....:
#امام_صادق_علیهالسلام
#غزل
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
مبادا از قلمها جابیفتد واژهای اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی، جام بردارید
«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز
بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید
الا ای شاعران! چشمان او آرایهٔ وحی است
برای ما از آن باران کمی الهام بردارید
نسیم صبح صادق میوزد از گیسوی صادق
از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید
به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که میگوید
غلام خستهام خفته، قدم آرام بردارید
اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد
به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید
«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»
به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید
به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجوییست
کفن باید به جای جامهٔ احرام بردارید
اگر در گوش نوزادی اذان میخواند، میفرمود
که با آب فرات و تربت از او کام بردارید
میان شعلهها آیات ابراهیم میسوزد
میان گریه ختم سورهٔ انعام بردارید
#سید_حمیدرضا_برقعی
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غریب شهرِ خودش نه، غریب عالم بود
چقدر روضهٔ کرب و بلا به پا می داشت !
به روی سر در خانه همیشه پرچم بود !
اگر چه زخم جگر تازه می شد اما باز
برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود
همیشه در وسط کوچهٔ بنی هاشم
پر از تلاطم اشکِ مصیبت و غم بود
شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت
شکسته قامت و آشفته حال و درهم بود
شتاب مرکب و پای برهنهٔ آقا !
میان کوچه زمین خوردنش مسلّم بود
کبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت
چه قدر در نظرش کربلا مجسّم بود
خلاصه لحظة آخر، زمان تدفینش
بساط غسل و بساط کفن فراهم بود
در آن زمان به خدا هر دلی پریشانِ
شهید بی کفن وادیِ محرّم بود
به زخم پیکر گل، بوریا نمی پیچید
اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود
#یوسف_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت
در کهکشان علم هزاران ستاره داشت
عطر کلام وحی زلعل لبش چکید
فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت
در مکتب فضیلت و جاوید دانشش
او"بوبصیر" و "مؤمن طاق" و "زراره" داشت
کس پی نبرده است براین نور لایزال
دریای فضل او مگر آخر کناره داشت
هرگز خزان ندید گلستان علم او
زیرا که این بهشت بهاری هماره داشت
سوگند بر ترنم قرآن که "هل اتی"
بر جود و بر سجیّت او استعاره داشت
آتش برای خادم او چون خلیل بود
وقتی تنور شعله کشید و شراره داشت
پوشانده است ابر غمی آفتاب را
هرگه به سوی کرب و بلا او نظاره داشت
لرزید بند بند تنش در عزای او
وقتی به داغ وماتم زهرا اشاره داشت
حاجت به زهر دادن این مقتدا نبود
زیرا دلی چنان جگرش پاره پاره داشت
تنها نه دربقیع "وفائی" که این امام
درسینه های ما همه دارالزیاره داشت...
#سید_هاشم_وفایی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
تا نگاهش را به روی قرص ماه انداخته
ماه را در فهم خود در اشتباه انداخته
روزگارش مثل شبهای پر از مهتاب شد
هرکسی چشمی در این چشم سیاه انداخته
نه فقط یوسف، که دست بی وفای روزگار
صادق آل علی را هم به چاه انداخته
باز هم تکرار کرده روزگار آن کوچه را
پشت درب خانه ای آتش به راه انداخته
چل نفر را دیده که پشت درِ یک خانه اند
چون به کوچه از شکاف در نگاه انداخته
زهر هم مانند میخ تیز اما از درون
خویش را بر پهلوی یک بی گناه انداخته
زهر کاری کرده که شیخ الائمه وقت وعظ؛
بین هر حرف خودش صدبار آه انداخته
زهر کاری کرده که فرزند مثل مادرش
گاه بالا برده دستش را و گاه انداخته
پیرمردی خسته در گودال حجره با عطش
کربلای دیگری امشب به راه انداخته
هر امامی بارگاهش قد کشیده، این امام؛
زیر پای زائرانش بارگاه انداخته
بارگاهی از سکوت و مرقدی از جنس دل
بر فرازش گنبدی از جنس ماه انداخته
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
ناگهان زلفِ پریشان تو را می گیرند
سر سجاده گریبان تو را می گیرند
تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تو را می گیرند
وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را می گیرند
سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را می گیرند...
