eitaa logo
شعر شیعه
7.2هزار دنبال‌کننده
516 عکس
189 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد و قطره نيز به درياي بيكران برسد محرم است بيا تا كه چشم مرده ما براي گريه در اين روضه ها به جان برسد چقدر نزد تو با آبروست دستي كه براي خرجي اين ماه بر دهان برسد شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي براي مجلس جد تو ميهمان برسد به كربلاي شب دومت ببر ما را خبر رسيده قرار است كاروان برسد به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد حسين آمده و راس او قرار شده به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد @shia_poem
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌ گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌ آرایی آن چند نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از نور خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارۀ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام @shia_poem
شعله‌های خیمه‌ها موی سرش را... بگذریم رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم یک پدر با چشم‌هایی نیمه‌باز از روی نی سیلی زجرآوری بر دخترش را... بگذریم هر زمان چشمش به سرها می‌خورد در بین راه شمر پیش چشم‌هایش خنجرش را... بگذریم درد پایش هیچ؛ وقتی درد پهلو می‌گرفت با لگد آرام شد تا مادرش را... بگذریم در دلش گل کرد حس خواهرانه بین راه خواند لالایی که قدری اصغرش را... بگذریم با عمو عباس گفت آخر نمی‌بینی مگر خواهرت نامحرمان دور و برش را... بگذریم *** با وجود زخم تاول، زخم گوش و زخم دست دل‌خوش است از این‌که بر سر معجرش را... بگذریم @shia_poem
پدر تا شام رفتن با تو   حیران کردنش با من پریشان کردنش با تو   پشیمان کردنش با من اگر این شهر تاریک است   من از آلِ خورشیدم اگر شب پُر شده اینجا   چراغان کردنش با من   به نیزه آیه خواندن با تو و  تفسیر با زینب به محمل خطبه‌ها با عمه  طوفان کردنش با من همین‌ که پایِ من وا شد به کاخش با عمو گفتم خیالت تخت از این کاخ  ویران کردنش با من به جانت کم نیاوردم  به اَبرو خَم نیاوردم اگر می‌خندد آن نامرد‌  گریان کردنش با من من از این شهر و این ویران  زیارتگاه می‌سازم مزارم گنجِ شام است و  نمایان کردنش با من پدر در این سفر خیلی  به عمه زحمتم اُفتاد به جایِ من بگو با او  که جبران کردنش با من شنیدم که سراغت را رباب از عمه می‌گیرد به گوشِ مادرم گفتم  که مهمان کردنش با من نمی‌آید به لب جانم  سَرَم را تا نگیری تو عزیزم دامنش با تو  فقط جان کندنش با من @shia_poem
افتاده ام از ناقه و از پا بغلم کن ماندم عقب قافله بابا بغلم کن لبخند نزن ، حرف نزن ، فکر دلم باش بی تاب شدم ، اول از اینها بغلم کن آغوش تو آرامش دنیای رقیه است خورشید دلم در شب یلدا بغلم کن پر مهر تر از بوسه ی عمه زگلویت مشتاق تر از اکبر لیلا بغلم کن گفتم به همه چشم به راه تو نشستم گفتم که بیایند تماشا بغلم کن زخم است تمام سرت اما بغلم باش زخم است تمام تنم اما بغلم کن بیدار مشو دامن من بالش خوبی است آرام بخواب امشب و فردا بغلم کن @shia_poem
