eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
25 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ سلام آقاجانم! جمعه ها را درک کنید؛ جمعه دلگیر نیست! جمعه دلش گیر است؛ گیر کسی که باید باشد و نیست.... دل من این روزها خوب حال جمعه ها را میفهمد💔 🤲 ➥ @shohada_vamahdawiat
💌 💗 🌼 فردا، آخرین روز بود ... می رفتیم شلمچه ... دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ... تمام شب رو گریه کردم ... . راهی شلمچه شدیم ...برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ... ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ... با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... . بین خواب و بیداری ... یه صدا توی گوشم پیچید ... چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما دعوتتون کردیم ... پاشو ... نذرت قبول ... . چشم هام رو باز کردم ... هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... . اتوبوس ایستاد ... در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ... زمان متوقف شده بود ... خودش بود ... امیرحسین من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... . اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ... بسم الله الرحمن الرحیم ... به من گفتن ... شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ... هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود ... بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ... اتوبوس توی شلمچه ایستاد ... خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ... از اتوبوس رفت بیرون ... منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... . صداش کردم ... نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... . برگشت سمت من ... با گریه گفتم: کجایی امیرحسین؟ ... . جا خورده بود ... ناباوری توی چشم هاش موج می زد ... گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... . همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... . اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... اون روز ... غروب شلمچه ... ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... دعوت شده بودیم ... دعوت مون کرده بودن ... . پایان..... 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری هاتون قبول درگاه حق اجرتان با حضرت زهرا (س) ان شاء الله حاجت روا باشید 🙏 💖🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسم رب المهدی 💚💛🤍 ✨السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف ✨اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🤲🏻🤲🏻🤲🏻 ✨التمــــــــــاس دعــــای فرج و شهادت و سعادت 😭😭😭 @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
غروب روز تاسوعا نزديك مى شود. امام در خيمه خود نشسته است. پس از آن همه هياهوى سپاه كوفه، اكنون با پذيرش پيشنهاد امام، سكوت در اين دشت حكم فرماست و همه به فردا مى انديشند. صدايى سكوت صحرا را مى شكند: "كجايند خواهر زادگانم؟". با شنيدن اين صدا، همه از خيمه ها بيرون مى دوند. آنجا را نگاه كن! اين شمر است كه سوار بر اسب و كمى دورتر، رو به خيمه ها ايستاده و فرياد مى زند: "خواهر زادگانم! كجاييد؟ عبّاس كجاست؟ عبدالله و عثمان، فرزندان اُمُّ البَنين كجا هستند؟" شمر نقشه اى در سر دارد. او ساعتى پيش، شاهد شجاعت عبّاس بود و ديد كه او چگونه سپاهى را متوقّف كرد. به همين دليل تصميم دارد اين مرد دلاور، عبّاس را از امام حسين(ع) جدا كند. او مى داند عبّاس به تنهايى نيمى از لشكر امام حسين(ع) است. همه دل ها به او خوش است و آرامش اين جمع به وجود اوست. حتماً مى دانى كه اُم ّالبَنين، مادر عبّاس و همسر حضرت على(ع) و از قبيله بنى كِلاب است. شمر نيز، از همان قبيله است و براى همين، عبّاس را خواهر زاده خود خطاب مى كند. بار ديگر صدا در صحرا مى پيچد: "من مى خواهم عبّاس را ببينم"، امّا عبّاس پشت خيمه ايستاده و جواب او را نمى دهد. او نمى خواهد بدون اجازه امام با شمر هم كلام شود. امام حسين(ع) او را صدا مى زند: "عبّاسم! درست است كه شمر آدم فاسقى است، امّا صدايت مى كند. برو ببين از تو چه مى خواهد؟". اگر امر امام نبود او هرگز جواب شمر را نمى داد. عبّاس سوار بر اسب، خود را به شمر مى رساند و مى گويد: ــ چه مى گويى و چه مى خواهى؟ ــ تو خواهر زاده من هستى. من برايت امان نامه آورده ام و آمده ام تا تو را از كشته شدن نجات دهم. ــ نفرين خدا بر تو و امان نامه ات. ما در امان باشيم و فرزند پيامبر در ناامنى باشد؟ دستانت بريده باد، اى شمر! تو مى خواهى ما برادر خود را رها كنيم، هرگز! پاسخ فرزند على(ع) آن قدر محكم و قاطع بود كه جاى هيچ حرفى نماند. شمر كه مى بيند نقشه اش با شكست روبرو شده خشمگين و خجل به سوى اردوگاه سپاه كوفه برمى گردد. عبّاس هم به سوى خيمه ها مى آيد. چه فكرى كرده بود آن شمر سيه دل؟ عبّاس و جدايى از حسين(ع)؟ عبّاس و بىوفايى و پيمان شكنى؟ هرگز! اكنون عبّاس نزديك خيمه هاست. نگاه كن! همه به استقبالش مى آيند. خيمه نشينان، بار ديگر جان مى گيرند و زنده مى شوند. گويى كلام عبّاس در پشتيبانى از حسين(ع)، نسيم خنكى در صحراى داغ كربلا بود. عبّاس، با ادب و تواضع از اسب پياده مى شود و خدمت امام حسين(ع) مى رسد. تبسمى شيرين بر لب هاى امام نشسته است. آرى! تماشاى قامت رشيد عبّاس چه شوق و لذّتى به قلب امام مى بخشد. امام دست هاى خود را مى گشايد و عبّاس را در آغوش مى گيرد و مى بوسد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
✉ 🌹شهــید احــمد ڪشوری: را از خود دور ڪنید در مـــقابل حـــرف های منـــحرف بی تــفاوت نباشــید! فرزندانتان را آگاه ڪنید و تشویق بـه فـــعالیت در الله ڪـــنید‌. 💌 @shohada_vamahdawiat                 
خدايا امروزمان گذشت فردایمان را با گذشتت شیرین کن ما به مهربانیت محتاجیم رهایمان نكن خدایا شب ما را با یادت بخیر کن 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ ✨اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌فی‌آناءِ لَیلِکَ‌وَأطرافِ‌نَهارِکُ✋🏻 سلام‌برتو، درتمام‌لحظہ‌هاےشبانہ‌ات وساعت‌هاےروزت ... سلام‌برتمام‌لحظہ‌هاےانتظارت وتک‌تک‌لحظہ‌هاےنیامدنت ... @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
اصفهان، خیابان احمدآباد، بیست و پنجم آبان ماه سال نود و هشت، ساعت دوی بعد از ظهر هوا سرد است و من لباس گرم نپوشیدهام. از در آزمایشگاه مهدیه که بیرون میآیم، سوز هوای آبان دور بدنم میپیچد. خیابان احمدآباد هوا ابری ست؛ همان مدلی که دوست دارم. در هوای ابری احساس امنیت میکنم. حس میکنم همه چیز آرامتر است. خیابان احمدآباد مثل همیشه نیست. ساعت دوی بعد از ظهر اینجا پر میشد از دخترهای دبیرستانی و سرویسهای مدرسه و اتوبوسهای شلوغ شرکت واحد؛ اما حالا فقط پر است از دخترهای دبیرستانی؛ بدون سرویسهای مدرسه و اتوبوسهای شرکت واحد. دخترهای دبیرستانی سردرگم اند. جلوی در مدرسه شهید مطهری و زندیزاده شلوغ است. دخترها همیشه سرویسهای مدرسه خیابان را بند میآوردند؛ اما حالا اینطور نیست. رفت و آمد در خیابان کمتر از همیشه است. ایستگاههای اتوبوسی که همیشه پر میشدند از دانشآموز، خالی اند. انگار قرار نیست اتوبوسی بیاید. دخترهایی که سرویس داشتهاند، دارند تلاش میکنند با کسی تماس بگیرند یا راهی برای برگشت به خانه پیدا کنند. هر از گاهی هم یک موتورسوار میرسد و یکی از دخترها را سوار میکند. ایستاده ام گوشه خیابان و به ذهنم فشار میآورم تا یادم بیاید چه خبر است. برای کسی مثل من که نه ماشین دارد و نه رانندگی بلد است، و تمام رفت و آمدهایش در اتوبوس و تاکسی و پیاده روی خلاصه میشود، قیمت بنزین چیز چندان مهمی نیست. خب نهایتاً ششصد تومان کارتی که برای اتوبوس میزنم میشود هفتصد تومان؛ یا هزار تومان میرود روی کرایه تاکسی. برای همین بود که چند روز پیش وقتی بحث گران شدن بنزین در فضای مجازی داغ بود توجهی نمیکردم؛ مثل خیلی از بحثهای سیاسی و اقتصادی که از رویشان رد میشوم. یک جورهایی اصلا درجریان قضیه نبودم؛ تا همین امروز صبح که در دفتر بسیج، محدثه را عصبانی دیدم. میخواستم دفترم را بهش بدهم تا عیبهایم را برایم بنویسد. این دفتر را دارم به همه دوست و آشناها میدهم که ببینم چه ایرادهایی دارم؟ محدثه داشت با زهرا حرف میزد و حرص میخورد. حرفهایش را مبهم میشنیدم: چرا بنزین رو اینطوری گرون کردن؟ صبح من داشتم میومدم راننده تاکسیه فقط به آقا و نظام فحش میداد... ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امشب همراه من باش! امشب، شب جمعه، شب عاشوراست. به چشم هايت التماس كن كه به خواب نرود امشب شورانگيزترين شب تاريخ است. آن طرف را نگاه كن كه چگونه شيطان قهقهه مى زند. صداى پاى كوبى و رقص و شادمانيش در همه جا پيچيده و گويى ابليس امشب و در اين جا، سى و سه هزار دهان باز كرده و مى خندد! اين طرف صداها آرام است. همچون صداى آبى زلال كه مى رود تا به دريا بپيوندد. آيا صداى تپش عشق را مى شنوى؟ همه فرشتگان آمده اند تا اشكِ دوستان خدا را كه بر گونه ها نشسته است ببينند. عدّه اى در سجده اند و عدّه اى در ركوع. زمزمه هاى تلاوت قرآن به گوش مى رسد. عمرسعد نيروهاى گشتى اش را به اطراف خيمه هاى امام فرستاده تا اوضاع اردوگاه امام را، براى او گزارش كنند. يكى از آنها هنگامى كه از نزديكى خيمه ها عبور مى كند، فرياد مى زند: "خدا را شكر، كه ما خوبان از شما گنهكاران جدا شديم!". بُرير اين سخن را مى شنود و با خود مى گويد: عجب! كار به جايى رسيده است كه اين نامردان افتخار مى كنند كه از امام حسين(ع)جدا شده اند؟ يعنى تبليغات عمرسعد با آنها چه كرده است؟ اكنون بُرير با صداى بلند فرياد مى زند: ــ خيال مى كنى كه خدا تو را در گروه خوبان قرار داده است؟ ــ تو كيستى؟ ــ من بُرَير هستم. ــ اى بُرَير! تو را مى شناسم. ــ آيا نمى خواهى توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟ معلوم است كه جواب او منفى است. قلب اين مردم آن قدر سياه شده كه ديگر سخن هيچ كس در آنها اثرى ندارد. به هرحال، اين جا همه مشغول نماز و دعا هستند. البته خيال نكن كه فقط امشب شب دعا و نماز است. اكنون اوّل شب است. بايد منتظر بمانيم تا نگهبانان عمرسعد به خواب بروند، آن گاه كارهاى زيادى هست كه بايد انجام دهيم. امام حسين(ع) براى امشب چند برنامه دارد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
‌‌🌷مهدی شناسی ۲۹۰🌷 🌹و نوره🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🌿در تاریکی همه چیز تاریک است.ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﯿﺴﺖ. ﻧﻪ ﭼﺎﻩ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺭﺍﻩ.ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ که ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭﯼ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ، ﻣﯽ‌ﺭﻭﯼ ﺩﺭ ﭼﺎﻩ، ﭼﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺍﺳﺖ. 🌿ﯾﮏ ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﻣﻮﻟﻮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ: ﺗﻮ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺯﺍﻥ ﺳﺒﺐ ﻏﯿﺮﯼ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺑﮕﺰﯾﺪﻩ‌ﺍﯼ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻋﻠﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ رفتی؟ ﭼﻮﻥ ﺍمام ﺻﺮﺍط است.ﺍﯾشان راه است.چون در تآریکی هستی سراغ چاه رفتی و نه راه. 🌿 ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ:ﺑﻌﻀﯽ‌ﻫﺎ ﻣﺜﺎﻝِ ﻇﻠﻤﺖ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖ. ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖ.ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖ. ولی ﺑﻌﻀﯽ‌ﻫﺎ ﻣﺜﺎﻝ ﻧﻮﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻝ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ. 🌿ﺍمام ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍست.ایشان است ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭش ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻧﺒﺎﺷﺪ. 🌹و ﺑُﺮﻫَﺎﻧِﻪ🌹 ِ☘به ﺭﻭﺷﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ‌ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ‌ﻫﺎ برهان ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺩﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﺍﺳﺖ و ﻣﻮ ﻻ‌ﯼ ﺩﺭﺯﺵ ﻧﻤﯽ‌ﺭﻭﺩ. ☘ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺮﻫﺎﻥ ﺑﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﺣﻖ،ﺧﻮﺩ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ:" ﻣﺎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻫﺴﺖ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﻮﺩﻡ. ﭼﻪ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﺮ. ﺗﻮ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭ ﺩﺍﺭﻡ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭﯾﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﻫﯿﭻ ﻭ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ؟ﺳﯿﺮﻩ و ﻭﺟﻮﺩ و ﺳﻠﻮﮎ و ﺭﺍﻩ و ﺍﻓﮑﺎﺭ و ﻣﻨﻄﻖ من را ببین.ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺧﻄﺎ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ؟پس ﻧﺒﺎﯾﺪ خدایی ﺑﺎﺷﺪ؟ ☘ﻭﺟﻮﺩ ﺍمام ﺣﺎﮐﯽ ﺑﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﮔﻼ‌ﺏ ﮐﻪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ‌ﯼ ﺍﻭ ﮔﻮﺍﻩ ﺑﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ. ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ‌ﯼ ﮔﻼ‌ﺏ ﺷﺎﻫﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﮔﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮔﻼ‌ﺏ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟! ☘ﻣﯽ‌ فرماید:ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﮔﻼ‌ﺏ ﻭ ﮔﻞ ﺍﺳﺖ.ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯼ،ﮔﻼ‌ﺏ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ ولی ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﻧﻤﯽ‌ﺑﯿﻨﯽ. ﺍﻭ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ و ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ... 💖🌹🦋💖🌹🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
*🔻عکس یادگاری زوج نخبه‌ی شهید در با * *قاسم سلیمانی بعد از گرفتن عکس گفتند این عکس ماندگار می شود* . *یادشان با صلوات🕊🌹* @shohada_vamahdawiat                 
شبتون بخیر التماس دعای فرج...... 🦋🌹🌟✨🌙🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
زينب(س) در خيمه امام سجّاد(ع) نشسته است. او پرستار پسر برادر است. اين خواست خداوند بود كه نسل حضرت فاطمه(س) در زمين حفظ شود. بنابراين، به اراده خداوند، امام سجّاد(ع) اين روزها را در بستر بيمارى به سر برد. امام حسين(ع) كنار بستر فرزند خود مى رود. حال او را جويا مى شود و سپس از آن خيمه بيرون مى آيد. امام حسين(ع) به سوى خيمه خود مى رود. جَوْن ( غلام امام حسين(ع) ) كنار خيمه نشسته است و در حال تيز كردن شمشير امام است. صداى نرم و آرام صيقل خوردن شمشير با زمزمه اى آرام درهم مى پيچد. اين زمزمه حزين براى زينب(س) تازگى دارد، اگر چه خيلى هم آشناست. خداى من اين صداى كيست كه چنين غريبانه شعر مى خواند؟ آرى! اين صداى برادرم حسين(ع) است: يا دَهْـرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَليـل***كَم لَكَ بِالإشراقِ والأصيلِ اى روزگار، اف بر تو باد كه تو ميان دوستان جدايى مى افكنى. به راستى كه سرانجام همه انسان ها مرگ است. واى بر من! سخن برادرم بوى رفتن مى دهد. صداى ناله و گريه زينب(س) بلند مى شود. او تاب شنيدن اين سخن را ندارد. پس با شتاب به سوى برادر مى آيد: ــ كاش اين ساعت را نمى ديدم. بعد از مرگ مادر و پدر و برادرم حسن(ع)، دلم به تو مأنوس بود، اى حسين! ــ خواهرم! صبر داشته باش. ما بايد در راه خدا صبر كنيم و اكنون نيز، چاره ديگرى نداريم. ــ برادر! يعنى بايد خود را براى ديدن داغ تو آماده كنم، امّا قلب من طاقت ندارد. و زينب(س) بى هوش بر زمين مى افتد و صداى شيون و ناله زنان بلند مى شود. امام خواهر را در آغوش مى گيرد. زينب آرام آرام چشمان خود را باز مى كند و گرمى دست مهربان برادر را احساس مى كند. امام با خواهر سخن مى گويد: "خواهرم! سرانجام همه مرگ است. مگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از من بهتر نبود، ديدى كه چگونه اين دنيا را وداع گفت. پدر و مادر و برادرم حسن، همه رفتند. مرگ سرنوشت همه انسان هاست. خواهرم ما بايد در راه خدا صبر داشته باشيم". زينب(س) آرام شده است و اكنون به سخنان برادر گوش مى دهد: "خواهرم! تو را سوگند مى دهم كه در مصيبت من بى تابى نكنى و صورت نخراشى". نگاه زينب(س) به نگاه امام دوخته شده و در اين فكر است كه چگونه خواهد توانست خواسته برادر را عملى سازد. اى زينب! برخيز، تو در آغاز راه هستى. تو بايد پيام برادر را به تمام دنيا برسانى. همسفرِ تو در اين سفر، صبر است و تاريخ فرياد مى زند كه خدا به تو صبرى زيبا داده است. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
بقیهاش را نشنیدم؛ دفتر را دادم و محدثه گرفت و فقط سرش را تکان داد. محدثه با من فرق دارد. من کلا خوشم نمیآید ذهنم را درگیر مسائل سیاسی کنم مگر اخباری که خودم دوست دارم؛ مثل اخبار نظامی و امنیتی. محدثه اما کلا فازش سیاسی ست. من حتی آن موقع هم که محدثه این حرفها را زد، نفهمیدم چه خبر است. الان دارم کمکم یک چیزهایی حدس میزنم؛ یک چیزهایی مثل اعتراض. در مغزم کلمه اعتراض را سرچ میکنم و میرسم به دی ماه نود و شش. آن سال هم رفته بودیم راهپیمایی نهم دی که درگیری شد. من بودم و نرجس و بقیه مردم. از بالای پل فردوسی، یک لکه سیاه وسط زایندهرودِ خشکیده میدیدیم که داشتند علیه نظام شعار میدادند. میدان انقلاب هم درگیری بود. نرجس در عالم نوجوانی اش هیجان داشت و میخواست بماند و من به زور دستش را میکشیدم که از معرکه بیرونش ببرم؛ امانت مردم بود. آن سال خیلی زود همه چیز تمام شد. با خودم میگویم حتما امسال هم زود تمام میشود. از یک نفر که قدمی آنطرفتر ایستاده میپرسم: چرا اتوبوس و تاکسی نیست؟ خبریه؟ طوری نگاهم میکند که گویا یک نفر از اصحاب کهفم. انگار میخواهد بگوید کجای کاری؟ اما جمله اش را قورت میدهد و میگوید: بخاطر گرون شدن بنزین اعتصاب کردن. قرار شده همه ماشیناشونو توی خیابون خاموش کنن. این مدلی اش را فقط در اخباری که از کشورهای اروپایی منتشر میشد شنیده بودم! الان جا دارد ذوق کنم که مثل اروپاییها مردممان بلدند با اعتصاب کل سیستم حمل و نقل را تعطیل کنند؟! تشکری میپرانم و دست میبرم داخل کیفم تا با خانه تماس بگیرم و بگویم اوضاع قمر در عقرب است. با دست کیفم را میگردم؛ اما دستم به صفحه لمسی گوشی نمیخورد. یادم می‌افتد امروز گوشی‌ام‌را در خانه جا گذاشته ام. چقدر عالی! دقیقا روزی که شهر بهم ریخته، من موبایل ندارم. به خانمی که دفعه قبلش جوابم را داده بود میگویم: ببخشید میشه من یه تماس با خونه بگیرم؟ گوشیم همراهم نیست. شرمنده!لبخند میزند و گوشی‌اش را میدهد. شماره خانه را میگیرم. به بوق دوم نرسیده، مادر جواب میدهد. بهتر از من از اوضاع باخبر است که صدایش از نگرانی میلرزد. میپرسم: مامان حالا چطوری برگردم خونه؟ -باید پیاده بیای. بابابزرگ هم امروز از سی و سه پل تا خونه شون پیاده رفته، همه راها بسته‌س. -بابا نمیتونه بیاد دنبالم؟ -دارم میگم خیابونا بسته‌س! باباتم کلی وقت گیر کرده بود تا تونست برسه خونه. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
یهومیومدمیگفت: «چراشماهابیکارید⁉️» میگفتیم: «حاجی! نمیبینےاسلحہ‌دستمونہ؟!یاماموریت‌هستیم‌ومشغولیم؟!»🤦🏻‍♂° میگفت: «نہ‌..بیکارنباش! زبونت‌بہ‌ذکرخدابچرخہ‌پسر...🍃° همینطورکہ‌نشستےهرکارےکہ‌میکنے ذکرهم‌بگو..:)»📿° وقتےهم‌کنارفرودگاه‌بغدادزدنش‌تۅ ماشینش‌کتاب‌دعاۅقرآنش‌بود ..💔 🌱 @shohada_vamahdawiat