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفرهام کباب، به غیر از جگر نداشت
«ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم»
جز داغ دل نصیب، جگر بیشتر نداشت
بردند اگر به بزم عدو نیمهشب مرا
آن جا یزید و چوب تر و تشت زر نداشت
از کودکانِ لرزه به پیکر فتادهام
یک تن امید دیدن روی پدر نداشت
گویی مدینه رسم شده خانه سوختن
سهمی دگر ز مادر خود این پسر نداشت
غم نیست خانهام اگر آتش گرفت، شکر
گر خانه سوخت، فاطمهای پشت در نداشت
#حاج_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
کوچهای بود و دری بود و امامی روی خاک
میدوید آشفتهرو ماه تمامی روی خاک
بی عمامه، بی عصا، بیتاب قرآن میدوید
چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک
رشتهی پوسیدهای را روی مرکب دیدهام
عُروَةُ الوُثقی و حبل لَاانفِصامی روی خاک...
میچکاند ابیات بر پای دری، آن نیمهشب
روضههایی شور را با تلخکامی روی خاک
از نجف آیینه آوردند در آغوشِ سنگ
ریخت در تعجیلشان وادِی السَّلامی روی خاک
از مدینه تا مدینه اسمهایی اعظمست
اسمهایی روی نی، چندین اسامی روی خاک
قبلهی حاجاتِ ما را بینمازان میبرند
میرود در دست بت «بیت الحرامی» روی خاک
#مجید_لشکری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غریب شهرِ خودش نه، غریب عالم بود
چقدر روضهٔ کرب و بلا به پا می داشت !
به روی سر در خانه همیشه پرچم بود !
اگر چه زخم جگر تازه می شد اما باز
برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود
همیشه در وسط کوچهٔ بنی هاشم
پر از تلاطم اشکِ مصیبت و غم بود
شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت
شکسته قامت و آشفته حال و درهم بود
شتاب مرکب و پای برهنهٔ آقا !
میان کوچه زمین خوردنش مسلّم بود
کبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت
چه قدر در نظرش کربلا مجسّم بود
خلاصه لحظة آخر، زمان تدفینش
بساط غسل و بساط کفن فراهم بود
در آن زمان به خدا هر دلی پریشانِ
شهید بی کفن وادیِ محرّم بود
به زخم پیکر گل، بوریا نمی پیچید
اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود
#یوسف_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی
که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی
جواب هر چه که باشد نوازش است مرا
خدا کند بنوازد مرا ولو به "لن" ی
بساط حوزه کرم می کند، چه ذوالکرمی
بساط روضه عطا می کند، چه ذوالمننی
به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت
بله؛ غدیر جوان شد ز باده ی کهنی
ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث
چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی
به "جعفر بن محمد" بگو بسوز و بساز
مباش فکر حرم گر نواده ی حسنی
سیاه تر ز همه روزگار پروانه ست
اگر که شمع بسوزد میان انجمنی
نخست آنچه صدا می کند سر زانوست
اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی
ببین چه بر سر زن یا که مرد می آید
طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی
عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد
پناه برد به یک آستین پیرهنی
چه سخت می گذرد مرد آبروداری
طی طریق کند با غلام بد دهنی
اگر چه سوخته در، جای شکر آن باقی ست
که میخ در نگرفته به گوشه بدنی
اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی ست
که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی
چه حرفها نشنید و چه چیزها که ندید
شکسته دل شد و آمد ولی چه آمدنی
غریب نیز از اینجا نمی رود عریان
برای تو کفن آورده اند، عجب کفنی...
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
شد بار چندم حرف پیغمبر زمین خورد.
یک بار دیگر سوره ی کوثر زمین خورد.
دستار او بر دور گردن، دست بسته.
در کوچه هم چون جد خود حیدر زمین خورد.
تا خانه اش در بین آتش سوخت، یاد از.
یک روضه کرد و ناله زد مادر زمین خورد.
از زیر پا تا جا نمازش را کشیدند.
مثل عمو حسن به صورت بر زمین خورد.
در آخر هر مجلس درسش که روضه است.
با ناله رفت از هوش و از منبر زمین خورد.
همراه یک بابای دل خسته به پای.
پیکر بی جان علی اکبر زمین خورد.
