🇮🇷﷽☫
#تحریر_حم
💎 @SMHM212
یاد ایامی
(بخش ۱)
اولین سالگرد پیروزی #انقلاب_اسلامی ایران (۱۳۵۸/۱۱/۲۲) من وارد اولین روز از ۱۸ سالگی خودم شده بودم (متولد ۲۱ بهمن ۱۳۴۱ هستم) که #امام_خمینی طی پیام تبریک خود فرمودند؛ «ما انقلابمان را به تمام جهان صادر میکنیم» + «باید همه بپا خیزیم و #اسرائیل را نابود کنیم»!!
این سخن #امام (#صدور_انقلاب + #نابودی_اسرائیل) از دو جهت برای من مهم بود:
۱) رؤیای «شهادت در حوالی #قدس» شریف (قبل از #پیروزی_انقلاب، خواب دیده بودم که در نبرد آزادسازی #بیت_المقدس، کشته میشوم)
۲) شعار اصلی من در تظاهرات ۲۲بهمن۱۳۵۷ لغایت ۲۲بهمن۱۳۵۸ تأکید بر این بود؛ «بعد از #شاه نوبت آمریکاست»!
در آنمقطع، معمولاً هر روز آ.سیدمرتضی را میدیدم (در مجیدیه هممحل بودیم) و یادمه که اولین موضوع صحبت ما راجع به همین مطالبه امام خمینی بود و اینکه ما (دو نوجوان ۱۷ ساله) چه میتوانیم بکنیم؟!
پسرعمو گفت: من شنیدهام داره نیرویی تشکیل میشه بنام #سپاه_پاسداران و من به آن نیرو خواهم پیوست!
اتفاقاً خبر تشکیل #سپاه (از ۱۳۵۸/۲/۲) کاملاً درست بود و سیدمرتضی هم به آن پیوست و تا زمان بازنشستگی خود هم در آن نیرو خدمت کرد.
ولیکن نگاه من برای صدور انقلاب، نظامیگری نبود و بیشتر به راهکارهای #فرهنگی و #هنری و رسانهای میاندیشیدم. (چنان که یکی دو سال هم بصورت غیررسمی به #خبرنگاری پرداختم! برای تمرین، معمولاً دوربین عکاسی خود را همراه داشتم و مشغول گزارشنویسی از اوضاع پیرامونی خود بودم که گزارشی از روستای #امامزاده_علاءالدین (زادگاهم از توابع شهرستان #آوج قزوین) در شماره ۵۹ مجله هفتگی #سروش در سال ۵۹ نمونهای از آن اهتمام بود.)
البته برداشت من از صرفاً «نظامیگری تلقی کردن سپاه»، ناقص و اشتباه بود وگرنه آمادگی کارهای فرهنگی بنده در ضریب با ظرفیتهای سپاه، قطعاً اوضاع متفاوتی را رقم میزد. اگرچه بعداً در قالب همکاریهای مقطعی (بعنوان #مربی یا #نویسنده برای نهاد نمایندگی ولیفقیه در #سپاه_تهران و یا عضویت در شورای راهبردی فرهنگی/سیاسی سپاه تهران)، داشتم ولیکن هرگز به آن نمیرسید که از ابتدای امر بصورت سازمانی به #خدمت_سپاه در میآمدم تا «زمان و هزینه» خود را بیهوده مصروف فعالیتهای انفرادی و پراکنده نکنم.
«صدور انقلاب اسلامی به تمام جهان»، مطلبی نبود که امام خمینی، ناگهان مطرح کرده باشند. بلکه از همان لحظه سقوط #شاهنشاهی، این مطلب در ذهن #انقلابیون، امر جا افتادهای بود و سخن امام صرفاً به مثابه به رسمیت شناختن و بازتاب آن تفکر #انقلابی بود.
چنانکه اشاره کردم، شعارهای ما بعد از فرار شاه (۱۳۵۷/۱۰/۲۶)، عبارت بودند از؛ «بعد از شاه، نوبت آمریکاست»، «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل»، «مرگ بر ارتجاع» و «سرنگونباد حکام مرتجع عرب»!
