هدایت شده از شعر و کودکی
پدرم مي گويد:
"نبايد به گذشته فکر کرد"
برادرم مي گويد:
"مامانا هيچ وقت نمي ميرند"
خواهرم مي گويد:
"بايد با مرگ مادرمان کنار بياييم"
کاش مي دانستم مادرم هم چه مي گويد
فائزه سادات محمدی/11 سالگی
#و_سد_الابواب_الا_بابه
از دعای ندبه
تنها دری که به خانه ی خدا باز بود
آتش گرفت
@telkalayyam
#یا_علی_انا_فاطمه
بسم الله الرحمن الرحیم
این، آن چیزی است که وصیت کرده است به آن
فاطمه دختر رسول خدا
وصیت کرده است در حالی که شهادت می دهد الهی به جز الله نیست
و این که محمد، عبد خدا و فرستاده ی اوست
و اینکه بهشت حق است
و آتش جهنم حق است
و اینکه
بی شک ساعت قیامت فراخواهد درسید
و خداوند ساکنان قبرها را برانگیخته خواهد کرد.
یا علی!
من فاطمه ام
دختر محمد
خداوند مرا به زوجیت تو در آورد
تا در دنیا و آخرت برای تو باشم
تو از غیر من بر من سزاوارتری
مرا شبانه حنوط و غسل و کفن کن.
و خودت بر من نماز بخوان
و شبانه دفنم کن
و هیچ کس را با خبر نکن.
تو را به خدا می سپارم.
سلام مرا به فرزندانم تا روز قیامت برسان...
بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. هذا ما اَوْصَتْ بِهِ فاطِمَةُ بِنْتُ رَسولِ اللهِ، اَوْصَتْ وَ هِی تَشْهَدُ اَنْ لا الهَ اِلاّ اللهُ وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسولُهُ وَ اَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَ النّارَ حَقُّ وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِیةٌ لارَیبَ فیها وَ اَنَّ اللهَ یبْعَثُ مَنْ فُی الْقبورِ، یا عَلِی اَنَا فاطِمَةُ بَنتُ مُحَمَّدٍ زَوَّجْنَی اللهُ منْکَ لأکونَ لَکَ فِی الدُّنیا وَ الاخِرةِ، اَنْتَ اَوْلی بِی مِنْ غَیرِی، حَنِّطْنی و غَسِّلْنِی و کَفِّنِّی بِاللَّیلِ وَ صَلِّ عَلَی وَ ادْفِنِّی بِاللَّیلِ وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً وَ اَسْتَوْدِعُکَ اللهَ و اقْرَءُ عَلی وُلْدِی السَّلامَ اِلی یومِ الْقِیامَةِ
ر.ک: ارشاد القلوب/ و بلاغات النساء
@telkalayyam
#قد_استرجعت_الودیعه
تو آن امانتی بودی که امشب
امین خدا بر روی زمین
به دستان خاک سپرد
#السلام_علیک_یا_امین_الله_فی_ارضه
@telkalayyam
#ان_الله_اشتری_من_المومنین_انفسهم
نشسته ام پشت کامپیوتر و کانال های خبری را مرور می کنم.
حیدر هم توی بغلم نشسته.
می پرسد بابا شما چند تا مشتری داری؟
می گویم یعنی چی؟
اشاره می کند به کانالی که دارم اخبارش را می خوانم. انگشتش را می گذارد آن بالا و می گوید ببین اینجا نوشته مشتری و عددش را نشانم می دهد
و دوباره سؤال می کند کانال شما چند تا مشتری دارد؟
می گویم بابا این مشتری نیست مشترک است...
..
حالا هی دارم فکر می کنم که شاید درست ترش همان مشتری باشد.
برای ما که عمری کلمه فروشی کردیم و واژه هایمان را پشت ویترین گذاشتیم و پشت این دکه ی مجازی هی دست زیر چانه گذاشتیم و مشتری ها را شمردیم و آمد و شدشان را تماشا کردیم...
#بر_ما_چنین_گذشت
#قبل_از_خداحافظی
#نقش_فرزندان_در_تربیت_پدر_و_مادر
@telkalayyam
صفحه ی یک
#عن_فاطمةالزهرا_بنت_رسول_الله...
سادات به او مادر می گویند و غیر سادات آرزو دارند بتوانند به او مادر بگویند.
