eitaa logo
شعر شیعه
7.2هزار دنبال‌کننده
517 عکس
198 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا خنده کردند در این شهر همین که گفتم: برسانید به او حالِ پریشانِ مرا آتش از بام سرم ریخت که گیر اُفتادم شعله سوزاند میانِ همه مژگانِ مرا زجر اینجا به لبم زد که نگویم برگرد ریخت در کاسه‌ی آبی دو سه دندانِ مرا مثل زینب دو پسر داشتم و حالا نَه حیف نشنید کسی هِق هِقِ طفلانِ مرا آه بر حنجرشان بوسه زدم وقتِ وداع گریه کردیم  ببین خیسیِ دامانِ مرا تازه فهمیده‌ام آقا که جگر یعنی چه من ندیدم تو بگو داغِ پسر یعنی چه در هوایت دلِ نامه‌بَرِ من می‌چرخد باز دنبالِ تو چشم ترِ من می‌چرخد میرسی بر سرِ یک نیزه و می‌بینی که می‌شود دست به دست و سرِ من می‌چرخد یک نفر بُرده زره پیرهنم هست بگو چقدر حرمله دور و برِ من می‌چرخد داد انگشترم و در عوض‌اش تیر خرید حال دستِ همه انگشترِ من می‌چرخد می‌زنند بر دو سه تا میخ گره مویم را رویِ قناره زِ بس حنجر من می‌چرخد بند بر پا زده از پا بدنم می‌گردد می‌خورَد هِی به زمین پیکرِ من می‌چرخد وای با خواهرِ تو دخترِ تو همسرِ تو بین بازارچه‌ها دخترِ من می‌چرخد داد از عاقبتِ پیرهنت در گودال کاش می‌شد که نچرخد بدنت در گودال @shia_poem
امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را یکسال برای غمتان لحظه شمردیم یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را این شالِ عزا را چه کسی گردنم انداخت ممنون توام حالِ پریشان شدنم را پیراهنِ مشکیِ مرا مادرت آورد جانی بده بر تَن کنم امشب کفنم را بر قلبِ من آوار شده وای ربابت یک داغ خراشیده عقیق یمنم را ما سجده نمودیم و خدا کرببلا داد ای اشک ببین برکت خاک وطنم را من آمده بودم به حسین تو بگریم زهرا به لبم داد حسن واحسنم را *** می‌گفت : میا منتظر آمدن توست این سنگ که اینگونه شکسته دهنم را @shia_poem
سیر و سلوک من شده آواره بودن بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم کاری به جز زانو بغل کردن ندارم من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را شب تا سحر دلواپس زینب شدن را رفتند اما یک نفر دوروبرم بود آن یک نفر هم سایه ی پشت سرم بود گشتم ولی این شهر پروانه ندارد انگار جز طوعه کسی خانه ندارد این شهر بی درد است ، یک زن اهل درد است طوعه پناهم داد ، خیلی طوعه مرد است چه مردم نامهربانی داشت کوفه ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته این چند روز آنقدرها دندان شکسته اینجا وفا دارد ، وفاهای دروغی بازار هم دارد ، چه بازار شلوغی !!! بازار ، دنبال وفا رفتم ، جفا داشت اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت حالا که دستم بسته شد یاد علی ام معلوم شد امروز داماد علی ام از بام نه از چشمشان افتادم آخر دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟!! گفتم سرم را طوعه میگیرد به دامان اما سرم را کوفیان دادند طفلان مانند قربانی تنم را میکشیدند دست مرا بستند و از پا میکشیدند میخواستم خونم به پای رب بریزد گل در مسیر محمل زینب بریزد ... @shia_poem
اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی ای دلبر غریب مبادا که لحظه‌ای بر وعده‌های کوفی‌شان اعتنا کنی این کوچه‌گردی عاقبتش درد سیلی است باید به رنج فاطمه‌ام مبتلا کنی سنگم اگر زنند دل از تو نمی‌کنم تا که ز لطف گوشه‌ی چشمی به ما کنی عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر قربانی مِنای خودت را دعا کنی اینجا که بار مرکب‌شان تیر و نیزه است بهتر که فکر حنجر مه‌پاره‌ها کنی برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست با خنده‌های "حرمله و شمر" تا کنی تا فرصت است زیور آلاله‌ها درآر حاشا که دست دختر خود را رها کنی ای کاش بهر دفن تن مُثله‌مُثله‌ات جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی خوب است از اضافی پیراهنی که هست معجر برای دخترکان دست و پا کنی آبی رسان برای لب شیرخواره‌ات حالا که روی جانب کرب و بلا کنی از روی نیزه هم به سر ما محل بده دور از بزرگی است که ترک وفا کنی! @shia_poem
وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید جز هِق‌هِق از این مردِ غمگین بر نیاید خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا آنقدر بد دیدم که در باور نیاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید دیر است اما کاش می‌شد تا عقیله شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید بر پُشتِ دستم می‌زنم دیدی چه کردم هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بی آبروها آبرویم رفت از دست در کوچه‌ها بر خاکها رویم کشیدند در را شکستند و به پهلویم کشیدند در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند با پا زدنهاشان غرورم را شکستند از بس که زخمم می‌زدند از حال رفتم بینِ جماعت بودم و گودال رفتم عمامه‌ی من را که غارت کرد نامرد با نیزه‌ای آمد جسارت کرد نامرد دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند آقا جسارت را به دندانت نبینند با سنگهای خود سرِ من را شکستند انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند ای کاش می‌شد لحظه‌ی آخر  نیاید یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید وای از دلِ زینب چه می‌آید سرِ او وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید @shia_poem
ای کاش دست من قلم میشد تا واسه تو نامه نمیدادم با خون نوشتم اسمتو بعدش بی سر به پای اسمت افتادم از بام افتادم چه تقدیری از بام افتادم چه تعبیری یادش بخیر اون روزی که گفتی تو سربلند از رو زمین میری تو با سر بی تن میای اینجا یه گوشه تو این شهر بُق کردم اما برات بازار و ای یوسف با این تن بی سر غرق کردم آره قناره نردبون میشه از آسمون تا اینکه سر باشم بالای این دروازه هم خوبه تا به خدا نزدیک تر باشم @shia_poem
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین اول فدایی حرم خواهر حسین لب تشنه ام ولی نزنم لب به آبها سیراب میشوم فقط از ساغر حسین گرد و غبار چهره ام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از در حسین فطرس کجاست تا ببرد این پیام را؟ باید سلام من برسد محضر حسین دلواپسم برای النگوی دخترش دلواپس ربودن انگشتر حسین مثل تنور لحظه به لحظه گداختم نقشه کشیده اند برای سر حسین خولی و شمر از عددی حرف میزنند حرف ازدوازده شد و از حنجر حسین روی قناره تشنه ی صوت حجازی ام تا که علم شود نوک نی منبر حسین پایین پای اکبر او مدفن من است در کوفه نیست مقبره ی نوکر حسین @shia_poem
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش بوی غریبی نگاه ردّ پایش در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما می آمد از آن جا صدای بال هایش وقتی اذان می داد در محراب کوفه بوی ولایت پخش می شد با صدایش در پیشواز غربت خود اشک می ریخت از آسمان چشم های با خدایش در مغرب این کوچه های نا هماهنگ دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش بر خاک پای محمل فردای زینب عرض ارادت می کند دست عبایش پس کوچه های سنگ ریز متصل را می رفت با دلواپسی تا انتهایش دارالاماره بهترین جای تماشاست بَه بَه بِه حُسن انتخاب چشم هایش تا که نماز شرعی خود را بخواند باید بگردانند سمت کربلایش... @shia_poem
از سر دارالاماره روی بام می دهم بر محضرت مولا سلام چشم بد از دور چشمان تو دور سایه ات بر اهل عالم مستدام کار تو با اهل کوفه شد شروع کار من در شهر کوفه شد تمام شرح حال یار تو در این دیار شد زبانزد بر زبان خاص و عام هر چه گشتم ذّره ای پیدا نشد در وجود کوفیان یک جو مرام در نگاه بی بصیرتهای شهر نیست فرقی بین عامی و امام شب همه در حال بیعت با من اند صبح در بازار شمشیر و نیام از زبان تُندشان فهمیده ام نیست اولاد علی را احترام یا علی گفتم لبم شمشیر خورد ناسزا گفتند بر مولا مدام بر سرم در کوچه آتش ریختند سنگ می انداختند از روی بام سر به داری قسمت من می شود قسمت تو بی سری در این قیام من همین مقدار می گویم، تو را.... می کِشند اینجا به قصد انتقام با لب خونین تمنا میکنم تا کسی بر تو رساند این پیام: بین این نامردها جای تو نیست پای خود مگذار اینجا والسلام @shia_poem
