eitaa logo
شعر شیعه
6.9هزار دنبال‌کننده
451 عکس
174 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم از عشق در به در شده است شب تنهایی ام سحر شده است می پرم تا مدينه بی پروا نوبت اين شكسته پر شده است شعله های قديمی يك عشق در وجودم چه بيشتر شده است خبر آمد - كه آمده از راه آنكه بر عشق برگ و بر شده است ملكی می دهد ندا كه "حسين" مژده اين بار هم پدر شده است صحن خشك دو چشمم امشب با قدم نو رسيده تر شده است  دختری كه قرار سينه ی ماست حرمش مكه و مدينه ی ماست  دل ما و دل صنوبری ات سر ما و سريرِ سروری ات با دو دستت بيا هوايم كن آرزويم شده كبوتری ات پری خانه ی امام حسين دست ما و عطای كوثری ات زلف ما از ازل گره خورده به سر گوشه ای ز روسری ات به در خانه ات گدا هستم شده شغلم هميشه نوكری ات چِقَدَر شكل فاطمه هستی به فدای نگاه مادری ات آسمان پای مقدمت پا شد با قدومت مدينه غوغا شد  هردو چشمت هميشه شيداتر هر يكی از يكيست درياتر كسی مانند تو نيامده است مثل خالق هميشه يكتاتر اوج فهمت فراتر از درك است از عروجِ خيال بالاتر از تو گفتن چه كار دشواريست واژه در واژه ات معماتر بوده ارباب صاحب فرزند تو رسيدی شده است باباتر تو رسيدی و با وجودت شد خانه اش از بهشت زيباتر از دهانت "پدر" شنيدنی است چه قدر ناز تو خريدنی است  چشم خود را همين كه وا كردی همه جا را پر از صفا كردی با همين سنِّ كوچكت كارِ حضرت خضر و نوح را كردی غير تو پرده دار عشق نبود سرّ عشق را بر ملا كردی با حضورت دل از همه بردی همه را مست و مبتلا كردی جای گريه "حسين" ميگفتی بعد از آن عمه را صدا كردی لحظه ای بعد روی دوش عمو تو خودت را چه خوب جا كردی  نذر تو يك سبد شكوفه و ياس شده هم بازی ات عمو "عباس" رونق بزم عرشيان شده ای حسرت اهل آسمان شده ای در زلالیِ چشم بابایت رود جاری و بيكران شده ای بانوی من درست می بينم ؟ چه شده اينهمه كمان شده ای؟ كاش می مُردم و نمی ديدم هدف سنگ شاميان شده ای سر بازار خنده می كردند خسته از دست اين و آن شده ای طلب مرگ می كنی از بس دست و پا گير كاروان شده ای كنج ويرانه پر زدی رفتی بوسه بر زخم سر زدی رفتی @shia_poem
صاحب عطای‌خانه‌ی ارباب آمده است زیباترین ترانه‌ی مهتاب آمده است از بحر معرفت گوهر ناب آمده است گویا مسبّب همه اسباب آمده است چون او به مثل فاطمه چشمی ندیده است زهراترین ستاره‌ی صبح سپیده است در سایه سار او همه عالم مقیم شد نوزاده‌ خانواده‌ی ذبح عظیم شد با دست کوچکش به دو عالم کریم شد گویا که فاطمه به شباهت دو نیم شد زهرا در این میانه ظهوری دوباره کرد زینب به روی ثانی مادر نظاره کرد عاشقترین شقایق باغ ولا رسید هنگامه‌ی ولادت مهر وفا رسید گویاترین لسان به قالوا بلی رسید زهراترین نشانه‌ی کرببلا رسید لحن نوای گریه‌ی او لحن دیگر است وقتی جدا ز دست علمدار و اکبر است ای شانه بلند ابوالفضل جای تو ای عرش کبریا به تمنای پای تو شاهان عالمند همه چون گدای تو مرغ دلم نشسته به صحن و سرای تو آب و گلم به عشق شما تا سرشته شد در لوحه‌ی نگاه تو نامم نوشته شد من کمترین کجا و تو بالاترین کجا لیلا کجا و جلوه‌ی لیلاترین کجا بی تن کجا و یک تن نازکترین کجا ناقه کجا و محمل حوراترین کجا ای آسمان حسن، ز نور امامتی درپیش خصم، کوه وقار و شهامتی با زانوان خسته چرا راه میروی از پشت نیزه‌ها ز پی ماه میروی درددانه حسینی، دل آگاه میروی ای لاله‌ی سه ساله چه دلخواه میروی با رفتنت چنان دل ما آب میشود عمه کنار جسم تو بیتاب میشود دلبسته‌ی نگاه غریبانه‌ی توام من جرعه نوش ساغر و پیمانه‌ی توام من سائل و گدایِ درِ خانه‌ی توام من روضه خوان خلوت ویرانه‌ی توام یاسی، شقایقی، به مَثَل باغ لاله‌ایی باب الحوائج همه‌ایی گر سه ساله ایی بال و پرت شکسته، سرت درد میکند از کعب نی هنوز کمرت درد میکند گفتی به عمه چشم ترت درد میکند از دوری پدر جگرت درد میکند چشمان نیمه باز ترا باز بسته اند در مجلس یزید حرمتتان را شکسته‌اند @shia_poem