از خیمه تا گودال قتله گاه ارباب.
بر سر زنان صد بار یک خواهر زمین خورد.
با سنگی از یک پیر زن از پشت بامی.
از روی عرش نیزه ها یک سر زمین خورد.
یک نیمه شب دنبال مرکب تا که رفت او.
در هر قدم با یاد یک دختر زمین خورد.
#رسول_رشیدی_راد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#دودمه
از سرِ شانه عبایش را زمین انداختند
پشتِ مرکب میدود
پیرمرد است و عصایش را زمین انداختند
پشت مرکب میدود
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
داغ تو آب کرده دل سنگ خاره را
هم جنس روضه کرده هُشام و زُراره را
سوگ تو، صبح صادق دامان فاطمه
خاموش کرده نور هزاران ستاره را
دارد برای زخم دلت گریه میکند
زهری که بسته بر روی تو راه چاره را
دارد نفس نفس زدنت شرح می دهد
پای پیاده و دل سنگ سواره را
قنفذ دوباره آمده فریاد میکشد
آورده است بر در خانه شراره را
در بین روضه واژه ی "قنفذ" تو را شکست
باید دوباره گریه کنی این اشاره را
از قطره های اشک تو مرثیه میچکد
باید نوشت متن لهوفی دوباره را
از شرحه شرحه ی جگر تو نوشته اند
شرح مصیبت بدن پاره پاره را
از عصر روز گریه، ز غارت سخن بگو
از خاتمی که گریه کند گوشواره را
#محسن_حنیفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#مربع_ترکیب
از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین
مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین
تا ابد مرئوس ماییم و ریاست باشما
نازشصت هرکسی مارا رسانده تاشما
انقلاب علم، با کرسی درست پا گرفت
بحث و استدلال از عصرشما بالاگرفت
فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت
میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جا گرفت
راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند
از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند
آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی
از بقیه بی نیازیمو نیاز ما تویی
ما همه اهل نمازیمو نماز ما تویی
پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی
بانی ترویج عاشورا تویی! پس بی گمان..
خانه ات یعنی حسینیه شما هم روضه خان
مجلس درست شلوغ و خانه ات خلوت شده
سهم تو دراین دیار آشنا غربت شده
بازهم پشت دری لبریز جمعیت شده
خانه امن الهی سلب امنیت شده
آتشی از خانه ی زهرا به این در هم رسید
ارث دست بسته حیدر به جعفر هم رسید
پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنیست
نور حق با عده ای ابلیس زاده رفتنیست
دستهایش بسته شد پس بی اراده رفتنیست
بی عمامه بی عبا پای پیاده رفتنیست
کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی
پیش چشم مردمی بی عار تنها میدوی
گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله ست
راستی آقا بگو دور شما هم هلهله ست؟
راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟
راستی آقا دلت دلواپس یک قافله ست؟
راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند؟
چادر و روبنده از آنها به غارت میبرند؟
نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکشد
نه کسی باتازیانه خواهری را میکشد
نه کسی از پشت موی دختری را میکشد
نه کسی بر گردن تو خنجری را میکشد
نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست
قلب هجده پاره ی پیغمبری بر نیزه نیست