من اما همیشه دوست دارم به او مادربزرگ جوان بگویم.
مادربزرگ ها خوبی های زیادی دارند مثل مهربانی؛ اما مهمترین چیزی که با آن شناخته می شوند قصه گویی ست.
قصه ها با روان بچه ها گره می خورند.
بچه ها با قصه ها زندگی می کنند و بزرگ می شوند.
زندگی های بدون قصه انگار چیزی کم دارند. چیزی در حد و اندازه ی خود زندگی.
آدم ها بدون قصه انگار بزرگ نمی شوند.
اینکه چه کسی قصه را تعریف می کند به اندازه ی خود قصه مهم است.
مادربزرگی که بزرگترِ زن های همه ی عالم هاست باید قصه ای که تعریف می کند قشنگ ترین قصه ی همه ی جهان ها باشد.
مادربزرگی که هنگام رفتن از دنیا توی وصیت نامه اش به همسرش نوشته است سلام مرا به همه ی فرزندهایم تا روز قیامت برسان.
مادربزرگ برای همه ی بچه هایش تا روز قیامت یک قصه تعریف کرده است.
قصه ای که طولانی نیست وخیلی ساده و صمیمی است.
قصه ای که هیچ وقت تکراری نمی شود و هربار که آن را بشنوی غم تازه ای را از دلت بیرون می برد.
قصه، خانوادگی است. شخصیت های آن تا نیمه ی قصه یک زن با پدر و همسر و دو پسرش هستند.
مادر بزرگ هم خودش شخصیت اول قصه است و هم راوی است.
او بدون اینکه شخصیت محوری خودش را پررنگ نشان بدهد آرام آرام قصه را روایت می کند.
این روایت در کمال سادگی و صمیمیت، جذاب و شگفت انگیز است.
مادر بزرگ روایتش را از اینجا شروع می کند که یک روز پدرش در خانه ی شان را می زند.
دختر در را باز می کند.
پدر سلام می کند. می گوید من امروز احساس ضعف دارم. آن عبای یمانی مرا بیاور و روی من بکش.
دختر این کار را انجام می دهد.
بعد از آن پسرش در می زند، بعد پسر کوچکترش و بعد همسرش.
آنها بعد از سلام متوجه یک رایحه ی پاک می شوند و از آن رایحه متوجه مهمانی که درخانه است.
قصه خیلی ساده و معمولی است اما کم کم شنونده ای که ما باشیم شناخت دیگری از اهل خانه پیدا می کنیم.
انگار اهل این خانه با اهل زمین خیلی فرق دارند.
انگار همه ی چیزهای ساده ی دیگر مثل آن عبا و مثل آن رایحه، غیرمعمولی اند
حتی آن احساس ضعف انگار معنای دیگری می دهد.
اهل خانه همدیگر را خیلی دوست دارند و به هم خیلی احترام می گذارند. این از نوع سلام کردنشان پیداست.
آنها موقع سلام کردن اصرار دارند هم زمان هم نسبت خونی و ایمانی شان را متذکر شوند و هم مأموریت تاریخی و تکوینی شان را.
پدرم، فرستاده ی خدا
پسرم، صاحب حوضم
پسرم، شفاعت کننده ی امتم
برادرم، جانشینم و صاحب پرچمم
دخترم، پاره ی تنم
شخصیت های صمیمی قصه بعد از ورود و سلام و اجازه همه به زیر آن عبا می روند.
مگر زیر آن عبا جای چند نفر است؟
راوی به این سؤال پاسخی نمی دهد. او داستان یک روز عادی از زندگی زمینی در خانه ای را تعریف می کند که اهل آن زمینی نیستند پس لزومی ندارد که این اتفاقات عادی با چارچوب های مادی فهم شوند.
حالا راوی که همه ی اهل خانه را به سوی عبا هدایت کرده خودش هم از فرستاده ی خدا اجازه می گیرد و به زیر عبا می رود.
او روایت را از زیر عبا ادامه می دهد.
فرستاده ی خدا با دست راست گوشه ی عبا را به سمت آسمان بالا می برد و با خدا درباره ی اهل آن خانه سخن می گوید و برایشان دعا می کند.
دعاهایی که به ما شناخت جدیدی از اهل خانه می دهد.
از اینجا راوی شگفتی دیگری را رقم می زند.