ای رونق فصل بهار أُمِّ إِسحاق ای دلخوشی روزگار أُمِّ إِسحاق تو فرق داری با همه ، از دار دنیا تنها تویی دار و ندار أُمِّ إِسحاق تو به حیات مادر خود جلوه دادی ای روشنی شام تار أُمِّ إِسحاق گویا خدیجه فاطمه آورده از نو بالا گرفته کار و بار أُمِّ إِسحاق امشب ملائک به تماشایت نشستند امشب که هستی در کنار أُمِّ إِسحاق در چشمهای تو نجابت خانه کرده ای سوگلی باوقار أُمِّ إِسحاق دختر به خوبی تو این دنیا ندارد غمخوار بابا ! خانه دار أُمِّ إِسحاق نورٌ علی نورٌ علی نوری یقینا خورشید زاده ! شاهکار أُمِّ إِسحاق بی شک به دنبال کمالات است اگر که بوسه به دستت زد هماره أُمِّ إِسحاق در دامنش خاتون محشر پروریده صدها درود حق نثار أُمِّ إِسحاق کل میکشم امشب به یمن مقدم تو کف میزنم به افتخار أُمِّ إِسحاق عطر خوش قنداقه ات می آید از راه با یاد تو مستم تَوَکَّلتُ عَلَی الله خورشید روی بام دنیای حسینی فرزانه ای و ماه شب های حسینی باباست محو حُسن سیمای تو بانو یا اینکه تو گرم تماشای حسینی سر تا به پا آیینه ی مادربزرگی هانیه ، حسنا ، زهره ، زهرای حسینی ای أَشبَهُ النّاسِ به زهرا بین فامیل محبوبه ی محجوب و زیبای حسینی إِنسیه ای اما شبیه به فرشته باید صدایت کرد "حورای حسینی" با مادری هایی که کردی میتوان گفت در کودکی أم أبیهای حسینی عالم فدای طرز بابا گفتن تو شیرین زبان! یک عمر رؤیای حسینی دل میبرد چادر نمازت از ملائك مأموم شبهای مصلای حسینی تو عصمت اللهی شبیه عمه هایت پیداست در خوی تو تقوای حسینی بابا از این لحظه دو تا غمخوار دارد تو زینب کبری نه صغرای حسینی حبل المتین از ریشه های چادر توست تو گرمی بازار فردای حسینی ای آبرو بر خلق داده ! خیر مقدم ارباب زاده ! شاهزاده ! خیرمقدم روحی لطیف آکنده از احساس داری قلبی پر از مهر و دلی حساس داری سیب دو نیم فاطمه هستی و حتما در هر نفس هایت شمیم یاس داری جز حق برای هیچ کس کاری نکردی مانند زهرا مادرت اخلاص داری لطف زیاد تو به بابا رفته انگار بنده نوازی و نگاهی خاص داری گرم است پشت تو به کوه انگار بانو تا تکیه ای بر شانه ی عباس داری ما رعیتی ساده در این دربار هستیم خاتون ! نگاهی به عوام الناس داری؟ جودِ حسن ، مهرِ علی ، احسانِ زهرا در تو نهفته ، بی گمان "میراث داری" آيینه دار نور ناب پنج تن تو زهرا ، حسین و مرتضی ، احمد ، حسن تو از عزم جزم ات دشمن احساس خطر کرد گوش فلک را هم رجزهای تو کر کرد آنقدر ای بانو بزرگی که برایت هجده سر بر روی نی سینه سپر کرد محکم قدم برداشتی عالم به هم ریخت پس همنشینی با عمو در تو اثر کرد شمشیر دشمن پیش تو از کار افتاد با شیوه ی تدبیر تو کلی ضرر کرد با ناله ات طوری به مسجد حمله بردی گویا دوباره فاطمه چادر به سر کرد ... با همت ات چیزی نماند از آل فتنه هشیاری تو شام را زیر و زبر کرد تاریخ بعد از این نخواهد دید قطعا کاری که خشمت با بساط زور و زر کرد تا حرمله را از نفس انداخت آهت نفرین تو شمر و سنان را دربه در کرد تو مغز بادام امیر لافتایی آوازه ات امروز عالم را خبر کرد با گرد و خاک چادرت محشر به پا شد کرببلا با همت تو کربلا شد یا خود بخشکان ریشه ی جور و ستم را یا که به من بسپار شمشیر دو دم را "هَیهاتْ مِنَّ الذِّلّه" ام معنی اش این است از کودکی نذر غمت کردم سرم را گلدسته هایت روی چشمم جای دارند دلواپسم این بارگاه محترم را قربانی راهت شدن مرزی ندارد مهرت کشانده هم عرب را هم عجم را عشق حرم ، شوق شهادت جمع کرده در صحن تو افغانیان با جنم را اهل امان نامه نه ، عباس تو هستم از من پذیرا باش دستان قلم را من إرباً أربا هم شوم روزی به دشمن هرگز نخواهم داد کاشی حرم را یک صبح جمعه منتقم می اید از راه در دست مهدی میدهد رهبر علم را قطعا نه تنها شهر خان طومان که آن روز آزاد خواهد کرد مولا "قدس" هم را بر هر ستون "مسجد ألاقصی "نویسم با اذن او شعر شریف محتشم را @shia_poem
