eitaa logo
شعر شیعه
6.7هزار دنبال‌کننده
439 عکس
162 ویدیو
16 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
کنج زندانم و مبهوت تماشای توام اینک این جا به مناجات و تمنای توام در سیه چالم و ذکر تو شده آوایم به سکوت آمده ام طالب غوغای توام روزگارم به مناجات و دعا طی شده است حال افتاده ز پا بر سر سودای توام آخرین ذکر دعای منِ تنها این است جان بگیر از تن من؛ عاشق و شیدای توام شده ام منتظر لحظه ی زیبای وصال تا که دیدار کنم روی تو ای اوج کمال یادگار حرم حضرت صادق هستم جلوه ی نور خدا بهر خلایق هستم یک تنه غربت و میراث علی را دارم وارث خون دل یاس و شقایق هستم ذره ای قدر مرا گر چه عدویم نشناخت به خداوند قسم مظهر خالق هستم یوسف رفته به زندان و غریبم، مادر! خود بیا که به تماشای تو لایق هستم دیدن چهره ی یار است همه خواهش من ذکر یا فاطمه شد مایه ی آرامش من در سیه چال بلا تن که به تاب و تب بود ذکر "یا فاطمه" ام نقش میان لب بود هر چه از سیلی و از زخم زبان، سهمم کرد آن نگهبان ستم پیشه که لا مذهب بود تازیانه که انیس بدنم می شد باز آینه دار صبوری دلم زینب بود دم به دم یاد از آن جد غریبم کردم او که هر جای تنش جای سُمِ مَرکب بود واژه ای سرخ میان غزلی کُشت مرا داغ و اندوه حسین بن علی کُشت مرا سال ها این غل و زنجیر کشیدم به خدا از یهودی صفتی، طعنه شنیدم به خدا من که خود نور به خورشید و قمر می دادم سال ها تابش خورشید ندیدم به خدا گوشه ی تنگ سیه چال و شب و تاریکی یاد زهراست همه نور امیدم به خدا داغ اجداد من از پنجه ی یک سیلی بود من که خود کشته ی آن دست پلیدم به خدا مادر! از زندگی ام چون تو دگر سیر شدم من به شرح غم و اندوه تو تفسیر شدم @shia_poem
تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان شنیدم در غل و زنجیر با توهین ِ پی در پی تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان مناجاتت دو چندان شد! پس از هر سجده ات میرفت... صدای جذبۂ قران؛ از این زندان به آن زندان به جای آه و نفرین ذکر میگفتی و جاری شد- دعای بارش ِ باران؛ از این زندان به آن زندان عبایت را کشیدند و امان از هتک حرمت ها شدی حیران و سرگردان؛ از این زندان به آن زندان سرِ افطار خوردی تازیانه های محکم را به جای آب و قدری نان؛ از این زندان به آن زندان به دست سِندی بن شاهِک ملعون زمین خوردی بمیرم! با تنی لرزان؛ از این زندان به آن زندان سکوت و کظم غیظَت، زهرِ دشمن را دو چندان کرد چه مظلومانه دادی جان؛ از این زندان به آن زندان به یادِ جدّ لب تشنه گلویَت سوخت و خواندی- چه روضه با لبِ عطشان؛ از این زندان به آن زندان! @shia_poem
بهار، می‌شِمُرد اشک‌های باران را هجومِ ضربه‌ی شلاق‌های بوران را خزانِ سرخِ زمین سبز می‌شود آخر بهار، می‌رسد و می‌کُشد زمستان را بهار، هوی مسیحای خاکِ در گور است به آب می‌سِپُرد خشکی بیابان را بهار را چه به پاییزهای طولانی ؟! چقدر صبر کند خشکسالِ هجران را ؟! به حکمِ داس‌به‌دستان به مرگ محکوم است گُلی که زندگی آموخته‌ست، گلدان را دوباره دستِ خدا را به ریسمان بستند همان تبار که از پشت، دستِ شیطان را کبوتری که قفس را هم آسمان می‌دید همیشه دید