من دسته گل پرپر گلزار حسینم من شمع فروزان شب تار حسینم من کنج قفس مرغ گرفتار حسینم من عاشق دل باخته و یار حسینم من کعبۀ دل قبله جان همه هستم سر تا به قدم آینۀ فاطمه (س) هستم هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم در گوشۀ ویرانه گرفتار و اسیرم ای مردم عالم مشمارید حقیرم کز جانب سر سلسلۀ عشق، سفیرم با گریۀ پیوسته و غم های نهانم حاکم به دل و جان همه خلق جهانم در بحر شرف گوهر یکدانه منم من بر شمع ولا سوخته پروانه منم من بر اهل عزا ماه عزاخانه منم من امیّد دل عاقل و دیوانه منم من من فاطمۀ کوچک و ناموس خدایم پیغامبر خون تمام شهدایم ای خلق گرفتار بیائید بیائید در خانه من دست گدائی بگشائید بر دامن ویرانۀ من چهره بسائید و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید من کودکم اما به خدا کودک وحیم در آل علی فاطمۀ کوچک وحیم اسلام، شفا یافت زخون جگر من توحید، چراغی است زآه سحر من بگذار بخندند به اشک بصر من وز چار طرف سنگ ببارد به سر من جان دو جهان در بغلم باز کشیده با دست خدائیش زمن ناز کشیده امروز اگر گوشۀ ویرانه غریبم رفته است زکف سلسلۀ صبر و شکیبم بیمارم و بر درد همه خلق طبیبم جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم زود است که لب بر لب بابا بگذارم تا سر به سر شانۀ زهرا (س) بگذارم امشب شب وصل است دلم داده گواهی نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی خورشید به ویرانه سرایم شده راهی ویرانۀ من پُر شده از نور الهی آوای منادی به من زار رسیده جان پیشکش آرید که دلدار رسیده یار آمده با طلعت همچون قمرش باز گردد زطبق باز به من چشم ترش باز روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز تا روی ورا بر روی قلبم بگذارد افسوس که دستم به بدن تاب ندارد ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر چون بود که در خانۀ اغیاز زدی سر در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب از لطف، چراغ سحر من شدی امشب مهمان منی سفرۀ رنگین مرابین دست تهی و سینۀ سنگین مرا بین رخسار کبود و سرخونین مرا بین در تلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین گر دست دهد پای دویدن زتو گیرم آن قدر به دور تو بگردم که بمیرم بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت بگذار رها گردد، جان از بدن من بگذار بود نام تو آخر سخن من بگذار شود پیرهن من کفن من بگذار به ویرانه شود دفن، تن من دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را (میثم) برسان بر همه عالم سخنم را @shia_poem
دردِ غروب گریه‌ی ما را بلند کرد این گریه آهِ طشتِ طلا را بلند کرد در خواب ناز بودم و من را صدا نزد در بین خواب بودم و پا را بلند کرد در راه کار زجر فقط این دو کار بود یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد همسایه‌ی یهودی ما صبح تا غروب هنگام پخت بویِ غذا را بلند کرد او را شناخت عمه به گودال دیده بود وقتی که پیرمرد عصا را بلند کرد این خون تازه  رنگِ حنای مرا که بُرد عمه گریست تا کفِ پا را بلند کرد دیدی میان مجلس نامحرمان شام طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد از من گرسنه‌تر که رباب