پريوشی كه غزل خوانِ مهربانی هاست سه ساله دخترک خانواده ی زهراست شب ولادت او روز مرگ نوميدی شروع لحظه ی تحويلِ سالِ خورشيدی شكوفه های بهاری مريد خنده ی او شكفتن گل مريم نويد خنده ی او چه انعكاسِ شگرفی نگاه او دارد از آسمان نگاهش ستاره می بارد نماز پنجره ها سمت كعبه ی چشمش حواس آينه ها پرت جذبه ی چشمش ستاره ها به رقيه سلام می كردند برای ديدن او ازدحام می كردند رجال اهل كهف، خواب ناز امشب را به پلک منتظر خود حرام می كردند زنان پاك سرشت قبيله ی مريم به احترام مقامش؛ قيام می كردند و شاعران علی دوست تمام جهان قصيده گفتن خود را تمام می كردند فرشته ها به قماتش دخيل می بندند فقيرهایِ بهشتی چه آبرومندند طواف قاصدكان گرد او تماشايی ست شكوه فاخر اعمال حج شيدايی ست به پای بوسیِ خاكش هزار سرو بلند بر آستانه ی گهواره سر فرود آرند چكيده شهد گل از غنچه ی تبسم او مسير باد صبا كوچه ی تبسم او نسيم، شانه ی صبح حرير گيسويش عقاب قلب اباالفضل گير گيسويش گلِ سرِ شب اين كودک شكر شيرين ستاره هایِ درخشان خوشه ی پروين صدای گريه ی او شرح آيه های بهشت رسد ز پيرهنش عطر جانفزای بهشت نگاه فاطمی اش، باغ خاطرات حسين سرشك ديده ی او، باده ی حيات حسين عقيله آمد و قنداقه را به دستش داد حسين ذوق كنان ياد مادرش افتاد به گريه گفت: غم از ديده ی ترم رفته نگاه كن چقدر او به مادرم رفته... @shia_poem
اگر بساط ظهور گلی به پا بشود تمام عالم امکان پر از صفا بشود چه گنبدی چه ضریحی به روی قبر حسن به دست حضرت مهدی حرم بنا بشود از آن به بعد حریمش شود پر از زائر حوائجانِ نگفته همه روا بشود شفا دهد به مریضان به دست با کرمش میان صحن و سرایش سر و صدا بشود محال ممکن و باور نکردنی باشد به محضرش برسد سائل و گدا بشود عجب ندارد اگر قبله هم کند تغییر از این به بعد سوی گنبد طلا بشود خلاصه منتظرانیم پای خوش عهدی تمام حاجت ما را روا کند مهدی... @shia_poem
بیا یابن الحسن ما بی قراریم کسی را جز تو یا مهدی نداریم کجایی کعبه ی آمال عشاق که ما در انتظار تو نگاریم توی حصن حصین کل عالم همه بی تو درون یک حصاریم تمام صبح و شام و روز و شبها به یاد تو ز لطف کردگاریم کجایی ای گل بستان عصمت بیامهدی که مادر انتظاریم همه در انتظار دیدن تو به راه عشق تو ما جان‌نثاریم بیایابن الحسن، ذکر لب ماست تمام جمعه ها با این شعاریم همه آماده بهرجانفشانی به درگاه شما خدمت گذاریم خداداده دو عالم را به دستت به پیش تو همه بی اختیاریم تویی آخر گل باغ ولایت ولی ما در گلستان توخاریم بیا ای یوسف زهرای اطهر که ما بر درد هجرانت دچاریم بیا ای ثانی حیدر ز غربت که ما در انتظار ذوالفقاریم تو گر آیی جهان گردد گلستان کنار تو همه باغ و بهاریم درون سینه ها،مهدی زهرا به جز مهر و ولای تو چه داریم تمام افتخار ما ولایت به نام توست ما با اعتباریم کسی جز تو در عالم یار ما نیست دعای توست ما با اقتداریم در این برهه که عالم در تباهی است به کشتی نجات تو سواریم چو سالار شهیدان ره عشق به راه دین و قرآن استواریم ز لطف خالق یکتا همه عمر کنار سفره ی تو ریزه خواریم برای دیدن روی چو ماهت تمام جمعه ها چشم انتظاریم (رضایم) این بودهردم نوایم بیا یابن الحسن ما بی قراریم @shia_poem
ای مقصد پرواز ها گنبد طلایت جبرییل معمار همه صحن و سرایت عشق آمده روبه حرم حاجت بگیرد روزی هزاران بار هم افتد به پایت انگار نازل گشته وحی حق به گوش آن عاشقی که بشنود یک دم صدایت حال و هوای مشهدت فوق بهشت است احساس مستی کرده عاشق در هوایت ای کاش میشد هر نفس پیش تو باشد قلبی که پابوسی رسیده پا به پایت هم خوش به حالت عاشق بسیار داری هم خوش به حال خالقی که شد خدایت کافر چو دیده پنجره فولاد گفته رسما مسلمانت ... شده خادم برایت ای معجزه ای حضرت فوق مسیحا آرامگاهت طرح بِکر صحن زهرا... @shia_poem
