eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
460 عکس
176 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
به دنیا آمده اما به دنیا دل نمیبندد ببین این کودکِ زیبا چه با اکراه میخندد اگرچه آمده باید به سمت عشق برگردد گُلی که بانسیمی هم رُخَش آزرده میگردد اسیرِ دلخوشی های کمِ دنیا نخواهد شد یقینأ با وجودِ او علی تنها نخواهد شد مبادا شعله ی شمعی بگیرد دامنِ او را مبادا گرمی آهی بسوزاند تنِ او را به یُمنِ مَقدَمش حالا شده حالِ پدر عالی سیاهی نعره خواهد زد شبیه طبلِ توخالی قسم بر هستی بابا قسم بر سوره ی کوثر پیمبر دختری دارد ولی مادرتر از مادر شده او هستی مولا ؛علی هم عشق ناب او شده او مادرِ آب و علی هم بوتراب او از این رو عاشقِ بوی دل انگیز نمِ خاکم ازاین رو مست و مشتاقِ حدیث ناب لولاکم علی شد فاتح خیبر ؛جهان در کار او مانده یقینأ پشتِ او زهرا دمادَم چار قُل خوانده به دنیا آمده اما ندارد حالِ دنیا را نمیفهمد به جز مولاکسی اوصافِ زهرا را چه زیبا می شود زهرا دعاگوی علی باشد و بازوبندِ "یازهرا "به بازوی علی باشد @shia_poem
مینویسم دوباره از سر خط نام زیبای حضرت زهرا مینویسم که هرکه جای خودش آسمان جای حضرت زهرا می نویسم که کاشف الکربِ " علیِ مرتضاست " لبخندش می نویسم که فاتح خیبر نام "زهراست" نقشِ سربندش هر چه از او نوشته ام تا حال به خدا در خور مقامش نیست به عذاب خدا گرفتار است هرکه در فکر احترامش نیست آسمان ها حیاط خلوت او عرش حق صحن خانه ی گلی اش شامل هر کسی نمی گردد به خدا افتخار سائلی اش می نویسم دوباره از سر خط نام زیبای حضرت "زهرا" معنی اسم اعظم حق بود یا علی های حضرت "زهرا" حوریه ، انسیه ، زکیه ، بتول راضیه،مرضیه، همان زهراست آنکه محروم شد ز حق خودش شده بانوی بی نشان؛ زهراست بهترین مادر است در عالم همسر خوب و مهربان علیست این جوان بانویی که می گویم روشنی بخش دیدگان علیست می نویسم بهشت زیبا هست جزء زیباترین مکان ها نیست زندگی های مشترک دیدیم... زندگی "علی و زهرا" نیست می نویسم قیامت کبری بسته مانده به یک تلنگر او هرکجا مشکلی به کارت خورد صد و ده بار عاشقانه بگو یاعلی - تا که حضرت زهرا گره از مشکل تو وا بکند زیر دِین کسی نمی ماند هرچه میخواهی او عطا بکند @shia_poem
مظهر خیر النسا تا روز محشر فاطمه است آسیه، مریم، خدیجه خوب و بهتر فاطمه است فاطمه حتی طهارت را طهارت می‌دهد آب با اینکه مطهر هست اطهر فاطمه است او تجلی می‌کند گهگاه در احساس‌ها مهربانیِ میان طفل و مادر فاطمه است چهارده معصوم رهبر در میان مردم‌اند در میان چهارده معصوم رهبر فاطمه است هر کجا که رفت پیغمبر به زهرا بازگشت این به آن معنی است که اصل پیمبر فاطمه است اولین و آخرین هم شأن زهرا مرتضی است اولین و آخرین هم شأن حیدر فاطمه است باید از دست علی از فاطمه روزی گرفت ساقی کوثر علی و حوض کوثر فاطمه است قبل خلقِ خلق بوده خلقت نورانی‌اش جلوه کرده در جهان با صورت انسانی‌اش افتخاری نیست بالاتر برای جبرئیل فاطمه نازل شده از بال‌های جبرئیل از همان بدو تولد با خدا محشور بود رزق زهرا بین آغوش خدیجه نور بود نزد پیغمبر مقدم بوده او بر کارها مصطفی بوسید دست دخترش را بارها فاطمه سرّ خدا در سینه پیغمبر است عکس وجه الله در آیینه پیغمبر است روشنایی بخش جنت هست نور فاطمه ذکر تسبیح خدا؛ نان تنور فاطمه قبل هرکس فاطمه پا می‌گذارد در بهشت وا شود درهای جنت با حضور فاطمه قدسیان خدمتگزار دختر پیغمبر اند صد ملک هستند مامور امور فاطمه عقل کل زهراست و هرچه به جز او جهل کل فهم عالم هست از فهم و شعور فاطمه در قیامت کور خواهد شد تمام چشم‌ها آن زمانی که شود وقت عبور فاطمه الگوی صاحب زمان زهراست در عصر ظهور آن زمان پس می‌شود عصر ظهور فاطمه نیست غیر از فاطمه سنگ صبور مرتضی نیست غیر از مرتضی سنگ صبور فاطمه کوه شد پشت امیرالمومنینش ایستاد پایه اسلام شد تا اصل دینش ایستاد خطبه‌های فاطمه فصل الخطاب مردم است فاطمه چشم انتظار انقلاب مردم است در تمام لحظه ها بوده کنار مرتضی خطبه هایش هست مثل ذوالفقار مرتضی یک تنه از حق مولایش حمایت کرده است هر چه را که داشته خرج ولایت کرده است شعله های فتنه نمرود را خاموش کرد هر چه مولایش به او فرمود زهرا گوش کرد فاطمه در کام دشمن فتنه ها را زهر کرد با تمام فتنه‌گرها تا قیامت قهر کرد. هر کسی در جبهه زهرا است پس همراه ماست سوریه مانند خوزستان و کرمانشاه ماست راه زهرا شاهراه روشن پیروزی است راه مردانی شبیه مهدی نوروزی است @shia_poem
خوب است دلم خلوت شب داشته باشد، سختی بکشد تاب و تَعَب داشته باشد « خواهان هنرمندِتو گر کوه جگر داشت ، اول قدم آن است ادب داشته باشد» در بارگه عشقِ تو عاقل ته صف هست باید که به دیوانه لقب داشته باشد بدخواه تو آقا به خداوند بعید است از سمت پدر، اصل و نسب داشته باشد تو عشق عجم هایی و حیف است به والله ، مانند تو را قوم عرب داشته باشد! تو یک تنه باعث شده بودی که "محمد" هنگام خطر ، داوطلب داشته باشد گفتند خدا نیست "علی" ، ما که ندیدیم… مثل تو کسی جلوه ی رب داشته باشد زایِشْگَهَتْ از قصد شده کعبه، علی جان! تا سجده به یک سنگ ، سبب داشته باشد آنقَدْر بزرگی که تو تب میکنی اول… گر قنبرِ تو حالت تب داشته باشد خوشبخت شود هرکه برات نجفت را … در سیزده ماه رجب داشته باشد @shia_poem
