eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
731 عکس
253 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر گریه! مادر غم ها! جان از غصه آمده بر لب! روضه دار شبانه روز حسین! السلام علیکِ یا زینب! چشم های تو از نجابت و نور، چشم های تو جنس باران است گریه های زیاد آبت کرد،  بس که زخم دلت فراوان است بین بستر که روضه میخوانی، وسط گریه میروی از حال وسط روضه ی در و دیوار، وسط روضه ی سر و گودال رو به کرببلا بکن بانو، لحظه های وداع سنگین است درد دل کن تو با برادر خود، روضه بی شک دلیلِ تسکین است خاطرم مانده ای برادر من، زلف هایت به چنگ گرگ افتاد گره در بین زلف تو می خورد، روی سینه نشست یک صیاد حرمتت را حرامیان بردند، غارت پیکر تو یادم هست دست و پا می زدی مقابل من، شمر بالا سر تو یادم هست نیزه ای میخ را به یاد انداخت، ناله ی مادر تو درآمد آن قدر سعی کرد خواهر تا، نیزه از پیکر تو  در آمد ازتو سر ولی زخواهرتو ،پیش چشمت غرور میبردند دل من را که خوب سوزاندند، سر تو تا تنور می بردند @shia_poem
بخشیده بر خورشید نور مأمنش را نور عفیف آیه های روشنش را با کاف و ها و یا وعین وصاد،مریم قدری تجلی داده یاس گلشنش را ارباب محتاج قنوت وتر او بود یعنی گرفته عرش هر شب دامنش را آری سلوکش عرش را آباد کرده روضه سرا کرده ست کوی و برزنش را این اشک های جاریِ در بین روضه احرام بسته بارگاه شیونش را از آستینش احتضارش را بپرسید شرمش بخواند روضه جان دادنش را با خط نا محرم نوشته تازیانه شرح کبود مرثیه های تنش را با حرمت آن گوشوار غرق خونش وا کرد با ایثار مشت دشمنش را او پیش تر با قتل صبری جان سپرده یک بار دیده رفتن جان از تنش را از پیکر خورشید هنگامی که بردند پیراهن و کفش و عبا و جوشنش را با خنجر کندی کسی ازبین می برد گل بوسه های  ان یکاد  گردنش را کوبید وقتی که چهل تا نعل تازه آن خوشه های سبز پوش خرمنش را او بارگاهش تا ابد قلب حسین است پس ساخته نیزه ضریح مدفنش را بر روی سینه می فشارد وقت رفتن آغوش گرم و زخمی پیراهنش را #@shia_poem
محبوس کرده در وسط سینه آه را کرده اسیر خود دل خورشید و ماه را او بانی نجات تمام اسیرهاست یوسف اگرچه سهم خودش کرده چاه را بر میله ی قفس زده بال شکسته را تا که رفیق گریه کند هر نگاه را از جور تازیانه تن او کبود شد با یاد کوچه کرده تنش این سیاه را راه نفس کشیدن او بسته می شود هنگام نقل اینکه "کسی بسته راه را" پایش شکست و پایه ی کرسی کشید آه بر پای سلسله بنویس این گناه را یک سو سپاه سندی و یک سو سپاه شمر هم دست کرده سلسله هر دو سپاه را بر روی تخته پاره لهوفی نهاده اند که گریه کرده دم به دم قتلگاه را @shia_poem
از حال و روزش آسمان حالی مکدر داشت رنگی کبود و دیده ای دلواپس تر داشت خورشید در زنجیر بود و نور می افشاند او چشم هایی نافذ و قدیسه پرور داشت زندان در آغوشش گرفت و نورباران شد چون بوریایی که کسی را گرم در بر داشت پایش شکست و آه زهرا رفت تا بالا یعنی ستون عرش آن لحظه ترک بر داشت با چشم نیمه بسته جان می داد؛ یعنی که شوق وصال دخترش را بار دیگر داشت زندان به زندان مجلس روضه عوض میکرد بر لب نوای یاحسین و وای مادر داشت وقتی کبودی تنش تکثیر شد گفتند: او هیاتی در سینه اش از داغ کوثر داشت او ترجمان زخم های کوچه و در بود بر روی جسمش بیت الاحزانی مصور داشت مقتل نویسان شرح میدادند عاشورا آهی که در بین گلو، موسی بن جعفر داشت زیر گلویش زخم شد، اما جدا هرگز در لحظه جان دادن خود سایه سر داشت با روضه های قتلگاه جد خود جان داد با هفتمین زخمی که جدش روی حنجر داشت @shia_poem
