eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
437 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
چنان بخوانم غزل که دعبل زبان به تحسین من گشاید پیاله در دست، مست و حیران به سعی دندان، کفن گشاید به پادشاهی زند دلم رو که شد عبایش پناه آهو دمادم از چین پرچم او نسیم، مشکِ ختن گشاید بهار هر لحظه سینه چاکش به خود بپیچد خمار تاکش گل از شعف در حریم پاکش به ذکر هو پیرهن گشاید شهی که حتی عدوی ملعون دهد شهادت به فضلش اکنون عجب نباشد اگر که هارون به مدحت او دهن گشاید ز دیدۀ دل در آستانی که می توان دید هر زمانی کلیم را گرم همزبانی خدا کجا لب به لن گشاید هنوز غم را ز جان مضطر به چوب پر خادمش دهد پر به آن ضریحی نهاده ام سر که عقده را از سخن گشاید ندارد اینجا که رهسپاری طلسم شیخ بها عیاری اگر سلیمان ماست، باری که سفره بر اهرمن گشاید چو مور سمت سپادش آیم به چشم اگر نه به یادش آیم ز سمت باب الجوادش آیم که در مرا بوالحسن گشاید @shia_poem
بارها گفتم به خود دیدی که قسمت می‌شود دیدنش نزدیکتر ساعت به ساعت می‌شود بعد نیشابور قلبم پُر حرارت می‌شود عاقبت از دستِ من این کوپه راحت می‌شود یک طرف صوتِ تلاوتهای قاری‌ها و من یک طرف مداح و آوای قناری‌ها و من صحن در صحن است حال بی قراری‌ها و من تا ضریحت مست از لحظه شماری‌ها و من مثل این آئینه‌ها خود را شکستم آمدم پیش این فواره‌ها قدری نشستم آمدم تا ضریحت راه را از حفظ هستم آمدم رو به سویت چشمهایم را که بستم آمدم من به دنبال توام فیروزه‌کاری‌ها که نه غرق در نامِ رضایم خوش‌نگاری‌ها که نه دست خالی می‌روم از کفشداری‌ها که نه می‌کَنم دل از همه از این نداری‌ها که نه هرچه هست اینجا از اول تا به آخر دیدنی است بال بال بچه‌ها مثل کبوتر دیدنی است دُور دور دختران بر گرد مادر  دیدنی است سُرسره بازیِ طفلان روی مرمر دیدنی است جبرئیل آمد حرم یک شب شفایش را گرفت رفت میکائیل و اسرافیل جایش را گرفت مرد کوری بود دیدم چشمهایش را گرفت خادمی از دست معلولی عصایش را گرفت بارها گفتم بده اینبار می‌گویم بگیر آنچه می‌دانی آز ان بسیار می‌گویم بگیر این منیت را از این دیوار می‌گویم بگیر هرچه شد بر قامتم سربار می‌گویم بگیر با کبوترهای تو هر وقت قاطی می‌شوم مثل این فواره غرقِ بی ثباتی می‌شوم محو اوصافِ تو و الطافِ ذاتی می‌شوم باز امشب خیره بر  مردی دهاتی می‌شوم می‌کشد سوغاتی‌اش را بر ضریحت پیرمرد می‌زند بوسه همینجا بر ضریحت پیرمرد آمده در بین صف‌ها بر ضریحت پیرمرد یک کفن آورد اما بر ضریحت پیر مرد گریه‌اش اُفتاد یادِ جسم عریان حسین از خجالت آب شد پیرِ پریشان حسین زیر ایوانت دلش رفته به ایوان حسین ای به قربانت رضا و ای به قربان حسین @shia_poem
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی ملک پاسبانی ضمان کارگاهی جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر خون هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوت دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه آیینه نوری و نوری تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی عجب اشتباهی که مهر است در محضرت مرده شمعی که ماه است پیش رخت روسیاهی گرفته ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره خانه دم هر پگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقینا همه نیست توحید جز لاإلهی اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی نماند گناهی به لطف تو کاه ثواب است کوهی به بذل تو کوه گناه است کاهی لب دره ی نفس لغزیده پایم نگه دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور الهی @shia_poem