باز بر آن سرم که من، بلبل خوشنوا شوم رخت به گلبن افکنم، همنفس صبا شوم شاد شوم، جوان شوم، وز کفِ غم رها شوم ساز شوم، نوا شوم، پرده شوم، صدا شوم پر ز سر و صدا کنم، دهر به ذکر یا علی دل کند آرزو که او، نطق شود زبان شود جان بودش امیدها، تا سخن و بیان شود طبع فسرده را مدد، بلکه زآسمان شود کاش که پنجه ها همه، خامه شود بنان شود تا که ثنا کنم مگر، از شه لافتی علی جشنِ ولا به پا کنم، شعله به جانِ غم زنم بر سر کاخ خرّمی، بر پرم و عَلَم زنم بربط و چنگ و نی شوم، نغمه زیر و بم زنم با ملکوتیان شوم، محفلشان به هم زنم ساز کنیم در فلک، مدحتِ مرتضی علی آن که ولای او بُوَد مایه عیش سرمدی وآن که لوای او بُوَد، پرچم دینِ احمدی و آن که مشید است از او، بارگه محمّدی وآن که مرام اقدسش، هست خصال ایزدی سایه لطف حق علی، پایه این بنا علی پست به پیش رفعتش، هیمنه قیاصره خوار به باب عزّتش، طنطنه اکاسره مات ز شهسواری اش، شاه و وزیر یکسره چون که به عرصه بر زند، میمنه را به میسره بر سر عالمی زند از عَظمت لوا، علی مشعل آفتاب و مه، مُقتَبسَی ز نور او یافته خانه خدا، میمنت از ظهور او جان سپرند دوستان، یکسره با حضور او هست کلیم بی سخن، بر سر کوهِ طور او جلوه علی، شجر علی، نور علی، صدا علی غیب و شهود را علی، مطّلع است و باخبر منشی دفتر قضا، حاکم لوحه قدر آینه روانْش را، علم خدای جلوه گر هست عزیز انس و جان، پیش ملک عزیزتر بوده همیشه در خفا مرشد انبیا علی خیل رسل به مقدمش، داشته انتظارها بسته خدا به مهر او، با دل و جان قرارها کرده به آشنایی اش، هر یکی افتخارها در کتب سما از او، ذکر شده ست بارها شمس علی، قمر علی، کوثر و «هل اتی» علی @shia_poem
اي سواد عنبرين فامت سويداي زمين مغز خاک از نهکت مشکين لباست خوشه چين موجه اي از ريگ صحرايت صراط المستقيم رشته اي از تار و پود جامه ات حبل المتين غنچه پژمرده اي از لاله زارت شمع طور قطره افسرده اي از زمزمت در ثمين در بيابان طلب يک العطش گوي تو خضر در حريم قدس يک پروانه ات روح الامين مصرع برجسته اي ديوان موجودات را از حجر اينک نشان انتخابت بر جبين ميهمانداري به الوانهاي نعمت خلق را چون خليل الله داري هر طرف صد خوشه چين طاق ابروي ترا تا دست قدرت نقش بست قامت افلاک خم شد، راست شد پشت زمين مردم چشم جهان بين سپهر اخضري جاي حيرت نيست گر باشد لباست عنبرين شش جهت چون خانه زنبور پرغوغاي توست کهکشان از نوشخند توست جوي انگبين عالم اسباب را از طاق دل افکنده اي نيست نقش بوريا در خانه ات مسندنشين تا به کف نگرفته بود از سايه ات رطل گران در کشاکش بود از خميازه رگهاي زمين با صفاي جبهه صاف تو از کم مايگي چون دروغ راست مانندست صبح راستين آب شوري در قدح داري و از جوش سخا مي کني تکليف خلق اولين و آخرين از ثبات مقدم خود عذرخواهي مي کني پاي عصيان هر که را لغزيد از اهل زمين روي عالم را ز برگ لاله داري سرختر گر چه خود چون داغ مي پوشي لباس عنبرين بوسه در ياقوت خوبان دارد آتش زير پا بر اميد آن که خدام ترا بوسد زمين گرد فانوس تو گشتن کار هر پروانه نيست نقش ديوارست اينجا شهپر روح الامين تا ز دامنگيريت کوته نماند هيچ دست مي کشي چون پرتو خورشيد دامن بر زمين هر گنهکاري که زد بر دامن پاک تو دست گرد عصيان پا کردي از رخش با آستين ساغر لبريز رحمت را تو زمزم کرده اي چون به رحمت ننگري در سينه هاي آتشين؟ تا به روي خاک تردامن نيفتد سايه ات پهن سازد هر سحر خورشيد دامن بر زمين تا شبستان فنا جايي ناستد چون شرر گر به روي آتش دوزخ فشاني آستين انبيا چندين چه مي کوشند در تعمير تو؟ گنج رحمت نيست گر در زير ديوارت دفين در هواي حسن شورانگيز آب زمزمت جمله از سر رفت ديگ مغزهاي آتشين نيستي گر مهردار رحمت پروردگار چون نگين بهر چه داري اين سياهي بر جبين؟ هست اسماعيل يک قرباني لاغر ترا کز نم خونش نکردي لاله گون روي زمين گر زبان ناودانت چون قلم مي داشت شق پاک مي شد از غبار معصيت روي زمين تا در تکليف بر روي جهان واکرده اي در پس درمانده است از شرم، فردوس برين در حريم جنت آساي تو اهل ديد را در نظر مي آيد از هر شمع جوي انگبين ناودان گوهر افشانت ز رحمت آيه اي است از حريم لطف نازل گشته در شان زمين گر نه اي روشنگر آيينه دلها، چرا جامه و دست و رخت پيوسته باشد عنبرين؟ ايمنند از آتش دوزخ پرستاران تو حق گزاري شيوه توست اي بهشت هشتمين غفلت و نسيان ندارد بر مقيمان تو دست برنچيند دانه اي بي ذکر مرغي از زمين هيچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدن چون در رحمت نداري گر چه دربان در کمين مي زني يک ماه دامن بر ميان در عرض سال مي دهي سامان کار اولين و آخرين هيچ تعريفي ترا زين به نمي دانم که شد در تو پيدا گوهر پاک اميرالمؤمنين بهترين خلق بعد از بهترين انبيا ابن عم مصطفي داماد خيرالمرسلين تا ابد چون طفل بي مادر به خاک افتاده بود ذوالفقار او نمي بريد اگر ناف زمين خانه زنبور دل بي شهد ايمان مانده بود گر نمي شد باعث تعمير او يعسوب دين تا نگرداند نظر حيدر، نگردد آسمان تا نگويد يا علي، گردون نخيزد از زمين در زمان رحمت سرشار عصيان سوز تو مد آهي مي کشد گاهي کرام الکاتبين نقطه بسم اللهي فرقان موجودات را در سواد توست علم اولين و آخرين شهپر رحمت بود هر حرفي از نام علي اين دو شهپر برد عيسي را به چرخ چارمين سرفراز از اول نام تو عرش ذوالجلال روشن از خورشيد رويت نرگس عين اليقين چون لباس کعبه بر اندام بت، زيبنده نيست جز تو بر شخص دگر نام اميرالمؤمنين @shia_poem
