eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
459 عکس
175 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود بازى دست اراذل سر بازار شود ترسم اين است بلايى که سر من امد بين گودال سر جسم تو تکرار شود پوشيه چادر خلخال النگو معجر همه را کوفه نامرد خريدار شود من نديدم سر خونى نشده در اين شهر کودک و پير کسى وارد دربار شود سنگ از بام کند کار عمود اهن همه سرها به خدا مثل علمدار شود سر هر کوچه کمى از بدنم ريخت است خاک راه پسر حيدر کرار شود سر بر نيزه و سنگ و چقدر چشم چران دختران فاطمه بد جور گرفتار شود سر دروازه حسين منتظرات ميمانم تا که اى نيزه نشين لحظه ديدار شود حنجر پاره شده ارثيه پهلو شد نوک نيزه اثرش چون نوک مسمار شود @shia_poem
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه من آبرو دارم خرابم كرد کوفه لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم بُردند اینجا آبرویم را عزیزم مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم با دستِ خود دستِ حرامی‌ها سپردم باور نمی‌کردم مرا از پا درآورد من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد باور نمی‌کردم برایم چال کندند اینجا برای کُشتنم گودال کندند من فکر می‌کردم وفا دارند افسوس... یا لااقل قدری حیا دارند افسوس... در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد دیوار‌هایش سنگهای تیز دارد در شامِ کوفه آفتابت را نیاور جانِ علی‌اصغر ، رُبابت را نیاور من فکر می‌کردم تو را چاره بیارند شش‌ماهه آید چند گهواره بیارند تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر از چوبِ گهواره کمان می‌سازد این شهر کوفه هوایِ میهمانش را ندارد دندان که تاب خیزرانش را ندارد از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را این راه پُر خار است جانش را ندارد در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش یک پا به ماه است و توانش را ندارد ای وای از تیرِ سه‌شعبه بدتر اینکه جُز حرمله دستی کمانش را ندارد معجر برای دخترت کم دارد این شهر من خورده‌ام سیلیِ محکم دارد این شهر گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده اینجا که می‌آیی کمی معجر بیاور از دستِ خود انگشترت را در بیاور @shia_poem
ز راه آمده از خانه‌یِ خدا برگرد اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد برای قامت اکبر، دو تا عبا بردار که جا نمی‌شود این تن به یک عبا برگرد خدا به خیر کُند، شمر چکمه پوشیده در انتظار تو اِستاده بی‌حیا برگرد یزید به دستش گرفته چوب، منتظر است که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد اگر به کوفه بیایی رُباب می‌بیند که می‌رود سر طفلش به نیزه‌ها برگرد @shia_poem
پایش امضا زدند خیلی زود نامه را تا زدند خیلی زود نامه را تا نکرده در واقع کوفیان جا زدند خیلی زود آستین های قتل مهمان را ظهر بالا زدند خیلی زود دیر نارو به فکرشان آمد دیر... اما زدند خیلی زود اول عازم شدند خیلی زود بعد نادم شدند خیلی زود باغ داران کوفه هم آن شب سکّه لازم شدند خیلی زود مثل قاضی شُریح مثل شمر همه عالِم شدند خیلی زود همه ی دارها خریدارِ سرِ مسلم شدند خیلی زود پس پریشان شدند خیلی زود بس پشیمان شدند خیلی زود پیش هفتاد و دو نفر کافر ها...مسلمان شدند خیلی زود نامه داران کوفه ظهرِ دهم نیزه داران شدند خیلی زود قاریان وای باعث قتلِ خود قرآن شدند خیلی زود @shia_poem
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل به آن نیابت عظمای سیدالشهدا به آن جلال خدایی، به آن جمال جمیل شهید عشق که سر در منای دوست نهاد به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل... سلام بر تو که دارد زیارت حرمت ثواب گفتن تسبیح و خواندن تهلیل هوای گلشن مهرت، نسیم پاک بهشت شرار آتش قهرت، حجارهٔ سجیل تو بر حقی و مرام تو حق، امام تو حق به آیه آیهٔ قرآن، به مصحف و انجیل ببین دنائت دنیا که از تو بیعت خواست کسی که پیش جلال تو، بنده‌ای‌ست ذلیل محیط کوفه تو را کوچک است و روح بزرگ از آن به بام شدی کشته، ای سلیل خلیل! فراز بام سلام امام دادی و داد، میان لجه‌ای از خون جواب، شاه قتیل به پای دوست فکندی سر از بلندی بام که نقدِ جان، برِ جانان بوَد متاع قلیل شروع نهضت خونین کربلا ز تو شد به نطق زینب کبری، به شام شد تکمیل @shia_poem
