eitaa logo
شعر شیعه
7.1هزار دنبال‌کننده
516 عکس
189 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شد بار چندم حرف پیغمبر زمین خورد. یک بار دیگر سوره ی کوثر زمین خورد. دستار او بر دور گردن، دست بسته. در کوچه هم چون جد خود حیدر زمین خورد. تا خانه اش در بین آتش سوخت، یاد از. یک روضه کرد و ناله زد مادر زمین خورد. از زیر پا تا جا نمازش را کشیدند. مثل عمو حسن به صورت بر زمین خورد. در آخر هر مجلس درسش که روضه است. با ناله رفت از هوش و از منبر زمین خورد. همراه یک بابای دل خسته به پای. پیکر بی جان علی اکبر زمین خورد. از خیمه تا گودال قتله گاه ارباب. بر سر زنان صد بار یک خواهر زمین خورد. با سنگی از یک پیر زن از پشت بامی. از روی عرش نیزه ها یک‌ سر زمین خورد. یک نیمه شب دنبال مرکب تا که رفت او. در هر قدم با یاد یک دختر زمین خورد. @shia_poem
از سرِ شانه عبایش را زمین انداختند پشتِ مرکب می‌دود پیرمرد است و عصایش را زمین انداختند پشت مرکب می‌دود @shia_poem
داغ تو آب کرده دل سنگ خاره را هم جنس روضه کرده هُشام و زُراره را سوگ تو، صبح صادق دامان فاطمه خاموش کرده نور هزاران ستاره را دارد برای زخم دلت گریه میکند زهری که بسته بر روی تو راه چاره را دارد نفس نفس زدنت شرح می دهد پای پیاده و دل سنگ سواره را قنفذ دوباره آمده فریاد میکشد آورده است بر در خانه شراره را در بین روضه واژه ی "قنفذ" تو را شکست باید دوباره گریه کنی این اشاره را از قطره های اشک تو مرثیه میچکد باید نوشت متن لهوفی دوباره را از شرحه شرحه ی جگر تو نوشته اند شرح مصیبت بدن پاره پاره را از عصر روز گریه، ز غارت سخن بگو از خاتمی که گریه کند گوشواره را @shia_poem
بحار، ج 100، ص 441 بشار مکاری می گوید:در کوفه خدمت امام صادق علیه السلام مشرف شدم. حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود: بشار! بنشین با ما خرما بخور!عرض کردم: فدایت شوم! در راه که می آمدم منظره ای دیدم که سخت دلم را به درد آورد و نمی توانم از ناراحتی چیزی بخورم! فرمود: در راه چه مشاهده کردی ؟ - من از راه می آمدم که دیدم که یکی از مأمورین، زنی را می زند و او را به سوی زندان می برد. هر قدر استغاثه نمود، کسی به فریادش نرسید! -مگر آن زن چه کرده بود؟ مردم می گفتند: وقتی آن زن پایش لغزید و به زمین خورد، در آن حال ، گفت : -لعن الله ظالمیک یا فاطمة امام علیه السلام به محض شنیدن این قضیه شروع به گریه کرد، طوری که دستمال و محاسن مبارک و سینه شریفش تر شد. فرمود: - بشار! برخیز... غلام گفت که در میزنند...بشّار است کسی دلش به نظر بی قرارِ دلدار است رسید و داد سلامی امام صادق را غنیمت اند دقائق، زمانِ دیدار است امام آمد و خرما به او تعارف کرد نخورد و گفت غمی در دلش تلمبار است نخورد و گفت زنی بین راه دیدم که به دست مأموری سنگدل گرفتار است به استغاثه کمک میگرفت از مردم دریغ...راهِ ستم باز و جاده هموار است بگو حکایت این قصه چیست یا بشار بگو اگر چه برای تو نقل دشوار است زنی که خورد زمین، پای او گرفت به سنگ گلوی تشنه ام از دردِ بغض سرشار است کدام جرم به زندان کشید پایش را همین...