eitaa logo
نشر فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام
432 دنبال‌کننده
129 عکس
94 ویدیو
2 فایل
کانال دوم ما ✳️اَحاديث ناب۱۴معصوم✳️ @Ahaadith_Ahlebait قال الامام صادق علیه السلام: کسی که احادیث ما را در دل شیعیان ما جای می دهد از هزار عابد برترست. 📚اصول کافی جلد۱صفحه۳۳ #کپی با ذکر #صلوات 💫 @ya_amiralmomenin110 💫 خادم کانال @Amirovisi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #ماجرای اسلام آوردن #ایرانیان و حقیقت #فتح ایران در زمان #خلیفه دوم آیت الله سید علی میلانی ❌ #کپی فقط با ذکر #منبع کانال ❌ ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🌟 ۱۷ | * تولد آور مأمون ..* 🌺🌸🌸 👈🏾 مامون پس از کشتن امین (برادر خود) با زبیده خاتون مادر وی ملاقات کرد و عذرهای فراوان خواست ولی هر چه عذرخواهی می نمود جوابی نمی شنید. در این بین متوجه شد که مادر زیرزبانی سخنانی می گوید ولی معنای آن را متوجه نمی شود. مأمون گفت: مادر مرا نفرین می کنی؟ گفت: نه. ولی مامون همچنان اسرار ورزید تا بداند مادرش چه می گوید!؟ تا این که زبیده چنین گفت: من به یاد می آورم مطلبی را که تمام مقدرات کشتن پسرم (حتی به قتل رساندن امام رضا (علیه‌السلام) توسط وی در آینده) از همان ماجرا رقم می خورد! و آن ماجرا این است: ⭕ روزی با پدرت شطرنج بازی می‌کردیم، به شرط آن که هر کس برد، آنچه از فرد بازنده خواست عملی کند. در این بین پدرت بر من پیروز گردید و شرط عجیب خود را برایم گذاشت: وی (هارون الرشید) گفت: باید دور قصر را برهنه و عریان بگردی! و من هر چه عذر خواستم قبول نکرد و بالاخره خواسته‌ی او را عملی کردم. ♦️پس از آن دوباره شروع به بازی کردیم و این دفعه من بر او غالب آمدم و به وی گفتم: باید در آشپزخانه قصر با قبیح‌ترین و زشت‌ترین کنیزان عمل زناشویی را انجام بدهی! و پدرت هر چه من را التماس نمود و حتی گفت که خراج یک سال مصر را به من می‌دهد، ولی من قبول نکردم و دست او را گرفتم و بردم میان آشپزخانه، و خوب گشتم و کنیزی بدشکل تر از مادر تو «مراجل» پیدا نکردم و گفتم باید با این کنیز، آن عمل را انجام بدهی! او اجباراً این عمل را انجام داد و نطفه‌ی تو منعقد شد، حالا در ذهنم این ماجرا به یاد آمد و داشتم بر زیر لب به خود می گفتم: «لَعَن الله اللجاج»، خدا لعنت کند مرا که به فشار و اصرار سبب قتل پسر خودم شدم! 📚 منابع: -- حـيـاة الحيوان، دميرى ج۱، ص۷۲ -- اعلام الناس فى اخبار البرامكة، وبنى العباس، اتليدى،ص ۱۰۶ 🌿 جان عالمیان به فدای مولایمان امام صادق علیه السلام که فرمودند: دشمن ما (اهل البیت علیهم السلام) نیست، مگر کسی که ولدالزناست یا مادرش در حیض به او حامله شده باشد. حلیه المتقین، علامه بزرگوار مجلسی، باب آداب زفاف و مجامعت ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 حضرت اللَّه الاعظم صلوات اللَّه عليه 🍂🌸🌸 در سال ۲۵۵ ه’ شى جمعه ولادت خاتم الاوصياء منتقم آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، آخرين امام