چنانکه دیدن یک #فیلم_سینمایی، برای من نقطه عطف مهمی در این قضیه شد! من قبل از #انقلاب حتی یکبار هم پای در هیچ سینمایی نگذاشته بودم (در #نظام_ارزشی خانوادهام، #تلویزیون و #سینما حرام بود) بعد از انقلاب، داشتم از خبرنگاری اولین #نماز_جمعه تهران به امامت آیةالله #طالقانی (۱۳۵۸/۵/۵) برمیگشتم به منزلمان (که در محله جی - جنوبغربی #تهران - بود) دیدم در سینمای جنوبغربی #میدان_انقلاب، فیلم #آزادی_فلسطین به نمایش گذاشته شده که برایم جلب توجه کرد و لذا برای اولینبار قدم به سینما گذاشتم و با دیدن آن فیلم (اسم اصلی آن، ۲۱ ساعت در مونیخ و در موضوع گروگانگیری ورزشکاران #اسرائیلی در المپیک #آلمان بود تا بدینوسیله توجه رسانههای دنیا به مسئله #فلسطین_اشغالی جلب شود) و از همانجا مصمم شدم که سینما را پایگاه صدور انقلاب اسلامی بپندارم. نفس نمایش فیلمی با موضوع آزادی فلسطین، خود گویای گرایش عمومی جامعه به نبردهای فراسرزمینی #نسل_انقلابی #ملت_ایران هم بود.
بعد از خروج از سینما برگشتم به کتابفروشیهای ضلع جنوبی #دانشگاه تهران و تمام پول خودم (اندوخته حقوقم از #کارگری در #بازار تهران) را صرف خرید کتابهایی نمودم که مرا با صنعت و هنر سینما آشنا میکرد!
بنابراین، اولین گام من برای ورود به امر صدور انقلاب اسلامی، مطالعه سینما بود و گام دوم من، نوشتن فیلمنامه سینمایی از قصهای بنام «نبرد تا آزادی» از استاد #محمود_حکیمی بود و سومین گام من، تأسیس #مرکز_سینمایی_فجر!
تأسیس و تشکیل و سپس انحلال «مرکز سینمایی فجر» (۶۰-۱۳۵۹)، ماجرای مفصل و مستقلی دارد که بعداً به آن خواهم پرداخت. ولیکن با آغاز #جنگ_تحمیلی، تدریجاً خود را آماده شرکت در #دفاع_مقدس نمودم و در ماه پایانی ۱۳۵۹ اسمم را در #سربازی نوشته و ماه آغازین ۱۳۶۰ عازم مناطق جنگی شدم.
یکی از علل ورودم به «کشتیرانی ج.ا.ا.» هم آشنایی با جهانی بود که انقلاب باید به آنها صادر میشد!
...ادامه دارد.
✍️سیدمحمدحسینی(منتظر)
۳۱ فروردین۱۴۰۳ (۰۳/۰۲/۰۱)!
🆔 @chelcheraaqHM
🎲
گروه چلچراغ معارف و احکام
🙏
🇮🇷﷽☫
#تحریر_حم
🔻@SMHM212
یاد ایامی
(بخش ۵):
👈بخش قبلی👉
قصه نخستین مرکز فرهنگی هنری
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران
(قسمت چهارم):
... «سلحشوران علوی» نامیدن اولین گروه مبارزاتی بنده علیه #رژیم_منحوس_پهلوی (در سال ۱۳۵۶ در محله #شهید_بخارایی جنوب تهران) نیز اقتباسی از عنوان یکی دیگر از داستانهای حماسی-مذهبی همین استاد پر برکت بود (که دو ماه پیش ۱۴۰۳/۶/۳۰ در سن ۸۰ سالگی رحلت کردند) و به نوبه خود در شورآفرینی انقلابی در نسل دهه چهلیها نقش بسزایی داشت.
(در باره دهه چهلیها مقاله مستقلی خواهم نوشت. همانان که نیروهای گهوارهای امام خمینیره نامیده شدند! همان نسل سلحشور بینظیری که دودمان #شاهنشاهی و بلافاصله #صدامیان را بر باد دادند و عرصه زمین را بر #استکبار_جهانی در جهان، تنگتر و تنگتر کردند و #نهضت ادامه دارد.)
۲) در نحوه تبدیل داستان به فیلمنامه (با آن #دکوپاژ آهنین) هم که بنده حرفهای کار کرده بودم و هیچکسی هم از لحاظ شکلی و تکنیکی و فرم به آن ایرادی نداشت.
۳) برای تولید آن بصورت فیلم سینمایی هم آنقدر ارزش و مطلوبیت داشت که بنده و ع.ع. و خیلی از دوستان برای آن یکسال دوندگی بکنیم و تشکیلات نسبتاً معظمی بنام «مرکز سینمایی فجر» را پدید آوریم که تبدیل به اولین #فرهنگسرای_جمهوری اسلامی ایران شد.
⁉️ ولیکن چرا در مقایسه با #سریال_سربداران، پس زده شد؟!
از طرف گروه فیلم و سریال #رسانه_ملی، به بنده نگفتند که فرضاً بودجه و امکانات محدودی داریم و به دلایلی، سریال #سربدران، اولویت یافته است و اثر شما بماند برای فرصتهای بعدی، بلکه صریحاً بخاطر اینکه بافت محتوایی آن، #مکتبی ارزیابی شد، مردود اعلام کردند!