ما همه هستیم قربانی زهرا و علی سائل الطاف پنهانی زهرا و علی بارها و بارها داده است بر دل های ما جان تازه مدح طوفانی زهرا و علی زندگی را زهر بر ، ضد ولایت می کنیم ما مسلمان های ایرانی زهرا و علی چیست از این خوب تر ، شد قلب ما وابسته بر شاخه شمشاد خراسانی زهرا و علی آی مردم خشت خشتش هست فردوس آفرین هر کجا باشد ثناخوانی زهرا و علی کاش مشق عشق را گیریم یاد از سازگار یا موید با که انسانی زهرا و علی هر که اینجا پیر گشته روزگارش بهتر است نوکر این خانواده ، کهنه کارش بهتر است چشم عین الله روشن باد ، زهرا آمده دختری که مادر باباست دنیا آمده جز خدایش کیست سر در آورد از شان او آنکه مانند خدایش هست یکتا آمده جای هر ذکری بگو مستانه امشب : یا علی کور ، چشم دشمنان ، جانان مولا آمده بعد ازین دنیا پر از مرد شهادت می شود قهرمان ِ دل به طوفان ها زدن ها آمده مریم عذرا ، چو پروانه بگردد دور او مادری که هست هر طفلش مسیحا آمده آمده آن که قدرت حق را نمایان می کند بوی این گل ، کل دنیا را گلستان می کند این زمین اصلا کجا و شان بانوی علی آمده دنیا برای دیدن روی علی فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه جان تازه می دهد بر زور و بازوی علی او حماسه آفرین شد ، بی زره ، بی ذوالفقار کرد غوغایی به پا ، پهلو به پهلوی علی او مزارش ظاهرا مخفی است اما باطنا هست قبر فاطمه ، هر جا دهد بوی علی وقت جان دادن می آید ، فاطمه بالاسرش هر کسی که رفت حتی یک قدم سوی علی حق فقط زهراست که این گونه مانده با علی شد شعارش لا امیرالمومنین الا علی آن که دارد دم به دم بر ما محبت فاطمه است آن که دارد بر عطا و جود عادت فاطمه است هر چه را می خواستیم اینجا مهیا دیده ایم آن که ما را مادرانه داد عزت ، فاطمه است راه بر جایی ندارد بندگی ، بی فاطمه تا ابد تنهاترین راه سعادت فاطمه است بیشتر از بچه هایش نیمه شبها یاد کرد از در و همسایه ها ، پس کوه رحمت فاطمه است شان او از معجزه ، خیلی فراتر بوده است آن که باشد فضه اش کوه کرامت فاطمه است هر کسی که می شود صاحب نفس با فاطمه است دم به دم ذکر لبش یا فاطمه یا فاطمه است فاطمه هم فاطمه هم مصطفی هم حیدر است فاطمه از هر چه می دانیم ازو ، بالاتر است فاطمه نور است نه، نه ، نورَ فوقَ کل نور فاطمه هم هل اتی ، هم انما هم کوثر است گر نمی گفتند ختم الانبیا بر مصطفی می نوشتم فاطمه تنها زن پیغمبر است معجزه جز این چه باشد با همان عمر کَمَش زینبی را تربیت کرده که از عالم سر است فاطمه درس کرم را داد یاد مجتبی فاطمه الگوی ایثار حسین بی سر است کی به جز فرزند زهرا ، در زمین کربلا کودک شش ماهه اش را داده بی چون و چرا @shia_poem
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر که قبل از قصۀ ‌«قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آن‌سان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی‌های تلمیحش جهان این شاه‌مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش، ازل مبهوت دیروزش ندانم‌های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست @Shia_poem
عادتاً دم ز عشق یار نزن بی عمل حرف انتظار نزن سر تو گرم بازی دنیاست لاف مجنون بی قرار نزن زار زد از گناه تو آقا توبه کن از‌گناه زار نزن از غریبی درش بیار!انقدر.. از غریبی او هوار نزن تا ز هر دامنی نشستی دست دست بر دامن‌ نگار نزن قول دادی بمان سر قولت زیر این قول و این قرار نزن هرچه را از دلت کنار زدی عشق اورا ز دل کنار نزن پدر ماست گرچه بد شده ایم به دل خسته اش شرار نزن.. کربلا منتهای خوشبختی ست پر سوی غیر این دیار نزن تا نرفتی میان صحن حسین حرفی از خیر روزگار نزن.. @shia_poem
به دستم داده دستی بُرده در خونم فرو دستی به چاکِ سینه دارد غمزه دستی در رفو دستی خوشا عهدی که با کوتاه دستان لطف ها بودش حمائل داشتم در گردنِ آن تند خو دستی کدامین دست خالی داشتم تا سبحه گردانم؟ که دستی رهن ساغر بود و در دستِ سبو دستی دلِ مجروح را شورِ قیامت در گریبان کن سرت گردم بکِش گاهی به زلفِ مُشک بو دستی سراپا نازِ من از تُربتم دامن‌ کشان مگذر مبادا غافل از خاکم برآرد آرزو دستی کفم را در دعا وصلِ تمنّا مدّعا نبْوَد "حزین" از شرم عصیان می‌گذارم پیشِ رو دستی @shia_poem
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد از چند صورت مثل مادر بودی و من نه ما هر دو از بازار شامی‌ها گذر کردیم با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه در معرض چشم حرامی بوده‌ایم اما آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه @tishehayeashk
