eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
427 عکس
163 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا خوش اومدی ای مهربون‌تر از همه دنیا خوش اومدی وقتِ گلایه نیس با اینکه دیر اومدی امّا خوش اومدی روشن شده چشام مهمونِ آشنا به غمِ ما خوش اومدی رو پایِ من بخواب چون خسته‌ای مسافرِ صحرا، خوش اومدی بابا به خونه‌ی_ این دخترِ سه ساله‌‌‌ و تنها خوش اومدی بعد از یه ماه غم تو از خودت بگو که منم از خودم بگم اوّل بگو چرا زخمِ لبت، چرا شده سر از تنت جدا خاکسترِ تنور مثلِ یه ابر مونده رویِ چهره‌‌ی شما خیلی عجیبه که؛ با خون شده محاسن و مویِ سرت حنا پیشونیِ تو هم مثلِ سرم شکسته توو این شهر پُر بلا میشه بهم بگی رفتی سفر بدونِ من و عمو جون چرا؟ بابا، عمو کجاست؟ دلتنگشم، ندیدمش از بعدِ کربلا بعد از یه ماه غم حالا بزار تا که منم از خودم بگم من بی مقدمه باید بهت بگم که چقد توو دلم غمه تا مثلِ من بشن توو کاروانِ ما شده خم قامتِ همه از سنگ‌هایِ شام خورده به رویِ صورتِ عمه یه عالمه باور نمیکنی ... ما رد شدیم از وسطِ رقص و همهمه بازارِ شهرِ شام ... این نقطه از سفر بخدا اوجِ ماتمه بابا منو ببخش خیلی لباسِ دخترِ تو نامنظمه این هاله‌ی سیاه پوشیه نه کبودیه سیلیِ محکمه تقصیرِ من که نیس تقصیرِ زجر بوده که مویِ سرم کمه شد خوشبحالِ من تو اومدی منو ببری، خاطرم جمه ... @shia_poem
حض بوسه از سرت را آه تنها برده است حق من بوده سرت را نیزه اما برده است پرچم صلح است گیسوی سپید تو ولی نیزه دار آن را به قصد جنگ بالا برده است کار دنیا را ببین با اینکه با هم آمدیم ساربان ما را بدون تو از اینجا برده است قطره قطره جمع کرده آبرو دریا ولی آبرویش را لب خشک تو یکجا برده است آمدم یک بار دیگر بوسه بارانت کنم خولی اما زودتر از من سرت را برده است من که ده تا دوستت دارم تو نه تا ، ساربان... ...یکی از انگشت هایت را به یغما برده است کاش ما هم تکه ای از پیکرت را داشتیم هرکه از راه آمده یک تکه ات را برده است . @shia_poem
سیاهی شب یلدا سیاه گیسویش گل سری است ستاره نشسته بر مویش و ماه آمده قبل از شب چهاردهم بدون واسطه سر خط بگیرد از رویش برات کرب و بلا را شکسته نستعلیق نوشته است بدون دوات ابرویش دوگوشواره به گوشش دو زخم آویزان به دور دست رقیه طناب النگویش بغل گرفته خودش را به جای بابایش کشیده دست خودش را به روی بازویش برای دادن پاداش قهرمان اینبار به جای سینه مدال است روی پهلویش @shia_poem
ای سر ، سر بریده ی بر نیزه ها سوار خورشید گونه برده سران را به یک مدار از خون تو به سر زده تا عرش هر چه هست حتی خدا به داغ تو گردیده سوگوار قاسم نیابتی است حسن را به روی نی با این حساب عرش گرفته دو گوشوار جای خلیل در دل آتش تو سوختی رفتی به جای عیسی مریم به روی دار داوود نوحه ای است پر از شور ماتمت بر مجمر عزای تو یحیی سپند وار حزقیل و نوح و آدم و ادریس در غمت زنجیر از یمین زده و لطمه از یسار گاهی کشیده در دل گودال و گه به نی یک لحظه کم نمی‌شود از هیئتت وقار بالا تر از سپاه عدو میروی که باز عزم ظفر نموده رکاب تو ای سوار ای سر که فائق آمده بر مجلس شراب ای نفس مطمئنه ی پیروز بر قمار ای سر تویی حقیقت دریا و میشوند سر های قدسیان همه دورت حباب وار ای لب ، لب تکیده ی در عین حال تر دریا اسیر حسرتت ای لعل آبدار قد میکشند و باز به اوجت نمی‌رسند آخر توجهی به تموج در این بحار بشکسته از ترک ترکت پهنه ی کویر هفت آسمان به پای تو افتاده شرمسار رنگی نداشته است برایت حنای دهر رویش سفید میشود از سرخی ات انار سنگ است و بوسه گاه نبی وای با چه دل؟؟؟ پیچیده دور لاله ات ای لب چگونه خار؟؟؟ ای زلف ، زلف خاکی آشفته از هجوم روشن ترین سیاهی افتاده در غبار قابل نبوده دست خبیثش ولی ز تو در چنگ شمر رفته به غارت یکی دو تار دشمن تلاش کرده بیفتد علم ولی این زلف بی قرار مگر میشود مهار؟؟؟ سر میبرند از بدن کفر و ظلم و شرک در وحدتند پیچ تو با تیغ ذوالفقار با اینکه نازل است چنان برگ در خزان صاعد شد از شکوفه ی سرخ تو صد بهار گفتم به رنگ سرخ و سیاه و سپید تو سبحانه کما خلق اللیل و النهار با اینکه کم شده است به گودال قتلگاه اما سپاه مقتدرت هست بی شمار ای چشم ، چشم خون شده از گریه های داغ خون گریه میکنم به نگاه تو زار زار ای چشم ، چشم ما همه جا رفته است باز هرگز ندیده است چنان نقش تو نگار ما را نگاه کن ز بلندای نیزه ات ما را به جز نگاه تو با دیگران چه کار؟؟؟ عمری گذشته بر من و یک عمر بوده ام بی تاب روی ماه تو هر سال آزگار مژگان تو کشیده به ما تیر بی درنگ از ابروی کمان زده بیرون پی شکار قابل بدان و صید کن از دشت مرحمت سودی اگرچه نیست در این وحشی نزار آیات کهف خواندن تو بی دلیل نیست القصه من سگم بده جایم همین کنار آرام میشود دل ما بعد دفن نیز با یک نگاه منت تو بر سر مزار یک شب بیا به دیدن ما ، در عزای تو شب‌های بی قراری ما بوده بر قرار ما را چه طاقتی است که دنبال نظره ایم خورشید در مقابل تو میشود بخار عزت ببین که بی خبرند از هم آن دو چشم در صورت تو گر چه که هستند همجوار با اینکه بین ارض و سما دود دیده ای از دودمان ظلم درآورده ای دمار عالم سیاه باد که از شدت عطش دیده است دشت ماریه را مردم تو تار وقتی نداشت ساغری از آب در کفش ابر است در تمامی عمر از غمت خمار اشک کسی به اشک تو هرگز نمی‌رسد ای چشم خون گرفته به داغ خودت ببار پیشانی شکسته ات از سنگهای سخت آیینه ای است آینه ی ذات کردگار بختت بلند بود و حسودان بد نظر همراه سنگ چشم زدندت به کارزار تعداد زخم های تو از دست رفته است خون گریه میکنند به داغ تو هر هزار ای سر سر بریده کجا مانده پیکرت افتاده در میانه ی گودال آشکار گل بود حنجر تو گلابش گرفته شد از ضربه های خنجر و از آفتاب حار در کربلا گرفته تن تو هزار زخم ای کاش در غم تو بمیرم هزار بار گودال قتلگاه تو از جبر سر برید بی چاره در مقابل خون تو اختیار مشمول رحمت است به بزم عزای تو وقتی به آب میزند این چشم بی گدار اجداد ما همیشه به دنبال ماتمت بودند و بوده ایم از اول از این تبار امروز کوچه های عزای تو میشویم فردا ترحمی به رفیقان هم قطار در روز حشر اگر کرم  تو اجازه داد بگذار تا مرا بکشندم به سوی نار دستی بزن به شانه ما روز واپسین زیرا کشیده زیر علم بار افتخار گردن به تیغه ی علم تو نهاده ایم جانم فدای این علم و اینچنین شعار جایی نبوده بهتر از آن گوشه ی شریف تا چشم تو ز دست همه میکنم فرار احوالی از گدای سر کوچه هم بپرس هر شب که آمدی به تفقد در این دیار بگذار چشمم از قدمت محترم شود این فخر را به من بده بر خود بگیر عار خ پرسند اگر زمن که چه داری در عالمین سر تا قدم دهن شده گویم که یار یار خونی است در جگر همه دارایی ام حسین نا قابل است و پای تواش میکنم نثار بگذار بی قرار تو باشم الی الابد بگذار تا بمانمت ای مهربان دچار جان را بگیر و روی مگردان ز ما حسین در حق عاشقان خود این را روا مدار از روزگار سفله نداریم حسرتی هر کس رسیده کرببلا هست کامکار پرچم که نیست خون تو بالای گنبد است بی طاقت است راه کسی را به انتظار ... @shia_poem