در سِیرِ تصوّراتِ ذهنم گاهی این فرض برای من مُصَوّر میشد صِفّین.....علی و معاویه.....شاید هم جانبازیِ شمر ، طورِ دیگر میشد ! میخورد اگر تیغ به او محکم تر این شمر ، شهیدِ راه حیدر میشد !! میشد اگر او کُشته.....به صحرای بلا کِی قاتلِ آن ذبیحِ بی سر میشد ؟ یا رب به حبیب و عابس و جون و زهیر کن عاقبتِ کارِ همه ختمِ به خیر @shia_poem
کاش بنویسی مرا هم جزو این دل‌داده‌ها با شفق‌ها، با مویدها و اکبرزاده‌ها هر کسی بی‌ادعاتر بود، بالاتر نشست آبرومندند، در درگاه تو، افتاده‌ها آب سقاخانه و عطر ضریح و گَرد صحن مست کردی شاعرانت را، تو با این باده‌ها این غزل‌ها، این نفس‌ها، پر شد از عطر حسین بی‌‌ رگِ غیرت، نمی‌خوانند شعر، آزاده‌ها با قلم‌ها، با علم‌ها، رو به میدان می‌روند همدل یاران مهدی، در صف آماده‌ها راه قم - مشهد، پس از آن: راه مشهد - کربلا با نگاه تو غزل هستند، حتی جاده‌ها کاش بنویسی رضا جان! اسم ما را هم به لطف با شفق‌ها، با مویدها و اکبرزاده‌ها @shia_poem
من با حسین آدم و عالم خریده ام دنیا و آخرت همه با هم خریده ام شکر خدا که گریه کن روضه ها شدم با چشمهام چشمه ی زمزم خریده ام او صله داده است که من بعد چندسال پیراهنی  برای  محرم خریده ام با بچه های هیئت همرنگ گشته ام من هم لباس مشکی ماتم خریده ام تنها غمی که هست در عالم غم شماست شادم از اینکه یک دل از این غمخریده ام باید که با حسین خدا را به جانخرید با این حساب من چقدر کم خریده ام    @shia_poem
ما دل نبسته ایم به اوضاع کارخویش دل خوش نکرده ایم به این کوله بارخویش باید خدا به داد دل بی کسم رسد شیطان کُند وگرنه دلم را شکارخویش رخت و لباس پاره نشان گدایی است ما را کریم رد نکند از جوار خویش سوگند خورده است که بخشنده میشویم پس آمده است با همه ی اعتبار خویش او قول داده است که ما را نمی زند! خوبان نمی زنند به زیر قرار خویش با ذره پروری به چه جایی رسیده ایم ما را نشانده اند کریمان کنار خویش پروانه ایم و دور علی بال می زنیم خارج نمی شود دل ما از مدار خویش فردای حشر فاطمه دنبال کار ماست کار تمام خلق می افتد به یار خویش تا بشنویم نام حسین گریه می کنیم یکباره می دهیم ز دست اختیار خویش @shia_poem
مروه ی كرببلا حال و هوايی دارد اين سراشيبیِ گودال منايی دارد خبرش پر شده در دشت ز مركب افتاد به زمين خوردن آيينه صدايی دارد کینه توزان جمل دشنه شان كُند شده می زند بر تن او هر كه عصايی دارد مادرش دوخته با دستِ شكسته؛ نكشيد! مگر اين پيرهن پاره بهايی دارد؟ نيزه ها پایِ مناجاتِ لبش گريه كنند خودمانيم ! عجب سوزِ صدايی دارد قبله اين سوست؛ همين طور رهايش نكنيد آخر اين كشته ی مظلوم خدايی دارد بی كفن گوشه ی گودال بلا افتاده چه كسی بين شما كهنه عبايی دارد؟ حق بده زينب دلخسته پريشان باشد دلبرش بر سر نی زلف رهايی دارد @shia_poem
خوردم قسم که توبه نمایم قسم شکست بغضم شکست و دوست ز لطفش،قلم شکست گفتم دلم سیاه شد ای کبریای من دستی به دل کشید و دوباره دلم شکست هر روز ساختم نود و نه بت بزرگ هرشب خدا درون دلم صد صنم شکست یک قطره اشک ِ شرم من از مهربانی اش گردید گنج عرش و دعا را رقم شکست در پای نعمتش سر تعظیم را بگو سروی که پیش باد نگردید خم، شکست حرف از گناه پیش رحیمی چو او مزن کز سجده ی کلنگ دل سنگ هم شکست ای بی شریک، جز تو شریک غمم نشد از لطف توست لشکر اندوه و غم شکست تا نزد دوست نام علی بردم ای غریب دیوار سخت سینه ی من چون حرم شکست @shia_poem