با ذکر یا حسین تو دل دم گرفته است. در عرش سینه خیمه ی ماتم گرفته است. آتش به خون دل زده ققنوس دیده ها. از روضه هات بال و پر غم گرفته است. چشم از شب شهادت تو رزق و روزی. خود را برای ماه محرم گرفته است. از آه آتشین تو در پای روضه ها. از سنگ روضه خوان تو شبنم گرفته است. باد از نفس نفس زدنت بین گریه ات. موج عزا به دامن پرچم گرفته است. بشکن سکوت بغض گلو را عزیز جان. بر منبرت جلوس کن و روضه ای بخوان. با سیر در میان مقاتل، و روضه ها. ما را فدای عشق حسین کن در این منا. تا غرق اشتیاق حسین دق نکرده ایم. همراه خود ببر دل ما را به کربلا. واکن گره ز روضه ی گودال قتله گاه. از ناله ی غریب زنی بین خنده ها. قرآن به لحن روضه، بخوان آیه های کهف. هم ناله باش قاری قرآن نیزه را. با پای دل ببر دل ما را در این سفر. بر روی خار غصه و غم شام پر بلا. بی شک شنیده از دم روضه، پیام تو. دنیا طنین ناله ی الشام و شام تو. در نفخ روضه کار تو با غم دمیدن است. با گریه تا نهایت غصه رسیدن است. قربان حج کودکی ات ای سفیر عشق. هر روضه ات منای به قربان رسیدن است. سعی صفا و مروه ی حجت به روی خار. از کربلا به شام، پیاده دویدن است. دیدی جواب قاری قرآن به شهر شام. با چوب خیزران ز لبش بوسه چیدن است. دیدی که ظرف جان پر از زخم عمه ات. بین خرابه لب پره شوق پریدن است. جسمت مدینه بود و دلت مرغ کربلا. ای آخرین شهید محرم به روضه ها. @tishehayeashk
مردی از خانوادهٔ خورشید امتداد غم امام شهید         انعکاس صدای عاشوراست روضه های غروب های مناست مرد سجاده، مرد نافله ها مرد شب زنده دار قافله ها مردی از جنس آیه تطهیر خستگی های بردن زنجیر هم سفر با ستارهٔ غم هاست «کربلا زاده» محرّم هاست هم نژاد امام بی کفنان دومین مرد کاروان زنان راه طی کردهٔ بیابان ها قدم زخمی مغیلان ها یاد خون طپندهٔ گودال خنده های زنندهٔ گودال زخم بال و پر کبوترها پا به پای اسارت سرها غیرت دست بسته محمل شاهد التماس دخترها کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا هم رکاب صدای حنجرها برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ کودک زیر تازیانهٔ سرخ طفل رفته، خمیده برگشته باغ گل رفته چیده برگشته آفتاب کمی غروب شده ست گل یاس بنفشه کوب شده ست آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست او که آیینهٔ محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند @tishehayeashk
رسیده ماه رجب در سرم هوای مدینه نوشته اند دوباره مرا گدای مدینه گرفته است بهانه دلم برای مدینه فدای چار امام گره گشای مدینه کبوتر دل من تا بقیع گشته مسافر سلام مقصد پنجم ! سلام حضرت باقر نبود این دل ما حیدری اگر تو نبودی نبود روزی ما نوکری اگر تو نبودی نداشت دین خدا لشکری اگر تو نبودی نداشت جسم تشیع سری اگر تو نبودی بزرگ و کوچک ما زیر دین راه نجاتت غلام حیدر و زهرا شدیم با زحماتت تویی همان که پیمبر رسانده است سلامت تویی که درک خلایق نمی رسد به مقامت شبیه زینب کبری حماسه داشت کلامت شده است منبر روضه حیات بخش ز نامت همیشه کرده حدیث تو گرم روضه ما را نتیجه های تلاش توایم و صادقت آقا امام پنجم عالم ، امید پنج تنی تو بزرگ تر ز تمام تصورات منی تو فدای عزم بلندت ، امام بت شکنی تو خودت بگو بنویسم حسین یا حسنی تو تویی که وارث جمع فضائل حسنینی امام امتی و میوه دل حسنینی همیشه مثل حسن بود عادت تو کرامت زبانزد است در عالم همیشه جود و عطایت بزرگواری و دارد فقیر پیش تو حرمت و در مرام شما نیست دین به غیر محبت تو و کرم ، تو و بخشش ، تو و عطای فراوان همیشه لطف تو آقا شده است شامل مهمان تویی که حاصل عمرت همه معارف دین است به زیر پرچمت آقا کسی که سایه نشین است به دست او رگ خواب همه زمان و زمین است بقیع بی حرمت هم بهشت اهل یقین است به رغم خواسته ی منکران اصل ولایت حرم نداشتنت هم نکرد کم ز مقامت تو یادگار شهید غروب حادثه هایی تو در تمامی حالات ، یاد کرببلایی ز کودکیت تو دلتنگ سیدالشهدایی تو داغدار امام ِ مُرَمِّلٌ بِدِمایی چهار سالگی ات را نمی بری دمی از یاد رقیه بین خرابه جلوی چشم تو جان داد @shia_poem
باید به فکر قافیه های جدید بود در شهر غمزده به هوای امید بود   باید به مثنوی پر و بال عقاب داد شوری برای خلقت یک انقلاب داد باید تلنگری به تکاپوی سینه زد با بیت های شعر پلی تا مدینه زد باید سراغ زمزمه ای عاشقانه رفت در جستجوی شوق به هر بی کرانه رفت باید برای فصل رجب واژه آفرید شاید هوای وصل و طرب سوژه ای جدید ماهی که مات روشنی اش میشود نجوم راهی به سمت یا علی از باقرالعلوم نفسی که شد نَفَس نَفَسش بی حد و عدد با دیدن هلال رجب یا علی مدد   پای رجب رسیده به شهر نوشته ها گل شد تمام گفته و گل شد شنفته ها تسبیح عاشقیِّ دل شاد یا علیست سُبّوح حمد حضرت سجّاد یا علیست نور مبین ذات خدا در زمین ببین آمد اصول دین پسر زین العابدین باقر بقای علم لدنِّیِ مصطفاست باقر بنای نام علی با همان صفاست باقر شکوه عاشقیُّ و عشق خالق است دار و ندار سینه ی پرشور صادق است باقر نمای تشنگی و نای زندگی ست اوج غم و عروج تولّا و بندگی ست پرورده ی نیایش شبهای نافله همبازی سه ساله ی همپای قافله   یادآور حماسه ی عباس در نبرد تیرش جواب طعنه شد و قلب فتنه سرد شرحی برای درک معانیِّ فاطمه راهی به سوی ربُّ و مبانیِّ زمزمه حُبّش کلید برتری محشریِ ماست نامش زمینه ی نفس حیدری ماست   ای شاهد شهادت گلهای آفتاب اشک دو چشم کودکی ات مات مشک آب   یادت نمی رود سفر پای نیزه ها دیدار قتلگاه و وداع با جنازه ها   برگ گل و فشار غل و طعنه و عذاب بزم می و جفای نی و مجلس شراب   تو روضه های آه رباب و سکینه ای یک کربلا عذاب و عطش در مدینه ای آن روز شعله آمد و سوزاند خیمه گاه امروز مانده قبر تو بی شمع و بارگاه اصلاً سقیفه آمده همواره لج کند محتاج شیعه را به دعای فرج کند آقا بیا که آمدنت آرزوی ماست عمریست بغض دوری تو درگلوی ماست @shia_poem
موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم این بالها شبیه وبالند، ابترند وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم تا بی کرانه های حضور خدائی ات پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم باشد اگر تمام جهان زیر پایمان حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم *** این حرفها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست حیران شدن میان صفات تو سهم ماست دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری! از مرز عقلهای زمینی فراتری ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها کی می رسد به درک کمال تو بیت ها ای باشکوه از تو سرودن سعادت است این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد چشم مدینه مات سلوک دمادمت بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت محو خودت تمام سماوات می کنی از بسکه عاشقانه مناجات می کنی   آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم با چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم ای مظهر فضائل پیغمبر خدا آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی احیا کننده‌ی کلمات محمدی نور علی و فاطمه در تار و پود توست شور حسین و حلم حسن در وجود توست قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست تفسیر بی کران معانی حدیث توست قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود علمش به جز زیان و تباهی نمی شود هر قطره که به محضر دریا نمی رسد سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود جابر شدن زراره شدن با نگاه توست آقای من اگر تو نخواهی نمی شود کون و مکان اداره شود با اراده ات عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات فردوس دل اسیر خیال تو می شود آئینه محو حسن جمال تو می شود دریاب با نگاه رحیمت دل مرا وقتی که بی قرار وصال تو می شود یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا سائل کنار ساحل لطفت چگونه است دستان با سخاوت دریا نمونه است من را که مبتلای خودت می کنی بس است اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است در خلوت نماز شبت مثل فاطمه شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است شبهای جمعه سمت مدینه که می بری دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو از کاروان خسته و چشمان تر بگو روزی که بادهای مخالف امان نداد هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها خورشید بود همسفر نیزه دارها دیدی به روی نیزه سر آفتاب را دیدی گلوی پرپر طفل رباب را دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود در موج خیز شیون و ناله دویده ای تا شام پا به پای سه ساله دویده ای گل زخمهای سلسله یادت نمی رود هرگز غروب قافله یادت نمی رود هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی یک عمر پا به پای محرم گریستی @shia_poem
بر لب ساحلی که جا ماندم شادم از اینکه که کشتی ام آمد باید امشب به آسمان بروم چون که ماه بهشتی ام آمد باید این شهر را مناره کنیم آسمان را پر از ستاره کنیم یا من ارجو لکل خیر بیا تا به سمت شما اشاره کنیم خبر تازه اینکه کفر اینجا توی این شهر می شود تقدیس آن طرف عده ای فرشته نما تازه دارند می شوند ابلیس گرچه خون کرده اند بعضی ها دل این ماه آسمانی را ولی این ماه صاحبی دارد که زمین می زند کسانی را گرچه آغاز شعر امشب را گله از دست ناکسان کردیم بگذریم ماه، ماه علی است به علی واگذارشان کردیم روی بال فرشته های خدا همصدا با دعای ماه رجب بفرستید با ملائک عرش صلواتی به وسعت امشب شب میلادهایمان مثل شب دلدادگی، شب وصل است این بهاری که از خدا داریم یک بهار چهارده فصل است   آری امشب که جشن می گیریم شب میلاد فصل پنجم ماست گل بریزید روی خاک بقیع که بقیعش بهشت مردم ماست اسمتان مثل اسم پیغمبر در میان نوشته های خداست نامتان هم همیشه در همه جا ذکر خیر فرشته های خداست چارمین میوه ی دل حیدر ارمین نور چشمی مادر جابر آورده پیش محضرتان اشتیاق سلام پیغمبر از پدر هیبت حسینی را در رگ و خون و جان و تن دارید از طریق سیادت مادر سیرت و صورت حسن دارید آب یعنی که روشنایی علم علم یعنی که نور پاک شما پس عصا را شما زدی بر آب تا گذر کرد حضرت موسی حرف حرف کلامتان آقا روی دلها طبیب می ریزد قوم جابر به شوق می آید از درختی که سیب می ریزد نامتان را به زیر لب می برد که به آتش پرید ابراهیم گوشه ای از شکوه نور شماست ملکوتی که دید ابراهیم بی ولای علی و مهر شما فایده ای نمی کند ایمان دین چه چیزی است جز ولای شما یا چه چیزی است جز محبتتان وقتی از کوچه ها عبور کنید کوچه از شوق می شود دریا بسکه در وصفتان به هم گفتند اشبه الناس به رسول خدا با سرشک شما شروع شده خط سرخ غروب های منا چشمتان گریه می کند هر شب پای گودال عصر عاشورا کربلا کربلا سفر کردید از دل شام هم گذر کردید ای مسافر چگونه این همه راه با سر روی نیزه سر کردید؟ پیش رأس بریده در آن شب با رقیه پدر پدر کردید آه از آن ساعتی که گذشت به رقیه، به سر نظر کردید @shia_poem
سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب دانش پژوه مدرسه ی عشق بو تراب اوصاف پاکتان چقدر بی نهایت است! یک خط ز مدحتان شده موضوع صد کتاب شک کرده ایم! اهل زمین باشی ای عزیز ای جلوه ی جلال خدا در پس حجاب امشب دوباره حضرت خورشید اهل بیت از ماورای فاصله ها بر دلم بتاب ما را دعا کنید همین لحظه از بهشت آقا دعایتان همه دم هست مستجاب این چهره ی سیاه مرا هم نگاه کن شاید به یاد آوریم در صف حساب من از پل صراط جزا با نگاهتان... ... مانند باد می گذرم تند و پر شتاب ساعی ترین مدرس آداب زندگی شیوا سخن، مفسر آیات بندگی قله نشین دانش و دین، ای طلایه دار کاوشگر رموز سماوات کردگار  تیغ کلام نغز شما در مناظره پِی کرده است مرکب دجال روزگار هر کس که خواست پیش شما قد علم کند گشته میان معرکه ی بحث تارومار  کوه بزرگ حادثه را بر زمین زدی انگشت بر دهان شده این چرخ کج مدار این چه تواضعی ست امام فرشته ها! داری به پای خویش دو نعلین وصله دار  آقا شما که واسطه ی فیض عالمید حیف است مانده اید در این شهر بی بهار  ای کاش سمت کشور ما هم می آمدی  پس لا اقل به خانه ی قلبم قدم گذار  ای خضر مست میکده ی چشمه ی حیات من تشنه ام‌‌ـ شبیه خودت ـ تشنه ی فرات  آموزگار مبحث جغرافیای دین استاد فقه و خارج دانش سرای دین  دار و ندار زندگی ات را تو ریختی تا آخرین دقایق عمرت به پای دین  از ابتدای کودکی ات خونجگر شدی زخم زبان و طعنه شنیدی برای دین با خشت خشت اشک نماز شب شما مستحکم است تا به ابد پایه های دین ای یادگار کرب و بلا، زیر کعب نی سهمی عظیم داشته ای در بقای دین دیدی سر بریده ی عباس را به نی بر شانه ی کبود نهادی لوای دین از نای زخم خورده تان می رسد به گوش در مجلس یزید، صدای رسای دین با اشک و آه، شعله به آیینه می زدی عمری به یاد کرببلا سینه می زدی @shia_poem
خواهم امشب باز شیدایى کنم از در رحمت تمنّایى کنم تا شوم دور از تمام هرچه زشت سیر، در گلزار زیبایى کنم گرچه خوارم، دم ز گلها مىزنم یاد گل، یاد گل آرایىکنم مدت کوتاه عمر خویش را صرف خدمت نزد مولایى کنم از همین کوتاه خدمت، تاابد زندگى در لطف و آقایى کنم آمدم نوشم مىاز شیر و رُطب بر در میخانه ماه رجب اى رجب میخانه حیدر تویى مِى تویى، باده تویى، ساغر تویى طعم تو گردیده احلى من عسل گوشهاى از وسعت کوثر تویى راه درک لیلةالقدر على بهر شیعه تا صف محشر تویى ماه شعبان بر تو کرده اقتدا باعث توفیق پیغمبر تویى مطلعت زیباترین روز خداست میزبان حجت داور تویى حسن مطلع در تو باشد لطف یار شد رخ زیباى باقر آشکار او شعیب عترت پیغمبر است باقر دریاى علم داور است مفتخر بر نام او هستیم ما این کلام یک امام و رهبر است اول خیر آخر خیر اصل خیر این محمد، سفره دار کوثر است بى روایاتى که از او آمده دین ما تا روز محشر ابتر است سائل علمش مراجع گشته اند وسعت علمش ز هرکس برتر است او که باشد بهترین مولاى من مادرش شد فاطمه بنت الحسن مادرش از فاطمه تصویر داشت دربرش آئینه تقدیر داشت پاکتر از آب زمزم خُلق او رزق و سهم از آیه تطهیر داشت او که باشد دختر بیت کریم حُسن بابایش در او تأثیر داشت نِى به دامانش گرفته کودکى او به دامان خضر راهى پیر داشت تا کند مارا غلام درگهش در نگاه چشم خود زنجیر داشت ما غلام حضرت باقر شدیم بر مَرام غیر او کافر شدیم   @shia_poem
ماه رجب سلام! که ماه محمّـدی یـادآورِ شکـوه گلستـان احمـدی آیینـه‌دارِ نــور خداونـد سرمـدی از شـرقِ رحمتِ ازلـی باز سرزدی ماه تـو نـور بـر دل اهل‌نظر دهد میلاد چار حجت حق را خبر دهد آغـاز مـاه تـو کـه به نام پیمبر است میـلاد پنجمیـن ولـی‌اللهِ ‌اکبـر است کز چار بحـرِ نور، فروزنده‌گوهر است نجلِ دو فاطمه، خَلفِ پاک حیدر است بعد از علـی، محمّد اوّل وجود اوست ذکر ملک همه صلوات و درود اوست ایـن باقـرالعلومِ خداونـد سرمـد است این آفتاب حُسن خدا، وجه احمد است مولای من محمّـدِ آل محمّـد است گیتی ز مقدمش همه خلد مخلّد است بـر خلـق سایـه کرمش مستدام باد از شخص احمدش صلوات و سلام باد جدش بوَد حسین و، حسن جد دیگرش سجـاد بـاب و بنـت حسـن نیز مادرش دانشــوران دهــر، همـه بنــده درش جاری ز لعـل لب همه‌جا درّ و گوهرش بگذاشت پا به عالم هستی، سرم فداش تنها نه جان و سر، پدر و مادرم فداش در قدر و در مقام، حسین است این پسر سر تـا قدم تمام، حسین است این پسر در علم و در قیام، حسین است این پسر آیینـــه امـــام حسین است ایـن پسر بستـان حکمـت ازلی