است عمه جان آنجا کباب بعد کباب است عمه جان شانه نکش به موی سرم می‌خورد گره با خارهای دور و برم می‌خورد گره "خیلی یواش"لاله‌ی خود را بغل بگیر آرامتر سه ساله‌ی خود را بغل بگیر گلبرگ‌های لاله کبودی ندیده بود این دخترِ سه ساله یهودی ندیده بود پا را گذاشت روی پرِ من پرم شکست نوشید آب و کاسه‌ی آنهم سرم شکست زنجیر را که بست النگوی من کشید زنجیر را گشود به پهلوی من کشید از لابه لای گیسوی من خار را بکِش من خورده‌ام به در نوکِ مسمار را بکِش خوردم زمین و دختر شامی نگاه کرد بال و پرم که سوخت حرامی نگاه کرد حتی به یک سلام محلم نمی‌دهند این دختران شام محلم نمی‌دهند اصلا صدا کنند مرا هم ،  نمی‌روم من جز به روی دوش عمویم نمی‌روم عمه به گریه گفت که راضی نمی‌شود با زخمهای آبله بازی نمی‌شود دیدم که باز هدیه‌ای از خود گرفته بود عمه برام جشن تولد گرفته بود باید کشید پارچه از  روی این طبق بوی تنور می‌رسد از بوی این طبق بابا رسیده پاره گلو روی دامنم عمه چقدر ریخته مو روی دامنم این هدیه خوب گریه‌ی ما را بلند کرد این زخم چوب گریه‌ی ما را بلند کرد @shia_poem
١ آمدى باباى من آخر سراغ دخترت من به قربان سرت (٢) رفتى اما مانده در يادم نگاه اخرت من به قربان سرت (٢) ٢ از سر ناقه مرا از جناح انداختند اى پدر جانم حسين (٢) با غنيمت ها حراجى ها به راه انداختند اى پدر جانم حسين (٢) ٣ شاه بى سر سوى منزلگاه ويران آمده عمه! مهمان آمده (٢) آب و آيينه بياور كه پدر جان آمده عمه! مهمان آمده (٢) ٤ اى پدر خون تو را اب وضويت كرده اند اى پدر جانم حسين (٢) اين چه كارى بود اخر با گلويت كرده اند؟ اى پدرجانم حسين (٢) ٥ عاقبت شد مستجاب آن ندبه كردن هاى من امده باباى من (٢) از خرابه سر زده خورشيد بر فرداى من امده باباى من (٢) ٦ امشبى را شه دين در بغلم مهمان است مكن اى صبح طلوع (٢) روى لب هاش هنوز، آيه اى از قرآن است مكن اى صبح طلوع (٢) @shia_poem
بالای ناقه موی مرا باد می کشید پایین ناقه چکمه سرم داد می کشید بالای ناقه زلف گره خورده داشتم پایین ناقه چادر آزرده داشتم بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم پایین ناقه عمه ی شرمنده داشتم بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم پایین ناقه تاول آواره داشتم بالای ناقه کاربه تحقیر می کشید پایین ناقه پهلوی من، تیر می کشید بالای ناقه غربت گودال دیده ام پایین ناقه گریه ی خلخال دیده ام بالای ناقه گرد سرت شاپرک شدم پایین ناقه نقشه ی راه فدک شدم بالای ناقه اشک علمدار دیده ام پایین ناقه کوچه و بازار دیده ام بالای ناقه خون جگری بود و کعب نی پایین ناقه دربه دری بود و کعب نی بالای ناقه خم شدم ازبارغم پدر پایین ناقه نیمه شبی گم شدم پدر بالای ناقه شام بلا بود و عمه ام پایین ناقه طشت طلا بود و عمه ام بالای ناقه سنگ سرم را شکست و رفت... پایین ناقه زجر پرم را شکست و رفت.... بالای ناقه بی هدفم پرت کرده است پایین ناقه نان طرفم پرت کرده است بالای ناقه حرمله با سنگ زد مرا پایین ناقه دختراو چنگ زد مرا بالای ناقه بخت بد آورده داشتم پایین ناقه چشم وَرَم کرده داشتم بالای ناقه نیزه ی تو بدبیار بود پایین ناقه صحبت بُرد قمار بود بالای ناقه خارجی ام؛ تا صدا زدند! پایین ناقه پیرزنان عمه را زدند @shia_poem
آن قدَر آه کشیدم جگرم زخم شده چِقَدَر گریه؟! دگر چشم ترم زخم شده زخم لب های تو نگذاشت که بوسه بزنم علّتش چیست؟ چرا ای پدرم زخم شده؟! وجه تشبیه من و تو چه قدر بسیار است! هر کجای بدنم می نگرم زخم شده قصّه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست؟ به زمین خوردم و دیدی کمرم زخم شده جان زهرا به موی سوخته ام دقّت کن جای این چند موی مختصرم زخم شده جز تو با هیچ کسی حرف خصوصی نزدم سینه ای که شده هر جا سپرم زخم شده زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!!! زیر شلّاق و لگد بال و پرم زخم شده @shia_poem
پیچیده در حرم خبر گوشواره ات دستی شده ست در به در گوشواره ات می کاشت با ملاحظه دیروزها پدر گل های بوسه دور و بر گوشواره ات گوشت کبود گشت اگر که نسیم صبح گاهی گذاشت سر به سر گوشواره ات از داغ گوش های تو در آن غروب سرخ دیدم که خم شده کمر گوشواره ات دنبال گوش، زیور و خلخال هم پرید خیلی زیاد شد ضرر گوشواره ات گوشی کشید تیر و رخی هم کبود شد افتاد هر کجا گذر گوشواره ات از بس رباب خورده غم اصغر و تو را گهواره گشته همسفر گوشواره ات از بس به سرعت آمد و از بس شدید بود در گوش رفته بیشتر گوشواره ات یک دست بر دهان تو یک دست روی گوش دعوا شده ست باز سر گوشواره ات @shia_poem
نبودی تا ببینی غصه هامو دلم میگه شدم سرباره عمه نمیشه گفت یه حرفایی رو بابا فقط باید بگم بیچاره عمه نبودی تا ببینی ریخته موهام مثه موی سرت آتیش گرفته دیگه چیزی ازم باقی نمونده با این وضعی که دشمن پیش گرفته نبودی تا ببینی گونه هامو ورم کرده شبیه زیرِ چشمت بابا اونو میبینی هی لگد زد یه وقتایی اگه میبردم اسمت نبودی تا ببینی این لبامو مثه لبهای تو خونیه بابا انگار رو صورتت رد یه مشته همش تقصیر این خولیه بابا ببین بابا ببین زخمی پاهام نبودی روی خاکها میدویدم یه بار افتادم از بالای ناقه فقط آروم خودم رو میکشیدم ببین بابا ببین دلشوره دارم همش حس میکنم شمر رو برومه بابایی معجرم خیلی قشنگ بود دیگه از من نپرس کار کدومه ببین بابا النگو هام قشنگه یه وقتی فکر نکن جای طنابه غریبی رباب ،گهواره خالی نگاه حرمله خیلی عذابه حالا که اومدی پیشم عزیزم بذار پیشونیت و آروم ببوسم باهام حرفی بزن دق کردم اخه دیگه دارم تو این غربت میپوسم لالالا گلم ای نازنیم بذار دستاتو رو لبهای بابا دیدم از روی نیزه غصه هاتو فدای زخم تو زخمهای بابا لالالا نفس های تو سینه ام غرورم با نگاهِ تو ترک خورد شدی خیلی مثه مادربزرگت شبیه اون روزایی که کتک خورد لالالا بخواب شیرین زبونم بابا شرمندته سختی کشیدی سه سال و این همه رنج و مصیبت تو از این زندگی خیری ندیدی @shia_poem
دختری درد سرای بدنش را پر کرد لاله ی خون همه ی پیرهنش را پر کرد مصحفش از قلم کعب نی آزرده شده خط کوفی همه ی لوح تنش را پر کرد گل لبخند به باغ رخ او پژمرده است ترک سرخ عقیق یمنش را پر کرد آنقدر گفت پدر با سر بی تن آمد نفحه ی سیب فضای چمنش را پر کرد چون خدا خواست که گنجینه ی پنهان باشد خاک روی بدن بی کفنش را پر کرد @shia_poem
وقتی که فراتر ز زمان است رقیه از منظر من جان جهان است رقیه مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت در جزء نه در سطح کلان است رقیه مانند علی اکبر و مانند اباالفضل در کرببلا یک جریان است رقیه زینب به حسینش همه ی عمر چگونه ست نسبت به اباالفضل همان است رقیه وقتی شده مهمان خرابه به قدم هاش من معتقدم گنج نهان است رقیه مانند حسین بن علی بر تن آدم جسم است اگر سوریه جان است رقیه آنجا که عمو آمده با مشک لب رود عکس وسط آب روان است رقیه من باورم این است که از خلقت عالم مقصود حسین است و بهانه ست رقیه رفته ست علی اکبر و تا لحظه ی آخر ای وای که گوشش به اذان است رقیه در مجلس تنهایی جسم علی اکبر با روضه ی سر مرثیه خوان است رقیه @shia_poem
الا ای سرّ نی در نینوایت سرت نازم، به سر دارم هوایت گلاب گریه‌ام در ساغر چشم گرفته رنگ و بوی کربلایت جدایی بین ما افتاد و هرگز نیفتادم چو اشک از چشم‌هایت در ایام جدایی در همه حال به دادم می‌رسد دستِ دعایت بلاگردان عالم! رو مگردان از این عاشق‌ترین درد آشنایت به دامن ریختم یک بوستان گل ز اشک دیده دارم رونمایت بیا بنشین و بنشان آتش دل دلم چون غنچه تنگ است از برایت «عزیزم کاسۀ چشمم سرایت میون هر دو چشمم جای پایت از آن ترسم که غافل پا نهی باز نشیند خار مژگانم به پایت» من ای گل! نکهت از بوی تو دارم شمیم از گلشن روی تو دارم... حضور قلب بر سجادۀ عشق ز محراب دو ابروی تو دارم من از بین تمام دیدنی‌ها هوای دیدن روی تو دارم به خوابم آمدی ای بخت بیدار که دیدم سر به زانوی تو دارم گل آتش کجا بودی که حیرت من از خاکستر موی تو دارم بیابان گردم و چون مرغ یاحق تمام شب هیاهوی تو دارم «به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم به دل مهر مَهِ روی تو دارم مه من، کعبۀ من قبلۀ من تویی هر سو، نظر سوی تو دارم» تو که از هر دو عالم دل ربودی کجا بودی که پیش ما نبودی تو در جمع شهیدان خدایی یگانه شاهد بزم شهودی به سودای وصالت زنده ماندیم به اُمّیدِ سلامی و درودی ببوسم روی ماهت را که امشب ز پشت ابر غیبت رخ نمودی تو با یک جلوه و با یک تبسّم دَر جنّت به روی ما گشودی مپرس از نوگل پژمردۀ خود چرا نیلوفری رنگ و کبودی به شکر دیدن صبح جمالت بخوانم در دل شب‌ها سرودی «اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم طبیبی یا حبیبی از این دو، گر یکی بودی چه بودی» تو بودی چشم بیدار محبّت که عالم شد خریدار محبّت به سودای تماشای تو افتاد به باغ گل سر و کار محبت به امید بهار جلوۀ تو پرستو شد پرستار محبّت محبّت تا ابد خون گریه می‌کرد نمی‌شد گر غمت یار محبّت سرت نازم که از شوق شهادت کشیده دوش تو بار محبّت چه حالی داشتند آنان که دیدند سرت را بر سر دار محبّت از آن روزی که در قربانگه عشق مرا بردی به دیدار محبّت «دلی دارم خریدار محبّت کز او گرم است بازار محبّت لباسی بافتم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبّت» به جز روی تو رؤیایی ندارم به جز نام تو نجوایی ندارم به جز گلگشت بستان خیالت سر سیر و تماشایی ندارم بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان که من از شعله پروایی ندارم بیابان گردم و اندوهم این است که پای راه پیمایی ندارم مرا اعجاز عشقت روح بخشید به غیر از تو مسیحایی ندارم یک امشب تا سحر مهمان ما باش که من امّید فردایی ندارم «به سر غیر از تو سودایی ندارم به دل جز تو تمنّایی ندارم خدا داند که در بازار عشقت به جز جان هیچ کالایی ندارم» @shia_poem
همه هستی به ثنای تو زبان است، حسین باز وصف تو فراتر ز بیان است، حسین همه اوصاف تو گفتند و شنیدند ولی این عیان است که قدر تو نهان است، حسین مرده آن نیست که بهر تو گذشت از تن و جان مرده آن است که فکر تن و جان است، حسین بی زبان کودک شش ماههء خکشیده لبت بهر هر ملت مظلوم زبان است، حسین خط سبزی که شد از خون علی اکبر، سرخ خط آزادگی نسل جوان است، حسین خون یاران تو از پیکر ما، در پیکار پیش رگبار بلا در فوران است، حسین می توان یافت خدای دو جهان را به دلی که به تیر غم عشق تو نشان است، حسین گر امان نامه دهد خلق جهان را نه عجب آنکه را از تو به کف خطّ امان است، حسین شادی هر دو جهان را به غمت نفروشیم که در این بیع و شرا سخت زیان است، حسین شود از یک نگهش آتش دوزخ خاموش دیده ای کز غم تو اشک فشان است، حسین تا ابد هست چراغ ره انسانیت سر پاک تو که بالای سنان است، حسین گلچینی از یک قصیده @shia_poem
شکسته باد دهانی که ازتو دم نزند بریده باد زبانی که حرف غم نزند شب زیارتی ات زار می شود حالم اگر دوباره هوای حرم سرم نزند مسلم است به هم میخورد همه کارش کسی که دیگ غذای تو را به هم نزند چه لذتی و عجب عشقی از کفش رفته کسیکه بوسه ای بر تیغه ی علم نزند تمام حاجتم این بود در شب احیاء خدا بدون تو سال مرا رقم نزند طبیعی است اگر مرده جان تازه گرفت بیار قلب کسی را که در حرم نزند ... قرار ماست مسیر نجف به کرببلا اگر خدای نکرده اجل به هم نزند @shia_poem
آن روز كه به داغ ِغمت مبتلا شديم دل خون تر از شقايق دشتِ بلا شديم ما يادمان كه نيست ولي راستي حسين با درد غربت تو كجا آشنا شديم؟! ممنون از اينكه آمدي آقاي ما شدي ممنون از اينكه نوكر اين خانه ما شديم شكر ِخدا كه فاطمه مارا خريده است شكر خدا كه خرج بساط شما شديم غربت سراي ماست عزاخانه ي شما با گريه بر تو بود عزيز خدا شديم مارا خدا به عشق تو ميبخشد عاقبت ما عاقبت به خير تو در روضه ها شديم @shia_poem
آخر مرا برای خودش می خرد شبی من می شوم مسافر کرب و بلا حسین @shia_poem
سر و جان همه‌ی خلق به قربان حسین جان عالم به فدای لب عطشان حسین رحمت خاص خدا شامل حالش شده است هرکسی یک سر سوزن شده گریان حسین دم عیسی صفت مرثیه خوانانش گرم زنده‌ایم از نفس پیرغلامان حسین لشگر عمه سادات همیشه هستند... وسط معرکه ها گوش به فرمان حسین خوشبحال شهدایی که فدایش گشتند دم آخر سرشان بود به دامان حسین آه ای مرثیه خوان روضه جانسوز بخوان تا بسوزیم برای غم سوزان حسین خطبه میخواند که از منبر مرکب افتاد گذر باد سوی چادر زینب افتاد شمر بر سینه دردانه افلاک نشست روی تل زینب کبری به روی خاک نشست پیکرش را وسط معرکه غارت کردند به زن و بچه ارباب جسارت کردند پیکر شاه شهیدان وسط گودال است وقت غارت شدن پیرهن و خلخال است وسط معرکه انگشتنمایش کردند جلوی عمه سادات رهایش کردند تیر و شمشیر به روی پسر فاطمه بود پنجه گرگ به روی جگر فاطمه بود فاطمه از وسط آتش و دود آمده بود هر چه تیر است به گودال فرود آمده بود از سراشیبی گودال فقط خون می‌رفت ساربان دست پر از معرکه بیرون می‌رفت آه ای مرثیه خوان مرثیه را باز مکن روضه دختر او را دگر آغاز مکن کاش میشد که فدایش بشود نوکر او تاکه آسیب نبیند حرم دختر او @shia_poem