ای کشته مژگان سیاه تو سپاهی ما نیز هلاکیم، به ما نیز نگاهی از ما که سیاهیم مگردان نظر خویش بگذار بیفتند سیاهان به سیاهی صد بار کله بر سر ما رفت ز دنیا یک بار هم از دست تو خوب است کلاهی بر خلق جهان رحم بفرما که نسوزند مگذار برآرم ز دل سوخته آهی گویند که غافل شدن از خویش گناه است صد طاعت ما خادم این گونه گناهی معنی جگری داشت که در راه تو خون شد دی نعره و امروز فغان است گواهی @shia_poem
وسط کشف کودکانه ی من موج زنجیرها تلاطم کرد خیمه آتش گرفت عصر دهم کفش من راه خانه را گم کرد پابرهنه به خانه برگشتم . خواهرم پاک کرد اشکم را داد قولی که کفش نو بخریم خواهرم گفت: او کریم است و زیر دِین کسی نمانده کریم کربلا می روی به زودی ها . شب میلاد، کربلا بودیم یک خیابان، ستاره باران بود خواهرم چون کبوتران حرم سرِ خوان کریم، مهمان بود کربلا را ندید خواهر من . یک خیابان، مسیر خوشبختی بزم دیدار نوکر و ارباب یک خیابان، تلاقی دو حرم یک طرف، مهر، یک طرف، مهتاب هرطرف رو کنی خدا پیداست . یک طرف مهر بود و قهر فرات یک طرف ماه بود با مشکش دست بر سینه، زائری آرام عکس سلفی گرفت با اشکش شب میلاد و گریه!؟ عاشق بود! . به سپید و سیاه، خرده مگیر اهل اشک از قبیله ی ابرند خادمان تو هرچقدر صبور زائران، همچو رعد بی صبرند زائران، بی بهانه می گریند . این عجب نیست زائران حسین با دل شاد گریه می کردند پدر و جدّ و مادرش چون ما شب میلاد گریه می کردند گریه دار است «نام» او حتی! . چمدانم پر از شکایت بود گِله ها داشتم ولی حالا همه ی شعرهام یادم رفت! آه... ای یار خوش قد و بالا شاعرت را به قتلگاه بکش . پیرمرد از عشایر کوفه دید در کنج میکده مستم «اِشربِ المای، ها هَلابیکُم» داد لیوان آب در دستم یاد طفل رباب افتادم . بین دو رود، زندگی، جاریست در تلاقی ماه با خورشید نوعروسی عفیف، لب وا کرد «بله» تا گفت عطر سیب وزید کِل کشیدند ایل امّ وهب . در دفاع از حرم، به میدان رفت گفت: امروز جای ماندن نیست عاقد، انگار روضه خوان شده بود رفت داماد و نوعروس گریست! باغ گل گشت خیمه قاسم... . ارمنی بود و دومین سفرش گنبد ماه را نشان می داد دم باب الحسن هیاهو بود او که قنداقه را تکان می داد همسرش چند سال نازا بود . عشق را با فُلوس می سنجد! عقل، سرگرم فقر و صرّافی ست جای سوغات، وقت برگشتن یک بغل از ضریح او کافی ست هرگز از کربلا کفن نخرید! . این خیابان که قلب تاریخ است قبله ی آخرالزمانی هاست یکی از پشت سر، صدایم کرد لهجه اش مثل آسمانی هاست «حججی» بود با همان لبخند . زُل زد و شربتی تعارف کرد در گلو ردّ بغض شیرینی ناگهان ساعت حرم می خواند غزلی با صدای «آوینی» «تو مپندار کربلا شهری ست...» . بسکه مشتاق مَصرعت بودم مِصرعی هیئتی، به شعر وزید «همه جا کربلاست» تا محشر کوریِ چشم ابن سعد و یزید خبری از سنان و خولی نیست . یک خیابان که خلق می بینند شهدا را کنار پیر خمین پرچم سرخ می زند فریاد رحمة الله واسعه ست حسین «کوثری» باز روضه می خوانَد . کربلا خاک نیست ای مردم! بلکه جغرافیای تاریخ است گودیِ قتلگاه، در باطن روضه ی یثرب و در و میخ است فاطمه روی خاک افتاده... . زائران تو بعد عصر دهم همه در قتلگاه افتادند نسل در نسل، سمت کرب و بلا پابرهنه به راه افتادند راستی! از رقیّه ات چه خبر!؟ . چشم تا کار می کند اینحا روضه ی فاش، بر زمین مانده دلم از روضه بر نمی گردد همچو پایی که روی مین مانده باز شد راه کربلا با «خون»... . یادم آمد که دور او پُر بود از هیاهوی قوم تکفیری! چقدَر روضه، غیر تکراری ست! باز هم یک گریز تصویری: ازدحام است دور شش گوشه... . سینه اش پاره پاره، چون کندوست شوکران را عسل گرفته حسین گفتم اصغر کجاست؟ رندی گفت: کودکش را بغل گرفته حسین از سرِ اصغرش سوال مکن! . شب میلاد، کربلا غوغاست هرکه در کربلاست خوشبخت است کودکان، پابرهنه، دور حرم می دوند و خیالشان تخت است که یکی هست خواهری بکند . «کربلا» زینبیّه ی زهرا ست! چشم هایم به خیمه گاه افتاد رفت از کربلا به «کوفه» ، دلم کاروان، دست بسته، راه افتاد «دَخَلَتْ زَینَبٌ عَلَی ابْنِ زِیادْ» . شب میلاد یا که عصر دهم، صبح صادق، غروب گودال است شعر من «تلّ زینبیّه» شده دل من بسکه رو به گودال است دست و پا می زنی هنوز، حسین! . در قنوتش سکوت کرده اگر غزلی سر بریده می خوانَد جای اذن دخول، شاعر تو ایستاده، قصیده می خواند! شاعرت را ببخش... دیوانه ست! @shia_poem