در انبوهِ درد، درمان را چه یوسفی که ندارد هوای آزادی ! چه یوسفی‌ست که پَر داده چاهِ کنعان را ! به آجر آجرِ زندان قیام می‌آموخت کسی که ریخت، به میدان سجده‌اش جان را میان دخمه‌ی تاریک، نور پیدا کرد زنی که این همه گم کرده بود، ایمان را اباالرئوف، هرآیینه می‌شکست اما رها نکرد، دلِ سنگی نگهبان را اسیر بود، ولی ریسمانِ ایمانش اسیر کرد، مسلمان و نامسلمان را هجومِ سیلی جلادهای حیوان‌خو کبود کرد، تنِ آیه‌های انسان را به شأن آیه‌ی «اِلّاالمُطَهَّرون» سوگند که بی‌وضوصفتان می‌زدند قرآن را دهانِ هر که به تندی به ناسزا وا شد شکست، روی دلِ زخمی‌اش نمکدان را شبیه پیکرش آماجِ زخم شد جگرش به پاره‌ی جگر از بس گذاشت دندان را به کامِ تشنگی‌اش جامِ اشک می‌نوشاند به کربلای لبش روضه‌های عطشان را به پای او غل و زنجیرها اسیر شدند زمانِ رفتنش آزاد کرد زندان را سیاه‌چالِ غمِ کاظمین، بالا برد کتیبه‌های عزای قم و خراسان را اسیرِ سلسله‌های عراقِ آن دوران اسیر کرد، دلِ مردمان ایران را @shia_poem
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست @shia_poem
یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب او هم نوا با چاه شد من با سیه چال من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب یارب به آن زندانیِ زندان کوفه به عمه جانِ مضطرم خَلِّصنی یارَب تا کی از این زندان به آن زندان خدایا ذکر و دعای آخرم خَلِّصنی یارَب تا کی نبینم ای خدا معصومه‌ ام را دل تنگِ روی دخترم خَلِّصنی یارَب زندان تاریک و نمورم مثل قبر است خاک سیه شد بسترم خَلِّصنی یارَب بین قفس بسته چرا صیاد بی رحم زنجیر بر بال و پرم خَلِّصنی یارَب زیر غل و زنجیر و ضرب تازیانه چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یارَب شلاق خون گرید به حال غربت من زخمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یارَب تا کی زند سیلی به رویم این یهودی شد تار چشمان ترم خَلِّصنی یارَب راضی به مرگ خود شدم از بس که گوید او ناسزا بر مادرم خَلِّصنی یارَب هر لحظه خون می ریزد از زخم گلویم یاد گلوی اصغرم خَلِّصنی یارَب #@shia_poem
داغ تو دور از تصور، خارج از تصویرها ماتمت افتاده بر جانِ غل و زنجیرها ذکر تو ذکر توسل کردن زندانیان ضامنِ تهمت-گرفتاران و بی تقصیرها حضرت موسی بن جعفر(ع)! با تو حاجتهایمان شد اجابت، رد نشد هرگز پس از تأخیرها نیمه شب پر میکشید از دست های بسته ات ذکر تسبیح و قنوت و موجی از تکبیرها از میانِ درب زندان نور تو معلوم بود داشت حتی نور تو بر دشمنت تأثیرها یک زن بدکاره آمد أشهدش را گفت و رفت هست عشقت باعث و بانیِ این تغییرها هتک حرمت ها به جای زهر، جانت را گرفت بیشتر از ضربِ تازیانه ها، تحقیرها... زهر هم دارد علائم، بدترینش تشنگی ست سوختی اما به یاد کشتۂ شمشیرها روضۂ جدّ غریبت عاقبت شد قاتلت یاد آن پیکر که زیرِ نیزه ها و تیرها- دست و پا میزد ولی چشمش به خیمه گاه بود وای از رزق حرام و وای از تزویرها می شکست ایکاش دستی که به رویش شد بلند می شکست ایکاش با دستش عصایِ پیرها! #@shia_poem
چه بنویسم از آن گودال ازآن قعر السجون از زخم از آن زندان  که حکم  روضه های قتلگاهی  داشت @shia_poem
تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت   @shia_poem
امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش نشست گرد یتیمی به چهره ی پسرش بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش هزار حیف که از جمع نوزده دختر یکی نبود کنار جنازه ی پدرش انیس و مونس او بود در سیاهی شب صدای حلقه ی زنجیر و ناله ی سحرش سیاه چال کجا طایر بهشت کجا؟ هزار حیف که یکباره ریخت بال و پرش نیاز نیست ببندند چشم هایش را که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش به هر کجا که روی قبری از زُراره ی اوست نشان غربت فرزندهای دربدرش شراره ی دل او گشت اجر روزه ی او درست موقع افطار پاره شد جگرش سیاهچال و نماز شب و غل و زنجیر فراق روی رضا بود غصه ی دگرش @shia_poem
امشب به شوق جان جانان مینویسم یعنی به جای درد، درمان مینویسم یابن الشموس الطالعه، شمس الضحایی خورشید را نزد تو حیران مینویسم ‏ نامت که می آید وسط من در ادامه بر دفترم پسوند "سلطان" می نویسم شرط و شروط بندگی باشد ولایت با مهر تو خود را مسلمان مینویسم ‏ تا حق مطلب را به جا آورده باشم مدح تو را از روی قرآن مینویسم بعد از "یرید الله" تطهیر و طهارت “لاتنفذون الا بسلطان” مینویسم ‏ شاه جهانی و همیشه اشتباهی اسم تو را شاه خراسان مینویسم هردفعه بی نوبت جوابم را گرفتم حاجات مشکل را چه آسان مینویسم ‏ یک عمر پای سفره ی تو قد کشیدیم اصلا تو را رزاق ایران می نویسم اذن شهادت بر "هریری" را تو دادی پس بی ریا مثل شهیدان می نویسم ‏ در صحن کهنه، جان نو می گیرد این دل حقا شما را جان جانان مینویسم با اینکه میدانم میایی وقت مرگم اما دوباره دیده گریان مینویسم: ‏ آقا! به جان مادرت چشم انتظارم وصل تو را شیرین تر از جان مینویسم من آمدم تا کاظمینم را بگیرم پس "کاظمین" بعد "خراسان" مینویسم ‏ تا اینکه قلبت را تسلا داده باشم با گریه ام از کنج زندان مینویسم از ناله های غربت "خلصنی یارب" از شعله های قلب سوزان مینویسم ‏ از دوری معصومه اش دیگر چه گویم از درد بی درمان هجران مینویسم از سوز دل، از ساق پا، از تیغ دشنام از ضرب شلاق نگهبان مینویسم ‏ بوده سه شب جسمش کنار جسر بغداد بر روی جسمش لاله باران مینویسم صد شکر جای یک کفن چندین کفن بود پس چند بیت از شاه عریان مینویسم پس مینویسم هرچه را گفتن ندارد یوسف به خاک افتاده؛ پیراهن ندارد تا بسته راه چاره اش را دید زینب تا مصحف صدپاره اش را دید زینب گفتا به آن صد پاره تن پس پیکرت کو؟ انگشترت کو؟ یادگار مادرت کو؟ تنها نه امیدی به زنده ماندنت نیست جایی برای بوسه حتی در تنت نیست حالا که خولی قبل ازین، برده سرت را گفتم ببوسم پاره های حنجرت را (بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید) حتی بتول و ساقی کوثر نبوسید #@shia_poem
احساس از هفت آسمان می‌بارد، احساس بوی گل سرخ است يا  بوی گل ياس؟ عالم همه تفسير لبخند تو ای عشق از بای بسمِ اللَّه بخوان تا سينِ وَ النّاس باب الحوائج تشنه‌تر از ديگران است اين راز را تنها تو می‌دانی و عباس تاريخ را هر جا ورق زد باد، ای داد پايی به زنجير است يا دستی به دستاس امّا تو می‌بخشی، تو بابای رضايی والكاظمينَ الغيظ وَ العافينْ عنِ النّاس... @shia_poem
