#حاج_قربی
#خاطره_هفتم
💢 مگر ما صاحب نداریم؟؟
☘ مدتی گرفتار مشکلی بودم و راه برون رفتی پیدا نمی کردم، یک مرتبه به ذهنم رسید به #حاج_قربی زنگ بزنم...
☘ تلفن زدم، گوشی را برداشت و مثل همیشه گفت: حسین جان...
🌱 گفتم حاج آقا کجایید؟ باید ببینمتان، مشکلی برام پیش اومده...
🌱 گفت الان میام سمت منزل شما، بیا بیرون.
🌱 خودم رو رسوندم سر خیابون، خیلی سریع رسید. از ماشین پیاده شد، اومدم پیشم و به عصا تکیه کرد و خیره به چشمام نگاه کرد با اون لحن #پدرانه و لهجه شیرین همدانی گفت: حسین جان شی شده؟ (چی شده)
☘ گفتم حاج آقا گرفتارم، فهمید نمیخوام موضوع رو بگم، دستم رو گرفت تو دستاش و محکم فشار داد با بغض فرمود: حسین، #مگه_ما_صاحب_نداریم؟
☘ این جمله رو که گفت، #اشک تو چشماش حلقه بست و بغض منم شکست و منکسر شدم و احساس کردم همان لحظه همه چیز حل شد... باور کنید همون روز مشکلم حل شد.
☘ حاجی با گفتن همون جمله ساده انگار همه وجودش شد توسل به #ناحیه_مقدسه حضرت ولی عصر عج، حاجی همه وجودش #ایمان_به_امام بود و با همین ایمان واقعی #گره_گشایی می کرد.
🆔 @taalighat
#آیت_الله_مصباح_یزدی
#خاطره8
🔻 اولین دیدار: صمیمانه با جوانان
☘ همان سال 79 که #آیتالله_مصباح همدان بودند، خیلی دنبال دیدار #خصوصی با ایشان بودیم تا راحتتر سؤالات مان را مطرح کنیم.
☘ یک روز وقت گرفتیم و به محل اقامت ایشان رفتیم. سه نوجوان دبیرستانی با ذهنی مملو از سؤال. در اتاق سادهای وارد شدیم و آیتالله #مصباح تشریف آوردند.
☘ روی زمین مقابل ما نشستند. یکی از محافظ ها، یک پشتی برداشت و خواست ایشان بهجای تکیه به دیوار، به آن پشتی تکیه دهند. همینکه پشتی را آورد، آیتالله مصباح فرمودند:
دیگه #تشریفاتی شد ...
☘ میخواستند احساس #صمیمت بین چند جوان و ایشان حفظ شود و هیچ تفاوتی حتی در نوع نشستن نباشد. بعد شروع کردیم سوال پرسیدن. یکی از بچهها که متأثر از #اصلاحات هم بود با لحن بسیار تندی سوالی پرسید و ایشان را نقد کرد.
🔹 اما آیتالله مصباح با کمال #آرامش و بدون کوچکترین تکدر خاطری، با #لبخندی که همیشه بر لب داشت آرام و مهربانانه پاسخش را داد. کاملا #پدرانه...
🔻 برای من این نکته مهم بود، یک عالم برجسته حوزه و یک #اندیشمند در سنین پیری، چقدر با حوصله و صمیمی چند #نوجوان که اطلاعات خاصی دارند و نه جایگاهی، خلوت کرده، برای آنها #وقت گذاشته و با آنها گپ و گفت میکند تا گرهای از ذهن آنها باز شود.
🔻 آن روز آنقدر با حوصله ما را پذیرفتد که اصلاً دچار احساس بدی نشدیم. اینکه حس کنیم با اکراه در جلسه نشستهاند، یا عجله دارند، یا حوصله چندجوان بی تجربه را ندارند... اصلاً و ابداً. با فراغ بال و صمیمیتی که کاملاً قابل ادراک و احساس بود از ما استقبال کردند.
🔻 از این جنس رفتارها و تعاملات چند نمونه سراغ داریم؟؟؟
🆔 @taalighat