در واقع به زعم خودشان، یک #انگ_سیاسی بدان زدند! و حال آنکه مکتبی بودن محتوای آن، افتخارآمیز بود نه اینکه عیب اساسی غیرقابل اغماضی باشد!
حال میشود تصور کرد که چه دستهایی در کار بودند از طرف قطبزاده تا به تفکرات امثال بنده، میدان ندهند!
اما برای بنده، تجربه جالبی بود و بنده را واداشت تا موضع خودم را تعیین بکنم. یا باید مکتبی بودن را رد بکنم و ادعا بکنم که من مکتبی نیستم و بلکه لیبرالمسلک هستم! و یا باید مکتبی بودن را بپذیرم و پای هزینههای آن هم بایستم. لذا موضوع تحول پیدا کرد به موضوع #حق و #باطل!
این مسئله باعث شد که بنده مکتبی بودن و مکتبیتر شدن را ترجیح بدهم و بحمدالله تاکنون بر همین مدار (ضدیت با هر نوع #پلیدی و #پلشتی) ماندهام و صد البته که هزینههای گزافی هم تاکنون پرداختهام!
آری! در آن مقطع، در اندیشه رهیافتی برای ایجاد مسیری جهت #صدور_انقلاب_اسلامی از طریق #سینما به دنیا بودم که ناگهان #جنگ_تحمیلی صدامیان شروع شد و از کارگری نه چندان مثمر در بازار تهران هم (بعد از ۴ سال) دیگر خسته شده بودم!
لذا بمحض احضار متولدین سال ۱۳۴۱ به #خدمت_زیر_پرچم، رفتم #سربازی! که بعد از آموزشی دو ماهه در پادگان زیبای لشگرک #تهران، به #باختران افتادم و لذا خودم را به پادگان شماره ۲ #کرمانشاه معرفی کردم و بعنوان جمعی گروه ۴۰۴ #مخابرات، مشغول خدمت شدم ولیکن در همان ماه اول به درخواست قرارگاه لشکر ۸۱ زرهی، به قرارگاه مرکزی اعزام شدم که سربازان آن، زندگی خیلی مرفهی داشتند! اما با #روحیه_انقلابی من سازگاری نداشت و لذا چندان دوام نیاوردم و به گروهان خودم برگشتم و اینبار توسط شعبه عقیدتی-سیاسی پادگان جذب و بعنوان مسئول نظارت بر آشپزخانه پادگان (که یکی از اهداف تخریبی نفوذیهای سازمان منافقین برای مسمومیت سربازان بود)، مأمور شدم که رفاهیات بیشتری نسبت به قرارگاه داشت که مهمتر از همه، آنقدر وقت اضافی داشتم که به عضویت #گروه_تئاتر «اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی باختران» در آمدم و تقریباً یکروز در میان در تمرینات آن شرکت میکردم و منتهی شد به اجرای نقشی در نمایشی با عنوان «ما تا آخر ایستادهایم» که بمناسبت دهه فجر ۱۳۶۰ در #تئاتر_شهر کرمانشاه، سالن نمایش ایلام، پادگان اللهاکبر اسلامآباد غرب، پادگان ابوذر سرپلذهاب، پادگان هوانیروز کرمانشاه و برخی مساجد کرمانشاه به نمایش در آوردیم.
بعد از اتمام تمرینات و اجرای نمایش مذکور، خوشی سربازی در آشپزخانه پادگان و رفت و آمد آزاد به شهر، زد زیر دلم و داوطلب حضور در #خطوط_مقدم جبهههای #حق_علیه_باطل شدم که به گردان ۱۱۹ تیپ اللهاکبر مستقر در #جبهه_میمک معرفی شدم (۱۳۶۱). اما #جانبازی بنده در #جبهه_سومار اتفاق افتاد (۱۳۶۲) که مصادف شد با اتمام دوره سربازی و احتیاط و به تهران برگشتم.
و در دوره نقاهت خود، وارد #حوزه_علمیه شرق تهران (مدرسه علمیه آیةالله جلالی خمینی) شدم و #سناریست_مکتبی و #سرباز_مکتبی بودنم تبدیل شد به #طلبه_مکتبی و در همان دهه شدم #افسر_مکتبی شرکت کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران!
و اما نخستوزیری؛ ...
...ادامه دارد.
✍️سیدمحمدحسینی(منتظر)
۱۴۰۳/۹/۱
🌐👈حیفه نبینی👉
💠
🎲👈محل نظرات👉
🙏