eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
423 عکس
161 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
نیست دور از ذهن، شیئی را تو جاندارش کنی یک کویر خشک را در راه، گلزارش کنی باز داری نان و خرما میبری در کوچه ها بیم آن دارم که مسکین را طلبکارش کنی شب نشد، خورشید رفت و باز آمد، قصّه چیست؟ شاید اصلا روز میخواهد تو تکرارش کنی جای پیغمبر به بستر میروی تا شهر را صبح با آوازه ی این عشق بیدارش کنی هر که از خرمای عشقت خورد پایت قد کشید نخل میثم ایستاده تا شبی دارش کنی بوترابی با تو عرش از خاک پیدا میشود روی نخلت شاخه های تاک پیدا میشود مؤمنون و دهر مثل چشمه پایت جاری اند تو کتاب الله هستی چشمهایت قاری اند رزق چاه کوفه را با اشک اعطا میکنی ابرهای چشم تو در حال باران باری اند تا سه شب چیزی نخوردی، آیه آمد هل أتی آیه ها هم تشنه ی توصیف آن افطاری اند "شاه عالم"! تازه میفهمم چرا یک عدّه ای گاه میگویند شاعرهای تو درباری اند یا به در خورد اشتباهی یا به دیوارِ حرم زائرانی که تو داری محو این معماری اند "جامعه" میخواند باران در نجف همراه باد معدنُ الرحمه "ضریح"، ایوانت "ارکانُ البلاد" شهد نامت زهرها را نیز شیرین میکند عرش را با آن؛ فرشته عطرآگین میکند قلبِ پیغمبر، دلِ زهرا، لسانِ جبرئیل نحوه ی تنزیل را چشم تو تعیین میکند حاجی کعبه طواف خانه ات را هفت بار دارد اینجا دور بیت الله تمرين میکند مینشینی خانه قرآن مینویسی بعد از این دستهای تو کتابُ الله تدوین میکند میدرخشد با تبسّم گوشه ی دندان تو نور عالم را خدا اینگونه تأمین میکند مرتضی حیدر علی صفدر، بس است این "چار قُل" آسمان کندو، ملک زنبور، أسماء تو گُل میشوند از راه پابوسی تو سرها بلند پابه پای خطبه ات شد قد منبرها بلند گر ملائک یک قدم آیند سوی ساحتت بوی آتش میشود ناگاه از پرها بلند بین آتش، روی کشتی، در دلِ ماهی و غار... یا علی گفتند در سختی پیمبرها بلند هر نخ از موی سیاهت یک بلالِ خوش صداست میشود با شانه ای الله اکبرها بلند کیسه را امشب زمین بگذار، اصلِ روزی است اینکه بارت را کنند ای شاه! نوکرها بلند @shia_poem
سرم از شرم اگر که پایین است کوله بارم دوباره سنگین است بی نوا آمدم، نجاتم داد کار " حیدر " نجات مسکین است مِس ما را همیشه زَر کرده از کرامات "فضه" اش این است سفره اش خالی است و خوشنود است… سفره ی سائلش که رنگین است کو به کو رد شدم علی گفتم چه کنم عشق یار در سینه است! تلخی روزگار یادم رفت نامش از بس برام شیرین است «قل هو اللهِ» من همه مولاست بانی مدح مرتضی، زهراست وسعت قلب من وجب شده است مالک هر وجب طلب شده است مُهر "حیدر" زدم به هر وجبش مثل نخلی که پر رطب شده است گرچه ذی الحجه دل نشد حاجی سیزده بار در رجب شده است اگر امشب دوباره سر مستم مهر "حیدر" فقط سبب شده است نقطه ی تحت باء بسم الله شب معراج، صوت رب شده است شیر حق در زبان ما شده و… "اسدالله" در عرب شده است آن که بابای عالم خاک است علت خلق کل افلاک است نام حیدر تمام دین من است ذکر افتاده وقت پا شدن است از علی گفتم و منافق گفت: جای ما نیست…وقت جا زدن است! فاتح خیبر و حنین و احد غالب جنگ های تن به تن است کس ندیده فرار حیدر را زِرِه پشت او فقط کفن است تیغ او در نبرد لازم نیست نعره اش وقت جنگ صف شکن است آن که "خیبر" به غرشش لرزید صاحب ذوالفقار ابالحسن است… @shia_poem
همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن نامتان را به کنار پدرم گفتم و گفت ای خدا شکر که پیشم پسرم گفت حسن بعد از این خوب تر است جای صفاتی مثل سفره دار و پدر جود و کرم گفت حسن زائری در وسط صحن غریب الغربا دید تا گنبد زیبای حرم گفت: حسن... تا که جارو زدن صحن رضا را دیدم چشم خیس و مژه ی رفتگرم گفت حسن قاسمت راهی میدان شد و دیدند همه خواهری موی پریشان ز حرم گفت حسن پایه ی نهضت خونین حسین صلح تو بود. آیه ی نهضت خونین حسین صلح تو بود @shia_poem
قرآن که گشته است غزلخوانِ مجتبی یک شرح کامل است به دیوانِ مجتبی دست خداست آنکه کند بین معرکه تشبیه ذوالفقار به مژگان مجتبی رزق کریم می‌طلبی، کربلا بیا قاسم گشوده سفره‌ی احسانِ مجتبی بسته نمی‌شود به طناب عذاب‌ها پایی که وا شود به خیابان مجتبی آب فرات و گندم ری، استعاره‌اند از آنچه داشت در دلِ خود، نانِ مجتبی برگشت در مدینه و زینب به ناله گفت: ذبح عظیم ما شده قربانِ مجتبی ذبح عظیم کرب و بلا گفت: خواهرم! شب‌های جمعه، جانِ تو و جانِ مجتبی شب‌های جمعه، زینب کبری، بقیع بود سر می‌گذاشت بر روی دامانِ مجتبی عمری ست جای مادر سادات، زینبش شانه زند به موی پریشانِ مجتبی این مجتباست نور دو چشمانِ مادرش این زینب است نور دو چشمانِ مجتبی دست حسین بر دل خواهر امید داد، نوبت رسد دوباره به دستانِ مجتبی زینب سرِ مزار حسن می‌گرفت دم: عباس هم فدای «تو» گردد حسین، هم! @shia_poem
دلگیرم از حالِ خودم دلگیر! مدتهاست بر گردنم افتاده یک زنجیر مدتهاست از گنبد فیروزه ای پُل میزنم تا تو در ذهن؛ جا خوش کرده این تصویر مدتهاست رفته ست از یادم که باید «منتظر» باشم از چشم من افتاده این «تعبیر» مدتهاست جای عبادت معصیت شد کار هر روزم شد آفتِ جان من این تقدیر! مدتهاست- آسوده خاطر اشکهایت را درآوردم با چشم های هرزه... با تزویر مدتهاست در دستهایت با چه حالی میزند ضجّه؛ پروندۂ اعمال ِ پُرتقصیر مدتهاست... برگرد جانِ هر کسی که دوستش داری بیچاره ام کرده ست این تأخیر مدتهاست من دوستت دارم، نگاهم کرده ای قطعاً هستم اگر با نفْس ِ خود درگیر مدتهاست! @shia_poem
زیر قدمت بند دل ماست که گیر است بهتر بنویسم دل ما عبد و اسیر است هر کس به تو دل داد محال است نگوید از هرچه دلش غیر تماشای تو سیر است «ای تیر غمت را دل عشاق نشانه» دام است نگاه تو و ابروی تو تیر است از نام و نشان و نسب ما چو بخواهید مائیم گدا و پسر شاه امیر است شهزاده جودی تو که در وصف تو گفتند: هر لحظه و هر ثانیه در فکر فقیر است عالم همه دور سر تو گرم طوافند افلاک کنار وجنات تو حقیر است جانم به فدای تو و دستان کریمت شاهیم سر سفره احسان قدیمت بند دلم از گیسوی تو واشدنی نیست دوری ز تو هیهات، به مولا شدنی نیست آن دل که نشد بسته به خال لبت ای دوست دل نیست، خرابه است، وَ احیا شدنی نیست گشتیم، و گشتیم، و گشتیم، و گشتیم والله که مانند تو پیدا شدنی نیست آن آینه که روی تو را داد نشانم نور است سراسر به خدا «ها» شدنی نیست از برکت روی تو شده گندم ما نان ‌بی برکت تو حاجت ماها شدنی نیست بدجور نمک گیر توأم حضرت باران افتاده دلم پای تو و پاشدنی نیست ای جود و کرامت نمی از لطف نگاهت دریاب گدایی که نشسته سر راهت پیداست نشان تو به هر جای خراسان پس لذت محض است تماشای خراسان از روز ازل یاد گرفتیم بگوئیم مائیم گرفتار و گداهای خراسان جز بر علی و آل علی دل نسپردیم دادیم دل خویش به آقای خراسان هر چند