در ماه شعبان آمدم، محزون و گریان آمدم زار و پشیمان آمدم، یا ربنا اغفرلنا من رو سیاهم یا اله، نامه تباهم یا اله پر اشتباهم یا اله، یا ربنا اغفرلنا من عبد بی ایمان شدم، دور از تو و قرآن شدم من بنده ی شیطان شدم، یا ربنا اغفرلنا شیطان هم آغوشم شده، ذکر دل و هوشم شده مردن فراموشم شده، یا ربنا اغفرلنا از نفس اماره ببین، خوردم خدا من بر زمین گویم به حالی دل غمین، یا ربنا اغفرلنا حاجیِّ احرام توأم، ممنونِ اکرام توام من تشنۀ نام توام، یا ربنا اغفرلنا هستی تو کاشف الکروب، هستی تو غفار الذنوب هستی تو ستار العیوب، یا ربنا اغفرلنا دیدی که در خلوت چه شد، آن لحظۀ لذت چه شد پس لطف و غفرانت چه شد، یا ربنا اغفرلنا من شیعه زاد حیدرم، من نوکر پیغمبرم مستِ حسینِ بی سرم، یا ربنا اغفرلنا یارب به حق مصطفی، حق علی مرتضی بگذر ز کوه جرم ما، یا ربنا اغفرلنا @shia_poem
وَاسْمَعْ دعایی با تو در دل حرفها مانده وَاسْمَعْ ندایی که صدایم بی صدا مانده اَقْبِل به من حالا که اقبالی برایم نیست در حنجرم وقتی که بغض ربنا مانده دارم فراری می شوم از خود به سوی تو در کشتی این ناخدا تنها خدا مانده ناجی تویی راجی منم در دست های من بی ربنا هایم فقط مشتی هوا مانده وقتی که محرومم کنی روزی نخواهم خورد باید بگیری دست من را که رها مانده پوشانده ای امروز در دنیا عیوبم را اما فَلا تَفْضَحْنیِ روز جزا مانده از تو اگر دورم ولی نزدیک شد مرگم در کوله ام تنها الهی قَدْ دَنا مانده شعبان به پایان آمد و روی لبان من وای من از فریاد لَمْ تَغْفِر لها مانده خوبی تو آمال من را بیشتر کرده است مِنْکَ رَجائی از وَلا تَقْطَع به جا مانده لَمْ تَهْدِنی؟ می خواستی رسوا اگر باشم لم تَهْدِنی؟ وقتی دلیل کربلا مانده یک عمر قَدْ اَفْنَیْتُ عُمری بی حضور تو پس فَاقْبَل عُذری که‌دلیل روضه ها مانده جرم زیادم پیش عفو تو چه ناچیزو تازه عنایات علی موسی الرضا مانده بین جهنم هم تورا فریاد خواهم زد تاثیر اشک شوق در قاموس ما مانده تنها محبت راه ترک معصیت گشته با دوستت دارم جهانی روی پا مانده @shia_poem
كار وقتي در بلا بر باده و ساغر كشيد جور ما را شاه مردان ساقي كوثر كشيد اقتدا سلمان به حيدر كرد در روز الست جام مي را مخفي از چشمان زاهد سر كشيد لافتي الا علي،شاعر كمي نقاش شد نقش شمشير علي را گوشه ي دفتر كشيد اختياري نيست،از لطف اميرالمومنين مرغ دل تا گوشه ي ايوان طلايش پر كشيد لحظه ي بخشيدن خاتم به هنگام ركوع نعره ي ياهو برايش مسجد و منبر كشيد مرتضي درد محبان خودش بر جان خريد كار بر آنچه نبايد مي كشيد آخر كشيد جاي بيعت با علي شد هتك حرمت بر علي هر چه مولايم كشيد از ضربه ي آن در كشيد مي گذارد دست خود بر شانه ي چاه آن غريب بار سنگين غم صديقه را حيدر كشيد @shia_poem
تنها امید این دل دیوانه ام هستی مانند شمعی در دِلِ ویرانه ام هستی وقتی که از تاک ضریحت بوسه می گیرم یعنی که قطعا ساقی میخانه ام هستی من نام مولا را به هر جا جار خواهم زد بی شک دلیل نعره ی مستانه ام هستی وقتی که تصویری از ایوان در اتاقم هست یعنی شما نوری درون خانه ام هستی هَستم کلاغی که به لطف تو کبوتر شد تنها امام رازق فرزانه ام هستی از راه تو خواندم خداوند جهانم را تو در مسیر خواهش رندانه ام هستی @shia_poem