شادی رسید دورِ عبایم  پرید و رفت آمد میان مَحبَس و من را ندید و رفت جز غم کسی برای عیادت ندیده‌ام هرکس رسید از تنِ من لاله چید و رفت بدکاره‌ای به پشتِ سرم گریه‌اش گرفت بوسید خاکِ پایِ منِ ناامید و رفت اصلا نیامده به سراغم در این قفس جز جان که عاقبت به لبانم رسید و رفت می‌خواستم به خواب رضا را بغل کنم چشمم که گرم شد زد و خوابم پرید و رفت سندی دوباره آمد و پهلوی من گرفت پا را گذاشت بر روی مویی سپید  و  رفت پا را گذاشت  ناله‌ی ساقِ مرا شنید ماند آنقدر  که دادِ مرا هم شنید و رفت زنجیرِ کهنه‌ایست فرو رفته  در گلوم زنجیر را به دست گرفت و کشید و رفت بر تخته‌ای که می‌بَرَدَم کاش حک کنید این پیرمرد دختر خود را ندید و رفت اُفتاده‌ام به یادِ یتیمانِ جَدِّ خود طفلی که زود داغ اسیری چشید و رفت وقتی که گفت عمه عَلَیکُنَّ بِاالفَرار از خیمه‌گاه شعله گرفته دوید و رفت اما چه زود سرخْ سواری از او گذشت دستی رسید و لاله‌ی گوشش درید و رفت آمد شکایتش به عمو‌جانِ خود کند یک سنگ ناگهان نفَسش را برید و رفت... @shia_poem
کلامش واژه واژه خط به خط مثل پیمبر بود به وقت خطبه خوانی روی منبر نیزحیدر بود چنان آئینه‌ی « والکاظمین الغیظ» شد حلمش که در خندیدنش آیات رحمانی مصور بود ربود از خلق عالم دل به حسن خلق و ثابت کرد که تاثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود کرامت داشت آنگونه که در هنگام بخشیدن غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را کسی که روزی عالم به یمن او مقدر بود زبان روزه شب میکرد صبحش را میان بند و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود غلط گفتند زندانی شده در اصل باید گفت که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود یهودی زاده‌ای که دم به دم آزار داد او را میان سینه‌اش بغض علی از فتح خیبر بود شکستند استخوانش را و رویش شد کبود اما تمام غصه‌اش از روضه‌ی پهلو و مادر بود خداراشکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند خداراشکر که رأس شریفش روی پیکر بود @shia_poem
ما سائلان محضر موسی بن جعفریم در سایه سار دختر موسی بن جعفریم ایران بدون مشهد و قم ارزشی نداشت ما ساکنان کشور موسی بن جعفریم شاگردهای مکتب قرآن و عترتیم حلقه به گوش محضر موسی بن جعفریم عمری مدافعان حریم ولایتیم سربازهای سنگر موسی بن جعفریم ما اهل قم رها نکنیم انقلاب را تا در پناه دختر موسی بن جعفریم پر می کشیم رو به سوی شهر کاظمین محو ضریح انور موسی بن جعفریم روز عزای حضرت موسی بن جعفر است بی تابِ شورِ محشر موسی بن جعفریم گفتند آب شد بدنش در سیاهچال گریانِ زخم پیکر موسی بن جعفریم در اوجِ گریه های جگرسوز، همصدا با ناله های دختر موسی بن جعفریم @shia_poem