کبوتر نه، ولی شکر که هستیم جاروکش و درباری مولای خراسان از باب تو رفتیم و به لطف تو گرفتیم حاجات خود از محضر بابای خراسان دلتنگ تماشای بهشتیم و نشستیم در پیش تو لبریز تمنای خراسان دردیم، ز رحمت بده این بار دوا را امضا بزن این بار شما مشهد ما را «ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را» چشم تو به تصویر کشیده است خدا را مُهر از لب آن شیشه پر معجزه بردار بگذار معطر کند عطرت همه جا را هم عشق شمائید وَ هم حضرت معشوق داده است خداوند به ما درد و دوا را ای برکت باران زتو، از شوق در آورد لبخند دل انگیز لبت اشک رضا را یاد حرمت شعر مرا باز عوض کرد انداخت میان دلم این حال و هوا را مثل تو جوانند شهیدان خمینی کرده است دعای تو اجابت شهدا را از لطف تو در راه حسینیم همیشه پای علم پیر خمینیم همیشه @shia_poem
باز هم شهر نبی معدن اسرار شده غنچه ای با برکت هدیه به گلزار شده باز هم نام علی بر لب آقا گل کرد باز هم حضرت ارباب پسر دار شده روزۀ ماه رجب به که به آقا چسبید تا سحر مست از این لحظۀ دیدار شده غنچۀ ناز رباب است به قدری زیباست چقدر گل که به پاس قدمش خار شده بسکه نورانیت از چهره او می بارد بی سبب نیست که هر آینه ای تار شده سفرۀ حیدریونِ رجب امشب پهن است در دهش سیزده انگار که تکرار شده پسر حیدری یوسف زهرا آمد آخرین حیدر ارباب به دنیا آمد این قبیله همه شان لایق پیغمبری اند همه مستند ولی مست می کوثری اند اسمشان مثل علی صولتشان مثل علی فرصت جنگ بیافتد همه شان حیدری اند غیرت الله جهانند علی های حسین مثل بابا همه جا پیش همه مادری اند سن مهم نیست دراین قوم همه میدانند در روایتگری دین همه شان منبری اند علیِ اکبر و اوسط خودشان محشری اند ولی انگار که مست علی آخری اند علی اصغر دل این چند علی را برده روی پیشانی او بوسۀ زینب خورده هیبت چهره اش ازبس که به مولا رفته با نگاهش غم و درد از دل بابا رفته بی سبب نیست رقیه علمی آورده چونکه بی واسطه بازوش به سقا رفته نوه حیدر و زهراست در این شکی نیست در ملاحت به علی اکبر لیلا رفته اختر و ماه در آغوش هم اند آنجا که از سردوش شه علقمه بالا رفته چقدر پاقدم این پسر با برکت نامۀ شخص گرفتار به امضا رفته عمه اسفند میارد نخورد چشم علی فکر زینب طرف محسن زهرا رفته دل بی بی طرف باغ جنان پر می زد جای محسن چقدر بوسه به اصغر می زد این دو شش ماهه یکی باده یکی ساغر شد علت مستی شیعه ز می کوثر شد یکی از عشق فدای حرم حیدر شد یکی از عشق فدای پدر بی سر شد یکی از بغض و عداوت به علی٬خونین شد یکی از بغض حسین ابن علی پر پر شد یکی از ضربه مسمار به جانان پیوست یکی از تیر سه پر کشته بی حنجر شد آن یکی آیه مظلومیت زهرا شد این یکی سوره مظلومیت حیدر شد آن یکی آبروی دشمن حیدر را برد این یکی کشته بی غیرتی لشگر شد این دو شش ماهه شفیعان قیامت هستند این دو شش ماهه دو اسباب شفاعت هستند @shia_poem
اي قمر شمس ولايت جواد اي گهر بحر عنايت جواد حجّت حق باب مراد همه نجل علي دسته گل فاطمه بر همه خوبان جهان سروري محمّد (ص) استّي و علي پروري چشم رضا از همه سو سوي تو ماه رجب شيفته روي تو روي دل آراي تو بدر رجب ليله ميلاد تو قدر رجب جود به خاک درت آرد سجود بسته به جود تو تمام وجود صورت تو باغ و بهار رضا تويي همه دار و ندار رضا حسن تو مرآت خداوند تو بهشت بابا گل لبخند تو بی خردان طعنه ديگر زدند بر پدرت تهمت ابتر زدند ولادت تو کوثري