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#چارپاره
شعر را دست بر روی سینه
می نویسم به احترام شما
جعفری مذهبم که دنیا هم
می شناسد مرا به نام شما
پای درس تودرس پس دادند
عالمانی شبیه جابر ها
با نگاه تو میشود جاری
شعر در سینه های شاعر ها
نور صدقِ کلام تو تابید
این دلم صادقانه عاشق شد
شیعه ی واقعی شده هرکس
شیعه با نور"قال صادق"شد
نیست بی شک اصول دینم جز
جزء جزء اصول زندگیت
من مرید مرام تو هستم
بنده ی راه و رسم بندگیت
ای گره های بسته ی عالم
مانده بسته به یک دعای شما
شده سجاده محترم وقتی
پهن گشته به زیر پای شما
چقَدَر شبهه،بدعت و تزویر
که زدودی ز پیکر اسلام
داده ای جان تو با احادیثت
به نفس های آخر اسلام
تو به من یاد داده ای آقا
گریه کردن برای ثارالله
چقدر روضه ی شماسخت است
بانی روضه های ثارالله
بی حیایی رسید و ناقافل
جانمازت کشید و افتادی
دست هایت سپر شد و گفتی:
ای عمو جان چگونه جان دادی؟
به سفیدی موی تو نگُذاشت
احترام آنکه بست دست تورا
خواست تا حرمتت شکسته شود
پا برهنه تو را کشاند آقا
رد شدی تا که از در خانه
بغض تو در میان جمع شکست
یادت آمد که پیش چشم همه
مادرت روی خاک کوچه نشست
بین کوچه صدای بازویی
که شکست از غلاف می آمد
مادری بود و لشکری کافر
گوییا به مصاف می آمد
پشت مرکب ز بسکه افتادی
پهلویت بین راه خورده به سنگ
صورت تو کشیده شد به زمین
خورده انگار روی ماهت چنگ
باز شکر خدا کسی دیگر
از تنت پیروهن نبرد آقا
روی لب های تشنه وخشکت
چکمه ای بی هوا نخورد آقا
سیدی غِیبَتُک...بخوان تادل
بیشتر بیقرار تر باشد
شب و روز از غم امام زمان
این دلم خون و دیده تر باشد
#محمد_داوری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#مربع_ترکیب
غالباً عاشق به معشوق و تمنایش خوش است
دل به دلدارش خوش و سائل به آقایش خوش است
مجلس ویران نشین پائین و بالایش خوش است
امشبش تاریک، اما صبح فردایش خوش است
دورهء آل سعود و دشمنی رد می شود
صحن و ایوان بقیع ما چو مشهد می شود
مکتب ما با امام صادقش پُر رونق است
هرکجا که روضه اش برپاست نور مطلق است
گرچه بی زائر شده، اما همیشه برحق است
نام او در هر حسینیه به روی بیرق است
تا بقیع خلوتش، هرشب صدایم می رسد
او بخواهد خرج راه کربلایم می رسد
شرمگین از آتش سرد تنور صادقیم
با پشیمانی سر راه عبور صادقیم
باحسین گفتن همیشه در حضور صادقیم
گریه کن زهراست، ما هم دور نور صادقیم
گریه کن زهراست، وقتی در به آتش می کشند
در مدینه خانه را، با ضربه آتش می کشند
از در و دیوار، دشمن سرزده در خانه ریخت
آتش بغض خودش را بر سر پروانه ریخت
نیمه شب قلب عیالش ناجوانمردانه ریخت
دور آقا جای شاگردانِ او بیگانه ریخت
بی حیایی با جسارت جانمازش را کشید
دید افتاده عبایش بر زمین، با پا کشید
بد دهان ها، تیغ را بر صورت گُل می کِشند
پیرمردی را میان کوچه با هُل می کِشند
چون ندارد پای بیجانش تحمّل می کِشند
دستهای بسته اش را بی تعادل می کِشند
آنهمه همسایه اش کو؟! بوالحسن هم گریه کرد
بارها افتاد و شاه بی کفن هم گریه کرد
گرچه بین کاخ رفته، با کسی درگیر نیست
بی عمامه بر سرش صد قبضهء شمشیر نیست
محکم است و پیکرش در حالت تغییر نیست
هم عصا هم سنگ در دست جوان و پیر نیست
رفته زیر دست و پای اسب، با جنجال نه!
رفته بین نیزه داران، در ته گودال نه!