شهر در امن و امان است همه خوابیدند مردمانی که غریبی تو را می دیدند صبح شمشیر کشیدی و رجز می خواندی لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند همه گفتند علی دست به شمشیر شده وَه که بین تو و حیدر همه در تردیدند یا علی گفتی و گفتی که علی بود یکی این جماعت همگی منکر این توحیدند میهمان بودی و از بام تو را سنگ زدند چقَدَر بهر پذیرایی تو کوشیدند وقت بیعت تو طبیب تب کوفی بودی صبح اما همگی نسخهء تو پیچیدند گریه می کردی و گفتی که میا کوفه حسین همه بر حرف پر از گریه تو خندیدند شب تو را از کف پایت به سر دار زدند و ملائک همگی پای تو را بوسیدند @shia_poem
تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود بازى دست اراذل سر بازار شود ترسم اين است بلايى که سر من امد بين گودال سر جسم تو تکرار شود پوشيه چادر خلخال النگو معجر همه را کوفه نامرد خريدار شود من نديدم سر خونى نشده در اين شهر کودک و پير کسى وارد دربار شود سنگ از بام کند کار عمود اهن همه سرها به خدا مثل علمدار شود سر هر کوچه کمى از بدنم ريخت است خاک راه پسر حيدر کرار شود سر بر نيزه و سنگ و چقدر چشم چران دختران فاطمه بد جور گرفتار شود سر دروازه حسين منتظرات ميمانم تا که اى نيزه نشين لحظه ديدار شود حنجر پاره شده ارثيه پهلو شد نوک نيزه اثرش چون نوک مسمار شود @shia_poem
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه من آبرو دارم خرابم كرد کوفه لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم بُردند اینجا آبرویم را عزیزم مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم با دستِ خود دستِ حرامی‌ها سپردم باور نمی‌کردم مرا از پا درآورد من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد باور نمی‌کردم برایم چال کندند اینجا برای کُشتنم گودال کندند من فکر می‌کردم وفا دارند افسوس... یا لااقل قدری حیا دارند افسوس... در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد دیوار‌هایش سنگهای تیز دارد در شامِ کوفه آفتابت را نیاور جانِ علی‌اصغر ، رُبابت را نیاور من فکر می‌کردم تو را چاره بیارند شش‌ماهه آید چند گهواره بیارند تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر از چوبِ گهواره کمان می‌سازد این شهر کوفه هوایِ میهمانش را ندارد دندان که تاب خیزرانش را ندارد از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را این راه پُر خار است جانش را ندارد در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش یک پا به ماه است و توانش را ندارد ای وای از تیرِ سه‌شعبه بدتر اینکه جُز حرمله دستی کمانش را ندارد معجر برای دخترت کم دارد این شهر من خورده‌ام سیلیِ محکم دارد این شهر گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده اینجا که می‌آیی کمی معجر بیاور از دستِ خود انگشترت را در بیاور @shia_poem
ز راه آمده از خانه‌یِ خدا برگرد اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد برای قامت اکبر، دو تا عبا بردار که جا نمی‌شود این تن به یک عبا برگرد خدا به خیر کُند، شمر چکمه پوشیده در انتظار تو اِستاده بی‌حیا برگرد یزید به دستش گرفته چوب، منتظر است که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد اگر به کوفه بیایی رُباب می‌بیند که می‌رود سر طفلش به نیزه‌ها برگرد @shia_poem
پایش امضا زدند خیلی زود نامه را تا زدند خیلی زود نامه را تا نکرده در واقع کوفیان جا زدند خیلی زود آستین های قتل مهمان را ظهر بالا زدند خیلی زود دیر نارو به فکرشان آمد دیر... اما زدند خیلی زود اول عازم شدند خیلی زود بعد نادم شدند خیلی زود باغ داران کوفه هم آن شب سکّه لازم شدند خیلی زود مثل قاضی شُریح مثل شمر همه عالِم شدند خیلی زود همه ی دارها خریدارِ سرِ مسلم شدند خیلی زود پس پریشان شدند خیلی زود بس پشیمان شدند خیلی زود پیش هفتاد و دو نفر کافر ها...مسلمان شدند خیلی زود نامه داران کوفه ظهرِ دهم نیزه داران شدند خیلی زود قاریان وای باعث قتلِ خود قرآن شدند خیلی زود @shia_poem
