eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر مرا برای خودش می خرد شبی من می شوم مسافر کرب و بلا حسین @shia_poem
سر و جان همه‌ی خلق به قربان حسین جان عالم به فدای لب عطشان حسین رحمت خاص خدا شامل حالش شده است هرکسی یک سر سوزن شده گریان حسین دم عیسی صفت مرثیه خوانانش گرم زنده‌ایم از نفس پیرغلامان حسین لشگر عمه سادات همیشه هستند... وسط معرکه ها گوش به فرمان حسین خوشبحال شهدایی که فدایش گشتند دم آخر سرشان بود به دامان حسین آه ای مرثیه خوان روضه جانسوز بخوان تا بسوزیم برای غم سوزان حسین خطبه میخواند که از منبر مرکب افتاد گذر باد سوی چادر زینب افتاد شمر بر سینه دردانه افلاک نشست روی تل زینب کبری به روی خاک نشست پیکرش را وسط معرکه غارت کردند به زن و بچه ارباب جسارت کردند پیکر شاه شهیدان وسط گودال است وقت غارت شدن پیرهن و خلخال است وسط معرکه انگشتنمایش کردند جلوی عمه سادات رهایش کردند تیر و شمشیر به روی پسر فاطمه بود پنجه گرگ به روی جگر فاطمه بود فاطمه از وسط آتش و دود آمده بود هر چه تیر است به گودال فرود آمده بود از سراشیبی گودال فقط خون می‌رفت ساربان دست پر از معرکه بیرون می‌رفت آه ای مرثیه خوان مرثیه را باز مکن روضه دختر او را دگر آغاز مکن کاش میشد که فدایش بشود نوکر او تاکه آسیب نبیند حرم دختر او @shia_poem
قدم من _ نفس من _ زمین تـو _ هوا تـو به اینجا رسیده "مَـن"م با دو تا "تـو" بیا شاید این بال هامان پریدند خدا را چه دیدی، تو حالا بیا _ تـو... ...برای پر و بالِ این جا نشینم كمی آسمان باش و منهم بـَرا _ تو بیا اصلاً عمّه قضاوت كند، " این كه من زودتر خواب دیدم وَ یا تـو" من و عمّه باید به زحمت بیفتیم برای تو و دیدن تـو، چرا تـو؟! شكسته دل هر كه در این خرابه است خدا، آسمان، جبرئیل، عمّه، ما، تـو به معراج هفت آسمانم رسیدم همین جا، همین كنج ویرانه با تـو بیا تا كه گیسوی هم را ببافیم یكی من ، یكی تـو _ دو تا من ، دو تا تـو @shia_poem
هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است اما هنوز مثل همیشه كبوتر است گر پای نیزه از حركت ایستاده بود از شدت علاقه بابا به دختر است زهراتر از همیشه به سجاده آمده اندازه قدش، چقدر گریه آور است این زخم های روی سرش روی پیكرش با زخم های شهر مدینه برابر است او بیشتر بهانهی بابا گرفته است پس عمرش از تمامی این قوم كمتر است این لالهای كه بر سر مویش گره زدند سوغات كوفه است به جای گل سر است فردا نماز صبح – بدون رقیه است فردا كه بام مأذنه ها بی كبوتر است @shia_poem
مثل گذشته بال و پر دارم ؟... ندارم حالِ بپر، بالِ بپر، دارم؟... ندارم بی اطلاعم این که این مردم چه کردند... ...با معجرم، اما خبر دارم ندارم گفتند: می آید پدر،... یعنی می آید؟ اصلاً مجالی تا سحر دارم؟ ندارم؟!! عمه کمک کن آن توانی را که با آن این پرده را از طشت بردارم ندارم سر را گرفت و با خودش هی فکر می کرد یعنی دوباره من پدر دارم؟... ندارم هر چند زخمی ام ولی از زخم هایت زخمی بگویی بیشتر دارم ندارم با دیدن تو دردها از یاد من رفت پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم @shia_poem
ای گیسوی هماره پریشان کربلا ای چشمه ی همیشه خروشان کربلا با ما بگوچه ديده اي اي خون گريسته! در سرخي عقيق سليمان كربلا هر یک فراز ناحیه صد مقتل آتش است از اعظم مراثی دیوان کربلا گفتی لاندبنک یا جدی الغریب! گفتی که جان فدای تو اي جان کربلا! آب خوش از گلوی تو پایین نمي رود با یاد خشکی لب عطشان کربلا آه از دمي كه لشكر اعدا نكرد شرم كردند رو به خيمه ي سلطان كربلا صفین اگر که مصحف قرآن به نیزه دید بر نیزه رفت قاری قرآن کربلا @shia_poem
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد و قطره نيز به درياي بيكران برسد محرم است بيا تا كه چشم مرده ما براي گريه در اين روضه ها به جان برسد چقدر نزد تو با آبروست دستي كه براي خرجي اين ماه بر دهان برسد شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي براي مجلس جد تو ميهمان برسد به كربلاي شب دومت ببر ما را خبر رسيده قرار است كاروان برسد به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد حسين آمده و راس او قرار شده به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد @shia_poem
