🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_2 #ستاره_پر_درد از همون بچگی عاشق قرآن بود، اون زمان کامپیوتر و فلش و ضبط و موبایل نبود، یه
#پارت_3
#ستاره_پر_درد
ستاره سرش رو انداخت پایین، انگشت دو دستش را در آغوش هم کشید، یه مقدار تاب خورد و مردد بود، اما در آخر همون طوری پیش رفت و گفت:
ستاره: بابا جان اومدم یه چیزی بخوام ازشما.
بابا: جانم ستاره جان، میشنوم دخترم.
ستاره: بابا یه دارالقرآن تو نجف تاسیس شده، پیش خودمون هست نزدیک هم هست، میخوام برم قرآن حفظ کنم، فقط شرطش اینه که یک سال مدرسه نرم.
سکوت کوتاهی به وجود آمد و پدرش جواب داد:
بابا: برو دخترم، خیلی هم عالی، چی بهتر از قرآن هست.
دخترکم تو شوک بود هنوز باورش نمیشد پدرش قبول کرده.
ستاره وسایلش رو با شور وشوق آماده کرد و راهی دارالقرآن شد.
از جهتی که اولین دارالقرآن بود که همچین برنامهای رو برای حفظ قرآن پیاده کرد، برنامههای متفاوتی براشون در نظر گرفته بودند، نهج البلاغه هم یادشون میدادن.
ستاره از فضای اونجا خیلی خوشش اومده بود، خوب هم پیش رفت الحمدلله.
تو این یک سال پاتوقش شده بود همون دارالقرآن، دوستای قرآنی هم پیدا کرده بود.
بالاخره تلاشهاش هم جواب داد و تونست در مدت یک ساله قرآن رو حفظ کنه و بخشی از نهج البلاغه.
سنش هم به حدی رسیده بود که باید خونه داری رو هم خوب یاد میگرفت، خودش هم دل میداد واقعا، هرچیزی که نیاز بود رو میاومد میپرسید و یاد میگرفت.
وارد دبیرستان شد، ورزشش خیلی خوب بود، تو همه زمینهها، تصمیم گرفت یه رشته ورزشی رو انتخاب کنه؛ خیلی هم سخت بود، چون یه عده اومدن بهش گفتن تو قرآنی هستی، حافظ قرآن رو چه به کنگفو و کیک بوکس!؟
ستاره هم با جدیت میگفت: چیزی نمیبینم که خلاف قانون و شرع باشه، چه اشکالی داره؟ من میرم یاد میگیرم، عقایدم هم سرجاشه.
چادرم هم قرار نیست از سرم بیفته، قرآنم رو هم بیشتر از پیش پیگیری میکنم.
بالاخره دخترم وارد رشته کیک بوکس شد.
علاقه شدیدی هم نسبت به این ورزش پیدا کرد و با جدیت دنبال کرد، سعی کرد به صورت حرفهای این رشته رو دنبال کنه.
تو همین سن تدریس هم داشت، قرآن و گاهی ورزش.
تو همین ایام دبیرستان در رشته والیبال چندین مقام کسب کرد و مدال گرفت.
دیپلم رشته ادبیاتش رو گرفت، برای دانشگاه میخواست آزمون بده که همون سال آخر یکی از آشناها یه پسری رو معرفی کرد.
ستاره اون موقع ۱۷سالش بود، دلهره مادرانه من پابرجا بود، ولی خب از دخترم شناخت داشتم، اون حتما از پس یک زندگی دو نفره و متاهلی بر میاومد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هرشکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت۱ #من_عاشق_نمیشوم از میان دختر بچه های دبیرستانی من از همه پر مدعا تر بودم. هرکی منو می دید می
تازه واردا خوش اومدید😍😍
قدیمیا تاج سرید😘❣
پارت اول فصل اول من عاشق نمیشوم برای تازه واردها
- أليسَ من الغريبِ أن الطرقات تصبحُ
أطول عندما نشتهي الوصول الی بعضنـا ؟!
آیااین عجیب نیست وقتی دلمان هوایِ رسیدن
به یکدیگر را کنـد ، راهها طولانـی میشوند ؟
#عربیات
♡••
بۍتُـواینصُبحمراغرقِسڪوتۍڪرده
ڪہتمام نفسم ـدرپۍیڪ واژهےتُوست..💕
#امام_زمان ❥
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_3 #ستاره_پر_درد ستاره سرش رو انداخت پایین، انگشت دو دستش را در آغوش هم کشید، یه مقدار تاب خو
#پارت_4
#ستاره_پر_درد
سر سفره عقدش ستاره چیدم، خوشحال بودم از اینکه الان دخترم داره یه برههای جدید از زندگیش رو تجربه میکنه.