قدم من _ نفس من _ زمین تـو _ هوا تـو به اینجا رسیده "مَـن"م با دو تا "تـو" بیا شاید این بال هامان پریدند خدا را چه دیدی، تو حالا بیا _ تـو... ...برای پر و بالِ این جا نشینم كمی آسمان باش و منهم بـَرا _ تو بیا اصلاً عمّه قضاوت كند، " این كه من زودتر خواب دیدم وَ یا تـو" من و عمّه باید به زحمت بیفتیم برای تو و دیدن تـو، چرا تـو؟! شكسته دل هر كه در این خرابه است خدا، آسمان، جبرئیل، عمّه، ما، تـو به معراج هفت آسمانم رسیدم همین جا، همین كنج ویرانه با تـو بیا تا كه گیسوی هم را ببافیم یكی من ، یكی تـو _ دو تا من ، دو تا تـو @shia_poem
هر چند دل شكسته و هر چند بی پر است اما هنوز مثل همیشه كبوتر است گر پای نیزه از حركت ایستاده بود از شدت علاقه بابا به دختر است زهراتر از همیشه به سجاده آمده اندازه قدش، چقدر گریه آور است این زخم های روی سرش روی پیكرش با زخم های شهر مدینه برابر است او بیشتر بهانهی بابا گرفته است پس عمرش از تمامی این قوم كمتر است این لالهای كه بر سر مویش گره زدند سوغات كوفه است به جای گل سر است فردا نماز صبح – بدون رقیه است فردا كه بام مأذنه ها بی كبوتر است @shia_poem
مثل گذشته بال و پر دارم ؟... ندارم حالِ بپر، بالِ بپر، دارم؟... ندارم بی اطلاعم این که این مردم چه کردند... ...با معجرم، اما خبر دارم ندارم گفتند: می آید پدر،... یعنی می آید؟ اصلاً مجالی تا سحر دارم؟ ندارم؟!! عمه کمک کن آن توانی را که با آن این پرده را از طشت بردارم ندارم سر را گرفت و با خودش هی فکر می کرد یعنی دوباره من پدر دارم؟... ندارم هر چند زخمی ام ولی از زخم هایت زخمی بگویی بیشتر دارم ندارم با دیدن تو دردها از یاد من رفت پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم @shia_poem
ای گیسوی هماره پریشان کربلا ای چشمه ی همیشه خروشان کربلا با ما بگوچه ديده اي اي خون گريسته! در سرخي عقيق سليمان كربلا هر یک فراز ناحیه صد مقتل آتش است از اعظم مراثی دیوان کربلا گفتی لاندبنک یا جدی الغریب! گفتی که جان فدای تو اي جان کربلا! آب خوش از گلوی تو پایین نمي رود با یاد خشکی لب عطشان کربلا آه از دمي كه لشكر اعدا نكرد شرم كردند رو به خيمه ي سلطان كربلا صفین اگر که مصحف قرآن به نیزه دید بر نیزه رفت قاری قرآن کربلا @shia_poem
چه مي شود كه سرانجام، آن زمان برسد و قطره نيز به درياي بيكران برسد محرم است بيا تا كه چشم مرده ما براي گريه در اين روضه ها به جان برسد چقدر نزد تو با آبروست دستي كه براي خرجي اين ماه بر دهان برسد شبيه فاطمه خوشحال مي شوي وقتي براي مجلس جد تو ميهمان برسد به كربلاي شب دومت ببر ما را خبر رسيده قرار است كاروان برسد به عرش مي رسد آقا صداي ناله ي تو اگر به روضه ي گودال، روضه خوان برسد حسين آمده و راس او قرار شده به شمر و حرمله و خولي و سنان برسد @shia_poem