دعای مقاتل خیلی اثر گذاره حتما بخونید🙏
به امید آزادی سید کاظم روحبخش
پزشکیان:از اقتصاد سردر نمیارم😐
👈اینم سندش👉
پزشکیان:توانایی مدیریت نداریم🤨
👈اینم سندش👉
پزشکیان توهین به شهید رئیسی🤭
👈اینم سندش👉
پزشکیان و تعصب ترکی ضدفارسی
👈اینم سندش👉
پزشکیان بنزین باید۲۰هزار بشود🧐
👈اینم سندش👉
پزشکیان ادعای دروغ علیه نظام😳
👈اینم سندش👉
پزشکیان وضعیتش در مجلس😑
👈اینم سندش👉
پزشکیان و اشتباه در فتنه مهسا
👈اینم سندش👉
پزشکیان و تضعیف وحدت ملی
👈اینم سندش👉
پزشکیان بداخلاق و بی ادب 😳
👈اینم سندش👉
پزشکیان ظریف وزیر خارجه اش
👈اینم سندش👉
پزشکیان پر تناقض بی ثبات😵💫
👈اینم سندش👉
پزشکیان مخالف نهی از منکر🤨
👈اینم سندش👉
پزشکیان علیه پزشکیان (تناقض)
👈اینم سندش👉
#لطفا اونقدر نشر بدید تا بدست همه اونایی که میخوان بهش رای بدن برسه.یا علی
#در_قبال_رایمون_مسئولیم
#نه_به_بی_اخلاقی
#جریان_تزویر
#جهاد_تبیین 🇮🇷
#پارت_43
#آبرو
حامدی: سلام دختر عزیزم، خوبی؟
نازنینزهرا: سلام خانم، آخ ببخشید استاد.
حامدی: خواهش میکنم عزیزم این چه حرفیه.
بگو امتحاناتت رو چه کردی تا اینجا؟
نازنینزهرا: خوب بود، آسون بود دوتا امتحان دیگه بدم تموم میشه میام اونجا.
حامدی: قدمت سر چشم دختر قشنگ، من خیلی جای خالیت رو تو کلاس حس میکنم، امیدوارم زودتر بیای ببینمت.
نازنینزهرا: ممنونم.
حامدی: داداش خوبن؟ پدر و مادر خوبن ان شاالله؟
نازنینزهرا: خوبن، همه خوبن.
حامدی: مزاحمت نمیشم گلم، سلام خانواده رو برسون جانم.
محمدحسین: آبجی خانم حالش چطوره؟
نازنینزهرا: خوبم، این دوتا امتحان هم تموم بشه بهتر میشم.
محمدحسین: خیلی بیسر و صدا لباس بپوش بیا بریم بیمارستان.
نازنینزهرا: اونجا برا چی؟
محمدحسین: باید بخیههام رو باز کنم، به بهونه گردش با تو میخوام بریم اونجا.
نازنینزهرا: منو نداشتی به چه بهونهای میرفتی بیرون؟
محمدحسین: مزه نریز مو قشنگ، زود باش آماده شو.
محمدحسین و نازنین باهم به بیمارستان رفتن، تازه اونجا بود که متوجه شد زخم محمدحسین جدیتر از چیزی بوده که خودش میگفته.
اونجا دل نازنین خیلی به حال برادرش شکست.
دکتر: خیلی هنوز باید مراقب خودت باشی.
محمدحسین: چشم آقای دکتر.
دکتر: مسکنهات رو کمتر میکنم، هفتهای یدونه، خیلی درد داشتی اذیت بودی دوتا، بیشتر استفاده نکنید.
محمدحسین: خیلی ممنون، زحمت کشیدید دکتر.
دکتر: ان شاالله همیشه به سلامتی.
نازنینزهرا: چرا نگفتی زخمت جدیه؟ شبیه جای گلوله نبود، بیشتر به جای قمه و چاقو میخوره.
محمدحسین: چه تاثیری داشت اگر میگفتم؟ فرق گلوله با قمه و چاقو چیه؟
نازنینزهرا: حداقل بیشتر حواسم رو جمع میکردم، بخاطرهمین عقب انداختی مراسم نامزدی رو؟
محمدحسین: این یک دلیلش بود، اصلش تو بودی، آرامش ذهنی تو برام از هر چیز دیگه مهمتره.
نازنینزهرا: سلامت تو هم برام مهمه، نمیخوام زندگیت رو بخاطر من به خطر بندازی.
عاشقانههای خواهر برادری و دل نگرانیهاشون بسیار دیدنی بود، نازنین در اون لحظه تو چشم محمدحسین خیلی دوست داشتنیتر از نازنین قبل از این اتفاق بود، تازه انگار حس میکرد خواهر داره.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سری انتخابات فرق میکنه
دوست من دقت کنید
بصیرت بصیرت بصیرت
#پارت_44
#آبرو
آخرین امتحان رو هم نازنین سربلند ازش بیرون اومد، حالا نوبت دور بعدی امتحانات، حوزه و شهریور پایه یازدهم بود.
محمدحسین: بریم بیمارستان.
نازنینزهرا: حالت بد شده داداش؟
محمدحسین: نه، تو رنگ و رو نداری، این مدت خیلی بهت فشار اومده، برم به دکتر بگم یه سرم تقویتی ، چیزی بهت بزنه، قشنگ معلومه داری از پا میوفتی.
نازنینزهرا: ولی من حالم خوبه داداش، خیلی حساس نشو یکم بخوابم به تنظیمات کارخونه برمیگردم.
محمدحسین: نمیشه، بیا بریم تا خیالم راحت بشه.
محمدحسین دست نازنین رو گرفت و برد بیمارستان، معاینههای پزشک هم نشون میداد نازنین یه مقدار ضعیف شد، یه آمپول تقویتی براش تجویز کرد.
نازنینزهرا: الان خیالت راحت شد؟
محمدحسین: هروقت شدی نازنین سابق خیالم راحت میشه، قشنگ معلومه انرژی نداری.
نازنین لبخند زد و سرش رو به سمت جاده برگردوند.
آبیموه فروشی رنگارنگ خیلی جلب توجه میکرد، نازنین محو تماشای آبمیوه فروشی شد.
محمدحسین: آبیموه میخوای؟
نازنینزهرا: یه دفعهای دلم خواست.
محمدحسین: چی بگیرم؟
نازنینزهرا: میشه دوتا چیز بگیری؟
محمدحسین: دوتا چی؟
نازنینزهرا: آب هویج و آب انبه.
محمدحسین: رو چشم خواهر قشنگم.
نازنینزهرا داشت تکراری نشدنیترین لحظه زندگیش رو کنار محمدحسین میگذروند، لحظات نابی که نازنین آرزو میکرد کاش پایانی نداشت.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
شنبه هفته آینده که نتایج اعلام میشه شب اول محرمه
دست من و شماست که مشخص کنیم شب اول محرم توی شهر شاهد رقص و پایکوبی طرفداران پزشکیان (ضد انقلاب و ز.ز.آ و جنبش سبز و ... ) باشیم😭
یا نه با احترام به ماه محرم الحرام به رییس جمهور انقلابیمون تبریک بگیم
مبادا با نشستنمون و سکوتمون، مثل مردم کوفه شرمنده ی آقا امام حسین (ع) بشیم😔
پشیمونی سودی نداره، این چند روز باقی مونده رو دریابید...
یا اباعبدللّٰهِ الحسین(ع)✋
#پارت_45
#آبرو
محمدعلی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسمالله الرحمن الرحیم.
بحث امروز ما احساس تکلیف در برابر جامعه است.
همون طور که مستحضرید اوضاع اقتصادی و معیشت مردم روز به روز بدتر میشه، چیزی هم نیست که قابل کتمان یا انکار باشه.
وظیفه ما در برابر این اتفاق چیه؟
یک: حضور پر شور در انتخابات، چه مجلس باشه چه خبرگان چه ریاست جمهوری، نگویید رأی ما اثر ندارد، رأی شما اثرش رو تو سفرههاتون میبینید.
وقتی مسئولی ناکارآمد و حرمت شکن میاد سرکار، یه انگشت اتهام سمت اون فرد و سه انگشت سمت خودمونه.
ما یا رأی ندادیم اجازه دادیم یه عده از خدابیخبر بجامون رأی بدن یا رأی دادیم اما با در نظر گرفتن قوم و قبیله و اینجور مسائل.
در حالی که انتخاب اصلح ملاکهای دیگهای داره.
صرفا اصلح اونی نیست که قرآن میخونه، خوارج همه قرآن میخوندن، تهش تو بحث حاکمیت به غلط به فرد نالایق و نادان مثل ابوموسی اشعری رو حاکم کردن و باعث انحراف دین اسلام نه فقط چندسال بلکه چند قرن دین را از راهی که خدا مشخص کرده بود منحرف کردن.
رأی ندیم یا اگر دادیم به فرد اصلح ندهیم، حق الناس گردن ماست، با روی کار آوردن فرد نالایق عدهای دیگر که از حضور این فرد ناراضی هستن تحت فشار قرار میگیرن و هرچقدر تو این دنیا به اون افراد سخت بگذره بخاطر انتخاب غلط تو توی بدبختی اون فرد مسئولی و اون دنیا باید پاسخگو باشی.
محمدعلی به مدت یک ساعت بخاطر پیش رو داشتن انتخابات برای مردم تو مسجد محل سخنرانی کرد، طبق معمول بعد از سخنرانی یک ساعت بین مردم نشست و به تکتک سوالهاشون جواب داد.
زهره: قبول باشه شیخ من.
محمدعلی: قبول حق خانمی.
زهره: خیلی بحث امشب خوب بود، خدا کنه مردم اصلح و بهترین رو انتخاب کنن.
محمدعلی: درد اینجاست که یه عده از این حقشون استفاده نمیکنن، یه عده هم میان از فرصت استفاده میکنن، بقیه رو از حقشون که انتخاب کردن و دخالت در سرنوشتشون هست محروم میکنن.
زهره: خدا ان شاالله همه رو هدایت کنه.
محمدعلی: خبر از نازنین زهرا نداری؟
زهره: من از دهن به دهن شدن با این دختر اجتناب میکنم، نمیدونم کجای تربیتم غلط بوده که حرمت بزرگتر سرش نمیشه.
محمدعلی: این دختر ما هم معزلی شده، هم ما رو از زندگی انداخته هم برادرش رو.
زهره: خدا میدونه صد بار مردم و زنده شدم تا به خونواده حاج رضا گفتم برا تیر ان شاالله مزاحمتون میشیم، الان بندهخداها چی فکر میکنن؟
محمدعلی: چه میشه کرد؟ محمدحسین خودش خواست عقب بندازیم و عجله نکنیم.
زهره: اگر یه پاش اینجا نبود و یه پاش شهرستان بخاطر اون خانم که اینطور نمیشد.
محمدعلی: دو هفته دیگه امتحانات نازنینزهرا هم تموم میشه کلا برمیگرده اینجا دیگه نه ما نگرانشیم نه محمدحسین.
زهره: خدا میدونه دیگه چطوری میخواد آبروی ما رو پیش دوستای حوزوی ببره.
محمدعلی: ظاهرا که سر عقل اومده و قبول کرده درس بخونه، هم درسهای مدرسهاش رو خوب داده هم میانترمهای حوزه رو.
زهره: این شگردش، میخواست دهن ما رو ببنده قربونت برم.
محمدعلی: فعلا که ظاهرش خبر از درس خوندنش میده، تا نتایج این ترم بیاد صبر میکنیم.
زهره: خدا به خیر کنه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقلب رسوندن جلیلی به پزشکیان
اون آهنگ آخرش چی بود 🤦♂😂
#پارت_46
#آبرو
حامدی: نازنینزهرا خانم، صبحانه آماده است دختر خوب، بیا صبحانه بخور.
حامدی نازنینرو از پشت در صدا زد و رفت تو آشپزخونه، سفره رنگارنگ رو آماده کرد، و منتظر موند نازنین بیاد.
چند دقیقهای گذشت ولی خبری از نازنین نشد، بجای صدا بلند کردن و از آشپزخانه داد زدن، مجدد پشت در اتاقش رفت و در زد و اونو صدا زد ولی جوابی نشنید؛ آروم در رو باز کرد.
نازنین روی تخت خواب بود و آه و ناله ضعیفی ازش بلند بود.
حامدی با ترس بالا سر نازنین رفت، نازنین به شدت عرق کرده بود.
حامدی: یا صاحب عصر، این دختر داره تو تب میسوزه.
نازنین جان، دختر خوب صدام رو میشنوی؟ نازنین جان؟
فورا گوشیش رو برداشت و به آمبولانس زنگ زد.
تا رسیدن آمبولانس عرق از صورت و دست و پای نازنین پاک کرد، مقداری لبهاش رو تر کرد و اقداماتی کرد تا آمبولانس برسه.
دکتر: بدنشون به شدت ضعیف شده، خیلی به خودشون فشار آوردن.
حامدی: شبانه روز درس میخونه، ایام امتحاناتش هست.
دکتر: شما پدر و مادرها چرا به فکر بچهها نیستید؟ مگه همه زندگی درس؟ حالا خوب شد دخترتون به این حال و روز افتاده؟
حامدی: والا چه عرض کنم دکتر.
دکتر: این پرستار بالا سرشون میمونن تا بهوش بیان، دوتا B12 براشون نوشتم، یه سرم تقویتی، تا آخر ایام امتحانات، هفتهای یک بار آمپول تقویتی بزنن.
غذاهای مقوی هم فراموش نشه.
حامدی: چشم آقای دکتر حتما.
ببخشید من برم ببینم کی پشت در.
مهدی: سلام، آمبولانس برا چیه خانمی؟ مردم و زنده شدم.
حامدی: نترس من چیزیم نشده، یکی از شاگردام حالش بد شده.
مهدی: شاگردتون!؟
حامدی: فراموش کردم سلام کنم و خداقوت بگم عزیزم.
مهدی: فدای سرت، همین که دیدم سالمی دلم آروم گرفت.
دکتر: سفارشات لازم به پرستار کردم، شما هم بیشتر مراقب دخترتون باشید.
حامدی: لطف کردید آقای دکتر ممنونم.
یه لیوان چای دست آقا مهدی داد، یه سر به اتاق نازنین زد، هنوز بهوش نیومده بود، به سرعت سمت آشپزخونه رفت و یه لیوان شربت درست کرد و برای پرستار برد.
پرستار: خیلی ممنون، زحمت کشیدید.
حامدی: من از شما ممنونم، جون دخترم رو نجات دادید.
مهدی: چرا آوردیش اینجا؟ اگر چیزیش میشد جواب خانوادهاش رو کی میداد؟
حامدی: این دختر خیلی تنهاست مهدی، فقط داداش که هواش رو داره، قصهاش مفصله که چرا آوردمش اینجا.
مهدی: امان از دل نازکت هانیه.
نازنین بعد از یک ساعت بهوش اومد، خوشبختانه تبش کمتر شده بود، پرستار بعد از چک کردن احوال عمومیش از حامدی خداحافظی کرد و رفت.
حامدی بالای سر نازنین نشست، دست زیر سرش برد و مقداری آب بهش داد، با پارچهای صورتش رو شست و مجدد روی بالشت گذاشت.
حامدی: چه بلایی سر خودت آوردی دختر؟
نازنینزهرا: من چی شدم؟
حامدی: داشتی تو تب میسوختی، بهت نرسیده بودم از دست رفته بودی.
نازنینزهرا: من فقط دیشب یکم سر درد داشتم، یکم دراز کشیدم تا سرم آروم بشه دوباره بخونم، امروز امتحان داشتم.
حامدی: بهش فکر نکن عزیزم، امتحان امروزت رو من درستش میکنم، بقیه روزها رو خدا از ما نگرفته جانم.
نازنینزهرا: شما خیلی مهربونید خانم حامدی، تا حالا نشده بود کسی اینجوری نگرانم بشه.
حامدی سرش رو پایین انداخت و بغضش رو تو گلو نگه داشت، دست به سر نازنین کشید، نازنین هنوز چشماش سنگین بود، مجدد خوابید و حامدی اشکاش جاری شد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
53.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی سالومه هم فهمید پزشکیان به درد ریاست جمهوری نمیخوره
ولی باز هم ۱۰ میلیون رأی آورد😩
جلیلی: یکی از پیشنهاد های ما #بیمه_سهام است
یعنی اگه مردم خسارتی کنن بیمه خسارت رو پرداخت کنه، به به چه طرحی
سلام قشنگای کانال😍😍💝
حواسم هست دیروز پارت نگذاشتم و شما حسابی دلتنگ شدید☺️
درگیر کارای انتخاباتی بودم و یه امتحان سخت هم دیروز داشتم🥴
چند روز دیگه یه امتحان دیگه هم داره ان شاالله آخریه😶
امروز ان شاالله یه پارت ، سعی میکنم بلند بالا مهمونتون کنم😚
اما....
اول بگید ببینم شما برای بالا اومدن اصلح در انتخابات چیکار کردید تا الان؟
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
نماهنگ بابا جون رقیه.mp3
2.54M
🤲رفقا از توسل به اباعبدالله غافل نشید دل ها دست امام حسین اند
😭این فایل رو گوش بدید و زار بزنید و از ارباب بخواید کمکمون کنه نزاریم خون شهید رئیسی پایمال بشه
❤️حسین جان،ارباب جان
خیلی داریم تلاش میکنیم برای این که کسی بیاد که راه شما رو ادامه بده
مگه نگفتید ما تلاش کنیم شما کمکمون میکنید!؟
مگه جز شما کسی روداریم که بخوایم ازش کمک بگیریم؟
مگه جز شما کسی رو داریم باهاش درد و دل کنیم!؟
شاهدی که خواب و زندگی رو تعطیل کردیم و شبانه روز داریم تلاش میکنیم
رقیبمون رو آورده به دروغگویی و فریب دادن
دل های تمام دنیا دست شماست ارباب جان تو رو به اون لحظه ای که از تشنگی همه جا رو دود میدیدی نزار شرمنده این مردم و شهدا بشیم
حسین جان بزرگتر ما شمایی کس و کار ما شمایی...
میشه بخاطر اون شهدایی که تو بغلت چشماشون رو بستند کمکمون کنی؟
میشه ارباب!؟میشه!؟😭😭😭😭
#حال_دلتنگی
🔴رفقای گلم اختلاف در نظر سنجی ها به یک درصد رسیده و جلیلی یک درصد دیگه رای میخواد
خبرم خوبم این که سرعت رشد رای های جلیلی خیلی بیشتر از پزشکیان هست
این یعنی امروز و فردا باید ماها قیامت کنیم
باید با همه ی وجود تو میدون بیایم و رای جمع کنیم
از جمع کردن رای یک نفر هم نباید بگذریم
نیم ساعته دارم باهاش زار میزنم👆😭
دست از تلاش برندارید رفقای گلم یک قدم بیشتر نمونده
دست و پای تک تکتون رو میبوسم
التماستون میکنم نزارید شرمنده شهدا بشیم نباید فقط بخاطر یک درصد ببازیم به کسایی که جز قدرت طلبی هیچی ندارند🙏
ایشالا خود ارباب هم کمکمون میکنه،تپسل فراموش نشه
#پارت_47
#آبرو
محمدحسین: میخوای بیام دنبالت بریم یه سفری، جایی؟
نازنینزهرا: داداش دورت بگردم، من خوبم واقعا، راست میگم، الان برگشتم سر درس و مشقم، یک هفته دیگه تموم میشه، بعدشم شهریور هم امتحانای پایه یازدهمم هست هم این امتحان دو روز پیش که ندادم.
محمدحسین: چرا اینقدر حرف زدنت عوض شده؟
نازنینزهرا: چطوری شده؟
محمدحسین: خیلی ناز و دخترونه شده.
نازنینزهرا: سر به سرم میگذاری؟
محمدحسین: نه، جدی گفتم؛ راستی از خانم حامدی از طرف من تشکر کن، ان شاالله بتونم در خورشون خوبیاشون رو جبران کنم.
نازنینزهرا: چشم، تو هم مراقب خودت باش، دوباره نزنن دل و رودهات رو بیرون بریزن.
محمدحسین: چشم سرکار.
نازنین با لبخند تماس را قطع کرد و از اتاق بیرون رفت.
حامدی: داشتم برات میوه می آوردم، بیا اینجا بشین.
نازنینزهرا: شما اگر بچه داشتید، اون بچه خوشبختترین فرزند روی زمین بود.
حامدی: تو هم عین بچه خودم، من یه مدت حس میکنم تو دختر خودمی، تو احساس خوشبختی میکنی اینجا؟
نازنینزهرا: مثل اتاق و آغوش داداش محمدحسینم اینجا آروم و پر از آرامشه برام.
حامدی: خوشحالم اینو میشنوم.
نازنینزهرا: شوهرتون نیستن؟
حامدی: همسر من کارای تبلیغی زیاد میکنه، هم ایران هم خارج از ایران، در ماه سه روز میاد، امروز دیگه مجدد رفت، ماه دیگه دوباره میاد.
نازنینزهرا: شما اینجوری خیلی کم همسرتون رو میبینید، وقت میکنید باهم حرف بزنید، باهم بگردید یا برید مسافرت؟
حامدی: برا اینا هم وقت پیدا میکنیم عزیزم.
نازنینزهرا: زندگی جالبی دارید.
حامدی: راستی برگهات رو تصحیح کردم، ۲۰ شدی.
نازنینزهرا: واقعا، خوشحالم میشنوم.
حامدی: مطمئنم بقیه درسهات رو هم ۲۰ میشی.
نازنینزهرا: امروز درس اخلاق ۱ هم نمرهاش اومد، اونم ۲۰ شدم.
حامدی: از نازنینزهرای معالی غیر از این انتظار نمیرفت.
نازنین تمام امتحاناتش رو با موفقیت پشت سر گذاشته بود، معدلش ۲۰ شد، شاگرد اول حوزه.
حامدی: خانم سلطانی حالا باور کردید نازنینزهرا معالی اونطوری نبود که شما فکر میکردید.
سلطانی: این طرفداری شما از این دختر هم برامون سوأله، از وقتی اون اتفاق افتاد و اونطوری کل آموزش و حوزه رفت زیر سوال شما هم با ما سر سنگین شدید.
حامدی: من از اول با این روش غلط مخالف بودم، صدام رو منتها نمیشنیدید، نیاز بود اونطور به هممون تشری زده بشه.
سلطانی: برا ما خوب میشه اون اینطور موفقیتی به دست آورده، منتها یکی از اساتید میگفت معالی سر کلاس اصلا درس گوش نمیده، متعجبم چطور همه رو ۲۰ شده!
حامدی: حالا تهمت هم میزنید و فکر میکنید اون تقلب کرده؟
سلطانی: من همچین حرفی نزدم، منتها برام سوأله چطور درسی رو که گوش نمیداده تو کلاس ۲۰ شده؟
حامدی: اون استاد از کجا مطمئن نازنین گوش نمیداده؟ سر کلاس من طوری بود که انگار گوش نمیکرد ولی سوال که ازش میکردم مثل بلبل جواب میداد. اون استاد ازش تو کلاس درس پرسیده؟
سلطانی: اطلاعی ندارم.
حامدی: من خیالتون رو راحت کنم، نازنینزهرا اون چیزی نیست که شما فکر میکنید، اون دختر باهوشترین دختری هست که تا بحال بین طلبهها دیدم.
سلطانی: ان شاالله همین طوره خانم حامدی.
حامدی: جز این نیست.
خانم سلطانی پوفی کرد و گردنش رو کج کرد و زومکن رو توی قفسه گذاشت.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~