برای جنت و دوزخ نمی کنم اصرار بهشت بی تو عذابی ست تحت الانهار مسیح زنده کند مرده را ،تعجب نیست!! چرا که مدح تو هر خفته را کند بیدار خدا به شکل تو خود را به خلق ظاهر کرد خدایی تو ازین رو نمی شود انکار بیا نشان بده تا خصم زهره آب کند شتاب تیغ خودت را به لحظه ی پیکار چگونه؟ کَنده ای آن درب خیبری را که در استواری خود کم ندارد از دیوار کسی که منکر اعجاز رد شمس تو شد چه ساده رد شده از این مقوله ی دشوار چه سجده ها که نکردم به سمت ایوانت همیشه ذره کند عجز خویش را اظهار کمی غبار نجف را به عاشقان برسان که در هوای تو باشد جنون مان بسیار شراب عشق تو را خوردم و به زاهد ها تقیّه کردم و گفتم نمی کنم تکرار به لطف چشم تو امید دارم ای ساقی اگرچه کرده دلم بر گناه خود اصرار ز شیرِ پاک گرفتم زَر ولایت را به اختیار کشیدی مرا درین اجبار بیا و خرده کلاف مرا بخر اقا که شرمگین نشود عاشقت سر بازار به روی دارِعلی رند گونه باید رفت شبیه اشک پر از شوق میثم تمار تولدِ منِ دیوانه لحظه ی مرگ است فمن یمت یرنی علتی برین گفتار @shia_poem
به سرم اگر گذرد شبی ز کرم دو دست اناری ات دل خود زنم به دو زلف تو گِرِهی به کوری عاریت سگ کوی تو نشدم اگر شده ام چو مرغ شکسته پر که خورد به پیکر من مگر نفس سگان شکاری ات به دلم قسم به دودم قسم به کرامت و به کرم قسم نگذاشت توبه کنم علی ز سبو دو چشم خماری ات سر تاجدارِ گداییِ همه ی خراب شرابها به فدای دامن وصله دار و بلند و گرد و غباری ات چه شود به گفته ی کبریا به امید خوف و غم رجا بنمایی ای گل انّما نظری به خار کناری ات به تجاهلی که کنم بگو تو مگر خدا شده ایی علی که تمام خلق خورند نان ز میان نون نداری ات صنمم شدی شه لافتی که دل از کفت نتوان گرفت و رقیب من شده تیغ تو که مرا نموده فراری ات سر معجزه شده خم علی ز تناقضی که به جنگ توست که دمد به ما چو مسیح جان نفحات ضربه ی کاری ات به رهی شبی سر سنگ را به کفش گرفت و غریب گفت چو حباب بِهْ که بترکد ار نَبُوَد به سر سر یاری ات به جز از علی که ز مقدمش شده کعبه نه! دو جهان شریف به چه نازی ای دل بی نوا ؟ نکند به شعر شعاری ات؟ @shia_poem
خسته ام از روز و سال و ماه؛ عمرم شد تباه یا کریم الصفح، یا ألله؛ عمرم شد تباه امر کردی بندگی کن! عرض کردم غرقِ اشک- حیف دل با تو نشد همراه، عمرم شد تباه یاغیاث المستغیثین، دستهایم را بگیر آمدم ألعفو یا ربّاه، عمرم شد تباه این «منِ عاصی» به آسانی «تو» را از من گرفت درگذر از بندۂ گمراه، عمرم شد تباه «یا رجاءَ المُذنبین» شرم ِ من از این است که؛ آرزوهایم نشد کوتاه، عمرم شد تباه خوابِ غفلت آمد و حالِ دعایم را گرفت تا که جُنبیدم به خود ناگاه! عمرم شد تباه پا به پایِ نفسِ سرکش رفتم و افسوس که... راه را نشناختم از چاه؛ عمرم شد تباه لطف کن گاهی دلیل گریه هایم را بپرس حسرت شش گوشه دارم آه، عمرم شد تباه جانِ آقایی که شد در علقمه دستش جدا قسمتم کن کربلا گهگاه، عمرم شد تباه! @shia_poem
گرچه آرامیم، گاهی هم هیاهو لازم است ما اگر طوفان شدیم آن وقت هوهو لازم است باد، قایق را نکوباند! نِمی راند به پیش تا سلامت بگذریم از موج، پارو لازم است شب به تاریکی فرو رفته است و موسی منتظر در بیابان نور می خواهیم، سوسو لازم است از حِبال انداختن ما را نترسان مدّعی! ما عصا داریم اگر فرعون جادو لازم است خِیل قالو ربُّنَا اللهیم در آغوش نیل تا عبور از رود یک ثمَّ استقامو لازم است بت فراوان است و ابراهیم از آن سوی شهر با تبر می آید، از این سو تکاپو لازم است می رسد از راه امّا اینکه سیصد بت شکن در رکابش گام بردارند با او، لازم است پای پیمان ایستادن زخم خوردن نیز هست گیرم از ما بشکند هربار پهلو، لازم است شهر ، خاک آلودِ اسرائیلیات است ای دریغ تا غبار از قدس برداریم، جارو لازم است کعبه این سو قدس آنسو راه معراج است و ما بال بگشا رفتن از این سو به آنسو لازم است در میان نقشه ی ما جای اسرائیل نیست طرح آماده است تنها یک قلم مو لازم است @shia_poem