او در عین حال که در زیر عبا و در خانه ی خود است، بی واسطه از بارگاه خدا روایت را ادامه می دهد و این بار گفتگوی خدا با فرشته ها و ساکنان آسمان ها را تعریف می کند.
متن گفتگو بسیار جذاب است اما شگفت آورتر روایت بی واسطه ی مادر بزرگ است که حکایت از حضور او در آن صحنه دارد.
مادربزرگ تعریف می کند که فرشته ها و ساکنان آسمان ها از خدا می پرسند اینها که در زیر عبا هستند چه کسانی اند؟
حالا او پاسخ خدا را بی واسطه روایت می کند تا آنجا که خدا خودش از نقش محوری راوی پرده برمی دارد.
آنها فاطمه و پدرش و همسرش و دو پسرش هستند.
اینجا مادربزرگ به سراغ گفتگوی بزرگِ فرشته ها با خدا می رود آنجا که از خدا اجازه می گیرد که به زمین بیاید و ششمین نفر از اهل آن عبا باشد.
راوی که این گفتگوی عرشی را شنیده است خبر از اجازه ی خدا به او می دهد.
بزرگ فرشته ها راهی آن خانه ی زمینی می شود و راوی هم برمی گردد به روایت آن خانه.
مادر بزرگ می گوید بزرگ فرشته ها به زمین آمد و به فرستاده ی خدا سلام کرد و سلام و پیام خدا را به او رساند. او با این که از خدا اجازه داشت اما از فرستاده ی خدا هم اجازه گرفت تا به زیر آن عبا بیاید.
بزرگ فرشته ها به زیر عبا می آید. اینجا باید مهمترین پیام خدا را به فرستاده ی خدا ابلاغ کند. یک آیه از کتاب خدا...
چیزی که به آن وحی می گویند...
شگفتی دیگر روایت اینجا رقم می خورد
حالا مادربزرگ جوان، گزارشگر لحظه ی باشکوه وحی است:
صفحه ی دو
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا
قصه به اینجا که می رسد، راوی از گفتگوی فرستاده ی خدا و جانشینش سخن می گوید.
اگر این گفتگو نبود هیچ کس نمی فهمید که چرا مادربزرگ دارد این قصه را برای ما تعریف می کند
و کسی آداب شنیدن این قصه را نمی دانست.
قرار است این داستان در جان و دل و زندگی بچه های آن ها تا روز قیامت چه تأثیری بگذارد؟
مادربزرگ جوان، حالا قسمت شیرین داستان را تعریف می کند؛
و اینکه بچه ها باید این داستان را دورهم و نه تنها، بشنوند و برای هم تعریف کنند. او می خواهد بچه هایش همیشه دور هم جمع باشند. این جمع شدن باید با محوریت دوستیِ اهل خانه باشد تا قصه اثر شگفت خود را بر جان ها بگذارد.
قرار است گوش دادن به قصه تا روز قیامت غم ها را از دل بچه های این مادر بردارد و گرفتاری هایشان را برطرف کند.
مادربزرگ ها وقتی قصه شان تمام می شود، بچه ها جور دیگری شادند و چشمانشان برق می زند و دوست دارند حالاحالاها در خانه ی مادربزرگ بمانند...
@telkalayyam
#بر_ما_چنین_گذشت
سید مرتضی طاهری گوینده ی پیشکسوت خبر رادیو
بعد از اینکه اخبار ورزشی را می گوید و خلاصه ی مسابقات و حواشی بازی ها و حاشیه های مصاحبه ی مربیان و بازیکنان و خبر برد و باخت ها را داستان گونه روایت می کند؛
همیشه در پایان خبرها، در حالی که با آن صدای گرم و جذابش ذهن و روان شنونده ها را محو دنیای ورزش کرده؛ یک جمله ی حکیمانه دارد که من در طول روز به مناسبت های مختلف آن را با خودم تکرار می کنم.
آن جمله این است:
این بود چند خبر ورزشی
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
هدایت شده از آیات غمزه
محمد شمس لنگرودی
... قصه که تمام می شود
آدم ها کجا می روند؟
#محمد_شمس_لنگرودی
شعر سپید
مرگ
@ayateghamze
هدایت شده از تلک الایام
#یا_من_یعطی_من_لم_یسئله_و_من_لم_یعرفه…
از امشب
یک نفر پشت در خانه هایمان نان و خرما می گذارد…
یک نفر که نمی شناسیمش…
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
و السلام علیکم
سلام مودّع و لکم حوائجه مودِع
از زیارت رجبیه...