نیمهء شب شد اسیر و دیر خانه برنگشت
در پی جسم هزاران پاره اش خواهر نگشت
هیچکس دنبال جای بوسه بر حنجر نگشت
ساربان در خاک و خون دنبال انگشتر نگشت
تا چهل منزل، کسی در امتداد سر نرفت
فکر نامحرم به سوی چادر و معجر نرفت
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
گفتم خليل زاده ام آتش عقب کشيد
دستى به روى شانۀ من با ادب کشيد
لعنت بر آنکه آتش از او با حياتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشيد
با آنکه در مقابل خانه مرا زدند
همسايه اى نديد و کتک ها به شب کشيد
اينجان ميان روز زمين خورد مادرم
رويش عباى خويش امير عرب کشيد
شهر مدينه شهر زمين خوردها شده
سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشيد
در کربلا زمانۀ غارت غلام شمر
در خيمه ها رداى تنى غرق تب کشيد
شب هاى جمعه مادر ما داد ميزند
گيسو گرفت قاتل و سر را عقب کشيد
بازار کوفه گريه کنان عمه جان ما
از دست بچه ها همه نان و رطب کشيد
صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا
ان لحظه اى که کار به بزم طرب کشيد
ميخواست داد عمۀ ما را در آورد
آتش به قلب سوختۀ آن بى ادب کشيد
اول شراب خورد و به سر يک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشيد
يک سرخ مو بلند شد از ما کنيز خواست
ترسيد دخترى و خودش را عقب کشيد
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
نیمه شب شعله به مهمانی در می آید
اشک آتش به سر هیزم تر می آید
کوچه را دود گرفت و وسط آتش ها
پشت در حضرت زهرا به نظر می آید
روضه خوان کیست؟امامیست که چون ابراهیم
مثل خیری ست که در دامن شر می آید
روضه خوان باش که درک صفحات مقتل
فقط از عهده ی لبهای تو بر می آید
بی وفا شهر مدینه ، بی حیا ای بغداد
سوز این روضه به پابوس جگر می آید
گرچه عمامه نداری و عبایی هم نیست
به تنت نور ولایت چقدر می آید
ماه ، روبند بیانداز ببین در دل شب
مو پریشان وسط کوچه قمر می آید
مو پریشان شدی و زجر کشیدی ، آری
مو پریشان بشود حوصله سر می آید
روضه بر حاشیه ی برگ شقایق بنویس
مثل زهراست غمت ، حضرت صادق بنویس
.
چه رسیده ست به حال بدن محترمت
و چه سنگین شده بر شانه ی تو کوه غمت
ریسمان بر تن مهتاب تو بی تاب شده
کوچه پر نور شده نیمه ی شب از قدمت
تو اگر تندتر از این بروی میفتی
آه ای پیر قبیله ، آه از قد خمت
مو سفیدی و ولیکن پسر فاطمه ای
مادرت گفت بُنَیَّ به فدای قدمت
مثل آن سینه ی سنگین شده در ظهر عطش
چه قدر سخت شده هم دم و هم بازدمت
تو چه گفتی که سزاوار مصیبت شده ای؟
تو چه کردی که کند قاتل تو متهمت؟
بنویس آنچه که اسلام به آن وابسته
رستگاری مرا داده خدا در قلمت
روضه بر حاشیه ی برگ شقایق بنویس
مثل زهراست غمت ، حضرت صادق بنویس
.
چشم هایت نگران و به لبت جان آمد
آسمان بغض نکن ، نم نم باران آمد
فطرسی هست کنار تو که پرواز کند
جان من ، روی لبت ذکر حسین جان آمد
ولی آقا چه بگویم؟ نه سرت بر نی شد
نه به تشتی ز لبت نغمه ی قرآن آمد
نه سرت ماه تنور است که خاکی بشود
نه کسی پیش تنت موی پریشان آمد
دخترت کنج خرابه نشده منتظرت
آه از آن لحظه که بابا سر دامان آمد
شُکر ، ناموس تو اصلا سر بازار نرفت
نه اسیری ز تو بر ناقه ی عریان آمد
شُکر ، ناموس تو در مجلس اغیار نبود
نه اسیری ز تو در مجلس مستان آمد
پا به پای تو و این روضه که من میرم
پا به پای تو و این روضه که نَتْوان آمد
روضه بر حاشیه ی برگ شقایق بنویس
مثل زهراست غمت ، حضرت صادق بنویس
#احمد_ایرانی_نسب
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#امام_زمان_عج
#شهادت
#غزل
ای سبز پوش عشقِ تو را سرخ قامتیم
ای پادشاهِ حُسن نگاهی که رعتیم
فکری به روزگارِ بدِ حالِ ما بکن
جان حسین تشنهات ای ابر رحمتیم