همینکه فقط از خلیفه بیزار است به زعمِ من "لَعَنَ الله ظالمیک" که گفت به عشق فاطمه افتادنش هم ایثار است شبیه ابر بهاری گریست چشم امام هوای شهر چه امروز سرد و غمبار است به مسجد آمده در حق زن دعا بکند امام رحمت محض است، یار و غمخوار است خلاصه از دل زندان خلاص شد آن زن دعای خیر امام است آنچه در کار است امام گفت سلام مرا به او برسان بگو که هدیه ی ما بر تو هفت دینار است مقام لعن ببین تا کجاست دوست من! در این حدیث نظر کن که حرف بسیار است دعای خیر و سلام است و هدیه ی مولا به مذهبی که مرا هست، لعن معیار است ثواب شعر به علامه مجلسی برسد که این روایت ناب از بحار الانوار است @shia_poem
كار وقتي در بلا بر باده و ساغر كشيد جور ما را شاه مردان ساقي كوثر كشيد اقتدا سلمان به حيدر كرد در روز الست جام مي را مخفي از چشمان زاهد سر كشيد لافتي الا علي،شاعر كمي نقاش شد نقش شمشير علي را گوشه ي دفتر كشيد اختياري نيست،از لطف اميرالمومنين مرغ دل تا گوشه ي ايوان طلايش پر كشيد لحظه ي بخشيدن خاتم به هنگام ركوع نعره ي ياهو برايش مسجد و منبر كشيد مرتضي درد محبان خودش بر جان خريد كار بر آنچه نبايد مي كشيد آخر كشيد جاي بيعت با علي شد هتك حرمت بر علي هر چه مولايم كشيد از ضربه ي آن در كشيد مي گذارد دست خود بر شانه ي چاه آن غريب بار سنگين غم صديقه را حيدر كشيد @shia_poem
تنها امید این دل دیوانه ام هستی مانند شمعی در دِلِ ویرانه ام هستی وقتی که از تاک ضریحت بوسه می گیرم یعنی که قطعا ساقی میخانه ام هستی من نام مولا را به هر جا جار خواهم زد بی شک دلیل نعره ی مستانه ام هستی وقتی که تصویری از ایوان در اتاقم هست یعنی شما نوری درون خانه ام هستی هَستم کلاغی که به لطف تو کبوتر شد تنها امام رازق فرزانه ام هستی از راه تو خواندم خداوند جهانم را تو در مسیر خواهش رندانه ام هستی @shia_poem
امان از بادها... سوزان وزیدند امان از تیغ ها برّان رسیدند ألا یا اهلَ العالم جد من را به روی خاک ها عریان کشیدند ألا یا اهلَ العالم اهل کوفه سرش را با لب عطشان بریدند سواره ده نفر ناپاک زاده به روی آن تن بی جان دویدند جسارت بر تنش کردند اما فقط از رأس او قرآن شنیدند سرش را داده اند و با بهایش نمیدانم چقدری نان خریدند؟! @shia_poem
بده مژده بر دشت خشک گلوها پر از باده ی کوثری شد سبوها بدون توسل، رسیدن محال است مُصَلِّي که شد از دل بی وضوها؟ چه گوییم از وجه ی این کریمه مخواهید مدحش ز بی آبروها که در شأن او گفته باب الحوائج: "فداها ابوها... فداها ابوها..." اگر بر دل خسته ام وعده دادم فقط وعده ی ماه ذی القعده دادم قدم بر زمین مدینه نهاده شده زینب دوم خانواده شده مثل زهرای اطهر مرامش همیشه به پای ولی ایستاده چه گویم من از هیبت او که باشد شبیه سکینه زنی پر اراده چه دنیا... چه عقبی... ندارد هراسی کسی که دلش را به معصومه داده به قلبش خدا نور عصمت دمیده چه کرده... چه معصومه ای آفریده بیا با تبسم گره می گشاید بیا بانوی قم گره می گشاید اگر با دل صاف و ساده بریزی دوتا مشتِ گندم گره می گشاید نگو حاجتت را، دلت پر که باشد بدون تکلم گره می گشاید بگو زیر لب یا رضا در طوافش سرِ دور هشتم گره می گشاید چه معصومه ای، زینب شاه طوس است عزیز دل و عشق شمس الشموس است به لب نام زیبای معصومه دارم به دل مُهر و امضای معصومه دارم همین که کنار ضریحش می آیم توسل به زهرای معصومه دارم منم عبد اولاد موسی بن جعفر ضمانت ز بابای معصومه دارم منِ قطره گرچه حقیرم، امیدِ... ...