دگر بود روشني چشم و دل پدر بود نور شد و نور شد و نور شد چشم همه تيره دلان کور شد سمند علم و معرفت رام تو گره گشاي عالمي نام تو عطر رياحين جنان خاک تو روح رضا در بدن پاک تو باب تولاّي تو باب خدا مصحف روي تو کتاب خدا عقل نهالي ز دبستان تو علم گلي رسته ز بستان تو بين امامان ز عطاي زياد تويي ملقّب به امام جواد جز تو که حرز مادر خويش را به قاتل پدر نمايد عطا شبي که مأمون ستمکار مست برد به قتل تو به شمشير دست در دل تاريک شب اي جان پاک کرد تن پاک تو را چاک چاک صبح که آن بي خرد آمد به هوش گشت سراپا همه سوز و خروش گفت مرا قتل رضا بس نبود کشتن نجل مرتضي بس نبود چگونه من در نظر خاص و عام شهره شوم به قاتل دو امام قاصد مأمون به تحيّر شتافت در بدن پاک تو زخمي نيافت کرد سراپا به وجودت نظر ديد ز گل خوب تري خوبتر از رخ مأمون عرق شرم ريخت زمام اقتدارش از هم گسيخت از پي ديدار تو بشتافت باز گفت که اي مهر سپهر حجاز جسم تو شد به تيغ من چاک چاک از چه کنون سالمي اي جان پاک گفتي از دعاي زهراست اين معجر حرز مادر ماست اين مرا خداي داورم حفظ کرد به يمن حرز مادرم حفظ کرد شد خجل از کار خود آن رو سياه گشت به پيش کرمت عذر خواه عفو از آن جرم و خطا کرديش خواست دعا را تو عطا کرديش جود خداييت چه ها مي کند پيش خطا لطف و عطا مي کند اي به فداي تو و جودت جواد جود وجودش ز وجودت جواد تو دست جود خالق اکبري جواد اهلبيت پيغمبري بحر نمي از کرمت يا جواد جود گداي حرمت يا جواد روي تو شمس الشّرف اهلبيت اي دُر ناب صدف اهلبيت کودک نه ساله بدي کز کمال دادي پاسخ به هزاران سؤال زاده اکثم ز دُر افشانيت گشت يکي طفل دبستانيت مانده زهر قيل و زهر قال بود گويي از آغاز کر و لال بود لکنت نطقش به لب افتاده بود گويي طفلي عقب افتاده بود از کف مأمون چو رها گشت باز ماهيکي گرفت و برگشت باز تا ببرد ره به کمال تو بيش ماهي را فشرد در دست خويش گفت که اي نور دل بوالحسن فاش بگو چيست کف دست من پاسخ تو دوباره اعجاز کرد پرده ز اسرار دگر باز کرد قصّه تبخير و هوا و شکار گشت ز دُرج سخنت آشکار حلم ز رفتار شما حلم شد علم ز گفتار شما علم شد معادن حکمت حق شماييد مساکن رحمت حق شماييد شما همان ائمه الدّعاييد مشاعل انوار الهداييد جلالت خدا نشان شماست آيه ي تطهير به شان شماست کلامتان نور است و رحمت است معجزه و موعظه و حکمت است ارث نبّوت رسول از شماست مجد و کرامت بتول از شماست طاعت مقبوله حق شماييد رحمت موصوله حق شماييد شما امامان همگي جواديد باب نجات و قبله ي مراديد قرآن يکدم از شما جدا نيست هر آنکه بي شماست با خدا نيست «ميثم» را بر درتان التجاست اميد او به مَن اتاکُم نَجاست @shia_poem
روشن تر از روز است خیلی بامرامند وقتی کریمان با گدایان هم کلامند الحق که آقازاده ها یک یک امیرند الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم وقتی گدای این درم، مردم گدامند عین عدم هستیم و با آنان وجودیم پس ما همان هاییم که آن ها بنامند سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد این خانواده از طفولیت امامند چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم» فرزندهای فاطمه با احترامند هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند این چهارده تا روشنی صبح و شامند این چهارده آیینه از بس که شبیه اند وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند و الله این پروانگی