به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه به تماشای تو، ای نور دل هستی! هست آسمان کاه کشان، کاه کشان چشم به راه رخ زیبای تو را یاسمن آیینه به دست قد رعنای تو را سرو جوان چشم به راه در شبستان شهود اشک فشان دوخته اند همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه دیدمش فرشی از ابریشم خون می گسترد در سراپرده ی چشمان خود آن چشم به راه نازنینا نفسی اسب تجلی زین کن! که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه آفتابا دمی از ابر برون آ... که بوَد بی تو منظومه ی امکان، نگران، چشم به راه @shia_poem
گمان مدار كه چون سنگ خاره ايم همه كه در غم تو دلي پر شراره ايم همه چراغ هم به شب ما نمي زند سوسو كه آسمان بدون ستاره ايم همه در اين دو ماه عزا بيشتر ز هر ماهي به انتظار طلوعي دوباره ايم همه خودت به ما سمت نوكري عطا كردي وگرنه بي تو كه ما هيچ كاره ايم همه به عشق جد تو فرياد ميزنيم حسين اذان عشق، سر هر مناره ايم همه براي آنكه دلت را بياوريم به دست ميان روضه پي راه چاره ايم همه چه راه چاره اي امشب به پيش ديده ي ماست دخيل بسته ي يك گاهواره ايم همه بيا و روضه بخوان صبح و شام مثل رباب بخوان كه منتظر يك اشاره ايم همه دم غروب شبيه رباب غمگينِ ربودن بدن شيرخواره ايم همه @shia_poem
زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است "و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است گريستم كه مشرف شوم به پابوست بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است رسيده است شب اكبر و زمان نماز براي من چقدر لحظه اذان سخت است و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است مرا زيارت پايين پا مبر امشب چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است @shia_poem
کاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا گوشه ای از صدایشان داوود، نفسی از دعایشان عیسی نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا زائر اشک هایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی... یوسفان عشیرهٔ حیدر، مریمان قبیله زهرا کعبه می بیند و طواف ملک، چشم تا کار می کند این جا کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا هر دلی با دلی گره خورده است، همه مجنون صفت، همه لیلا دارد این کاروان صحرائی، دخترانی عفیفه و نو پا همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی برد بالا دور تا دور شان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقا پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اكبر لیلا از غروب مدینه می آیند، در زمینی به نام كرب و بلا می رسیدند و یاد می كردند، از سر و طشت و حضرت یحیی حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا . @shia_poem
با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن با احتیاط بار حرم را زمین گذار زانو بزن وقار حرم را زمین گذار با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای چشم مخدرات به سمت نگاه تو دوشیزگان محترمه در پناه تو با حوریان رفته به زیر نقاب ها یک لحظه روبرو نشدند آفتاب ها این حوریان عزیز خدایند و بس، همین این دختران کنیز خدایند و بس، همین این دختر علی ست که بالش شکستنی ست ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش عباس جان مراقب این با حجاب باش این دختران من که بیابان ندیده اند در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو جان رباب از دم گهواره پا نشو تو هستی و اهالی این خیمه راحتند در زیر سایه ات همه در استراحتند تو هستی و به روز حرم شب نمی رسد چشم کسی به قامت زینب نمی رسد یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند احساس می کنم همه دلواپس هم اند احساس می کنم که جوابم نمی دهند با آب آب گفتنم آبم نمی دهند راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست از سنگ ها شکستن دندانم آرزوست من راضیم به پای خدا دست و پا زنم با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا این جام را الست گرفتیم ما دو تا می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم **** با احتیاط لاله ی ما را سوار کن زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن با احتیاط خسته شدند این ستاره ها این گوش پاره ها سر گوشواره ها @shia_poem