رسیدن به دریای معصومه دارم حلیمه، فهیمه، علیمه، حکیمه برای من بی نوا شد کریمه ۱. آیت‌الله سیّد نصرالله مستنبط از کتـاب «کشف اللـئالـى» نقل فرمـوده که روزى عده‌اى از شیعیان وارد مدینه شـدند و پرسش‌هایـى داشتند که مى‌خـواستند از محضر امام کاظم علیه السلام بپرسند. امام علیه السلام در سفر بـودنـد. آن‌ها پـرسش‌هاى خـود را نـوشته به دودمان امامت تقـدیـم نمـودند. چـون عزم سفر کردنـد، بـراى پاسخ پرسش‌هاى خـود به منزل امام کاظم علیه السلام شرفیاب شدند. امام علیه السلام مراجعت نفرموده بـود و آن‌ها امکان توقف نداشتند. از ایـن رو حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ آن پرسش‌ها را نـوشتند و به آن‌ها تسلیـم نمودنـد. آن‌ها با مسرت فراوان از مدینه منـوره خارج شدند و در بیرون مدینه، با امام کاظم علیه السلام مصادف شـدنـد و داستـان خـود را بـراى آن حضـرت شـرح دادند. هنگامـى که امام کاظم علیه السلام پرسش‌هاى آنان و پاسخ‌هاى حضرت معصـومه سلام الله علیها را ملاحظه کردند، سه بار فرمودند: «فداها ابـوها!» (پدرش به قربانـش باد.) @shia_poem
دنیای ما اگرچه جهنم نداشته ... این انتظار چیزی از آن کم نداشته در گیر لرزه های پس از رفتن تو ام پس لرزه ای که زلزله ی بم نداشته مثل مترسکی که به گنجشک دل سپرد عشقم به تو همیشه بجز غم نداشته عمری هواشناسیِ اخبار چشم من چیزی به غیر بارش نم نم نداشته در بین ازدحامم و درگیر خلوتم آن خلوتی که حضرت آدم نداشته با هیچ چیز , من دگر آدم نمیشوم وقتی نبودنِ تو برآنم نداشته @shia_poem
در آن شهری که بانوی بهشتی چون تو هم باشد سزاوارست نام هر خیابانش "ارم" باشد رسیدی تا نشان ما دهی آن قبر پنهان را بنا این است در قم، فاطمه صاحب حرم باشد تبسم میکند ناخواسته...در قلب زائرها مگر صحن تو اصلا میگذارد درد و غم باشد؟ ندیدم هیچ شب در حوض، کامل انعکاسش را همان بهتر قد مهتاب هم پیش تو خم باشد حریم آسمانی تو پروین دارد و خوب است اگر نام یکی از باب ها باب القلم باشد کرامت میکنی تا گاه از نزدیک و گاه از دور تنور شعرمان گرم است ای خورشیدِ بیت النور به دریا میزند اینجا دل، آهوی بیابان هم به پابوسی میاید از مسیر دور، باران هم زیارت میکنندت عاشقان در باد و بوران هم ز تو رو برنمیگرداند این زلف پریشان هم هدایت شد به راه راست در شهرت خیابان هم قمت را مطلع خورشید میداند خراسان هم به شوقت غرق "بهجت" شد دلِ تنگِ "گذرخان" هم کنار این حرم مست است "قبرستان شیخان" هم صفائی چون "صفائیه" ندارد باغ رضوان هم دل "آذر" به تو گرم است در فصل زمستان هم رسیدی با چنان حجبی که تا پایان دوران هم نبیند گرد محمل را نگاهِ "چارمردان" هم نشسته عطر جنت در حریمت روی هر دامان شمیمت پرکشیده تا خودِ "بلوار پردیسان" قمت مانند مشهد شوکتی دارد که حیرانم برایت در زیارت "آمدم ای شاه..." میخوانم چنان خوبی که یادم میرود پیش تو مشکل را تویی آنکه امین الله دستت میدهد دل را سلام ای گرد و خاک صحن هایت سرمه افلاک سلام ای آستان قدسیِ تو مدفنِ لولاک چه القابی: کریمه، مرضیه، معصومه، مقدامه گرفته زائرت از آتش دوزخ امان نامه @shia_poem