ما می ارزد هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد معشوق عالم می شود یک روز، عاشق مجنون ما اندازه لیلا می ارزد قلاده ما را همین گوشه ببندید سگ هم کنار خانه این ها می ارزد سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم حالا که شد مال تو از حالا می ارزد این گریه ها را آیه تطهیر گفتند یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد با کاظمین تو بهشتی دارم این جا پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً وقتی عصای حضرت موسی می ارزد! دستی بکش بینا کنی این چشم ها را با معجزات تو چه نابینا می ارزد! کافی ست ما را این که بابای تو خندید لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت دارد زیادش می کند لطف زیادت آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه... آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت! تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم من کیستم؟ من از گدایان بلادت من از در این خانه ات جایی نرفتم پس رو مگردان از گدای خانه زادت آن که مرا حالا مُرید تو نوشته حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید عرض ارادت می کند بر بامدادت بابای تو با دیدن تو گریه می کرد با گریه لطف دیگری دارد عبادت آباء و اجدادت همه یک یک جوادند پس می نویسیمت جواد بن الجوادت بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم جبریل حتی می گذارد بال و پر هم به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً وقتی دوا می سازم از این خاک در هم تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت بال و پر ما سوخته حتی جگر هم با آبروی تو تهجّد آبرو یافت فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم با این جمالی که تو را دادند، باید... بین خریداران تو باشد پدر هم نام مرا هم بین این عشاق بنویس بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز! این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم هستند یک یک شیرها دنبال دامت چشمان آهوی خراسانِ پدر هم فهم من از لطف جوادی تو این است: که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم ما را ببر تا کاظمین این بار با هم ما را بخر در کاظمین این بار درهم جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد وقتی کریمیِ‌ خدا آخر ندارد ما را برای در زدن معطل نکردند اصلاً ‌بیوت این کریمان در ندارد این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است نام علی که اصغر و اکبر ندارد طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد بین مقامات رباب این شان کافی ست که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت میدان علمداری ازین بهتر ندارد وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت آخر گمان کردند که لشگر ندارد طفل است و بابای بلاتکلیف مانده حیرانی است و کودکی که سر ندارد گیرم که از فردا دوباره آب وا شد چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد @shia_poem