رسیدیم اینجا دل من تکان خورد چه شد ناگهان محمل من تکان خورد رسیدیم و طوفان رسیده ست حالا چرا پرده محملم رفت بالا پس از سالها حال زینب خراب است روی صورتم تابش آفتاب است چه باید کنم سایه ی بر سر من ابالفضل! خاکی شده معجر من بیین اول کاری اوضاعمان را دل آشوب زنهای در کاروان را کمک کن توانی نمانده به پایم رکابم شو از ناقه پایین بیایم نرو از کنارم که زینب نمیرد خدا از سرم سایه ات را نگیرد تو هستی من امنیتی خوب دارم به پیش همه عزتی خوب دارم خدای نکرده نباشی چه عباس؟ من اذیت شوم از حواشی چه عباس؟ شما که نباشید دورم شلوغ است بگو آنچه را که شنیدم دروغ است بگو بی برادر نخواهم شد اصلا گرفتار لشکر نخواهم شد اصلا بگو حرمله تیرهایش شکسته بگو زجر نامرد پایش شکسته بگو خنجر شمر در خانه جا ماند بگو ساربان مرد دستش جدا ماند بگو اسبها نعل تازه ندارند برای جسارت اجازه ندارند بگو قدر کافی کفن هست اینجا عمامه عبا پیرهن هست اینجا بگو خولی از خیر یک سر گذشته بگو دوره ذبح حنجر گذشته بگو نیزه داران همه اهل خیرند همه باتو خوبند مثل زهیرند بگو کوفه با ما همه دوست هستند علی دوست یا فاطمه دوست هستند بگو توبه کردند اشرار کوفه خرابه شده کوچه بازار کوفه @shia_poem
کیست امشب در دل طوفانی او جا کند قطره های تاولش را راهی دریا کند گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود صفحه آئینه را فردای محشر وا کند مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش می تواند دیدۀ یعقوب را بینا کند او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود چشم های بسته بابای خود را وا کند گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند @shia_poem
طی شده منزل به منزل در هوای سوختن نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن هرچه میخواهد بیاید!باز عزت با من است نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است من زنم اما طلوع غیرتم با کربلاست برلبم انا فتحنا دارم اینجا کربلاست از شتر پایین میایم فکر بالا میکنم این بیابان را خودم عرش معلی  میکنم خیمه را برپا کنید ای مردهای کاروان گرچه خواهد شد همین جاها منای کاروان خیمه را برپا کنید امید برپا میشود خیمه خیمه خیمه ی توحید برپا میشود بار بگذارید بار نور برداریم ما مرد و زن پیر و جوان سرباز و سرداریم ما دین اگر امروز مرد احیای ان با زینب است مظهر تام و تمام صبر تنها زینب است دست بسته میشوم دست همه وا میکنم پابرهنه میشوم درراه غوغا میکنم میشوم درمان دین با زخمهای صورتم میدهم محرم که نامحرم نبیند قامتم به اسیری میروم آزادگی را جان دهم مجلس می میروم تا بر همه ایمان دهم "ما رایت" تا قیامت میشود ذکر لبم زینبم من زینبم من زینبم من زینبم @shia_poem
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی من از تاریکی شب های این ویرانه می ترسم تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی اگرچه عمه دل تنگ است، اما عمه هم راضی است که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی سرت افتاد و دستی از محاسن چون بلندت کرد بیا تا میهمان کنج ویران خودم باشی سرت را وقت قرآن خواندنت بر تشت کوبیدند تو باید بعد از این قاریِ قرآن خودم باشی کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است تقلا می کنم یک بوسه مهمان خودم باشی @shia_poem
از درد بی حساب سرم را گرفته ام با دستمال بال و پرم را گرفته ام از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی ... این خارهای موی سرم را گرفته ام دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام مانند من ز ناقه نیفتاد هیچ کس اینجا منم فقط کمرم را گرفته ام خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست از دست این و آن پدرم را گرفته ام خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها این چند موی مختصرم را گرفته ام آیینه نیست که ببینم جمال خویش از چشم های تو خبرم را گرفته ام تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر امروز از خودم نظرم را گرفته ام این شهر را به پای تو ویرانه می کنم مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام @shia_poem