یک اتفاق ساده مرا بی‌قرار کرد باید نشست و یک غزل تازه کار کرد در کوچه می‌گذشتم و پایم به سنگ خورد سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود آیا چه کارها که در این روزگار کرد با سنگ می‌شود جلوی سیل را گرفت طغیان رودهای روان را مهار کرد با سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت بی‌سرپناه‌ها همه را خانه‌دار کرد یا می‌شود که نام کسی را بر آن نوشت با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت زد شیشه‌ای شکست و دوید و فرار کرد با سنگ مفت می‌شود اصلا به لطف بخت گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد جانب از او گرفت و به او افتخار کرد یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد ناگاه بی‌مقدمه آمد به حرف، سنگ این گونه گفت و سخت مرا بی‌قرار کرد: تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد @shia_poem
...جمعه برای غربت من روز دیگری‌ست با من عجیب دغدغۀ گریه‌آوری‌ست جمعه به مهربانی تو فکر می‌کنم به عهد باستانی تو فکر می‌کنم... بی‌صبرم آن‌چنان که به آخر نمی‌رسم حس می‌کنم به جمعۀ دیگر نمی‌رسم... گفتند: دزد آمده باز از هزاره‌ها خالی شده‌ست کاسۀ چشم ستاره‌ها گفتند: آب چشمۀ خورشید کم شده‌ست پاییز حکم داده و گل مُتَّهم شده‌ست شب، شکل دو مثلّث درهم ‌رسیده است اضلاع ناگزیر جهنّم رسیده است... آواز بادهای حرامی رسیده است پاییز، با دو کفش نظامی رسیده است در روزنامه‌ها خبر مرگ برگ‌هاست صحبت ز شکل غیر طبیعی مرگ‌هاست شب در تمام زاویه‌ها پخش می‌شود هی صحبت معاویه‌ها پخش می‌شود... آنان کتاب حق را تحریف می‌کنند هر شعر تازه‌ای را توقیف می‌کنند یک شعر مثل اسلحه‌ای آسمانی است بی‌اعتنا به «نظم نوین جهانی» است... شعری که مثل آدم، فریاد می‌زند شعری که زخم‌های تو را داد می‌زند... شعری که مردگان را بیدار می‌کند تاریخ آدمی را تکرار می‌کند شعری که می‌تواند توفان بیاورد نامه ز سرزمین شهیدان بیاورد... آن‌جا که ظلم را همه واگویه می‌کنند وقتی زنان افغانی مویه می‌کنند... وقتی هراس مرگ به هر ثانیه به‌جاست داغ زنان کُرد «سُلیمانیه» به‌جاست آن‌جا که هست شهر درختان واژگون آن‌جا که پر شده دل «سارایِوو» ز خون آن‌جا که کودکانش محکوم مردنند با چشم‌های آبی، لبخند می‌زنند بمب است بمب! بارش بمب است از آسمان این هدیه‌ها برای شماهاست، کودکان!... آن‌جا که کودکان فلسطین نه کودک‌اند حتّی تمام دخترکان بی‌عروسک‌اند آن‌جا که گاز اشک‌آور، حرف تازه نیست حتّی برای رد شدن از شب، اجازه نیست هر کوچه پر شده‌ست ز فرمان ایست‌ها هر لحظه می‌رسد صفی از صهیونیست‌ها... یک برگ از کتاب خدا می‌خورد ورق هر بار اسامی شهدا می‌خورد ورق اسم شهید، مثل کلید است در جهان تنها کلید، اسم شهید است در جهان... خون شهید می‌جوشد، گرم و آتشین آن‌جا که دست‌هایش، روییده از زمین... این دست‌ها چه‌قدر به ما پند می‌دهند ما را به آسمان‌ها پیوند می‌دهند یک دست توی مشت فشرده‌ست سنگ را یعنی که من نیاز ندارم، تفنگ را... امروز هر درخت، چریکی‌ست خشمناک که گرچه تیر خورده، نیفتاده روی خاک... دنیا به فکر کشتن ابن‌زیادهاست هر ابر، چفیه‌ای‌ست که بر دوش بادهاست... آن سوی تپّه، پشت همین سیم خاردار مانده در انتظار درختان خود، بهار... موعود من!‌ به رغم تمام مورّخان تاریخ باستانی این قوم را بخوان در مصحف بهاری تو، گل مقدّس است چون مرکز بهار تو بیت‌المقدّس است امروز، شورش کلمات از صدای توست در روزنامه‌های جهان، ردّ پای توست... تقویم پاره‌پارۀ دنیا، ورق‌ورق نزدیک می‌شود به قیام بزرگ حق او را هزار نام بخوانند اگر، یکی‌ست با صد گزارش متفاوت، خبر یکی‌ست آغاز شد نماز جهان با طلوع دین دنیا رسیده است به «ایّاک نستعین»... باید به ذات حق متمسّک شویم باز گرم دعای «کن لولیّک» شویم باز... با هر غزل نگاه سوی عرش می‌کنم موعود! خاک راه تو را فرش می‌کنم #@shia_poem