شب عید است و دل خراب شده مست از باده های ناب شده باده های بهشتی اند حلال شب نوشیدن شراب شده سر کشیدیم باده را، حتماً می نویسند که ثواب شده چشم وا کن ببین چه گل پسری روی دست  پدر به خواب شده شب عشق و شب ولادتیِ پسر ارشد رباب شده ای بهشت خدا علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر خانه لبریز از صدای علی از صدای پر از خدای علی بالی از جنس عرش آورده جبرئیل خدا برای علی آمد و حس بودنش انداخت در سر کعبه هم هوای علی آمده تا دلاوری باشد بعد اکبر فقط به جای علی آی اهل زمین خدا بخشید جرم این خلق در ازای علی آبروی گدا علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر زنده کرده است یاد حیدر را شاد کرده است قلب مادر را و شبیه تمام آل علی با خود آورده شرح کوثر را و خدا داد بر همه عالم باب حاجت، امید آخر را خنده بر روی اکبرش یعنی می شناسد خودش برادر را دلنشین بوسه می زند گه گاه گونه های علیِ اکبر را نوه ی مرتضی علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر با خود آورده لطف زهرا را نفحه ای از بهشت اعلی را پیش پایش به سجده آورده عرش را، آسمان بالا را در دل عمه زینبش انداخت شور آن خنده های زیبا را دست های ظریف و کوچک او راه انداخت کار دنیا را باعث خیر شد قدوم علی داد ارباب عیدی ما را جلوه ی حق نما، علی اصغر باب حاجات ما، علی اصغر حس ارباب گرچه نایاب است مثل ارباب حس ما ناب است این پسر سومین علی حسین سومین نور چشم ارباب است نور می بارد از نفس های صورتی که شبیه مهتاب است آسمان ها دخیل قنداقش می شود ساعتی که در خواب است عصمت از چشم های او پیداست او زلال است و تشنه اش آب است کوثر و هل اتی علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر باب ارباب، باب ثارالله خواهش هر دل خدا آگاه نیست فرقی میان آینه ها با حسین است تا ته این راه قسمتش شد علی شود امّا نه که سی سال نه فقط شش ماه می کشد قد به روی دست پدر نخورد تیر حنجر آن شاه روی دست پدر به خواب شده مثل روزی که می رسید از راه البلا للولا علی اصغر باب حاجات ما علی اصغر @shia_poem
نوشت اول شعرش به نام حضرت عشق و باز میکند امشب زبان به مدحت عشق کسیکه شعر خودش را نگفته می داند که هست ازبرکات و وجود ِرحمت عشق اگرچه قافیه ی شعردست و پا گیر است شروع میکند این بار هم به زحمت عشق منی که مثلِ همیشه خراب و حیرانم منی که گرم سرودن شدم به نیّت عشق کسی که آمدنش را خدا تبارک گفت کسی که آمد و شد مُنتهای زینت عشق  ترنّمات ِ لبش آیه هایِ کوثر بود و داد خاتمه بر افترا و تهمت عشق عجیب نیست که مولود بی نظیر رضا شود برای همیشه امام عصمت عشق سلام بر گل رویش بگو به قصد برات نثار ‌ این پسر حضرت رضا "صلوات" شکوهِ بی بدل لطف و مهر و جودی تو  و بانی همه ی خلقت و وجودی تو تویی نتیجه ی نذر و توسلات پدر و ربّنایِ قنوت و دم ِ سجودی تو رسیدی و پدرت اشک شوق میریزد همینکه خنده نمودی دلش ربودی تو تو استجابت سبزی به دست های گدا  زلالِ جاری فیضی ؛ شبیه رودی تو پس از امام حسن سفره های رنگینی برای مردم بی دست و پا گشودی تو تو دستگیر همه هستی ای خدای کرم که هیچ چیز نمی خوای در ازای کرم منم همیشه مرید درِ تو باب مراد دوباره قرعه ی فالم به نام تو افتاد ببخش اینهمه بد کرده ام به جان خودم نگاه گرم و صمیمی تو به من رو داد چه قدر حاجت ناگفته را روا کردی دم تو گرم و شود خانه ی دلت آباد خوشا به حال گرفتار تو که مانندِ ... رهایی است-اسیری به دست تو صیاد هزار مرتبه شکر خدا که سائلم و کرامت تو مرا در کنار تو جا داد خلاصه این که منم خاکسار این درگاه مزن به سینه ی من دست رد-امام جواد تمام آبروی من به زیر دین شماست تمام آرزویم صحن کاظمین شماست @shia_poem