می خواستم بزرگ شوی محشری شوی تا چند سالِ بعد علی اكبری شوی می خواستم كه قد بكشی مثل دیگران شاید عصای پیریِ یك مادری شوی لحظه به لحظه رنگ تو تغییر میكند چیزی نمانده است كه نیلوفری شوی مثل دو تكه چوب لبت را به هم نزن اسبابِ خجلتم جلویِ دیگری شوی این مادری ِ من كه به دردت نمیخورد تو حاضری علی كه تاج سری شوی؟! @shia_poem
آئینه هستم تاب خاکستر ندارم پروانه ای هستم که بال و پر ندارم از دست نامردی به نام تازیانه یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم تا اینکه گریان تو باشم در سحر گاه در چشم هایم آنقدر اختر ندارم چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم می خواستم خون گلویت را بشویم شرمنده هستم من که آب آور ندارم بر گوش هایم می گذارم دست خود را شاید نبینی زینت و زیور ندارم وقتی نمانده گیسویی روی سر من گاری دگر با شانه و معجر ندارم لب می گذارم روی لب هایت پدرجان تا اینکه جانم را نگیری بر ندارم @shia_poem
همین که دو تایی به میدان رسیدند رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند به واللهِ کارش علی اکبری بود اگر چه علی اصغرش آفریدند سرش را روی شانه بالا گرفته ست کسی را به این سر بلندی ندیدند از این سمت، علی که جلوتر می آمد از آن سمت، لشگر، عقب می کشیدند همین که گلوی خودش را نشان داد تمامی دل ها برایش طپیدند پدر گردنش کج، پسر گردنش کج چه قدر این دو از هم خجالت کشیدند لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک چه راحت گلوی علی را بریدند عبا گرچه نگذاشت زن ها ببینند صدای کف و سوت را که شنیدند @shia_poem
لالا بر آن که خواب ندارد چه فایده ماندن بر آن که تاب ندارد چه فایده گیرم تو را حسین بگیرد، بغل کند وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده احساس مادری به همین شیر دادن است آری ولی رباب ندارد چه فایده انداخته حِرز، اگر چه به گردنت تا صورتت نقاب ندارد چه فایده پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود وقتی کسی جواب ندارد چه فایده با چه سر تو را به نی بند می کنند زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده @shia_poem
میل پریدن هست اما بال و پر، نه هر آن چه می خواهی بگو اما بپر، نه حالا که بعد از چند روزی پپش مایی دیگر به جان عمه ام حرف سفر، نه یا نه اگر میل سفر داری، دوباره باشد برو اما بدون همسفر، نه با این کبودی های زیر چشم هایم خیلی شبیه مادرت هستم، مگر نه؟! از گیسوان خاکیم تا که ببافی یک چیزها یی مانده اما آنقدر نه دیشب که گیسویم به دست باد افتاد گفتم: بکش، باشد ولی از پشت سرنه امروز دیدم لرزه های خواهرم را در مجلسی که داد می زد: (ای پدر نه) تو وقت داری خیزران ها را ببوسی اما برای این لب خونین جگر نه؟! ای میهمان تازه برگشته چه بد شد تو آمدی و شامیان خوابند ورنه... @shia_poem
بالا نشسته است که پیغمبرش کنند کوچک ترین امام همین منبرش کنند مثل امامزاده شش ماهه می شود عـمـّامـه سیاه اگر بر سرش کنند پـرواز می کنیم به سمت خدایشان مـا را اگر دخـیـل ضـریـح پرش کنند حقّش نبود در وسط خطبه خوانیش یک تیر را «روانه»ی آن حـنجـرش کنند حالا که فـیـض از گل رویش نمی برند بهتر همان که پیش همه پرپرش کنند یک تیر ساده هم به خـدا خوب می بُرد امّـا قـرار بود از این بـدتـرش کنند رفت و تکان خالی گهواره را گذاشت تا دل خوشی عاطفه مادرش کنند @shia_poem
بالا نشسته است که پیغمبرش کنند کوچک ترین امام همین منبرش کنند مثل امامزاده شش ماهه می شود عـمـّامـه سیاه اگر بر سرش کنند پـرواز می کنیم به سمت خدایشان مـا را اگر دخـیـل ضـریـح پرش کنند حقّش نبود در وسط خطبه خوانیش یک تیر را «روانه»ی آن حـنجـرش کنند حالا که فـیـض از گل رویش نمی برند بهتر همان که پیش همه پرپرش کنند یک تیر ساده هم به خـدا خوب می بُرد امّـا قـرار بود از این بـدتـرش کنند رفت و تکان خالی گهواره را گذاشت تا دل خوشی عاطفه مادرش کنند @shia_poem
اگر خواهرت اذن میدان ندارد نمی خواهیش پای تو جان سپارد در این جا كه وا غربتایت بلند است دو گلدسته دارد برایت ببارد غم بی كسی تو ای مرد تنها در این جا گلوی مرا می فشارد الهی نبینم در این جا غریبی الهی نبینم كه چشمت ببارد دو گلدسته می آورم تا نگویند مگر این بلا پیشه خواهر ندارد ببین سرمه بر دیده هاشان كشیدم ببینم كه دائیشان می گذارد به رویم میاور كه وسعم همین بود مگر خواهرت – زینبت – دل ندارد؟! @shia_poem