هیئت بلاخیز است تیغ غم ارباب ما بسیار خون ریز است در روضه پژمردیم این گریه بارانی شدن در فصل پاییز است چون "عصر عاشورا"ست از کربلا در ذهن تصویری غم انگیز است سینه زنی هامان هر قدر باشد، پای این غم باز ناچیز است همرنگشان باشیم اصل عزاداری، عزاداریِ تبریز است ..... هیئت بلاخیز است این روضه ها گر بازتر گردد خطر دارد اصلا سنان اسمش در شعر هم وقتی میاید دردسر دارد مقتل نویس آمد این روضه های داغ را از خاک بردارد از اوّل این راه انگشترت را ساربان زیر نظر دارد با خویش میگویم: آیا رباب از بعد این قصّه خبر دارد؟! گرمای بیش از حد خیلی برای طفل شش ماهه ضرر دارد .... هیئت بلاخیز است مخصوصا این شبهای لبریز از غم و ماتم تب کرده است انگار میلرزد از داغت سر این کوچه ها پرچم در قالب باران میریزد اشک چشم های آسمان نم نم گفتند کو سقّا؟ تو در جوابش کرده ای تنها سرت را خم حتما خبرهایی ست هی زینب تو معجرش را میکند محکم ..... حتما خبرهایی ست اینجای مقتل ها زبان شعر هم لال است ای ذوالجناح آرام! باید بگویی خونِ که بر روی این یال است حتماً خبرهایی ست زینب میان خیمه خیلی ناخوش احوال است بیرون زد از خیمه اینجای روضه شمر دیگر بین گودال است دردش مرا هم کشت آنکس که انگشتر ربوده فکر خلخال است دارد خبر را اسب با نعل خونی میبرد کوفه...چه خوشحال است! @shia_poem
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار در مدح گل باغ علی، میثم تمار آن شیردل بیشه سر سبز ولایت آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار در چرغ کمال علوی، اختر دانش بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار پرسید از آن شیفته آل محمد فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟ هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع آرند زبان از دهنت فرقه اشرار گفتا که اگر دادن جانم به ره توست جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار فرمود که ای یار علی! در همه احوال بینم که در این راه کشی محنت بسیار در پاسخ او میثم تمار چنین گفت: ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار! بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف لبخند تمسخر زده با حالت انکار چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار میثم ز سر دار بلا سر به در آورد چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش گویا به ثنای علی و عترت اطهار فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟ احمد چو علی هست و علی، احمد مختار دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است قرآن محمد به فصاحت کند اقرار دانید علی کیست؟ علی محور توحید دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار بالله! که با طاعت کونین نباشد بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار از منطق او کاخ ستم شد متزلزل گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار با خشم رسیدند و بریدند زبانش کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار در راه علی کشته شدن آرزویش بود جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار گردید ز خون سر او سرخ، محاسن آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار قاتل سر نورانی او برد به کوفه گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار! آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت: این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار! این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر! فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک در بین عدو عترت خود دید گرفتار «میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار @shia_poem
كبوترم كه زدم بال در هواي محرم به گوش مي رسد از كوچه ها صداي محرم بيين كه ماه عزا باز بي تو مي شود آغاز چرا نميرسي اي صاحب عزاي محرم قسم دهيم خدا را به حق عمه سادات كه در فرج به اجابت رسد دعاي محرم براي آنكه فقط اندكي شبيه تو باشم سياه پوش شدم مثل تو براي محرم فقط نه ما كه تمامي سال در غم جدت سياه كرده به تن خانه ي خداي محرم از ابتداي محرم دعاي هرشبم اين است بميرم و نرسم من به انتهاي محرم چگونه نزد تو بالا بياورم سر خود را اگر كه جان ندهم بين روضه هاي محرم چه مي شود دهه اي پاي منبر تو بگريم ميان روضه ي شب هاي كربلاي محرم @shia_poem