.
.
.
آرزوهایم را پیش شما می گذارم
و می روم...
#قبل_از_خداحافظی
@telkalayyam
هدایت شده از شعر و کودکی
#شعر_و_کودکی
از برگه ی امتحانی دانش آموز 7 ساله
این قصه را در سه خط ادامه بده:
کبوتر غمگین بود...
کبوتر غمگین بود به خاطر اینکه او شوهر نداشت. با خود گفت: هر وقت صاحب من خواست به مشهد برود به او می گویم تا مرا هم ببرد تا از کبوترهای حرم امام رضا شوهری پیدا کنم.
فاطمه/ هفت ساله
@sherokoodaki
#و_احییتنی_تحت_ظلک
دیروز دختربچه ها زنگ نویسندگی داشتند
گفته بودم مثلا شما نابینا هستید. یک گزارش خیالی از یک روز خودتان بنویسید اما اشاره ای به نابینا بودن خودتان نکنید
خلاصه اینکه نصف بیشتر بچه ها بار سفر را بسته بودند و حالا با قطار یا ماشین آمده بودند مشهد و با هر سختی که شده خودشان را رسانده بودند پشت پنجره فولاد...
@telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
#روز_عمو
بچه های من پول هایشان را روی هم گذاشته اند و یک هدیه برای عمویشان خریده اند
به دخترم می گویم این را به چه مناسبتی برای عمو خریده اید؟
می گوید به مناسبت روز عمو
می گویم روز عمو دیگر چه صیغه ای ست؟
می گوید تولد حضرت عباس مگر روز عمو نیست؟
#و_لعن_الله_من_حال_بینک_و_بین_ماء_الفرات
و لعنت خدا بر هر آن کس که بین تو و آب فرات مانع شد...
@telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
#...
للأخ السّدید و الولیّ الرّشید الشیخ المفید.... أما بعد...
ما هم اگر مفید بودیم
برایمان نامه می نوشتی...
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاسین/ 26 و 27
قیل ادخل الجنة
قال یا لیت قومی یعلمون بما غفر لی ربی
و جعلنی من المکرمین
گفتند وارد بهشت شو
گفت ای کاش قومم...
@telkalayyam
هدایت شده از آیات غمزه
هدایت شده از تلک الایام
فلم أرَ مولیَ کریماَ أصبرَ علی عبدِ لئیمِ منک علَیَّ یارب
دعای افتتاح
.
.
.
خداهای زیادی را پرستیده ام
که برای هیچ کدام مثل تو
گرامی نبوده ام...
.
.
@telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
هدایت شده از شعر و کودکی
#شعر_و_کودکی
همه ی آدم خوبا شاگرد امام علی ان؟
پسر/ 4 ساله
@sherokoodaki
هدایت شده از تلک الایام
#نذر_مادری_که_هنوز_پسرش_برنگشته_…
دارم آش هم می زنم
به مادرم می گویم
بیا یک کم بچش
ببین حمد و قل هوالله اش به اندازه ست؟
ببین صلواتی چیزی کم ندارد؟
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
#بر_ما_چنین_خواهد_گذشت؟
«زرقا
چه می بینی؟»
- زنانی را می بینم
که هیچ نپوشیده اند
جز ماسک
#عقلانیت_مدرن
@telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
گاهی پشت ویترین بعضی کتاب فروشی ها می ایستم
و با خودم فکر می کنم
بشر برای این که قرآن و مفاتیح نخواند
باید چقدر کتاب بخواند؟
#حتی_بیشتر
@telkalayyam
وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا نَظَرَ إِلَي الْهِلَالِ...
أَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطِيعُ ، الدَّائِبُ السَّرِيعُ ، الْمُتَرَدِّدُ فِي مَنَازِلِ التَّقْدِيرِ ، الْمُتَصَرِّفُ فِي فَلَكِ التَّدْبِير....ِ .
صحیفه سجادیه. دعای چهل و سوم
به رسم استهلال
زیر آسمان می روم
صحیفه را ورق می زنم
و به مولایی فکر می کنم
که با ماه سخن می گوید...
@telkalayyam