ای گریه‌های هرشبِ یکریز  جان حسین باران هر نگاهِ غم‌انگیز  جان حسین زد صحیه فاطمه که بمیرم حسین جان زهرا که گفت ، شد دَمِ ما نیز  جان حسین ما آمدیم چای خوریم آبرو بریم جانم بگیر و چایِ مرا ریز جان حسین از عشق توست لب به لبِ این سینه‌های سرخ می‌ریزد  این پیاله‌ی سر ریز جان حسین ای عاشق تهجد عشاق بی نشان از جنس توست اشکِ سحرخیز جان حسین دیدم خدا که خط به گناهان من کشید تنها خرید از منِ ناچیز جان حسین با آهِ آتشین سرِ راهم نشسته عشق از پنبه است خِرقه‌ی پرهیز جان حسین آقای ما بیا جگری شرحه شرحه‌ایم تا بشنویم از آن لبِ خونریز جان حسین @shia_poem
و این پایان راه ماست بگشایید بار اینجا که دارم وعده از آغاز با پروردگار اینجا هر آنکس را هوای عشق بازی نیست برگردد که حتی از برادر هم ندارم انتظار اینجا بیابان است آری خشک و بایر خالی خالی ولی خواهد شد از خون شهیدان لاله زار اینجا همین صحراست ای مردم منای ال پیغمبر به روی خاک خواهد ریخت خون این تبار اینجا عطش اینجاست اشک اینجاست خون اینجاست این یعنی بلا اینجاست کرب اینجاست داغ بی شمار اینجا همان ساعت که چون برگ خزان از اسب می افتیم دو چشم فاطميات است چون ابر بهار اینجا نگه هرگز نخواهد داشت دشمن حرمت ما را که می خندند این مردم به اشک داغدار اینجا به دختر بچه هاشان قول سوغات از طلا دادند نمی ماند به گوش دخترانم گوشوار اینجا نوامیس علی را چند روز بعد نامحرم به چشم خویش خواهد دید بر مرکب سوار اینجا @shia_poem
ثابت شده به گریه کنان منورش.. عزت فقط برای حسین است و نوکرش طبق حدیث هرکه دراین داغ گریه کرد آقا نشسته است دوزانو برابرش آهی ز دل کشیدم و گریه حساب کرد ریز و درشت ثبت شده بین دفترش از پرچم عزای حسین دل نمیکنم گوهر شناس چشم نپوشد ز گوهرش من خاک بر سرم اگر این خاک کربلاست هرکس که خاک پاش نشد خاک بر سرش آن منبری که وقف عزای حسین نیست چوب است چوب خشک نخوانید منبرش.. تا نقد هست فکر نسیه نمیکنم اول ز چای روضه بخور بعد کوثرش منت سرم‌گذاشت و اینجا مرا کشاند جایی که ایستاده دم در پیمبرش شکر حسین میکنم آخر سپرده است کار تمام گریه کنان را به دخترش ما تربیت شدیم به دست رقیه اش بیراه نیست گرکه بخوانیم مادرش این روز ها رکوع و سجودش مصیبت است از بس شکسته است همه جای پیکرش @shia_poem
خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه غمم از یاد بُردم   طعنه‌های کودکان را نَه سرِ تو رفت و قولت نه   یقینم بود می‌آیی به عمه صبر دادی  دخترِ شیرین‌زبان را نَه تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه یتیمت را ببر  سربارم  اما  عمه‌جان را نَه خداصبرت دهد دیدی که می‌خندند بر وضعم که بر هر زخم طاقت داشتم  زخم زبان را نَه شنیدم غارتت کردند و عُریانت  به خود گفتم که دزدان را نمی‌بخشم  