سالار کاروان پر از یاسمن، حسین جمع صفات و خاتمه ی پنج تن، حسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کم در میان کوفه عذابم نداده اند با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند از بس که بین کوچه جوابم نداده اند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند دندان و کام شعله ورم را شکسته اند از پشت بام فرق سرم را شکسته اند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شام بلند غفلت شان سر نمی شود چیزی برایشان زر و زیور نمی شود این جا دلی برای تو مضطر نمی شود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان از کوچه های خاکی و باریک کوفیان جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان چون می درند از بدنت پیرهن حسین باید نظر به قامت آب آورت کنی فکری برای تشنگی اصغرت کنی قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عزادار می زنند زن را برای درهم و دینار می زنند طفل اسیر را سر بازار می زنند غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین می ترسم این که بین بیابان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فراز نیزه سری واژگون شود گودال قتلگاه اگر غرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین @shia_poem
کم کم غروب شد همه رفتند خانه ها پشت سرم چه زود درآمد بهانه ها کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند تا نیمه شب چقدر قدم میزدم حسین من ماندمو دوتا پسر کوچکم حسین در بین یک سپاه ازین مردهای پست یک پیرزن به بی کسیم رحم کرده است من سنگ میخورم به گناه محبتت این صورت شکسته بقربان صورتت افتاده ام زمین و بیاد تن توام من غصه دار زیر لگد بودن توام هرچند دست بسته شدم خواهرم که نیست هنگام دست و پا زدنم مادرم که نیست اینها که زیر نامه ات انگشت میزنند فردا بروی زینب تو مشت میزنند من ذبح میشوم زنم اما اسیر نیست  در کوفه دخترم ز غم و غصه پیر نیست تیر سه شعبه دیدم و آب از سرم گذشت یک لحظه حال و روز رباب از سرم گذشت در کوفه هیچ کس جگرم را زمین نزد در پیش چشم من پسرم را زمین نزد هرچند سخت بود خزانم حسین جان روی عبا نرفت جوانم حسین جان @shia_poem
هيچکس مثل من اينگونه گرفتار نشد با شکوه امدم و بى کس و بى يار نشد حال و روز من اواره تماشا دارد تکيه گاهم بجز اين گوشه ديوار نشد روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم بين اين شهر کسى بانى افطار نشد دست بر دست زنم دل نگرانم چه کنم مثل من هيچ سفيرى خجل از يار نشد گر زنى سينه سپر کرده برايم صد شکر سينه اش سوخته از داغى مسمار نشد اهل اين شهر همه سنگ زن و سر شکنند ميهمانى سر سالم سوى دربار نشد واى اگر که هدفى روى بلندى باشد ديده اى نيست که با لخته خون تار نشد به سر نيزه پريشان شده مويم اما خواهرم در پى ام اواره بازار نشد پيکر بى سرم از پا به سر دار زدند اين بلا بر سر من امد و تکرار نشد @shia_poem
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار در مدح گل باغ علی، میثم تمار آن شیردل بیشه سر سبز ولایت آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار در چرغ کمال علوی، اختر دانش بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار پرسید از آن شیفته آل محمد فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟ هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع آرند زبان از دهنت فرقه اشرار گفتا که اگر دادن جانم به ره توست جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار فرمود که ای یار علی! در همه احوال بینم که در این راه کشی محنت بسیار در پاسخ او میثم تمار چنین گفت: ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار! بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف لبخند تمسخر زده با حالت انکار چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار میثم ز سر دار بلا سر به در آورد چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش گویا به ثنای علی و عترت اطهار فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟ احمد چو علی هست و علی، احمد مختار دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است قرآن محمد به فصاحت کند اقرار دانید علی کیست؟ علی محور توحید دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار بالله! که با طاعت کونین نباشد بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار از منطق او کاخ ستم شد متزلزل گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار با خشم رسیدند و بریدند زبانش کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار در راه علی کشته شدن آرزویش بود جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار گردید ز خون سر او سرخ، محاسن آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار قاتل سر نورانی او برد به کوفه گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار! آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت: این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار! این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر! فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک در بین عدو عترت خود دید گرفتار «میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار @shia_poem
از میثمِ تمارِ سرِ دار بیاموز باعشق علی عشق کنی تا به سر دار جز نام علی روی لبانت نتراود سر نذر کنی نذر سر حیدر کرار از دار بپرسید جوابش بجز این نیست من حیدری عشق توام میثم تمار میثم صد و ده مرتبه ای جام جنون خورد مستانه خودش داد سرش را نه به اجبار در وادی عشاق به پایش نرسیدند چون میثم تمار زند نام علی جار @shia_poem
چون میثم تمارِ سرِ دارِ علی باش با جان و دل خویش خریدار علی باش از فاطمه درخواست نما اوست اجابت درمان تو عشق است تو بیمار علی باش در اوج مصیبت زدگی یابه سر دار چون میثم تمار طرفدار علی باش باعشق علی گر تو گنه کار ترینی عشق است برو عبد گنه کار علی باش بر قبله چشمش همه دم سجده برآور مستانه برو نوکر دربار علی باش @shia_poem
طی شده منزل به منزل در هوای سوختن نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن هرچه میخواهد بیاید!باز عزت با من است نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است من زنم اما طلوع غیرتم با کربلاست برلبم انا فتحنا دارم اینجا کربلاست از شتر پایین میایم فکر بالا میکنم این بیابان را خودم عرش معلی  میکنم خیمه را برپا کنید ای مردهای کاروان گرچه خواهد شد همین جاها منای کاروان خیمه را برپا کنید امید برپا میشود خیمه خیمه خیمه ی توحید برپا میشود بار بگذارید بار نور برداریم ما مرد و زن پیر و جوان سرباز و سرداریم ما دین اگر امروز مرد احیای ان با زینب است مظهر تام و تمام صبر تنها زینب است دست بسته میشوم دست همه وا میکنم پابرهنه میشوم درراه غوغا میکنم میشوم درمان دین با زخمهای صورتم میدهم محرم که نامحرم نبیند قامتم به اسیری میروم آزادگی را جان دهم مجلس می میروم تا بر همه ایمان دهم "ما رایت" تا قیامت میشود ذکر لبم زینبم من زینبم من زینبم من زینبم @shia_poem
رسیدیم اینجا دل من تکان خورد چه شد ناگهان محمل من تکان خورد رسیدیم و طوفان رسیده ست حالا چرا پرده محملم رفت بالا پس از سالها حال زینب خراب است روی صورتم تابش آفتاب است چه باید کنم سایه ی بر سر من ابالفضل! خاکی شده معجر من بیین اول کاری اوضاعمان را دل آشوب زنهای در کاروان را کمک کن توانی نمانده به پایم رکابم شو از ناقه پایین بیایم نرو از کنارم که زینب نمیرد خدا از سرم سایه ات را نگیرد تو هستی من امنیتی خوب دارم به پیش همه عزتی خوب دارم خدای نکرده نباشی چه عباس؟ من اذیت شوم از حواشی چه عباس؟ شما که نباشید دورم شلوغ است بگو آنچه را که شنیدم دروغ است بگو بی برادر نخواهم شد اصلا گرفتار لشکر نخواهم شد اصلا بگو حرمله تیرهایش شکسته بگو زجر نامرد پایش شکسته بگو خنجر شمر در خانه جا ماند بگو ساربان مرد دستش جدا ماند بگو اسبها نعل تازه ندارند برای جسارت اجازه ندارند بگو قدر کافی کفن هست اینجا عمامه عبا پیرهن هست اینجا بگو خولی از خیر یک سر گذشته بگو دوره ذبح حنجر گذشته بگو نیزه داران همه اهل خیرند همه باتو خوبند مثل زهیرند بگو کوفه با ما همه دوست هستند علی دوست یا فاطمه دوست هستند بگو توبه کردند اشرار کوفه خرابه شده کوچه بازار کوفه @shia_poem