ستاره میگفت: هم شور و هیجان دارم، هم حس میکنم که انگار فقط دارم اسباب کشی میکنم.
دخترم با خودش هم چندچند بود.
من بهش امید میدادم، از تجربههام براش میگفتم.
از بالاوپایینهای زندگیم، از جر و بحثهای من و پدرش،از شیرینی قهر و آشتی.
ستاره من خیلی خانم بود، همه حرفهام رو گاها مینوشت و برا خودش نگه میداشت.
همه نگرانیهای مادرانهام رو ته قلبم دفن کردم، ستاره و شوهرش رو به خدا سپردم.
سال ۸۷ دخترم رو فرستادم خونه بخت.
مهریهاش سنگین نبود، اما اصفهانیها یه رسمی دارند که پدر داماد هم یه بخشی از مهریه رو باید بده.
پدر دامادمون یه زمین به ستاره داد، حاجی خودمون هم کمکشون کرد و زمین رو ساختن، یه خونه کوچیک و جمع و جور بهشون تحویل دادیم.
زندگی ستاره به ظاهر خوب پیش،
دخترم خیلی هنرمندانه ظاهر زندگیش رو زیبا و بی عیب و نقص نشون میداد.
همین امر باعث شده بود من وپدرش نفهمیم چی داره به ستاره میگذره.
حس مادرانه من بهم گفته بود ستاره از یه چیزی داره ناراحتی میکشه، اما اون چیه ؟ نمیدونستم.
چندباری سعی کردم بفهمم چی دخترم رو ناراحت میکنه، اما ستاره نم پس نمیداد.
میگفت: خدا رو شکر زندگیم خوبه، مشکلی ندارم.
یکم به دوری از شما هنوز عادت نکردم.
مادر: مادر ما که از تو دور نیستیم، هر وقت دلت گرفت یا تو بیا یا بگو من بیام.
ستاره: دستتون درد نکنه، دوست ندارم خیلی مزاحمتون بشم. میخوام برا خونه زندگیم بیشتر وقت بزارم.
مادر: خونه زندگیت که ماشاالله تمییز و عالیه، با آقا رضا صحبت کن ادامه تحصیل بده.
ستاره: نه الان نمیتونم ادامه تحصیل بدم، حتی کیک بوکس و اینا رو دیگه نمیرم، کلا میخوام بیشتر کنار رضا باشم و با اون وقت بگذرونم.
وقتی ستاره این حرفها رو زد، با خودم گفتم دخترم خیلی عاقل شده.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
سلام خدمت همراهان همیشگی قدیمیا عزیز دلید😘
تازه واردا❣ نفسید
عزیزان بخاطر ایام تحصیلی پارت گذاری داستان ستاره پردرد یک روز درمیان هست و شبها ساعت ۷الی۸:۳۰
تا عزیزان بتونن استفاده کنن از رمان و به درسهاشون هم برسند🌹
اگر نظر دیگهای دارید انتقادی پیشنهادی
تو رواق میشنوم عزیزان👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
#عشق_آسمانی
دو رکعت نمازی که فرد ازدواج کرده
میخواند ، برتر از هفتاد رکعت نمازی
است که فرد عزب میـخواند .
- بحار الانوار
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_4 #ستاره_پر_درد سر سفره عقدش ستاره چیدم، خوشحال بودم از اینکه الان دخترم داره یه برههای جدی
#پارت_5
#ستاره_پر_درد
رفت و آمد ستاره تو همین چند ماه اول کم شد، اعصابم خورد بود از اینکه نمیتونستم بفمهمم چی باعث تغییر رفتار و حال و روز ستاره شده.
ستاره: سلام، خوش اومدی رضا جان.
سرش رو تکون داد و رفت تو اتاق، همین رفتارش منو ناراحت میکرد.
همش با دوستاش بود، عاشق فوتبال و اینجور سرگرمیها بود؛ به محبتهایی که بهش میکردم توجهی نمیکرد.
پشت سرش با یه لیوان آب پرتقال وارد اتاق شدم، داشت لباسش رو میپوشید.
ستاره: آقایی برات شربت آوردم، بیا بخور یکم جون بگیری.
رضا: نمیخوام، سیرم.
ستاره: آب پرتقاله، شربتی که دوست داری.
رضا: شما زنها هی محبت کنید، بعدش تا تقی به توقی خورد بگید میرم مهریه رو میزارم اجرا.