🔷 ۲۷ اردیبهشت سالروز وفات آیت الله بهجت (ره) و ماجرای عنایت باورنکردنی ایشان به شهید مدافع حرم استان اصفهان! 🔹در نوجوانی عضو تیم فوتبال سپاهان اصفهان بود و مدتی بعد طلبه می شود. یک شب خوابی زیبا و معنوی می بیند. به نزد عالم ربانی استان اصفهان حضرت آیت الله ناصری (ره) می رود و آن خواب را برای ایشان تعریف می کند. او به ایشان می گوید پیشنهاد می کنم به شهر قم بروید و خواب خود را برای حضرت آیت الله بهجت نیز تعریف کنید. 🔹چند روز بعد با هر سختی که بود به محضر آیت الله بهجت شرفیاب می شود و خوابش را برای ایشان نیز تعریف می کند. حضرت دستش را روی زانوی او گذاشت و از ایشان شغلش را پرسید. او می گوید طلبه هستم. 🔹آقا به او فرمود: «باید به سپاه پاسداران ملحق شوی و لباس سبز مقدسش را بپوشی.» آیت الله بهجت در ادامه اسم این جوان را می پرسد و او می گوید که نامم فرهاد است. آیت الله بهجت به او می گوید حتماً باید نامت را به «عبدالصالح» یا «عبدالمهدی» تغییر دهی و او هم مدتی بعد نامش را تغییر می دهد. 🔹حضرت در ادامه به او مژده ای می دهد و می گوید: شما در روز شهادت امام حسن عسکری (ع) و آغاز امامت حضرت مهدی «عج» به شهادت خواهید رسید اما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور ایشان نیز با وی رجعت می کنید! 🔹همسر شهید می گوید: سال ۸۴ یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا به من گفت: حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون می‌ترسیدم اگر بگویم حتماً جوابتان منفی می‌شود. گفتم: چه حرفی؟ گفت: شما در جوانی مرا از دست می‌دهید و من شهید می‌شوم. نگاهی به او کردم و گفتم: با چه سندی این حرف را می‌زنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟ او گفت: من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیت‌الله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیت‌الله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم. 🔹سال ۸۵ به سپاه اصفهان و تیپ نجف اشرف می پیوندند‌ و نهایتاً در سال ۱۳۹۴ (۷ سال پس از رحلت آیت الله بهجت) ندای «هل من ناصر» مظلومان منطقه (ع) را شنید و به سوریه رفت. همسر شهید می‌گوید: «سه روز قبل از شهادتش خواب دیدم در حرم حضرت زینب (س) هستم. عکس همه‌ شهدا به دیوارهای حرم بود و عکس همسرم نیز در بین آن‌ها قرار داشت. از شوکی که به من وارد شد، داد زدم و گفتم: «وای، همسرم شهید شد.» از خواب پریدم. اتفاقی دو سه ساعت بعد تماس گرفت. به او گفتم: «خوابت را دیدم.» گفت: «چه خوابی؟» گفتم: «وقتی آمدی، تعریف می‌کنم.» و خوابی که هیچ‌گاه تعریف نشد... 🔹سرانجام این شهید بزرگوار که وعده شهادت خود و اوصاف دقیق آن را از اسوه عرفان تَشَیُع حضرت آیت الله بهجت (رع) دریافت گرفته بود، در تاریخ ۲۹ دی ماه ۱۳۹۴ و دقیقاً در روز شهادت امام حسن عسکری و لحظات اولیه آغاز امامت حضرت مهدی (عج) در حلب سوریه پس از اصابت مستقیم موشک کورنت به زانوهایش به کاروان عاشورا پیوست. 🔹او کسی نبود جز شهید «عبدالمهدی» کاظمی از خمینی شهر استان اصفهان، همان فرهاد قصه ما که حضرت آیت الله بهجت از او خواسته بود تا نامش را به عبدالصالح یا «عبدالمهدی» تغییر دهد! 🔸منبع: «سایت همشهری، ۱۴۰۰/۱۱/۲۸، کدخبر: ۱۵۴۱۰۰» ♦️شادی روح حضرت آیت الله بهجت (ره)، حضرت آیت الله ناصری (ره)، شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی، حاج قاسم سلیمانی، سید مرتضی آوینی و همه شهدای تاریخ که با خون خود راه هدایت را به ما نشان دادند صلوات. 🌷@safiraneeshgh