دل مبتلای حضرت موسی بن جعفر عالم فدای حضرت موسی بن جعفر قلب تمام شیعیان گردیده امروز ماتمسرای حضرت موسی بن جعفر اشک از دو چشمم گشته جاری چون رسیده روز عزای حضرت موسی بن جعفر این روز و شب کاری ندارم من به غیر از گریه برای حضرت موسی بن جعفر مرغ دلم پر می زند امشب به سوی صحن و سرای حضرت موسی بن جعفر دوزخ نخواهد رفت آن چشمی که باشد گریان برای حضرت موسی بن جعفر مادربزرگم بارها حاجت روا شد با سفره های حضرت موسی بن جعفر نالایقم اما درون سینه دارم شوق لقای حضرت موسی بن جعفر مثل شهیدان کاش من هم هستی ام را ریزم به پای حضرت موسی بن جعفر با یاد صحن کاظمینش پر گرفتم در روضه های حضرت موسی بن جعفر می بُرد دشمن کاش در کنج سیه چال من را به جای حضرت موسی بن جعفر در گوشه زندان دل سنگ آب می شد با ناله های حضرت موسی بن جعفر حتی غل و زنجیر هم خون گریه می کرد وقت دعای حضرت موسی بن جعفر @shia_poem
سرش گرم ِ عبادت بود و کارش خواندنِ قران تمام روزهایِ هفته در هر گوشه از زندان زمین غرقِ تحیّر از خضوعِ سجده اش دائم در و دیوار، از نورِ قنوتش آن به آن؛ حیران به ظاهر دست و پایش در غل و زنجیر بود اما بدونِ إذنِ چشمانش نمی بارید که باران مسلمان میشد و میرفت بعد از صحبتِ با او کنارش لحظه ای میشد اگر که کافری مهمان خودش از رنج؛ رنگش زرد بود اما پس از لبخند غذایش را تعارف کرد در زندان به این و آن اگر چه دست و پایش زخم و ردّی از کبودی داشت خودِ باب الحوائج بود؛ بر هر دردِ بی درمان فدای قدّ و بالایِ نحیفش که اذان گفت و شد از سرسختیِ غل هایِ سنگین؛ قامتش لرزان به رویِ تکه ای از بوریا با اشک خلوت داشت به زیرِ تابش ِ خورشید با یک داغ بی پایان برایِ غارتِ پیراهن و انگشت و انگشتر برای جدّ عطشانش، برای پیکرِ عریان به رویِ سینه می کوبید با دستانِ در زنجیر به یادِ عمه جان-زینب(س)، به یادِ "شام" شد گریان زمانِ احتضارش با شکنجه سخت تر جان داد زمانی که به جدّش ناسزا میگفت زندانبان به مکرِ سندیِ إبنِ شاهک ملعون رها افتاد تنش رویِ پلِ بغداد...در بینِ گذر...عطشان! @shia_poem
آن موسی جعفر که ز قدر و شرف و جاه موسی و شعیب‌اند وِرا بندهٔ درگاه در طور ، از او ساز شد آوازِ اَناالله آن وادی ایمن که بوَد تربتِ آن شاه فرشی ست که با عرشِ الهی زده پهلو تنها نه مَلک بر درِ او آمده دربان کز بهرِ غلامیش ز جان تاخته غلمان سازند مگر کُحلِ بصر از دل و از جان حورانِ بهشتی به درِ آن شهِ ذیشان روبند غبارِ رهِ زوّار به گیسو ای زادهء زهرا ، خلفِ سیّدِ لولاک در بزمِ عزای تو مَلک با دلِ صد چاک بال و پرِ خود فرش کند بر زیرِ خاک از شمعِ حریمِ تو یکی شعله در افلاک بیضا شد و چون فضلِ تو رخ تافت به هر سو گر بسته به زنجیر ، تو را خصمِ سیه دل کِی کاسته شد رتبهٔ شیران ز سلاسل گردون پیِ تعظیمِ تو اینسان شده مایل با کوی تو هرگز نتوان کرد مقابل گر گنبدِ مینا بُوَد و روضهء مینو روی تو به نورِ احمدی آمده مظهر شخصِ تو به شرعِ نبوی سیّد و سَرور بی مِهرِ تو ای نو گلِ گلزارِ پیمبر بر پای نخیزد به دمن لالهء احمر وز خاک نرویَد به چمن سنبلِ خوشبو پوئیم گر امروز تو را راهِ محبّت دیگر چه غم از وحشتِ فردای قیامت از ما کنی آن روز گر از لطف ، شفاعت بی رنج و تَعَب جای نمائیم به جنّت با اینکه نیاید گُنهِ ما به ترازو ای نور خدا ، شمعِ هدی ، مصدر ایمان دریای عطا ، بحر سخا ، منبع احسان ای یوسفِ آل نبی ، ای مظهر یزدان افسوس که گردید تو را جای به زندان از کینهٔ دیرینهٔ هارونِ جفاجو صد آه که چون از ستمِ قومِ ستمکار بنشست تو را زهرِ جفا بر دلِ افکار افروخته شد خرمنِ جانت همه یکبار وز درد شدی باغل و زنجیرِ گرانبار غلطان به روی خاک ز پهلوی به پهلو ای شاهِ حجازی ّبه چه تقصیر به بغداد مسموم نمودند تو را از رهِ بیداد ما را غمِ قتلِ تو شها کی رود از یاد؟ الحق که بوَد ناسخِ بد فعلی شدّاد ظلمی که عیان گشت از آن فرقهٔ بدخو کلبِ تو ، آنکه تو را هست ثناخوان کمتر بوَد از مور و تو برتر ز سلیمان رانِ ملخش تحفه که در بخششِ عصیان ضامن شَویَش نزدِ خدا از رهِ احسان ای زادهٔ آزادهٔ تو ضامنِ آهو @shia_poem
تو موسایی اگر حتی نیاندازی عصا را هم به زندان رفتی و گردن گرفتی جُرم مارا هم تو در بندی ولیکن اختیار دَهر را داری به دست بسته‌ات داده خدا ارض و سمارا هم تو که دست جوان مست را در کوچه میگیری توقع میرود آقا بگیری دست مارا هم در این دنیا که تشخیص مسیر زندگی سخت است خدا را شکر افتاده به دست آشنا راهم دعاهایی که بالا رفته از دست شما رفته و این یعنی که میگیری شما دست دعارا هم شفا را غالباً از سفره‌ات بردند مادرها که تحت الامر نان سفره‌ات کردی شفارا هم زن بد کاره را سبوح و قدوس تو عابد کرد مسلمان میکنی با دست بسته بی‌حیارا هم قریب چارده سال است که کت‌بسته میخوانی نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را عشارا هم جه بی رحمانه زندان بان شکسته در دل زندان به مانند غرورت، استخوان ساق پارا هم تو را با تازیانه میزند با اینکه میداند شفاعت میکنی فردای محشر انبیارا هم تو را زنده به گورت کرده‌اند اینجا که زندان نیست  نه، اینگونه نمی‌سازند حتی قبرهارا هم چنان با ساق پای تو غل و زنجیر ممزوج است که با سختی جدا کردند از زخمت عبارا هم عبا گفتیم و یاد جد عریان تو افتادیم غم عریانی‌اش سوزاند حتی بوریارا هم گروه شعری @shia_poem
امید قلب ها باب الحوائج کلیدی آشنا باب الحوائج ز کار خستگان وا می نماید گره ها، ذکر یا باب الحوائج @shia_poem
هرچند گدایان، در این خانه زیادند اینها همگی مظهر لطف اند، جواد اند هرگز به کسی پاسخ «برگرد» ندادند اینها نه خدایند، نه مانند عباد اند هرکس که نیامد در این خانه، ضرر کرد بُرد آنکه شبی را در این خانه سحر کرد بر محضر تو، عرض سلام، عرض ارادت ای آنکه گره خورده به نام تو سخاوت پیچیده شمیم رضوی بین رواقت انگار خراسانم و مشغول زیارت نام تو گره وا کند از مشکل مردم دیدیم کرامات تو را گوشه ای از قم دارند خبر از کرمت، مردم بغداد مرد عربی آمد و بر پای تو افتاد ... دیدیم حرم پر شده از ناله و فریاد ... گفتیم چه شد؟ گفت شفا داد! شفا داد! از سفره‌ی احسان شما، توشه گرفتیم از گوشه ایوان تو شش گوشه گرفتیم ای آیه ی مستور! عزیز دل زهرا! موسایی و در طور؛ عزیز دل زهرا! مظلومی و مهجور؛ عزیز دل زهرا! از فاطمه ات، دور؛ عزیز دل زهرا! هرچند که معصومه ی تو دل نگران است صد شکر مدینه، حرمت امن و امان است دردی که به ساق تو رسیده است، بماند گوش تو چه‌ها که نشنیده است؛ بماند رنگ رخت از زهر پریده است؛ بماند گفتند که خوب است، بعید است بماند دشمن شده از درد تو، خوشحال! چه سخت است تنهایی و غربت ته گودال، چه سخت است آقا! پسرت نیست بگیرد سرت از خاک؟! معصومه تان نیست که اشک تو کند پاک از روضه‌ی تو ولوله افتاده به افلاک ... فرمود: بخوانید از آن پیکر صد چاک من تشنه‌ام اما به فدای لب جدّم ای وای! چه آمد به سر زینب جدّم @shia_poem