ستاره: چه ربطی داره رضا، من کی حرف مهریه زدم؟ برات آب پرتقال آوردم، مگه من چی گفتم؟ چرا همش حرف مهریه رو میزنی؟
میخواستم خبر خوش بهت بدم، هیچ وقت روی خوش بهم نشون ندادی تو این چندماهه، همش با دوستاتی یا فوتبالی، انگار نه انگار متاهل شدی.
رضا: زبون درازی موقوف، من مردم هرکاری دلم میخواد میکنم، شما زنها حق ندارید از کارهای شوهرتون انتقاد کنید، فقط باید اطاعت کنی.
ستاره: من کجا از تو اطاعت نکردم؟ چی برات کم گذاشتم؟
تا اینا رو بهش میگفتم ساکت میشد، حرفی برا گفتن نداشت.
ستاره: میخواستم بگم امروز فهمیدم باردارم.
این حرف منو که شنید زل زد تو چشمهام و گفت:
رضا: خب، که چی؟ انتظار داری الان بپرم هوا جیغ بزنم برات، یا بیام بغلت کنم بگم آخی چه باحال.
نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم، زدم زیر گریه و از اتاق بیرون رفتم.
هیچ چیز این زندگی من مثل بقیه زندگی زوجها نبود،در هیچ کدوم از مرحلهها.
لذتهای دوران بارداری رو باید تنها میگذروندم، رضا به ظاهر تو خونه بود، ولی بود و نبودش فرقی نداشت.
عملا من تو یک زندان بودم؛ نمیدونم کجا اشتباه کردم، چیکار کردم که باعث شده من گیر رضا بیفتم؟
✍ف.پورعباس
🚫کپی وانتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_5 #ستاره_پر_درد رفت و آمد ستاره تو همین چند ماه اول کم شد، اعصابم خورد بود از اینکه نمیتونست
#پارت_6
#ستاره_پر_درد
ستاره حتی به من که مادرش بودم هم چیزی نمیگفت، اینقدر دیر به دیر سر میزد که من بعضی وقتها بی وقت پا میشدم میرفتم خونشون.
نگرانش بودم، این سر نزدنهای ستاره با اون حرفهایی که در مورد دلتنگیش از خونه میگفت جور در نمیاومد.
مادر: سلام مادر، پارسال دوست امسال آشنا، خبری ازت نیست؟ چرا نمیای یه سر بزنی؟
ستاره: وقت نمیکنم، صبح تا شب رضا خونه نیست، بحث بارداریهم هست که نمیزاره دیگه...
مادر: حالا دیگه من غریبه شدم؟ اینجوری خبر مادربزرگشدن رو میدن؟ نباید زودتر میگفتی؟
ستاره: اینقدر شوق و ذوق داشتم که یادم رفت، میخواستم با رضا بیایم بهتون سر بزنیم و اونجا جشن بگیریم ولی رضا وقت نکرد.
ستاره وقتی این حرفها رو میزد من همه رو باور میکردم، یه درصد هم فکر نمیکردم ستاره با شوهرش مشکل داشته باشه.
مثل بقیه مادرها منتظر موندم نوهام دنیا بیاد.
چون حس کرده بودم دخترم از چیزی داره ناراحتی میکشه، خودم تصمیم گرفتم بیشتر بهش سر بزنم و حواسم رو جمع کنم.
۹ماه خودم دخترم رو تو پر نگه داشتم، به رضا هم می سپردم خیلی مراقب ستاره باشه.
اونم میگفت چشم، مثل چشمهام مراقبم ازش.
اما ستاره تو ایام بارداریش بیشتر لاغر شد، خوشحالیای تو صورتش نمیدیدم، نه خودش، نه همسرش.
اما من خیلی خوشحال بودم، با خودم میگفتم که هر مشکلی تو زندگی ستاره باشه با اومدن بچه حل میشه.
شغل رضا آزاد بود، طوری بود که صبح تا ظهر حالت عادیش بود سرکار باشه، برام سوال بود که چیکار میکنه که تا نصف شب بیرونه و ستاره رو اینجور تنها گذاشته.
تناقضهای رفتاری رضا برام جای سوال بود، شکهایی کرده بودم ولی مطمئن نبودم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
زلیخا جوان شد و بینا گشت💝
نه ز بهر عشق یوسف❣
چون عشق احمد در دل او پیدا گشت💝
✍ف.پورعباس
اون لحظهای که تو روضه میخوای همراه جمعیت، امام حسین رو صدا بزنی و یهو یاد لحظات سیاه و چرکی میفتی که سرگرم گناه بودی و از امام حسین خجالت میکشی و صدای یاحسینت توی گلوت خفه میشه !
به واللّه که امام حسین خجالتزدههایی که خودشون رو بین جمعیت روضه قایم میکنن، پناه میده .