پیر ما که می‌رود مشهد بهاران، بیشتر گفت می چسبد زیارت زیر باران، بیشتر گفت من تحقیق کردم در میان اهل بیت می دهد حاجت به ما شاه خراسان، بیشتر گفت من بهر مداوا گر چه هر جا سر زدم بوده ام پیش ضریحش تحت درمان، بیشتر رزق کشور ها به مهمان هایشان وابسته است با قدوم سبز او شد رزق ایران، بیشتر پایتخت کشور عشق است مشهد، سود کرد؛ هر که مشهد رفته در عمرش ز تهران، بیشتر من نمی دانم چرا حس می نمایم این حرم بوی جنت می دهد از باغ رضوان، بیشتر این حرم باشد مصفاتر ز اوصاف بهشت هست ما را جذبه اش از حور و غلمان، بیشتر هر چه انسان تشنه تر قصد زیارت می کند سوی سقاخانه افتد چشم انسان، بیشتر هر که در دنیا نبوسد پنجره فولاد را می شود روز قیامت او پشیمان، بیشتر نیستم اهل قسم خوردن ولیکن از همه دوستش دارم رضا را من به قرآن، بیشتر سایه ی مِهرش که باشد بر سر من مستدام دیده ام امداد او را وقت بحران، بیشتر کرده ثابت هرچه باشد میزبان بخشنده تر می کند دعوت به سوی خانه مهمان، بیشتر هر که می آید به اینجا از در باب الجواد می شود آری نصیبش لطف و احسان، بیشتر اهل وردنجانم و جان می دهم بهر رضا "زائرِ" مجنون ندارد حیف یک جان، بیشتر
تبریک كه آمده بهار برکات بارد زبهشت بر زمین برگ برات میلاد گل است ، گل برایش ببرید چه دسته گلی قشنگ تر از صلوات ...... عید آمده عید برکات و حسنات بر روی همه باز شده باب نجات میلاد رضاست از سویدای دلت تبریک به معصومه بگو با صلوات @shia_poem
چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم احترام خادمانِ محترم را بازهم بین من با تو فقط یک چشم بستن فاصله‌است احتیاجی نیست بردارم قدم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم که با نقاره‌ها در دلم   کوبیدن باب‌الکرم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم که قبلِ آمدن می‌کشیدی بر گناهانم قلم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم شبی با ویلچر می‌برم آهسته سمتت مادرم را بازهم از کریمان"خانی"اش در گوشی‌ام آواز خواند قلب من می‌خواند با او " آمدم  " را باز هم چشم خود را بستم و دیدم که دادی زودتر حاجت آنکه نمی‌آید حرم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم خودت برداشتی بی صدا از شانه‌هایش بارِ غم را باز هم چشم خود را بستم و خواندم میان صحن تو زیر لبها شعرهای محتشم را بازهم بازکردم چشم را دیدم به دستم داده‌ای  تو برات کربلایی  پشت هم را بازهم آنقدر دادی مکرر در مکرر دَم‌به‌دَم تا بگویم تا قیامت "بازهم" را بازهم هرکسی هرجا که باشد پَر به مشهد می‌کشد یاااااا علی موسی الرضااااا را تا که با مَد می‌کشد بسکه مشتاق‌اند دلها بر خراسانِ رضا سِیل آمد سیل هم شد باز مهمان رضا شستنِ دلهای ما هیچ است وقتی دیده‌ایم آب هم تطهیر می‌شد زیر باران رضا این حرم بسیار دیده سالها و قرنها سیلِ اشک زائران و سیلِ احسان رضا اولیا جمع‌اند شبها در حرم فهمیده‌اند فاطمه هرشب می‌آید در شبستان رضا باید از دُرّ نجف می‌ساختند این قبله را من نجف را دیده‌ام در پیش ایوان رضا در حرم بودم در و دیوار می‌گفتند علی هِی گریبان می‌درم با هر علی‌جانِ رضا ما از این آقا خدا تنها خدا را خواستیم مابقی را خواستیم از زیردستانِ رضا کوزه‌ام سیرابِ آب سرد سقاخانه‌ام بی نیاز از دست میکائیلم از نان رضا اقتداری هست اگر با ما  فقط الطاف اوست چارده قرن است نام ماست ایران رضا وقت جان دادن خدایا کاش با این جان دهم ای به قربان حسین و ای به قربان رضا در شلوغی یاد چشمان غریبت سوختیم ما همه یک عمر با یابن‌الشبیبت سوختیم @shia_poem
انا لله و انا الیه راجعون
عید است اما اشک، مهمانِ عیون است چشمِ حرم در هجرِ خادم، غرق خون است بانگی که اکنون می زند نقاره خانه؛ نقّاره ی "انّا اِلیه راجِعون" است... @shia_poem
شاه پناهم بده خسته‌ی راه آمده‌م...