صدای روضه می آید مهیّا می شود چشمم خدارا گریه کن ها ! بینتان جا می شود چشمم؟ برای یوسف زندان بغداد اشک می ریزم پس از این گریه ها یک روز بینا ، می شود چشمم من از زندان و زندانبان و زندانی چه می دانم بپرس از اشک می بینی که دریا می شود چشمم عبادتگاه یا زندان ؟ نمی دانم ولی با او نماز اشک می خوانم ، مصلّی می شود چشمم بنا بود آنچه می خوانم تسلای دلم باشد عجب جایی میان روضه ها وا می شود چشمم شبِ تاریکِ زندان ، ابنِ شاهک ، خشم زندانبان شب قدر است و با این روضه احیا می شود چشمم گریزِ کربلا را نیز با خود دارد این زندان فرات اشک ! جاری شو که سقّا می شود چشمم تنی در بین زنجیر و تنی بر خاک در گودال میان روضه حیرانم ، معمّا می شود چشمم @shia_poem
ای باب علی!ز آفرینش به سری زیراکه تو را بُوَد بدینسان پسری برجمله‌ی ماسوا علی هست پدر حیران تو هستم که علی را پدری @shia_poem
کنار بسترت عالم حزین است که داغت داغِ ختم‌المرسین است دم آخر پیمبر گفت و گفتی فقط حیدر امیرالمومنین است #@shia_poem
کسی از شعر ، از توصیف از اندیشه آن سوتر کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر   کسی بشکوه ، همچو بوقبیس و صور و نور است او نفس گیر است وصف نام او صعب العبور است او   به جا مانده است در دوران هزاران رمز و راز از او سخن گفته است در لفافه تاریخ حجاز از او   به تکلیف ازل باید برون از وزن و از قالب تمام عمر بنویسم ابوطالب ابوطالب   ابوطالب که آرامش گرفت آرام از لحنش نمک گیر است دنیا تا ابد از سفره پهنش   برای زنگیان لبخندهایش حکم آزادی است کلید کعبه دور گردنش میراث اجدادی است   بخوان او را که طعم واژه هایش چون رطب باشد قلم در دست او چون رقص شمشیر عرب باشد   زمین نشناختش در آسمان پیچیده آوازش بخوان او را بخوان ابیات لامیه است اعجازش   دلش مانند آتش زیر خاکستر حرارت داشت که پنهان بر سر سجاده با توحید خلوت داشت   چه توحیدی که در اندیشه انسان نمی گنجد که ایمانش درون کفه میزان نمی گنجد   به قرآن از صمیم قلب بر این باورم مردم اگر ایمان او کفر است من هم کافرم مردم در آن دوران که دوران گرم انکار محمد (ص) بود ابوطالب به تنهایی هوادار محمد (ص) بود   به توصیف وجودش این سخن از مصطفی کافیست که در شعب ابوطالب ، ابوطالب مرا کافیست   زمینی نیست آغوشش پر از رمز و پر ازراز است چه دستی دارد او احمد نواز است و علی ساز است   خدایی که علی را با محمد آشنا کرده مساجد را در آغوش ابوطالب بنا کرده   به قرآن از صراط مستقیمش قبله بود آگاه به استقبال فرزندش ترک برداشت بیت الله   قدم از او صلابت را به هنگام خطر آموخت علی ، حیدر شدن را از تماشای پدر آموخت   هلا شاعر هر آنجایی که غم شد بر دلت غالب بگو آهسته با خود یا علی ابن ابیطالب   تو سلطان نجف هستی ، پر از دُر کن جهانم را در ایوان طلایت از طلا پر کن دهانم را   خودت تقدیر شعرم را پر از شور و شعف بنویس برایت از پدر گفتم ، برایم یک نجف بنویس   @shia_poem