با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن با احتیاط بار حرم را زمین گذار زانو بزن وقار حرم را زمین گذار با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای چشم مخدرات به سمت نگاه تو دوشیزگان محترمه در پناه تو با حوریان رفته به زیر نقاب ها یک لحظه روبرو نشدند آفتاب ها این حوریان عزیز خدایند و بس، همین این دختران کنیز خدایند و بس، همین این دختر علی ست که بالش شکستنی ست ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش عباس جان مراقب این با حجاب باش این دختران من که بیابان ندیده اند در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو جان رباب از دم گهواره پا نشو تو هستی و اهالی این خیمه راحتند در زیر سایه ات همه در استراحتند تو هستی و به روز حرم شب نمی رسد چشم کسی به قامت زینب نمی رسد یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند احساس می کنم همه دلواپس هم اند احساس می کنم که جوابم نمی دهند با آب آب گفتنم آبم نمی دهند راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست از سنگ ها شکستن دندانم آرزوست من راضیم به پای خدا دست و پا زنم با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا این جام را الست گرفتیم ما دو تا می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم **** با احتیاط لاله ی ما را سوار کن زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن با احتیاط خسته شدند این ستاره ها این گوش پاره ها سر گوشواره ها @shia_poem
کاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا گوشه ای از صدایشان داوود، نفسی از دعایشان عیسی نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا زائر اشک هایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی... یوسفان عشیرهٔ حیدر، مریمان قبیله زهرا کعبه می بیند و طواف ملک، چشم تا کار می کند این جا کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا هر دلی با دلی گره خورده است، همه مجنون صفت، همه لیلا دارد این کاروان صحرائی، دخترانی عفیفه و نو پا همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی برد بالا دور تا دور شان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقا پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اكبر لیلا از غروب مدینه می آیند، در زمینی به نام كرب و بلا می رسیدند و یاد می كردند، از سر و طشت و حضرت یحیی حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا . @shia_poem
لحظهء پر زدن ما به نظر نزدیک است راه عرش از دل صحرا چقَدَر نزدیک است در دل خیمهء بیایید همه جمع شوید همه را سیر ببینم که سفر نزدیک است مادرم زودتر از ما زده خیمه اینجا چقَدَر بوی گل یاس پدر نزدیک است تا سری هست به سجده بگذارید امروز لحظهء بال درآوردن سر نزدیک است تا توانید به ششماههء من بوسه زنید بوسه های لب یک تیر سه پر نزدیک است گریه ای کرد و غریبانه به زینب فرمود: دخترم پیش تو باشد که خطر نزدیک است گفت آسوده بخوابید همین شبها را وقت بیداری شب تا به سحر نزدیک است گریه کرد و به علمدار اشاره فرمود: که فدای تو شوم درد کمر نزدیک است بر سر و روی یتیمان حسن دست کشید گفت قاسم که: عمو مرگ مگر نزدیک است قد و بالای جوانش جگرش را سوزاند ای خدا صبر بده داغ پسر نزدیک است @shia_poem
...این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان اینان که روانند، همه روح و روانند این سلسله هر یک‌تنشان جان جهانند این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند این قافله شب تا به سحر، نافله‌خوانند بازار جهان این همه سرمایه ندارد گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد این قافله جز عشق، ره‌آورد ندارد عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند با شور حسینی به نوا، جامه‌درانند دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است وین قافله را قافله‌سالار، حسین است این قافله را بانگ جرس، گریه و ناله‌ست این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لاله‌ست از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هاله‌ست در محمل خود، حاجیه بانوی سه‌ساله‌ست با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبوده‌ست دردانهٔ من، با موی بی‌شانه نبوده‌ست جایش به جز از دامن و بر شانه نبوده‌ست گنج است، ولی گوشهٔ ویرانه‌ نبوده‌ست این دختر من، نازترین دختر دنیاست دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟ ای ماه ببین ماه بنی‌هاشمشان را ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را ای صبح کجا آمده صادق‌تر از اینان؟ ای عشق بگو نامده عاشق‌تر از اینان چاووش عزا همره من روح الامین است ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین است سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است آورده‌ام از جان شما تاب بگیرد چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است سرهای سران، خاک به درگاه حسین است خورشید فلک، مشتری ماه حسین است ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است آن فضل که در قافله‌ام نیست،کدام است؟ عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب کشتی نجات همه و ساحل زینب وی ماه رخت روشنی محفل زینب دوری مکن از دیده و از محمل زینب دارد سفر ما سفر دیگری از پی من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی @shia_poem
کاروان، کاروان شورآور کاروان، اشتیاق، سرتاسر همه در حالت سفر از خود همه بی‌تاب چون نسیم سحر همه دل‌باخته چو پروانه همه بر پای شمع، خاکستر پدران از تبار ابراهیم مادران از قبیلهٔ هاجر عارفانِ قبیلهٔ عرفات شاعران عشیرهٔ مشعر... سروهایی به قامت طوبی چشمه‌هایی به پاکی کوثر هم‌رکاب حماسه‌های عظیم در گذر از هزار و یک معبر در دل و جانِ كاروان اکنون می‌تپد این نهیب، این باور: نكند شوكران شود معروف! نكند نردبان شود منكر! مرحبا بر سلالهٔ زهرا هان! «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَر» می‌سزد حُسن مَطلعی دیگر وقت وصف عقیله شد آخر در نزولش ز منبر ناقه خطبه‌خوانِ حماسه، آن خواهر شد عصا، شانهٔ علی‌اكبر پای عباس، پلهٔ منبر سرزمین، سرزمین گل‌ها بود پهنهٔ عشق! وه چه پهناور! شد پدیدار صحنه‌ای دیگر کشتی نوح بود و موج خطر ناگهان در هجوم باد خزان كنده شد برگه‌هایی از دفتر! کاش دستان باد می‌شد خشک کاش می‌شد گلوی گل‌ها تر! كیست مردی كه می‌رود میدان كه ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسم این داغ شعله‌ور گردد مثل آتش که زیر خاکستر... آه! از زین، روی زمین افتاد پارهٔ جان احمد و حیدر و زنی روی تل برای نبی صحنه را می‌شود گزارش‌گر كه ببین جای بوسه‌های شما شده سرشار بوسهٔ خنجر! می‌بَرَند از تن عزیز تو جان می‌بُرَند از تن حسین تو سر آن طرف صحنهٔ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم‌آور رفته از پای دختران خلخال! رفته از دست مادران زیور! كاروان می‌رود به كوفه و شام کاروان می‌رود به مرز خطر كاروان می‌رود ولی خالی‌ست جای عباس و قاسم و اكبر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر... @shia_poem
به آه ، دود دلش را به آسمان می‌داد به سینه میزَد و تنها سری تکان می‌داد شنید کرببلا....چشمِ او سیاهی رفت فقط به این تنِ بی جان،حسین جان می‌داد تمامِ عمر به لب داشت که خدا نکند تمام عمر در این راه امتحان می‌داد غبار بود و عطش بود و خار و دلشوره تمامِ دشت فقط بویی از خزان می‌داد به آهی از جگرش قافله به هم می‌ریخت دلِ شکسته غمش را به کاروان می‌داد نکاه کرد به مَشک و عَلَم خدا را شُکر نگاه کرد کنارش علی اذان می‌داد یکی به دوش عمو و یکی به آغوشش یکی نشسته و گهواره را تکان می‌داد برای بردن اصغر غزالها جمع اند رباب کودک خود را به این و آن می‌داد سه ساله چادر او می‌کشید عمه ببین سه ساله گودیِ گودال را نشان می‌داد سپاه آنطرف اما دلش چه می‌لرزید اگر تکان به سرِ نیزه‌اش سنان می‌داد رسید شامِ دهم مَحرمی نبود ، ای کاش به دخترانِ یتیمش کسی امان می‌داد برایِ آنکه حرامی به کودکی نرسد شکسته قامت او ، بویِ خیزران می‌داد برای آنکه ببوسد برادرش را باز تمامِ قوتِ خود را به زانوان می‌داد امان نداد به او تازیانه ور نه خودش عقیقِ خونیِ او را به ساربان می‌داد *** میانِ شام به پیشش کنیزِ خود را دید کسی که داشت به خانم دو تکه نان می‌داد @shia_poem
رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته دستها را رویِ دوش دو پسر بگذاشته آنکه رویِ شانه‌ی عباس سر بگذاشته دورِ او از عون و جعفر اکبر و قاسم پُر است شُکر گِردش از جوانانِ بنی‌هاشم پُر است جبرئیل اینجاست تا خانوم فرمایش کند  تا حسین‌اش هست او احساسِ آرامش کند تا که آرام است دنیا درکِ آسایش کند تا بیاید عمه‌جان باید عمو خواهش کند تا که عباس است خانم خواب راحت می‌کند او فقط در سایه‌ی او استراحت می‌کند دست او که نیست دل غم رویِ غم می‌ریزَدَش َنامِ اینجا را مَبَر  وقتی بهم می‌ریزَدَش چشم‌ها خونِ جگر در هر قدم می‌ریزَدَش بیشتر او را بِهَم طفلِ حرم می‌ریزَدَش خیمه برپا می‌کنند و روضه برپا می‌کند می‌نشیند گوشه‌ای هِی وای زهرا می‌کند ناله زد تا زد قدم : دیدی چه آمد بر سرم گفت در بینِ حرم : دیدی چه آمد بر سرم چیست اینجا غیرِ غَم دیدی چه آمد بر سرم مادرم ای مادرم دیدی چه آمد بر سرم گفت با دلواپسی با آه : برگردان مرا مُردم از دلشوره از این راه برگردان مرا این حرم گهواره دارد جانِ زینب بازگرد مادری بیچاره دارد جانِ زینب بازگرد زینبی آواره دارد جانِ زینب بازگرد درد وقتی چاره دارد جانِ زینب بازگرد وای از این سرزمین شیرِ رُبابت خُشک شد تیرهاشان را ببین شیرِ رُبابت خُشک شد * داد زد شامِ دهم ای وای میبینی چه شد بچه ها را کرده گُم ای وای میبینی چه شد نعلِ تازه زیرِ سُم ای وای میبینی چه شد وَیلنا مِن بعدِ کُم ای وای میبینی چه شد گفت با طفلانِ در آتش علیکم بالفرار زود گیرَد مویِ سر آتش علیکم بالفرار می‌زند رویِ سرش دیگر نمی‌دانم چه شد بوسه زد بر حنجرش دیگر نمی‌دانم چه شد خاک خورده معجرش دیگر نمی‌دانم چه شد مانده او با مادرش دیگر نمی‌دانم چه شد ناقه‌اش عریان ولی جمعِ بنی‌هاشم نبود با حرامی بود اما اکبر و قاسم نبود @shia_poem
با صد جلالت و شرف و عزت و وقار آمد به دشت ماریه ناموس کردگار فرش زمین به عرش مباهات میکند گر روی خاک پای گذارد "ملک سوار" چه ناقه ای چه ناقه نشینی چه محملی مریم رکاب گیر و خدیجه است پرده دار حتی حسین تکیه بر این شانه میزند خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار بیش از همه خدای مباهات میکند که شاهکار خلقت او کرد شاهکار تا هست مستدام حسین است مستدام تا هست پایدار حسین است پایدار کوهی اگر مقابل او قد علم کند مانند کاه میشود و میرود کنار با خشم خویش میمنه را میزند زمین با چشم خویش میسره را میکند شکار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار پنجاه سال فاطمه ی اهل بیت بود زینب که هست فاطمه هم هست ماندگار تا اینکه فرش راه کند بال خویش را جبریل پای ناقه نشسته به انتظار حتی هزار بار بیایند کربلا زینب پی حسین می آید هزار بار کار تمام لشگریان زار میشود زینب اگر قدم بگذارد به کارزار روز دهم قرار خدا با حسین بود اما حسین زودتر آمد سر قرار محمل که ایستاد جوانان هاشمی زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار افتاد سایه قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایه هم کنار طفلان کاروان همه والشمس و والقمر مردان کاروان همه واللیل و والنهار عبدند ، عبد گوش به فرمان زینبند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار رفتند زیر سایه عباس یک به یک با آفتاب غنچه گل نیست سازگار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار از فرش تا به عرش چه خاکی به سر کنند بر روی چادرش بنشیند اگر غبار از خواهری چو زینب کبری بعید نیست معجر به پای این تن عریان کند نثار یک عده گوشواره ولی دختر علی یک گوش پاره برد از اینجا به یادگار خیلی زدند "تـا" شود اما تکان نخورد سر خم نمیکند به کسی کوه اقتدار او که فرار کرد عدو از جلالتش فریاد میزند که علیکن بالفرار ترسم که انبیاء بیفتند بر زمین دستی اگر خدای نکرده به گوشوار .... پرده نشین کوفه،بیابان نشین شده با دختر بتول چه ها کرد روزگار ! " قومی که پاس محملشان جبرئیل داشت گشتند بی عماری و محمل، شترسوار " آن بانویی که سایه او هم حجاب داشت با رفت و آمد سربازارها چه کار؟!!!! چشم طنابهای اسارت به دست اوست زینب به شام رفت ولیکن به اختیار در یک محله زخم زبان خورد بی عدد در یک محله سنگ گران خورد بیشمار دردی به درد طعنه شنیدن نمیرسد یا رب مکن عزیز کسی را بدان دچار @shia_poem
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد و قطره نيز به درياي بيكران برسد محرم است بيا تا كه چشم مرده ما براي گريه در اين روضه ها به جان برسد چقدر نزد تو با آبروست دستي كه براي خرجي اين ماه بر دهان برسد شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي براي مجلس جد تو ميهمان برسد به كربلاي شب دومت ببر ما را خبر رسيده قرار است كاروان برسد به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد حسين آمده و راس او قرار شده به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد @shia_poem