ما زائر سه شنبه و شبهای جمعهایم
آوارهایم دربهدرِ یک زیارتیم
ما با غبارِ کرببلا همنفس شدیم
یعنی بیا که خاک تو هستیم تربتیم
ما را ببخش اگر که اسیر معیشتیم
ما را ببخش اگر که کمی کم محبتیم
هر روز آمدیم و بدهکارتر شدیم
تقصیر لطف توست عزیزم بد عادتیم
بر روی ما حساب کن آقا که سالهاست
چشم انتظارِ آمدنت اشک حسرتیم
حرف امام صادق ما هست این حدیث
درکت کنیم اگر همهی عمر خدمتیم*
ما را هزار بار جهان آزموده است
هربار دیده است فقط استقامتیم
این جملهی بزرگ از آوینی است گفت :
ما راست قامتانِ جهاد و شهادتیم
هر روز میرسد خبری از شهادتی
شکر خدا که باز بر این راه دعوتیم
از نسل جبهه است همهی نسلهای ما
نسل خمینی است اگر عین غرتیم
این بچههای ما چقدر جمکرانیاند
مدیون مِهرِ حضرت زهرای عترتیم
* * *
آوردهایم باز بدیهای خویش را
پیشِ کریم نابلدیهای خویش را
در امتحان راه تو هرچند رد شدیم
لطفت قبول کرد ردیهای خویش را
انگار نا امید شدی از بزرگها
دیدم صدا زدی نودیهای خویش را
عطر ظهور میرسد و کردهای خبر
نسل هزار و چهار صدیهای خویش را
ما را ببخش جای بصیریت بجای فهم
آوردهایم بی خردیهای خویش را
ما تا ابد برای حسین تو سوختیم
آقا نگاه کن ابدیهای خویش را
قلب حسین پیش علیاکبر آب شد
وقتی که گفت یا ولدیهای خویش را
خلاد بن صفار میگوید: از امام صادق(ع) سؤال شد: آیا قائم به دنیا آمده است؟ حضرت فرمود: «لا وَ لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی»؛ (خیر! اگر دوران او را درک می کردم، همهی زندگی ام را در خدمت به او می گذراندم)
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#مدح
#مربع_ترکیب
حق پرستان را امامی بود، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری:
آیههای احمدی را با حدیث جعفری
حرف او عشق است، فهمش را به عاشق میدهند
صادقان، دلهایشان را دست صادق میدهند
مالکیها، شافعیها، خوشهچینانش همه
سید طاووسها، طاووس بستانش همه
شیخها، علامهها، طفل دبستانش همه
گردن افرازان دانش، گَرد میدانش همه
جامی از "العلم نورٌ..." ریخت تا در جان ما
از "هَلِ الدین"ش به "الّاالحُب" رسید ایمان ما
علمِ او با عقل، نه! با جان عالم کار داشت
در تنور خانهاش هم، شیعهی بیدار داشت
گر چه پای درس و بحثش مدعی بسیار داشت،
چند تن، ای کاش! چون هارون مکّی، یار داشت
در هراسند از وجودش چون که میدانند کیست
حجتاللهی که جوشان در رگش، خون علی ست
لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علمها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس میانداخت حقش، در دل منصورها
وامدار حوضی از دریای علمش، حوزهها
امتداد موج اشک روضههایش، روضهها
باز از این کوچه، امام دیگری را میبرند
باز هم با دست بسته، حیدری را میبرند
باز هم تنها، غریب مادری را میبرند
پا برهنه، سیدی را، سروری را میبرند
نسبتی خورشید را، با نیمهشب بردن نبود
حق پیر آسمانیها، زمین خوردن نبود
روضه جانفرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضهخوان کوچه است
در مدینه تا که مینوشد چنین جام بلا
بر مشامش میرسد هر لحظه بوی کربلا
امشب اینجا جلوهای از خیمههای کربلاست
باز آتش، شعلهور در خانهی آل عباست
حضرت شیخالائمه در میان کوچههاست
گرد، بر پیشانیِ آیینهی روی خداست
روضهای جانسوز در این واژههای ساده است
شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است
هیچکس گویا، حیا از نور آن صورت نداشت
پیر ما موی سفیدش لااقل حرمت نداشت
هم به قدر یک عصا برداشتن، فرصت نداشت
نه، به افتادن، دویدن، این چنین عادت نداشت
ای دلیل حق! دلیل این پریشانی، چه بود؟
جرم تو، جز این که سرّ عشق می دانی، چه بود؟
صادق آل محمد! عالمی در حیرتت
محو دستان کریمت، پای درس حکمتت