هر نصر من الله به شمشیر علی بود هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود در خیبر و بدرش همه یکپارچه گفتند: پیروزی اسلام به شمشیر علی بود آن رعشه که بر کاخ معاویه درافتاد پیداست که از نعره تکبیر علی بود در سینه اگر بغض علی داشت عجب نیست چون سینه دشمن هدف تیر علی بود یک قوم در اندیشه تحقیر علی بود یک طایفه مشغول به تکفیر علی بود گفتند و نماندند ولی نام علی ماند الحق که علی شاهد تکثیر علی بود حتی به سکوتش کمر تفرقه خم شد این وحدت ما حاصل تدبیر علی بود صد رنگ عوض کرد بشر در طی ایام تاریخ کجا شاهد تغییر علی بود؟ فرمود که دوزخ چه بسا خلق نمی‌شد در هر دل اگر مهر فراگیر علی بود پیغمبر ما آینه حسن خدا بود در آینه هر آینه تصویر علی بود هنگام سحر فاطمه بر منبری از نور با یازده آیینه به تفسیر علی بود از خاک نجف شاخه انگور بر آمد این معجزه تاک به اکسیر علی بود ایوان نجف! هان تو شهادت بده فردا این دل همه عمر به تسخیر علی بود @shia_poem
اين آفتاب مشرقي بي کسوف را اي ماه، سجده آر و بسوزان خسوف را «لاتقربوا الصلاة» مخوان و به هم مزن اين مستی به هم زده نظم صفوف را نقّاره‌ها به رقص کشند اهل زهد را شاعر کند خيال تو هر فيلسوف را مي‌ترسم از صفاي حرم باخبر شود حاجي و نيمه‌کاره گذارد وقوف را اين واژه‌ها کم‌اند براي سرودنت بايد خودم دوباره بچينم حروف را روح‌القدس! بيا نفسي شاعري کنيم خورشيد چشم‌هاي امام رئوف را @shia_poem
اگر می‌تراود زِ لبها علی اگر نعره دارم سراپا علی ندارد دلم قبله الا علی که دیدم خدا را فقط با علی خدا عالی است و مُعَلیٰ علی بگو بعدِ بسمه تعالیٰ علی اگر کوچه‌ی ما چراغانی است اگر سقفِ این شهر بارانی است اگر زُلفِ ما در پریشانی است اگر حالِ ما باز طوفانی است که ایران تمامش خراسانی است که ما خاک هستیم بالا علی اگر روزگاریست حالم بَد است اگر لحظه‌هایم پریشان شده است گره‌ها سراغم اگر آمده است اگر غم به امروز ما سر زده است علاجش فقط دیدن مشهد است بخوان زیرِ ایوان طلا یا علی بهشت است و نور است در این فضا که سوءُالقَضا گشت حُسنُ القَضا سراپا پُرم از دَمی جان فزا چه امشب چه فردا چه روزِ جزا علی ابن موسی الرضا المرتضیٰ مرا کافی اینجا و آنجا علی فقیری که اینجا به زحمت رسید زیارت نخوانده به عزت رسید سلامی نکرده سلامت رسید دعایی نگفت و عجابت رسید عنایت رسید و عنایت رسید فقیر تو بود و شد آقا علی حرم پُر شده از کبوتر رضا ولی ما کلاغیم و بی پَر رضا به ما حق بده پشتِ این در رضا نداریم ما جای دیگر رضا گرفته حرم بویِ مادر رضا نداریم جز تو به_زهرا_علی شبی آمدم مثلِ بیچاره‌ها نشستم کمی پیشِ فواره‌ها گره خورده بودم چو آواره‌ها اسیرِ قفس‌ها و دیواره‌ها که ناگاه با بانگِ نقاره‌ها براتِ مرا کرد امضا علی چه بی منت اینجا دوا می‌دهند نجف را در این صحنها می‌دهند بگو کاظمین و... تو را می‌دهند مدینه و یا سامرا می‌دهند و پایینِ پا کربلا میدهند امیری حسینٌ و مولا علی اگر مُرده‌ام