خصوصا ساربان را نَه حلالت می‌کنم ای تازیانه سنگ خاکستر حلالت می‌کنم ای خار   اما خیزان را نَه همینکه چوب می‌خوردی لبانم چاک می‌خوردند به او گفتم بزن من را  ولیکن آن دهان را نَه طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود فقط گفتم بکش مویم   ولی این ریسمان را نَه گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودی‌ها من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه به من برمی‌خورَد ما سفره‌دارِ عالمی هستیم بیاندازید سویم سنگ  اما تکه نان را نَه اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند پدر  بخشیدم آنان را   ولی پیرِزنان را نَه @shia_poem
کجایی؟ تو بدون من نمی‌رفتی آخه جایی... ببین رو گردنم ردِّ طناب افتاده بابایی کجایی تا ببینی که نمیتونم پاشم از جام نشستم کنج ویروونه میگیرم خار از پاهام هجوم آوردن و بی تو توو قلب من تلاطم شد تموم خاطراتمون میون شعله ها گم شد کشیدن از پاهام خلخال نمونده گردن آویزی سرم ریخت-آتیش ِ خیمه نمونده از موهام چیزی کتک از حرمله(لع) خوردم بدم میاد ازش بی حد رباب(س) و گریه می انداخت به عمه حرف بد میزد گمونم گوشهٔ ابروم شکسته...مضطرم کرده یه شب افتادم از ناقه با پهلویِ ورم کرده واسه اینکه من از عمه جداشم زجر(لع) میومد همش محکم رو دستم با غلافِ خنجرش میزد دلم آتیشه بیتابم برا داغِ عمیقِ تو سنان(لع) داره یه انگشتر شبیه اون عقیقِ تو یه روز گوشواره م و دید و دوید و زد سرم فریاد کشید از گوشم و میگفت به گوش ِ دخترم میاد می مُردم تا که می دیدم به جایِ روی ماهِ تو نشسته شمر(لع) با خنده به روی ذوالجناحِ تو! #@shia_poem
کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیه‌پوشت تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟ تو آن شمع فروزانی که تا صبح قیامت هم هجوم هیچ طوفانی نخواهد کرد خاموشت هنوز ای بی کفن یک جان به کف در لشکرت داری خودم با این لباس پاره خواهم شد کفن‌پوشت به من گفتند دیگر رفته‌ای و بر نمی‌گردی یقین دارم قرار ما نخواهد شد فراموشت تصور هم نمی‌کردم تو را اینگونه می‌بینم گمان کردم می‌آیی و می‌آیم بین آغوشت پدر! از حال رفتن‌های من از زخم‌هایم نیست چنان از دیدنت مستم، شدم از ذوق مدهوشت خجالت می‌کشم بابا بگویم که چه‌ها دیدم بیا نزدیک تا گویم فقط آهسته در گوشت کف پایم چه می‌سوزد کجایی ای عمو جانم؟ کجایی تا مرا قدری بگیری باز بر دوشت؟ مخواه ای عمه! تا برگردم از مرگی چنین شیرین شراب وصل را لاجرعه می‌نوشم بگو نوشَت @shia_poem
کنون که داغ تو بر سنگ‌ هم اثر بگذارد چه مرهمی ز غمت عمه بر جگر بگذارد برو بهشت که جبریل جای خشت خرابه برای زیر سرت بالشی ز پر بگذارد سه سال داری و صد زخم، باید عمه‌ات امشب برای غسل تنت وقت، بیشتر بگذارد کجاست فاطمه تا بازوی شکسته ببیند علی کجاست به دیوار غصه سر بگذارد منم حسین و تو عباس، پس رواست که عمه کنار  پیکر تو  دست بر کمر بگذارد تن کبود تو را بین قبر می‌نهم اما هلال قامت رنجیده‌ات اگر بگذارد کنار عمه بمان؛ من نمی‌گذارم از این پس در این خرابه کسی با تو سر به سر بگذارد بمان عزیز دلم قول می‌دهم نگذارم دوباره چوب قدم بر لب پدر بگذارد **** خودم به پای خودم می‌روم دوباره به بازار کفن برات بگیرم سنان اگر بگذارد @shia_poem