خوش‌بخت کسی که با ولایت باشد چون شمع، چراغِ راه وحدت باشد خوش‌بخت کسی که بعد عمری خدمت پایان مسیر او شهادت باشد @shia_poem
ایران، ایرانِ امام رضا علیه‌السلام است. دستِ ابلیس نیفتد این خاک لطف حقّ است، که ایرانِ رضاست @shia_poem
تازه شد خبر ، خبر جدید شد چیست ؟ خادم الرضا شهید شد کوله بار بسته یار ، عازم است کیست این ؟ رفیق حاج قاسم است کیست این ؟ چقدر کربلایی است باز هم شهید ، یک رجایی است کیست این شهید یا رضا به لب ؟ جان او رسید با رضا به لب کیست این که نام او سرآمد است ؟ مقصدش رواق‌های مشهد است پله زد به آسمان قدم قدم باز شد به روی او در حرم راه را نرفت ، راه را دوید شد کبوتر و به آسمان پرید باز هم خبر ، خبر جدید نیست کشور رضا که بی شهید نیست @shia_poem
شهادت؛ واژه‌ای دیگر ندارد از این بهتر کسی در سر ندارد نشان دادید این رزق الهی صف اول، صف آخر ندارد @shia_poem
دست او در آسمان دست شهادت را گرفت بال در بال شهادت مزد خدمت را گرفت دیشب از هرجا خبر می آمد از پرواز او رفته رفته این خبر‌ رنگ حقیقت را گرفت می‌توانست او نباشد در میان کوه و دشت آسمان اما صدایش کرد، دعوت را گرفت چشم‌هایش را تماشا کردم و بغضم گرفت چشم‌هایی‌ را که از آن‌ خواب راحت گرفت کار کرد و کار کرد و‌ کار کرد و کار کرد این دویدن‌ها مسیر بی نهایت را گرفت از علی بن ابی طالب (ع) نشان مِهر را از حسین بن علی (ع) مُهر سیادت را گرفت او دلش تنگ امام مهربان خویش بود در شب میلاد او اذن زیارت را گرفت @shia_poem
تو را چگونه در این مِه به ماه بسپارم به کوه و دَره به این کوره‌راه بسپارم شبی بلند به صبحی که آشناست رسید مخواه چشم به صبحی سیاه بسپارم مخواه باز هم این آسمانِ شب‌زده را به ابرِ اشک به بارانِ آه بسپارم مگر که شاه خراسان به داد ما برسد مگر که درد گدا را به شاه بسپارم بیاکه پیکر بی‌جان و بی‌پناه تو را به صبح روشن این بارگاه بسپارم @shia_poem
ای نسل تو فاطمی، تبارت علوی این شرط وفا نبود، بی ما بروی مهمان رضا شدی! مبارک باشد ای خادم آستان قدس رضوی! @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچند شهادت هنر مردان است اما خبر رفتنشان سوزان است هر لحظه عبادت تو خدمت بود و محراب شهادت تو هم میدان است! @shia_poem
🔹«بهم گفت روزی‌که به عنوان سومین شهید محراب به شهادت رسیدم این تصویر مرا چاپ کن» 🔹به نقل از بهزاد پروین‌قدس @shia_poem
بدونِ خواب و اوقات فراغت جوانی داد...خدمت کرد و خدمت برای سیّدِ زحمتکشِ ما رقم خورد استراحت با شهادت! @shia_poem
تو را که با صفایی می‌شناسند شهیدان خدایی می‌شناسند تو را در جاده‌ی خدمت به مردم بهشتی و رجایی می‌شناسند @shia_poem