قرنها طی گشت و قدری کم نگشت از غربتت
سوختم، وجه خدا! از داغ صحن خلوتت
نور افلاکی و بر خاکت چراغی نیست، نیست
گنبدی، گلدسته ای، صحنی، رواقی نیست، نیست
خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قال صادقها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد
بر خلاف زندگیِ از دروغ آکندهام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمندهام
دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم
مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنور غیبت، آن مردان که میباید شدن
مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهمند
هم جوانمردند و هم همدرد درد عالمند
غم ندارند اولیاءُ الله، غمخوار همند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکمند
دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری! وعدهی حق صادق است
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#غزل
به تعلیم بشر مولای مکتب هرزمان برخاست
به تاییدش خدا فرمود برپا پس جهان برخاست
شگفت انگیز توحید مفضل شعله ور می شد
که وقت خواندنش دود از سر افلاکیان برخاست
میان شیعیان با او حکومت فتنه می انداخت
تقیه نشر پیدا کرد و فتنه از میان برخااست
و مفتاح الحقیقه قفل های بسته را وا کرد
و مصباح الشریعه نور شد تا آسمان برخاست
چنان مور و ملخ عرفان کاذب رخنه در دین کرد
که صادق با لوای حق به جنگ غالیان برخاست
کسی که کربلا را در قیام علم او آموخت
در این مکتب همیشه سربلند از امتحان برخاست
زراره حمیری جابر امینی مجلسی طوسی
تبار دوستان در اصل از این دودمان برخاست
غبار قبر حیدر را نخستین بار او بوسید
پس از آن بوسه، در شهر نجف آن آستان برخاست
چو هارون در تنور امتحانش می توان افتاد
ولی از سفره مهرش چگونه می توان برخاست
پسر یک بار دیگر ارث غربت برد از مادر
دوباره در مدینه آتشی از آشیان برخاست
میان کوچه می افتاد و هی مگفت وااُماه
بمیرم من که از جانش نوای الامان برخاست
دل اولاد او خون شد که او در کاخ حمرا رفت
همینجا بود که آه از نهاد روضه خوان برخاست
گمانم روضه ی شیخ الائمه این سخن باشد
کجا در مجلس منصور چوب خیزران برخاست
امان از مجلس شام و امان از خاطرات تلخ
که طفلی بر زمین افتاد هرجا ساربان برخاست
.
.
رقیه گوشه ای زانو بغل کردو به خود می گفت
چرا بابا سرت آمد ولیکن بوی نان برخاست
#مجید_تال
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#مربع_ترکیب
به نام آنکه پُر کرده جهان از قالَ صادقها
به نام آنکه میرویاند از جانها شقایقها
به نام آنکه از دلهایِ سنگی ساخت عاشقها
که میگردند از نورش مخالفها موافقها
به نامِ حضرت صادق دلت را روضه مهمان کُن
چراغِ اشک روشن کُن بقیعش را چراغان کُن
ندیده حکمت از درسش حکیمی اینچنین دیگر
ادیبی یا طبیبی یا علیمی اینچنین دیگر
ندیده دل صراطَالمُستقیمی اینچنین دیگر
حلیمی یا رحیمی یا کریمی اینچنین دیگر
سفارشهای او شرحِ کلامی از کمالِ اوست
سفارشهای او راهِ رسولالله و آلِ اوست
سفارش میکند بارِ فقیران را زمین مگذار
سفارش میکند در راهِ محرومان قدم بگذار
سفارش میکند دل را به تدبیر خدا بسپار
سفارش میکند هرگز نمازت را سبک مشمار
سفارش کرد ما را تا ادا سازیم دِینش را
به ما بخشید بعد از خود حسینم وا حسینش را
زیارت نامههای ما زیارت نامههای اوست
عزاداریِ ما میراثی از رسمِ عزای اوست
تمام گریههای ما کمی از هایهایِ اوست
شلوغیِ حرمها از حدیثِ کربلای اوست
خودش فرمود صدها حج فقط اجر سلامِ ماست
ثواب یک سلام ما شب قدر امام ماست
به روضه میکشد آقا همیشه منبر خود را
به پای ناله سوزانده تمام حنجر خود را
میانِ گریه میبیند همانجا مادر خود را
ببین خرجِ عزا کرده دعای آخر خود را