در ضمیر اوست دانش به هر کجا که نهد پا، سفیر اوست گاهی به عرش زمزمه حکمتش به گوش گاهی به باغ، بیل کشاورزی‌اش به دوش گه بـا کلام داده بـه اهـل کمـال، نوش اهل کلام یکسـره در محضـرش خموش دریا ز چشمـه دهنش موج می‌زند آیات وحی در سخنش موج می‌زند ای اصـل دیـن ولای تـو یا باقرالعلوم وی ذکـر حـق ثنـای تـو یا باقرالعلوم وی عرش، خـاک پای تـو یا باقرالعلوم جـان جهـان فــدای تـو یا باقرالعلوم مهر تو جان جان صلات و صیام من پیوسته وقف تو، صلوات و سلام من ای شیعــه را به مهر شما اقتـدارها مـاه رجــب گرفتـه ز تــو اعتبارها خورشید بر درت یکی از جـان‌نثارها گردنــد دور کـوی تـو لیـل و نهارها هر لحظه در بقیع تو صد کاروان دل است هـر جا، روم مزار توأم شمع محفل است من کیستم که خاک سرای شما شوم؟ لب واکنـم، قصیـده سـرای شما شوم یـا مفتخـر بـه مدح و ثنای شما شوم باشـد کـه تـا گـدای گدای شما شوم لال است در ثنای تو مـولا زبان من تو وصف خود بگوی ولی با زبان من وقتـی عـدو بـه حضـرت تو گفت ناسزا بـا حسـن خلـق و با گل لبخند از ابتدا کردی به پاسخ از دل و از جان بر او دعا ایـن اسـت قـدر و منـزلت و عـزت شما تنها نه اینکه نام تو از من ربوده دل خلق محمّدیت ز دشمن ربـوده دل ای بر تو از خدا و رسولش سـلام‌ها اهــل کــلام را ز کـلامت کـلام‌ها بیچـاره و ذلیـل مقـامت «هشام»‌ها در پنجــه تـو از همه دل‌ها زمام‌ها توحید زنده از نفس صبح و شام تو اسلام فخر کرده به نطق «هشام» تو تو خلــق را مطاعـی و خلقت مطیع تو برتــر ز اوج وهــم، مقــام رفیــع تـو پیـران عقـل یکسـره طفـلِ رضیـع تـو فـردوس گشتـه خـاک‌نشینِ بقیـع تـو «میثم» اگـر قصیـده سرای شما شده مشمول بذل و لطف و عطای شما شده @shia_poem
اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن  و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد  فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار  غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک  صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر  بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح  ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن در مدیح صادر اول امام پنجمین  کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا  حامى شرع رسول الله هوادار سنن جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى  روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل  بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر  لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین  اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین  هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش  درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟ @shia_poem
جلوه می بارد از جمال علی جذبه می جوشد از جلال علی هر که دارد خدا به خاطر اوست هر که دارد خدا حلال علی مرتضی را چه کار با عالم هست عالم فقط وبال علی ای نفسهات در خصال صدوق ای بزرگیت از خصال علی همه ی حرف توست قال نبی همه ی حال توست حال علی آمدی تا که با تو ما برسیم ما همه میوه های کال علی لطف زهرا تو را به ما دادند از کرمخانه ی عیال علی ای نماز مطهر زهرا سجده های معطر زهرا خیره ای بر مقاماتش مثل قابی برابر زهرا می وزد در هوای گیسوت عطر گلهای قمصر زهرا آسمانی و مژده ات را داد به زمینی ها پیمبر زهرا بی خودی نیست فاطمی هستی پُری از نور کوثر زهرا می زند موج در احادیثت جلوه های مکرر زهرا با شما جبرئیل نام مرا می رساند به محضر زهرا ای طلوع علی الدوام حسن آفتاب بلند بام حسن جابر آورده ات سلام رسول مادرت گفته ات سلام حسن می رسند از تبار مادریت هفت معصوم بر امام حسن حسنی زاده ای ز آل حسین ای حسینی ترین کلام حسن دست تو دست مجتبای کریم به تو زیبنده است نام حسن بسکه داری ارادتش آقا در بقیعی به احترام حسن خوشبحالت کنار او هستی ای تمام علی تمام حسن ای محمد ترین دعای حسین دومین احمد حرای حسین آمدی تا به انتها برسد امتدادی از ابتدای حسین از پدر ارث برده است عمری سر این شانه ات روای حسین آنکه روزی حسین منی گفت گفت بعدش تویی برای حسین ای علی اکبر امام شده اکبر بعد کربلای حسین تو حسینیه ی خدا هستی با تو ماندیم در هجای حسین @shia_poem
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است دارد حريم كعبه ي دين احترام از او دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم» ماهي كه شرمگين شده بدر تمام از او او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست آن گلشني كه يافته فيض مدام از او گل هاي باغ معرفت و بوستان علم دارند رنگ و جلوه گري هر كدام از او روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين بينش رسيده است به حُسن ختام از او بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش يثرب شده است روضۀ دارالسلام از او در گردش مدار، فروغ اميد را منظومه هاي عشق گرفتند وام از او تا رهنماي خلق شود در ره نجات بالله گرفته بود خدا التزام از او قولش هماره قول رسول كريم بود شد