غزل فریضه ی عشق است و از نوافل نیست بهشت با غزل مدح تو معادل نیست به موی تو شب و باروی توسحرکردم کسی که دل به تو نسپرده است بیدل نیست تو نور نافله های شب حسینی، پس بدون نور تو اصلا بهشت کامل نیست تمام خلق برایت اگرعقیقه شوند به تار موی تو سوگند باز قابل نیست به اعتقاد من از روح پاک محروم است به شأن عصمت تو هر کسی که قائل نیست رسیدی و به نگاهی دل ازهمه بردی تو ارث عصمت خود را ز فاطمه بردی دو چشم مست تو دُكّان كيمیاگری است به غمزه های نگاه تو ماه مشتری است فرشته های موکّل تو را طواف کنند که دستمزد طوافت حسین باوری است زهیرها همه پایین پای تو جمعند که کار خاک قدومت زهیر پروری است برای ساحت ابروی تو سر آوردم سرم فدا نشود حاصل سبک سری است شده است نام تو ذکرهمه رجز خوانها طنین نام علی مایه ی دلاوری است رجز بخوان که شود حشر و خلق برخیزند یلان ز چرخش تیغ تو زهره میریزند سبو و ساغر و مستی و جام و مینا...تو پیمبر و حسنین وعلی و زهرا...تو غلام ترکی و جُوْن تو آسمان و زمین تمام عالمیان بنده اند و آقا...تو به خاک پای تو افتاده، بید مجنونم و سرو خوش قد و بالای قوم لیلا تو تو مجتبای حسینی و راه بندانِ همیشگی سرکوچه و گذر با..تو تو صفحه صفحه ی نهج الفصاحه ای، پس حال بگو بهانه ی خلقت نبی شود یاتو!!؟؟ تو مس ذات خدايی تو مست توحيدی ميان كرببلا چون علی درخشیدی به پهنه ی گیتی پهن خوان تو باشد زمین زمین تو و آسمان تو باشد حسین را تو حدیث الست میخوانی حدیثها چه خوش است از زبان تو باشد عقیده دارم از اول، صدای مرد ظهور به لحن و لهجه و صوت اذان تو باشد به زیر قبه، سحر، غالبا دل مردم کنار شش گوشه میهمان تو باشد عقیق را لب تشنه به کام خود مگذار عقیق تشنه ی آب دهان تو باشد تمام کرببلا از تن تو سهمی برد تمام کرببلا پس از آن تو باشد عبای خود به زمین پهن کرده بابایت که ذره ذره خودش روضه خوان تو باشد کنار پیکر تو تا نداده بابا جان بلند شو پدرت را به خیمه برگردان @shia_poem
مادری پر غصه و درد آشنا دلواپس است عزم رفتن کرده تا سمت خدا دلواپس است مادری افتاده در بستر به حال احتضار دختری کوچک شده غرق دعا، دلواپس است بر لبش امن یجیب و دیده هایش غرق اشک ترس دارد که نگیرد او شفا، دلواپس است دخترش خورده زمین امروز تعبیرش بد است از عبور نیلی اش در کوچه ها دلواپس است شور افتاده دلش چون خواب دیده نیمه شب گوهرش افتاده زیر دست و پا، دلواپس است او که در شعب ابیطالب همیشه تشنه بود تشنه، یاد تشنۀ کرببلا دلواپس است او که مرهم روی زخم سنگ ها بگذاشته خوب می فهمد هجوم سنگ را، دلواپس است من یقین دارم که او بین کفن ها گریه کرد بر شهید بی کفن، بر بوریا دلواپس است @shia_poem
داغ تو آب کرده دل سنگ خاره را هم جنس روضه کرده هُشام و زُراره را سوگ تو، صبح صادق دامان فاطمه خاموش کرده نور هزاران ستاره را دارد برای زخم دلت گریه میکند زهری که بسته بر روی تو راه چاره را دارد نفس نفس زدنت شرح می دهد پای پیاده و دل سنگ سواره را قنفذ دوباره آمده فریاد میکشد آورده است بر در خانه شراره را در بین روضه واژه ی "قنفذ" تو را شکست باید دوباره گریه کنی این اشاره را از قطره های اشک تو مرثیه میچکد باید نوشت متن لهوفی دوباره را از شرحه شرحه ی جگر تو نوشته اند شرح مصیبت بدن پاره پاره را از عصر روز گریه، ز غارت سخن بگو از خاتمی که گریه کند گوشواره را @shia_poem
میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت میان حجره کسی وقت احتضار نبود چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست به تشنه ای نرسیدن مگر گناه نداشت‌ سپاه حرمله در پشت در به صف بودند حسین بود و عطش ، یک نفر سپاه نداشت نبود نیزه به دیوار تکیه زد یعنی پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت برای کشتن او زهر بی اثر می ماند میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت برای غربت او چشم هیچ کس نگریست! کبوتر حرمش اشک ذوالجناح نداشت @shia_poem
کنون که دامن من فرش آستانه ی توست کرم نما و فرودا که خانه خانه ی توست به روی نیزه دگر کشتی نجات مرو خرابه ساحل دریای بیکرانه ی توست بگو که کهف امانت شده است آغوشم به آیه‌ای که سر نیزه‌ها ترانه ی توست سرت به شاخه ی خشکی چنان بها بخشید پس از تو میوه طوبی فقط بهانه ی توست حرارت غم تو سرد می‌شود هرگز تنور شعله ور از داغ جاودانه ی توست چقدر پای من امروز در پی تو دوید به رغم آبله ها باز هم روانه ی توست کشید ناز مرا تازیانه بعد از تو نگفت طفلک معصوم نازدانه ی توست شبیه سدره مرا هم شکست دشمن تو شکست بر سر این جرم که نشانه ی توست خراج لعل لبت را به جان بپردازم چقدر جان مقدس که در خزانه ی توست بیا و پیکر من را به روی شانه بگیر چرا که بار دو عالم به روی شانه ی توست @shia_poem
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بسته‌ست امید، بر شش ماه عمر او زمان بسته‌ست... وقتی به پابوس لبش نائل نشد باران یعنی در رحمت به روی آسمان بسته‌ست خیلی تلظی می‌کند آب فرات؛ اما راه وصال او به دریا همچنان بسته‌ست آری، رجزهای علی اکبر و قاسم شرح تلظی لب طفل زبان بسته‌ست دفع بلا کرده‌ست از جان امام خویش او عهد با مولای خود تا پای جان بسته‌ست می‌خواست بابایش ببوسد حنجر او را اما مسیر بوسه را تیر و کمان بسته‌ست... @shia_poem
کشید فاطمه آه و نی از نوا افتاد شراره ای به دل پاک انبیا افتاد جلال حضرت صدیقه !گوشواره عرش! میان کوچه ی گودال بی هوا افتاد شهی که تکیه ی او تکیه گاه عرش خداست به نیزه تکیه زد اما یکی دوجا افتاد به بارگاه تنش غیر بوسه بار نداشت به این حرم گذر نیزه و عصا افتاد رواق سینه ی او جای چکمه هرگز نیست شکوه عرش خدا زیر دست و پا افتاد چه شد که خنجر کند جماعتی ناپاک به جان آیه ی تطهیر و انما افتاد اگر که تولیت زلف اوست با زهرا چه شد که گیسوی او دست شمرها افتاد هنوز مردم صحرا نشین عزادارند سه روز روی زمین پیکرش چرا افتاد چه کیمیای عجیبی که بعد دفن تنش حریر هم به تمنای بوریا افتاد #@shia_poem
یه جای سالم تو تنت نمونده به قدر یک نگینه انگشتری قافله سالار روی نیزه ها بگو منو داداش کجا میبری غنچه ما رو با سه شعبه چیدن به روی نیزه ها شکوفه بردن باب الحوائجای این عالمو با دست بست سوی کوفه بردن تن تو روی خاک گرم صحرا منو با یک قلب کباب می‌برن من سند آیه تطهیر مو من و سوی بزم شراب میبرن پرده نشین خیمه ی عفاف و میون محملی بی پرده بردن روم نمیشه بگم که کاروانو انگاری  که به حرمله سپردن نجف کجاست می خوام شکایت کنم به روی چادرم که پا میذارن حرمت ما رو توی کوفه کشتن که نون و خرما صدقه میارن علی رو باز تو کوفه زنده کردم نهج البلاغه ست روی لبهای من تو رو  قسم میدم به مادرم که از روی نی با دخترت حرف بزن سرت اگرچه غرق خاک و خونه رو نیزه ها آیه نور شدی تو شکسته شیشه ی غرور زینب چرا که مهمون تنور شدی تو @shia_poem