چنان نالید در عمرش صدایش مثل زهرا سوخت
خدایا خانهیِ او در هجوم بی حیاها سوخت
چرا در بِین این مردم کسی در فکرِ حالش نیست
به فکر مو سپیدیاش به فکر سن و سالش نیست
به یاد کودکانِ بی کَسَش فکر عیالش نیست
چرا این شعلههای در به فکر دست و بالش نیست
کسی او را نمیگوید عصای خویش را بردار
بیا از بِینِ شعله بچههای خویش را بردار
زمین اُفتاد رحمی کن ببین زانوش زخمی شد
محاسن وای خاکی شد ولی اَبروش زخمی شد
زمین اُفتاد و یاد عمه جانش روش زخمی شد
مکش اینگونه در کوچه مکش پهلوش زخمی شد
زمین اُفتاد و با نیزه کسی اما نَزَد او را
زمین اُفتاد و شُکرش که کسی با پا نَزَد او را
میان مجلس منصور سرپا چند ساعت بود
جسارت شد به پیری که نگاهش غرق محنت بود
به یاد عمه جانش که اسیر یک جماعت بود
جسارت بود و غارت بود و غارت با جسارت بود
رُباب است و غم زینب که دادِ او حرم را بُرد
ببین دیر آمدم دیدم که نیزه کودکم را بُرد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#چارپاره
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را
پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد
پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ...و جای آبله را
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند
با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند
امامه ی صدق خدا روی تنش باز است
شاید شهید عشق را احرام می بردند
وقتی رأئیس مذهب شیعه ست یعنی که
پخته ترین را جاهلانی خام می بردند
داغی که افتاده به قلب شیعیان این ست
تطهیر را با گفتن دشنام می بردند
وقتی که فکر حاکمان شهر مسموم ست
یعنی که مذهب را سوی اعدام می بردند
با حبّه ای انگور زهر آلود عالم را
آنان به سمت غربت فرجام می بردند
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
ای بقیعت ملجأ و مأوای أهل اشک و آه
می کشد در ماتم تو از درونش آه ...ماه
نه چراغی نه کسی نه خادمی نه گریه کن
نه مزاری ،نه ضریحی،نه حریم و بارگاه
شصت و أندی سال از عمر شریفت میگذشت
تا که بردند عاقبت روزی تو را در قتله گاه
پا برهنه ،دست بسته ،نه عبا بر دوش ،آه
من فدای غربتت ای بی پناه ِ بی گناه
زهر انگوری که منصور از جفا آماده کرد
باعث آن شد که رفت از شانه های دین پناه
گاه از سوز عطش میگفت در دل یا حسین
هیزم آوردند .. یاد مادرش میکرد گاه
ای مدینه باز هم در کوچه های خسته ات
مردی از ایل و تبار پاک ها گم کرد راه
آنچه از فعل و رضا در اشک های خالق است
گریه های حضرت شیرین فضائل صادق است
#محمد_جواد_حاجی_بنده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مثنوی
آسمان است و زمين دور سرش مي گردد
آفتاب است و قمر خاك درش مي گردد
اين قد و قامت افتاده درخت طوبي است
اين محاسن بخدا آبروي دين خداست
اين حرمخانه ي زهراست مسوزانيدش
اين حسينيه ي دنياست مسوزانيدش
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبريد
پسر فاطمه را پاي پياده نبريد
آي مردم بگذاريد عبا بردارد
پيرمرد است و خميده است عصا بردارد
ببريدش، ببريد از وسط مردم نه
هر چه خواهيد بياريد ولي هيزم نه
بگذاريد لبش ياد پيمبر بكند
وسط شعله كمي مادر مادر بكند
از مسيري ببريدش كه تماشا نشود
چشمي از اين در و همسايه به او وانشود
اصلا اين مرد مگر پاي دويدن دارد؟
پيرمردي كه خميده است كشيدن دارد؟
شعله ي تازه به چشمان غمينش نزنيد
آسمان است و در اين كوچه زمينش نزنيد
شايد اين كوچه همان كوچه ي زهرا باشد
شايد آن كوچه ي باريك همين جا باشد
شايد اين كوچه همان جاست كه زهرا افتاد
گر چه هم دست به ديوار شد اما افتاد
اين قبيله همگي بوي پيمبر دارند
در حسينيه ي خود روضه ي مادر دارند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem