eitaa logo
تلک الایام
1.5هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
جلاءالعیون علامه ی مجلسی را باز کرده ام و مقتل مادر را مرور می کنم... اما همه ی داستان این نیست... از صبح صدای آن نوحه خوان نوجوان عرب توی گوشم است که چند روز پیش درتشییع شهدای مظلوم فاطمیون می خواند: هذه کل الحکایة نحن عشاق الولایه... همه ی داستان همین است که ما عاشق ولایتیم... @telkalayyam
مرددم که تو با عید می رسی از راه و یا به یمن قدوم تو عید می آید؟ @telkalayyam
می دیدیم که پشت کامیون ها نوشته : منمشتعلعشقعلیمچهکنم مسابقه می گذاشتیم برای خواندنش و فسفر می سوزاندیم. ذوق می کردیم که کشف کردیم و توانستیم بخوانیم، ولی نه می فهمیدیم "من"یعنی کی ،نه "مشتعل"یعنی چی،نه"چه کنم"یعنی چی، فقط "علی"اش برای مان آشنا بود. حالا چه زود بلدیم بخوانیمش،چه خوب می فهمیم "من" را ، "مشتعل"بودن را ،"چه کنم"را ، فقط "علی"را نمی دانیم یعنی کی... .............. از وبلاگ عطش شکن: https://atashshekan.persianblog.ir کانال نویسنده: @atashekan
… … پرسید صاحب این خانه آزاد است یا بنده است؟ کنیز گفت: آزاد است… فرمود: راست گفتی اگر بنده بود از مولای خود می ترسید… . . . از بُشر پرسیده بودند چه رازی ست که همیشه پابرهنه ای گفته بود«والله جعل لکم الارض بساطا» بر زمینی که بساط پادشاهی مولای من است با کفش پا نخواهم گذاشت… . . . از منتهی الامال، ص۱۹۰ @telkalayyam
... به عنوان مثال آن سال ها وبلاگ چیز مدرنی بود...وبلاگ داشتن کلاس داشت. بعد این شبکه ها ی اجتماعی آمدند و وبلاگ کهنه شد... بعد شبکه های موبایلی آمدند و پشت سیستم نشستن شد یک کار خنده دار... وبلاگ که می نوشتم گاهی دلم تنگ می شد برای سر رسیدهایم... توی شبکه های اجتماعی که می رفتم گاهی دلم وبلاگ می خواست...بعد دوباره یک چیز جدیدی می آمد که هیجان داشت... یک جنگولکی توی این دنیا هست که آدم هی دلش چیز تازه می خواهد و هی دلش هوای چیزهای کهنه و قدیمی می کند... هی قدیمی ها دلش را می زنند و هی تازه ها حوصله اش را سر می برند... هی می رود و هی بر می گردد... گاهی با این آرام است و گاهی با آن و هی دلش بهانه ی آن چیزی را می گیرد که یک روز دلش را زده بود.... @telkalayyam
بچه های من پول هایشان را روی هم گذاشته اند و یک هدیه برای عمویشان خریده اند به دخترم می گویم این را به چه مناسبتی برای عمو خریده اید؟ می گوید به مناسبت روز عمو می گویم روز عمو دیگر چه صیغه ای ست؟ می گوید تولد حضرت عباس مگر روز عمو نیست؟ و لعنت خدا بر هر آن کس که بین تو و آب فرات مانع شد... @telkalayyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_ابانا... من هم مثل یک کودک گریه کردم برای پدری که سخت است جدا شدن از او... #یمن.... @telkalayyam
شاعرهای درست و حسابی بعد از شعر گفتن، تازه کار سختشان شروع می شود. این که شعرشان را دو دستی بچسبند که دزد نبرد یا اسمشان را محکم بدوزند به پایین شعر که کسی بدون ذکر نام شاعر، شعرشان را نخواند یا راه بیفتند دنبال شعرشان بینند کجاها می رود با کی معاشرت می کند چه جور دوست و رفیق هایی دارد و... . و این قصه امروزی نیست در تذکره ی آتشکده ی آذر آمده است: «ملک طیفور برادر مهتر ملّا داعی انجدانی است و از تلامذه ی شیخ عبدالعال و مولا فتح الله مفسّر است و اوّل حال «کسری» تخلّص می کرده، بعد از آن مدّتی در قزوین مانده و «ملک» تخلّص کرده. به هر حال این یک بیت ممتاز از او ملاحظه شد. گویند: بعد از آن که میرزا ملک قمی به هندوستان رفته بود، جمعی این شعر را به او اِسناد می دادند. ملک طیفور قاصدی به این خصوص به هند فرستاده و از میرزا ملک قمی، حجّتی معتبر صادر کرده، مدّعیان را ساکت ساخته و شعر را مالک شد. این است: خون چکان است «ملک» تیغ ستم، می ترسم که پی آخر به در خانه ی قاتل برود» @telkalayyam