جلوۀ حديث نبي مستدام از او اين آفتاب عشق كه سوي دمشق رفت گفتي گرفت روشني روز شام از او بزم هشام بود به شام و گمان نبود دعوت كند به «سَبق رِمايه» هشام از او هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست تا حكم انصراف بگيرد امام از او اما هشام بر سخن خود فشرد پاي تير و كمان گرفت امام همام از او تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او فضل و بزرگواري آن مظهر گذشت راضي نشد كه خصم شود تلخ كام از او تير نخست چون به هدف كارگر فتاد پروانه يافتند يكايك سهام از او مي دوخت تير را به دل تير در هدف بود از خداي نصرت و سعي تمام از او آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان تجليل بي مبالغۀ خاص و عام از او اين است رهبري كه بهر لحظه قدسيان در عرش مي برند به تقديس نام از او همراه اوست عطر شهيدان كربلا خيزد هنوز رايحه آن قيام از او «جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند با گوش جان شنيد جواب سلام از او از سعي او گرفته صفا، مروه و صفا بر جاي مانده حرمت بيت الحرام از او از صد هزار بوسه‌ي خورشيد خوشتر است خال سياه كعبه و يك استلام از او اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند باشد كه بشنوند حديث و پيام از او گوهرفشان به خدمت او طبع «حميري» است شعر «كميت» يافته قدر و مقام از او در ساحل غدير ولايت نشسته اند آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او رو تشنگي بجوي «شفق» گر اميد توست جامي ز حوض كوثر و شرب مدام از او @shia_poem
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر فخر است با چراغ قبولت به انجمم از آفتاب بیشترم با ولای تو آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم * حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم آری سلام بر تو اماما! که می پرد از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم طفل چهارساله و طوفان کربلا؟ حیران این تداعی ام و آن تالمم از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس الا تویی که مدح تو را در تکلمم هرچند لب به خنده گشایم برابرت ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم * ای علم را شکافته و رفته تا به عمق حیران آنچه یافتی از این تعلمم آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم @shia_poem
خشکی ام رفت و وصل دریا شد سردی ام رفت و فصل گرما شد فارغم از خودم خدار را شکر آسمانی شدم خدا را شکر آمدی و دلم نجات گرفت باز هم مرده ای حیات گرفت ای حیات مجدّد دنیا دومین یا محمد دنیا یا من ارجوی آستان لبم پنجمین رکعت نماز شبم ای که تنها خدا شناخت تو را مثل بیت الحرام ساخت تو را قافیه های بیت ما تنگ است در مقامت کمیت هم لنگ است ای نسیم پر از بهار حسین حسنی زاده ی تبار حسین قبله مردم مدینه تویی حسن دوم مدینه تویی ای ظهور پیمبر اکرم حاصل وصلت دعا و کرم مادرت دختر کریم خدا پدرت حضرت کلیم خدا وسط هفته ها برای منی التماس سه شنبه های منی سر شب فکر نور تو بودم فکر شب های طور تو بودم خواب سجاده تو را دیدم صبح دیدم کنار خورشیدم ای نماز پر از قنوت حسن حاصل چله سکوت حسن تو تولای دفترم هستی قسم نون والقلم هستی   تکیه بر بال جبرئیل زدی مزرعه داشتی و بیل زدی بهترین میوه ی تو ایمان بود گندم کال تو پر از نان بود بی تو این حوزه ها کمال نداشت میوه ای غیر سیب کال نداشت وقت آن است اجتهاد کنی بی سواد مرا سواد کنی وقت آن است منبری بزنی حرف یک حرف بهتری بزنی   عِلم را باز هم شکاف دهی در کلاست مرا طواف دهی اگر علم تو را حساب کنند زندگی تو را کتاب کنند علم و اخلاق می شود با هم آدمی می کند بنی آدم پر جبریل زیر پای تو بود گردن آویز بچه های تو بود میوه? بهتر از رطب سیب است باعث التیام تب سیب است فاطمه سیب جنت الاعلاست پس شفای تب تو یا زهراست چه کسی گفته بی مزاری تو یا چراغ حرم نداری تو قبر تو بارگاه توحید است شمع بالاسر تو خورشید است چه کسی گفته سایبانت نیست صحن در صحن آسمانت نیست عرش که آسمان نمی خواهد نور که سایبان نمی خواهد تو خودت سایبان دنیایی بهترین آسمان دنیایی مردی از خانواده ی خورشید امتداد غم امام شهید انعکاس صدای عاشوراست روضه های غروب مناست مرد سجاده، مرد نافله ها مرد شب زنده دار قافله ها مردی از جنس آیه ی تطهیر خستگی های بردن زنجیر هم سفر با ستاره غم هاست «کربلا زاده ی» محرّم هاست هم نژاد امام بی کفنان دومین مرد کاروان زنان راه طی کرده بیابان ها قدم زخمی مغیلان ها   یاد خون طپنده گودال خنده های زننده گودال زخم بال و پر کبوترها پا به پای اسارت سرها   بغض غمگین عصر عاشورا گریه ی پشت پای معجرها غیرت دست بسته ی محمل شاهد التماس دخترها   کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا هم رکاب صدای حنجرها برگ سبزی است با نشانه ی سرخ کودک زیر تازیانه ی سرخ   طفل رفته، خمیده برگشته باغ گل رفته چیده برگشته آفتاب کمی غروب شده ست گل یاس بنفشه کوب شده ست آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست او که آیینه ی محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند @shia_poem