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل به آن نیابت عظمای سیدالشهدا به آن جلال خدایی، به آن جمال جمیل شهید عشق که سر در منای دوست نهاد به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل... سلام بر تو که دارد زیارت حرمت ثواب گفتن تسبیح و خواندن تهلیل هوای گلشن مهرت، نسیم پاک بهشت شرار آتش قهرت، حجارهٔ سجیل تو بر حقی و مرام تو حق، امام تو حق به آیه آیهٔ قرآن، به مصحف و انجیل ببین دنائت دنیا که از تو بیعت خواست کسی که پیش جلال تو، بنده‌ای‌ست ذلیل محیط کوفه تو را کوچک است و روح بزرگ از آن به بام شدی کشته، ای سلیل خلیل! فراز بام سلام امام دادی و داد، میان لجه‌ای از خون جواب، شاه قتیل به پای دوست فکندی سر از بلندی بام که نقدِ جان، برِ جانان بوَد متاع قلیل شروع نهضت خونین کربلا ز تو شد به نطق زینب کبری، به شام شد تکمیل @shia_poem
هیئت بلاخیز است تیغ غم ارباب ما بسیار خون ریز است در روضه پژمردیم این گریه بارانی شدن در فصل پاییز است چون "عصر عاشورا"ست از کربلا در ذهن تصویری غم انگیز است سینه زنی هامان هر قدر باشد، پای این غم باز ناچیز است همرنگشان باشیم اصل عزاداری، عزاداریِ تبریز است ..... هیئت بلاخیز است این روضه ها گر بازتر گردد خطر دارد اصلا سنان اسمش در شعر هم وقتی میاید دردسر دارد مقتل نویس آمد این روضه های داغ را از خاک بردارد از اوّل این راه انگشترت را ساربان زیر نظر دارد با خویش میگویم: آیا رباب از بعد این قصّه خبر دارد؟! گرمای بیش از حد خیلی برای طفل شش ماهه ضرر دارد .... هیئت بلاخیز است مخصوصا این شبهای لبریز از غم و ماتم تب کرده است انگار میلرزد از داغت سر این کوچه ها پرچم در قالب باران میریزد اشک چشم های آسمان نم نم گفتند کو سقّا؟ تو در جوابش کرده ای تنها سرت را خم حتما خبرهایی ست هی زینب تو معجرش را میکند محکم ..... حتما خبرهایی ست اینجای مقتل ها زبان شعر هم لال است ای ذوالجناح آرام! باید بگویی خونِ که بر روی این یال است حتماً خبرهایی ست زینب میان خیمه خیلی ناخوش احوال است بیرون زد از خیمه اینجای روضه شمر دیگر بین گودال است دردش مرا هم کشت آنکس که انگشتر ربوده فکر خلخال است دارد خبر را اسب با نعل خونی میبرد کوفه...چه خوشحال است! @shia_poem
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار در مدح گل باغ علی، میثم تمار آن شیردل بیشه سر سبز ولایت آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار در چرغ کمال علوی، اختر دانش بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار پرسید از آن شیفته آل محمد فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟ هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع آرند زبان از دهنت فرقه اشرار گفتا که اگر دادن جانم به ره توست جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار فرمود که ای یار علی! در همه احوال بینم که در این راه کشی محنت بسیار در پاسخ او میثم تمار چنین گفت: ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار! بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف لبخند تمسخر زده با حالت انکار چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار میثم ز سر دار بلا سر به در آورد چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش گویا به ثنای علی و عترت اطهار فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟ احمد چو علی هست و علی، احمد مختار دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است قرآن محمد به فصاحت کند اقرار دانید علی کیست؟ علی محور توحید دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار بالله! که با طاعت کونین نباشد بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار از منطق او کاخ ستم شد متزلزل گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار با خشم رسیدند و بریدند زبانش کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار در راه علی کشته شدن آرزویش بود جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار گردید ز خون سر او سرخ، محاسن آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار قاتل سر نورانی او برد به کوفه گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار! آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت: این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار! این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر! فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک در بین عدو عترت خود دید گرفتار «میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار @shia_poem
كبوترم كه زدم بال در هواي محرم به گوش مي رسد از كوچه ها صداي محرم بيين كه ماه عزا باز بي تو مي شود آغاز چرا نميرسي اي صاحب عزاي محرم قسم دهيم خدا را به حق عمه سادات كه در فرج به اجابت رسد دعاي محرم براي آنكه فقط اندكي شبيه تو باشم سياه پوش شدم مثل تو براي محرم فقط نه ما كه تمامي سال در غم جدت سياه كرده به تن خانه ي خداي محرم از ابتداي محرم دعاي هرشبم اين است بميرم و نرسم من به انتهاي محرم چگونه نزد تو بالا بياورم سر خود را اگر كه جان ندهم بين روضه هاي محرم چه مي شود دهه اي پاي منبر تو بگريم ميان روضه ي شب هاي كربلاي محرم @shia_poem
سالار کاروان پر از یاسمن، حسین جمع صفات و خاتمه ی پنج تن، حسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کم در میان کوفه عذابم نداده اند با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند از بس که بین کوچه جوابم نداده اند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند دندان و کام شعله ورم را شکسته اند از پشت بام فرق سرم را شکسته اند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شام بلند غفلت شان سر نمی شود چیزی برایشان زر و زیور نمی شود این جا دلی برای تو مضطر نمی شود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان از کوچه های خاکی و باریک کوفیان جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان چون می درند از بدنت پیرهن حسین باید نظر به قامت آب آورت کنی فکری برای تشنگی اصغرت کنی قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عزادار می زنند زن را برای درهم و دینار می زنند طفل اسیر را سر بازار می زنند غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین می ترسم این که بین بیابان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فراز نیزه سری واژگون شود گودال قتلگاه اگر غرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین @shia_poem
کم کم غروب شد همه رفتند خانه ها پشت سرم چه زود درآمد بهانه ها کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند تا نیمه شب چقدر قدم میزدم حسین من ماندمو دوتا پسر کوچکم حسین در بین یک سپاه ازین مردهای پست یک پیرزن به بی کسیم رحم کرده است من سنگ میخورم به گناه محبتت این صورت شکسته بقربان صورتت افتاده ام زمین و بیاد تن توام من غصه دار زیر لگد بودن توام هرچند دست بسته شدم خواهرم که نیست هنگام دست و پا زدنم مادرم که نیست اینها که زیر نامه ات انگشت میزنند فردا بروی زینب تو مشت میزنند من ذبح میشوم زنم اما اسیر نیست  در کوفه دخترم ز غم و غصه پیر نیست تیر سه شعبه دیدم و آب از سرم گذشت یک لحظه حال و روز رباب از سرم گذشت در کوفه هیچ کس جگرم را زمین نزد در پیش چشم من پسرم را زمین نزد هرچند سخت بود خزانم حسین جان روی عبا نرفت جوانم حسین جان @shia_poem
هيچکس مثل من اينگونه گرفتار نشد با شکوه امدم و بى کس و بى يار نشد حال و روز من اواره تماشا دارد تکيه گاهم بجز اين گوشه ديوار نشد روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم بين اين شهر کسى بانى افطار نشد دست بر دست زنم دل نگرانم چه کنم مثل من هيچ سفيرى خجل از يار نشد گر زنى سينه سپر کرده برايم صد شکر سينه اش سوخته از داغى مسمار نشد اهل اين شهر همه سنگ زن و سر شکنند ميهمانى سر سالم سوى دربار نشد واى اگر که هدفى روى بلندى باشد ديده اى نيست که با لخته خون تار نشد به سر نيزه پريشان شده مويم اما خواهرم در پى ام اواره بازار نشد پيکر بى سرم از پا به سر دار زدند اين بلا بر سر من امد و تکرار نشد @shia_poem
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار در مدح گل باغ علی، میثم تمار آن شیردل بیشه سر سبز ولایت آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار در چرغ کمال علوی، اختر دانش بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار پرسید از آن شیفته آل محمد فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟ هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع آرند زبان از دهنت فرقه اشرار گفتا که اگر دادن جانم به ره توست جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار فرمود که ای یار علی! در همه احوال بینم که در این راه کشی محنت بسیار در پاسخ او میثم تمار چنین گفت: ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار! بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف لبخند تمسخر زده با حالت انکار چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار میثم ز سر دار بلا سر به در آورد چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش گویا به ثنای علی و عترت اطهار فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟ احمد چو علی هست و علی، احمد مختار دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است قرآن محمد به فصاحت کند اقرار دانید علی کیست؟ علی محور توحید دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار بالله! که با طاعت کونین نباشد بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار از منطق او کاخ ستم شد متزلزل گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار با خشم رسیدند و بریدند زبانش کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار در راه علی کشته شدن آرزویش بود جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار گردید ز خون سر او سرخ، محاسن آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار قاتل سر نورانی او برد به کوفه گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار! آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت: این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار! این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر! فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک در بین عدو عترت خود دید گرفتار «میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار @shia_poem
از میثمِ تمارِ سرِ دار بیاموز باعشق علی عشق کنی تا به سر دار جز نام علی روی لبانت نتراود سر نذر کنی نذر سر حیدر کرار از دار بپرسید جوابش بجز این نیست من حیدری عشق توام میثم تمار میثم صد و ده مرتبه ای جام جنون خورد مستانه خودش داد سرش را نه به اجبار در وادی عشاق به پایش نرسیدند چون میثم تمار زند نام علی جار @shia_poem
چون میثم تمارِ سرِ دارِ علی باش با جان و دل خویش خریدار علی باش از فاطمه درخواست نما اوست اجابت درمان تو عشق است تو بیمار علی باش در اوج مصیبت زدگی یابه سر دار چون میثم تمار طرفدار علی باش باعشق علی گر تو گنه کار ترینی عشق است برو عبد گنه کار علی باش بر قبله چشمش همه دم سجده برآور مستانه برو نوکر دربار علی باش @shia_poem
طی شده منزل به منزل در هوای سوختن نیست از ما هرکسی که نیست پای سوختن هرچه میخواهد بیاید!باز عزت با من است نوبتی باشد اگر اینبار نوبت با من است من زنم اما طلوع غیرتم با کربلاست برلبم انا فتحنا دارم اینجا کربلاست از شتر پایین میایم فکر بالا میکنم این بیابان را خودم عرش معلی  میکنم خیمه را برپا کنید ای مردهای کاروان گرچه خواهد شد همین جاها منای کاروان خیمه را برپا کنید امید برپا میشود خیمه خیمه خیمه ی توحید برپا میشود بار بگذارید بار نور برداریم ما مرد و زن پیر و جوان سرباز و سرداریم ما دین اگر امروز مرد احیای ان با زینب است مظهر تام و تمام صبر تنها زینب است دست بسته میشوم دست همه وا میکنم پابرهنه میشوم درراه غوغا میکنم میشوم درمان دین با زخمهای صورتم میدهم محرم که نامحرم نبیند قامتم به اسیری میروم آزادگی را جان دهم مجلس می میروم تا بر همه ایمان دهم "ما رایت" تا قیامت میشود ذکر لبم زینبم من زینبم من زینبم من زینبم @shia_poem