باز جانم دهید اگر خواب هستم تکانم دهید مریضم حرم را نشانم دهید من از آنِ مولایم آنم دهید کمی در حرم استخوانم دهید مرا جای دیگر مبادا علی... چه می‌چسبد اینجا جوابت دهند و جا گوشه‌ی انقلابت دهند در آن صحن باشی و آبت دهند سرت رویِ زانو و خوابت دهند و در خواب هم آفتابت دهند چه می‌چسبد آری به رویا علی اگر چشم اینجا به امید توست سرِ سالِ ما هم شبِ عیدِ توست در این سینه‌ها نورِ توحیدِ توست فقط روشناییِ خورشید توست و این روضه‌ها گیرِ تاییدِ توست بخوان تا مُحَرم تو ما را علی منم روبرویت علیک‌السلام پُر از آرزویت علیک‌السلام من و گفت و گویت علیک‌السلام تو و اشک رویت علیک‌السلام به یاد عمویت علیک‌السلام تو هم داده‌ای دل به سقا علی     بخوان روضه‌ها را به اِبنِ الشَبیب زِ تیری مَهیب و زِ شَیبُ الخَضیب زِ آهی غریب و زِ خَدِالتَریب زِ اَمَن‌یُجیبِ یتیمی غریب بگو وا حسن وا حسینا علی @shia_poem
ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو شب پناه آورده با انبوه شب بوها به تو بغض خود را ابرها پیش تو خالی می کنند از غم صیاد می گویند آهوها به تو ای ضریحت عشق! از هر لذتی شیرین تر است لحظه ای که می رسد دست النگوها به تو چون کبوتر دست برمی داشتند از رسم کوچ فکر می کردند اگر روزی پرستوها به تو نسخه ی درماندگان است آب سقاخانه ات ای که دارد بستگی تأثیر داروها به تو نغمه ی نقاره یک سو، یک طرف هو هوی باد من دلم را داده ام در این هیاهوها به تو @shia_poem
هرچند که در شهر تو بازار زیاد است باید برسم زود، خریدار زیاد است من دربه‌در پنجره‌ فولادم و دیری‌ست بین من و آن پنجره دیوار زیاد است آن‌قدر کریمی که بدهکار تو کم نیست آن‌قدر کریمی که طلبکار زیاد است پاییز رسیدم به حرم، با همه گفتم این‌جا چقدر چادر گل‌ دار زیاد است با بار گناه آمده‌ام مثل همیشه با بار گناه آمدم این بار زیاد است گندم به کبوتر بدهم، شعر بگویم آخر چه کنم در حرمت؟ کار زیاد است نوروز به نوروز، محرم به محرم سرمست زیاد است، عزادار زیاد است هر گوشه ایران حرم توست که با تو همسایه دیوار به دیوار زیاد است از دور سلامی تو و از دور جوابی این فاصله انگار نه انگار زیاد است آن شب که به رؤیای من افتاد مسیرت دیدم چقدر لذت دیدار زیاد است در خواب، سر سفره اطعام تو گفتی هر قدر که می‌خواهی بردار، زیاد است @shia_poem
هریک نخش علاج هزاران غم است و درد بر روی پرچمی که رضا جان نوشته است. @shia_poem
او که مثل من هزاران دربه در دارد، رفیق! این محال است از یکی مان چشم بر دارد،رفیق! آن زمانی که درون روضه می آئیم ما شخص او بر تک تک ماها نظر دارد رفیق این مرام اوست از ما چشم پوشی میکند ورنه خوب از حال و روز ما خبر دارد رفیق این نشستن را میان روضه دست کم نگیر یک نفس در روضه ها خیلی اثر دارد رفیق هر چه شد خرج عزایش آسمانی میشود چای بعد از روضه هم طعمی دگر دارد رفیق بسکه با ما مهربانی کرد ، انگاری حسین، بر گنهکاران نگاهی ویژه تر دارد رفیق! شاهراه بندگی تنها حسین فاطمه ست بی حسین راه سعادت هم خطر دارد رفیق! مرهمی بر زخم های قلب مولا میشود هر که بین روضه هایش چشم تر دارد رفیق مادرش زهرا برای ما دعا ها میکند با همان دستی که بر روی کمر دارد...رفیق! @shia_poem
آن روز كه به داغ ِغمت مبتلا شديم دل خون تر از شقايق دشتِ بلا شديم ما يادمان كه نيست ولي راستي حسين با درد غربت تو كجا آشنا شديم؟! ممنون از اينكه آمدي آقاي ما شدي ممنون از اينكه نوكر اين خانه ما شديم شكر ِخدا كه فاطمه مارا خريده است شكر خدا كه خرج بساط شما شديم غربت سراي ماست عزاخانه ي شما با گريه بر تو بود عزيز خدا شديم مارا خدا به عشق تو ميبخشد عاقبت ما عاقبت به خير تو در روضه ها شديم @shia_poem
بده در راهِ خدا ، من به خدا محتاجم  من به بخشندگیِ آل عبا محتاجم از قنوت سحرِ مادرتان جا ماندم  پسرحضرت زهرا به دعا محتاجم مهربان، كاش زهيریِ بغلم می كردی  من به آغوش پُراز مِهر شما محتاجم فطرس نفس مرا گوشه چشمت کافیست  با پروبالِ شكسته به شفا محتاجم شوق پرواز بده روح زمينگير مرا  به جنونِ سرِ ايوان طلا محتاجم دودِ اين شهر مرا از نفس انداخته است  به هوایِ حرم كرببلا محتاجم چقدر گريه كنم تا نبری از يادم!؟ در سراشیبیِ قبرم به شما محتاجم @shia_poem
میخواستم برای تو باشم ولی نشد کنج حرم گدای تو باشم ولی نشد میخواستم که یک شب جمعه به سرزنان مهمان کربلای تو باشم ولی نشد میخواستم به نیت مرهم گذاشتن گریه کن عزای تو باشم ولی نشد می خواستم کبوتر جلد حرم شوم بر گنبد طلای تو باشم ولی نشد میخواستم که دل بِبُرم از دل همه تا این که آشنای تو باشم ولی نشد میخواستم که رو نزنم برکسی-فقط ریزه خور سرای تو باشم ولی نشد میخواستم مقابل لطف و کرامتت شرمنده ی عطای تو باشم ولی نشد میخواستم برای حسینیه های شهر بانی روضه های تو باشم ولی نشد میخواستم برای رسیدن به آسمان دنبال ردّ پای تو باشم ولی نشد میخواستم که با دل سنگی ام عاقبت کاشیِ زیر پای تو باشم ولی نشد میخواستم که در ته گودال قتلگاه آقای من به جای تو باشم ولی نشد میخواستم که لحظه ی تقطیع پیکرت در دومین هجای تو باشم ولی نشد @shia_poem
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش بايد رفاقت کرد با خار بيابانش هجران کشيدن به اميد وصل ميارزد گر اولش تلخ ست، شيرين است پايانش هر کس که عاشق نيست پس اصلا چرا زنده ست يا چه جوابى ميدهد فردا به وجدانش خاکستر پروانه اى را ديدم و گفتم هر کس که عاشق ميشود اين است تاوانش آن کوچه اى که يار ما از آن گذر کرده ست عشاق منت ميکشند از سنگ طفلانش منکه چهل سال است روى خاک ميخوابم حيف است نگذارم سرم را روى دامانش اين شمعها که بر تن پروانه ميگريند زنده نميمانند تا شام غريبانش اشک جوانى بهترين سرمايه پيرى ست خوب است باشد آدمى فکر زمستانش در وقت مردن روبه قبله ميشود هر کس من وقت مرگم ميشوم رو به خيابانش در اصل بنده بودنش را جار خواهد زد عبدى که سجده ميکند اول به ايوانش باران که آمد بعد از آن خيرات ميبارد خير کسى را خواستى اول بگريانش سنگينى زنجير بر گردن نميگيرد از گريه هر که خيس ميگردد گريبانش من سالها در گيسوى تو سير ميکردم سيرى که خيل عارفان خواندند عرفانش وقتى دلم را دست چشمان تو ميدادم باور نميکردم بيندازى به زندانش يک شب در آغوشت نباشم خشک خواهم شد پژمرده ميگردد گلى که نيست گلدانش آنکه لبش را از ضريحت برنميدارد صدها گره وا ميکند از کار، دندانش . گفتم همه هستند شايد جاى من هم هست منهم يکى از اين کبوترهاى مهمانش شکر خدا اينجا کريمان سلطنت دارند دنيا به ايران نازد و ايران به سلطانش سيرش دو چندان و سلوکش هم دو چندان است هر کس که از قم ميرود سمت خراسانش @shia_poem
این بار هم بیا و دو چشم تری بده بالم شکسته است تو بال وپری بده حالا که قصد کرده دلم در به در شود از آن شراب کهنه ی خود ساغری بده ازمن مرا بگیر وخودت را به من بده از من مرا بگیر و من بهتری بده من سال های سال بدون تو مانده ام بر آسمان بی کسی ام اختری بده تا زنده ام حواله ی جایی نکن مرا نعش مرا به دست کس دیگری بده افسوس میخورم نشدم همجوار تو پس افتخار خادمی و نوکری بده جاروکش سرای توام "یا اباالحسن" شکر خدا گدای توام "یااباالحسن" در بین سینه شوق حریم تو بی حد است اصلا تمام دلخوشی ام شهر مشهد است وقتی که در حیاط حرم راه می روم پایم به روی عرش و دلم روی گنبد است پایم به غیر راه تو جایی نمی رود عمریست درمسیر تو در رفت وآمد است با دست خالی آمدن من که عیب نیست با دست خالی ام بروم بر شما بد است این آستان قدس به نام کسی ست که سلطان طوس و عالم آل محمد است یا حضرت "رضا" به دلم یک نگاه کن حال مرا برای خودت رو به راه کن @shia_poem
قتیل تیغ تو در خون تپید با امید هرآن شهید تو شد شد شهید با امید به شوق خنجر تو با زبان الکن نبض چه حرفها زده حبل ورید با امید نشد ز شدت شمشیر غم دوتا کمرش دلی که انس گرفته شدید با امید به فکر عطر فشانی برای عشاق است صبا که گیسوی گل را کشید با امید کبوترانه در این دشت رفتم و دیدم عقاب از سر سنگی پرید با امید سرشک رفت بگوید ز غم به یار که چشم در التماس لبش را گزید با امید چنان که پیر به مقصد رسد به لطف عصا دلم چه ساده به منزل رسید با امید بهانه ای ست شفای شمیم پیراهن بیا که دیده ی یعقوب دید با امید ز یک درخت میان شراره ها ای دل شود صدای خدا را شنید با امید دم از مسیح نخواهم که وامدار بود از آنچه روح به مریم دمید با امید شود لطافت باران خشونت سیلش هرآنکه لطف خدا را ندید با امید ز نرمی دل یزدان دلا ببین داوود چو نخ گرفت به دستش حدید با امید شرف مجو ز کسی جز خدا که رسوایی ست عزیز یوسف خود را خرید با امید ببین که دزد در بسته را به یک سوزن نمود باز به جای کلید با امید به نا امیدی از این در مرو بزن فالی لباس بر تن شب شد سپید با امید ز یأس عید تو گردد عزا به خود بازآ و گشت شام عزا صبح عید با امید نه مثل تاک پریشان چو نخل سر بکشم بجای می بزنم گر نبید با امید نشسته منتظرم تا گریزم از زاهد چو آهویی که ز دامی رمید با امید خلاف حرکت دست درختهای بلند زد از جنون به زمین دست بید با امید چه دامها که به دور خودم نمودم پهن که تارتن به تغافل تنید با امید برای جذب نگاه مطهر یوسف چه دستها که به مجلس برید با امید به باغبان نرسد این خبر که گلچینی برای نان شبش لاله چید با امید شراب خوردم و گفتم خدا ببخشاید خوشم که مستی ما شد مزید با امید به استواری قرآن که وعده داده خدا وعیدها همه گردد نوید با امید به شوق نقش هدایت به جبهه ی ما بود حماسه ایی که حسین آفرید با امید حسین! آنکه سروده برای عشاقش به راه عزت خود سر دهید با امید برای مرهم زخم دل محبانش مسیر شعر به روضه کشید با امید امید چونکه شود یأس پیر خواهد کرد حسین بر سر اکبر رسید با امید به خنده گفته ی شش ماهه تير را عجب است پی مراد نیافتد مرید با امید به عشق روی اباالفضل تا ابد هر رود گرفت دامن سروی رشید با امید برای آنکه نیافتد به دشت خون عریان چو غنچه پیرهنش را درید با امید برای شمر ! که لرزد به جای دستش دل شمیم یاس به هر سو وزید با امید دوباره خواست ببیند حسین را خواهر ز تل به مقصد مقتل دوید با امید چه نسبتی ست به غم میدهند زینب را برای بوسه به مقتل خمید با امید ز ناقه در پی آغوش بر زمین افتاد چو شبنمی که ز برگی چکید با امید رقیه نقش یتیمی کنار بابا را به روی خاک خرابه کشید با امید به تیغ تکیه مکن در نبرد مظلومان که بود محضر زینب یزید با امید ز پاک بازی ارباب ماست عاشورا در اوج نحسی خود شد سعید با امید بیان واژه نشان امیدهاست که گفت تفاوت است میان امید با امید هدف ندیدن تنهایی است از این رو غریب از همه شد ناپدید با امید @shia_poem
زندگی بی تو همان مردگی طولانیست نور تو در همه جا هست ولی پنهانیست میچکد خون دل از زخم قدیمی فراق ظاهرا باز هوای جگرم بارانیست اینهمه اشک چرا چشم مرا پاک نکرد چه کسی گفته طهارت به همین آسانیست اصلا انگار نباید که تو را دید ولی جمعه ها وقت ملاقات من زندانیست آخر عاقبتم با تو بخیر است بخیر ترسم از اول راه وهوسی شیطانیست اولین بار مرا در عرفاتت بپذیر مهزیار تو شدن کار دل روحانیست من به دنبال همان خیمه سبزت هستم جان عباس(ع) مگویی که برایم جا نیست @shia_poem
أعوذُ مِن کُرُباتِ السَّواحَل المَنحوس به چشم‌های بلاخیز شاه اقیانوس فرار می‌کنم از کوخ‌های خاک‌آلود به ابرهای طهورای حضرت قدّوس هراس وافرم از شام‌های تیره و تار روانه کرد مرا تا حریم شمس شموس وجوب شرعی و عقلی است این روانه شدن برای من نه فقط! که برای گبر و مجوس هر آنچه کرد که از زلف او جدا بشوم گرفت باد ز دستم نتیجه‌ی معکوس ستاره در حرمش می‌کند گدائی نور و ماه از غم دوریش میخورَد افسوس نوشته اند: «عَلَیک الرّفیقُ ثمّ طریق» شروع و ختم ره عشق: یک سفر پابوس «غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود» از آستان رضا(ع) لحظه‌ای نشد مأیوس خموش باش کنیسا! سکوت بانگ جرس! خموش باش کلیسا! سکوت کن ناقوس! سکوت، اسقف و پاپ و برهمن و خاخام! که میرسد دم نقّاره از مناره‌ی طوس «رواق منظر چشم من آشیانه‌ی توست» بیا و پا بگُذار ای طبیب کلّ نفوس بزرگ و کوچک و پیر و جوان و مرد و زن تو با تمامی عشّاق می‌شوی مأنوس اگر به «خاتِم مهر طبیب‌ها» شهره‌ست کمی ز علم تو در سینه داشت جالینوس مناره‌های تو سرتر ز هر چه برج بلند رواق‌های تو برتر ز قصر کیکاووس قسم به هر چه که زیباتر است از زیبا کبوتران تو زیباترند از طاووس چقدر تا سر زلف تو پر زده سیمرغ چقدر سوخته پیش قدوم تو ققنوس شبیه خانه‌ی کعبه حریم تو امن است گناهکارم و در مرقد تو ام محروس «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی!» که دست رد زدنت هست بدترین کابوس علَی الصّباح قیامت به نعره خواهم گفت: که من اسیر تو بودم ز عهد دقیانوس @shia_poem