... توی شهر ما تا همین چند سال پیش رسم بود که بچه های هر محل و کوچه ای از یکی دو هفته مانده به نیمه شعبان یک سینی دست می گرفتند و چند تا شکلات توی سینی می گذاشتند و به هر رهگذری که می رسیدند می گفتند برای تولد امام زمان کمک کنید . با این کار پول جمع می کردند برای آذین کوچه یا محل و معمولا ساختن حوض و فواره و درست کردن ماکت خاکی جبهه و جنگ حق و باطل. یک رقابت زیبای پنهان و گاهی آشکار وجود داشت بین بچه های هر کوچه و محل بر سر این که روز نیمه ی شعبان کدام حوض قشنگ تر است و کدام فواره بلندتر است و آذین بندی کدام کوچه خیره کننده تر است... بعضی از بچه ها هم سینی شان را دست می گرفتند و می آمدند توی خیابان و جاهای شلوغ تر که به خیال خودشان پول بیشتری جمع کنند اما معمولا این طور بود که اهل محل بهتر به بچه هااعتماد می کردند تا رهگذرهای غریبه. خلاصه تا ماه شعبان به نیمه برسد این جمله را شاید هزار بار از زبان بچه های قد و نیم قد می شنیدیم که برای تولد امام زمان کمک کنید. نمی دانم چه اتفاقی افتاد که بچه ها گم شدند. دیگر خبری ازشان نیست. توی دنیای ارتباطات و رابطه های مجازی نفهمیدیم کی رابطه ها و هویت هایی مثل بچه محل و هم محلی و همسایگی محو شدند و حوض های نیمه ی شعبان بی آب و بی فواره ماندند و خلاصه دیگر کسی برای تولد امام زمان کمک نکرد... @telkalayyam
حدود ساعت چهار عصر با سید محمدمهدی رسیدیم مصلی دنبال نمازخانه می گشتیم که نماز بخوانیم و بعد برویم سر وقت کتاب... با خودم فکر کردم اگر کتابی چاپ کردم اسمش را بگذارم "نمازخانه ی مصلی" اسم جذابی ست. هم لایه دارد هم غافلگیری و ضربه.... @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
... دم صبحی یا کریم بیچاره آمده بود توی راهرو و هی خودش را می کوبید به شیشه های پاگرد که برگردد به آسمان... راه بازی را که آمده بود از شیشه ی پنجره تشخیص نمی داد.... محکم می خورد به شیشه و می افتاد و نفس نفس می زد و دوباره می پرید و... شیشه را نمی دید انگار...فقط آسمان را می دید... به ذوق آسمانی که جلوی چشمش بود نفس نفس زنان دوباره پر و بال باز می کرد اما یک چیزی بین او و آسمان مانع بود... یک چیزی که نمی فهمید چیست... یک چیزی که نمی دید چیست... سرعت می گرفت برای یک آسمان دور اما خیلی زود می خورد به مانع نامرئی... توقع نداشت انگار... پاگرد پر شده بود از پرهای ریخته... یک بار که محکم به شیشه خورد و افتاد زمین، سریع گرفتمش... یاکریم ترسیده بود... یا کریم آنقدر قلبش تند می زد که انگار می خواست سینه اش بشکافد... نازش کردم.. بوسیدمش... بردمش توی حیاط... تا دست هایم را باز کردم پر کشید... قلبم داشت تند تند می زد آنقدر که سینه ام... یاکریم، حکایت من بود… @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
گاهی وقت ها گناه که می کنم تو سرت را پایین می اندازی... @telkalayyam