسِ مجلسِ شیون بدوزم خیالم نیست راحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار ۹۸/۰۳/۰۵ @shia_poem
روضه‌ی دوم چرا امشب به بستر جان نداری ندارم هیچ باور... جان نداری سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای بمیرم مثلِ مادر جان نداری بخوان روضه که خون شد حاصلِ تو که خون می‌جوشد از درد و دلِ تو شبیه قاتلانِ مادرم باز به من خندید بابا  قاتلِ تو بخوان روضه عصایش را شکستند غرورِ مجتبایش را شکستند بخوان ای سر شکسته نیم روزی زدند و هفت جایش را شکستند دو دستش رویِ سینه با ادب رفت تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت همینکه نامِ زهرا را شنید او سرش پایین به سمت در عقب رفت به او گفتی امانِ زینبم باش بمان عباس  جانِ زینبم باش اگر حتی به رویِ نیزه رفتی به نیزه سایبانِ زینبم باش کنارش باش کمتر غم ببیند که با تو دردها را کم ببیند سپردم بر تو؛ حتی سایه‌اش را مبادا چشمِ نامحرم ببیند دلم قرص است غم همسایه‌اش نیست که عباسِ مرا همپایه‌اش نیست مرا او سایبان می‌گردد اما سرِ کج روی نیزه سایه‌اش نیست مرا گفتی به شهپر می‌سپاری به دستِ شش برادر می‌سپاری ولی دست چه کس در شام و کوفه مرا با چند دختر می‌سپاری ۹۸/۰۳/۰۵ @shia_poem
باز داغِ سینه بی اندازه شد بارِ دیگر کُهنه زخمی تازه شد شب رسید و بامِ كوفه تار شد باز دردی آشنا تكرار شد گرچه شب بود و فلك در خواب بود سینه‌هایی تا سحر بی تاب بود آه فصلِ زخم‌ها آغاز گشت نیمه‌شب آرام دَربی باز گشت می‌چکد خون از دلی افروخته باز شد در مثل دربِ سوخته رختِ مشكی را به تن پوشید و رفت سنگِ غُسلی را حسن بوسید و رفت گریه‌ای بر سینه خنجر میزند باز هم عباس بر سر میزند چشمِ زینب در قَفا مبهوت بود بر سرِ دوشِ دو تَن تابـوت بـود می‌كِشد آه از جگر از بی كسی می‌رود تابوتی از دِلواپسی روضه هایش مانده اما در گلو می‌رود بابایِ زینب پیشِ رو بسكه زد خود را ، نوایَش زخم شد چشم‌ها و گونه‌هایش زخم شد با دلی پُر خون و زار و آتشین ناله زد بر شانه‌ی ام‌البنین دردِ تشییعِ جنازه دیدنیست رویِ سنگی خونِ تازه دیدنیست @shia_poem
عالم و آدم کند گریه برای علی حیف که در خاک رفت قد رسای علی نخل بوَد منتظر چاه بوَد بی‌قرار حیف که خاموش شد صوت دعای علی گریه کند صبح و شام اشک فشانَد مدام تا که عدالت زند بوسه به پای علی زندگی بی‌علی سخت‌تر از مردن است کاش که ما می‌شدیم کشته به جای علی دامن محرابِ خون گشته بر او قتلگاه مسجد کوفه شده کرب و بلای علی تیغ به دشمن دهد، بذل به قاتل کند گر ببرد کودکی شیر برای علی مسجدیان یک طرف جمله گشایید صف تا که یتیمان نهند سر به سرای علی پیر فقیری زند بر سر و بر سینه‌اش طفل یتیمی شده نوحه سرای علی بذل و عنایت ببین لطف و کرامت ببین قسمت قاتل شده سهم غذای علی می‌دمد از سنگ‌ها نالۀ «یا سیدی» می‌چکد از نخل‌ها اشک عزای علی ثروت هر کس همان مال و منالش بوَد هستی «میثم» بوَد مهر و ولای علی @shia_poem
از على بانگ اذان امشب به گوش ما نیامد مسجد کوفه پُر از جمعیت و مولا نیامد نخل هاى کوفه مى گریند و مى گویند با هم آنکه بود از اشک چشمش ‍ آبیار ما نیامد پیر نابیناى مسکینى چنین مى گفت امشب اى خدا یار من مسکین نابینا نیامد کودکی با کودکی می گفت من بی شام خفتم آنکه بر ما شام می آورد آمد یا نیامد دامن مادر گرفته گوشه ى ویرانه طفلى گوید اى مادر بگو امشب چرا بابا نیامد با صدای پای او لب های مامی گشته خندان چشم ما گریان شد و از او صدای پا نیامد چاه گوید من از آن مولا هزاران راز دارم رازدارِ در میان جامعه تنها نیامد نام مولا گشته میثم شمع جمع درد مندان گرچه شب بگذشت و آن ماه جهان آرا نیامد رفته امشب جانب عُقبا که زهرا را ببیند زین سبب آن شهریار کشور جان ها نیامد @shia_poem