بر حق و ولى مطلق خداوند حضرت بقية اللَّه حجة بن الحسن عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف واقع شده است. (📚ارشاد: ج ۲، ص ۳۳۹. اعلام الورى: ج ۲، ص ۲۱۴. اصول كافى: ج ۱، ص ۴۳۱. مسار الشيعه: ص ۳۸. توضيح المقاصد: ص ۲۰ - ۲۱. مصباح المتهجد: ص ۷۸۲. مصباح كفعمى: ج ۲، ص ۵۹۸. فيض العلام: ص ۳۴۶. جلاء العيون: ص ۵۷۹) در اين شب آب زمزم زياد مى شود به گونه اى كه همه مى توانند رؤيت كنند. (📚تقويم الواعظين: ص ۱۳۶، به نقل از خلاصة المنهج، ج ۵، ص ۱۴۵ - ۲۴۶)، ولى اكنون روى آن پوشيده است. در اين شب برات آزادى از آتش براى افراد زيادى نوشته مى شود، و آن را «شب برات» و «شب مبارك» و «شب رحمت» گويند. از امام باقر و امام صادق عليهماالسّلام روايت شده كه فرمودند: وقتى شب نيمه شعبان شود، منادى از افق اعلى ندا مى كند: «اى زائرين قبر حسين بن على برگرديد در حالى كه گناهان شما آمرزيده شده و اجر شما با خداى شما و محمّد باشد». ولى كسى كه استطاعت زيارت قبر امام حسين عليه السّلام را ندارد قبور مطهر ائمه ديگر را زيارت كند، و اگر اين هم ممكن نيست با اشاره به طرف قبرشان سلام دهد. (📚مسار الشيعه: ص ۳۸. توضيح المقاصد: ص ۲۰ - ۲۱. فيض العلام: ص ۳۴۳) نام پدرشان حضرت ابومحمد حسن بن على عليه السّلام، و نام مادرشان حضرت نرجس سلام اللَّه عليها است. (📚ارشاد: ج ۲، ص ۳۳۹) شب 🍃🌸🌸 امام حسن عسكرى عليه السّلام در شب ولادت براى عمه بزرگوار خود جناب حكيمه خاتون سلام اللَّه عليها پيغام فرستاده بودند: امشب نزد ما افطار كن كه شب نيمه شعبان است و خداوند حجت خود را آشكار مى سازد. (📚فيض العلام: ص ۳۴۶) ولادت امام زمان عليه السّلام در شهر سامرا به هنگام طلوع فجر نيمه شعبان ۲۵۵ ه’ بوده است. بر شانه راست آن حضرت نوشته شده بود: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقاً». پس از تولد آن بزرگوار را نزد پدر بردند و شروع به سخن فرمود: «أشهد أن لا اله الا اللَّه و أشهد أن محمداً رسول اللَّه و أن علياً أميرالمؤمنين ولى اللَّه» و ائمه معصومين عليهم السّلام را يكى بعد از ديگرى نام برد تا به وجود شريف خود رسيد و براى فرج محبين خود دعا فرمود. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 عمر بن 🔹🌺🌺 در آخر شب نهم ربيع الاول سال ۲۳ ه’ عمر بن الخطاب از دنيا رفته است (مدينة المعاجز: ج ۲، ص ۹۷) و قول اهل سنّت روز چهارشنبه ۲۶ ذى الحجه است. اين روز روز شادى اهل بيت عليهم السّلام و انبياء و ملائكه و ساكنان اعلى عليين و دوستان امير المؤمنين عليه السّلام و اولاد طاهرين ايشان است چرا كه در اين روز نفرين حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها به اجابت رسيد. (📚زاد المعاد: ص ۳۳۴. وقايع الايام: ج ربيع الاول و ربيع الثانى، ص ۵۹. مستدرك سفينة البحار: ج ۴، ص ۶۷) روزى عظيم الشأن است و روز سرور شيعه و عيد بزرگ آنهاست. حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله اين روز را عيد قرار داده و امر كرده است كه مردم نيز عيد قرار دهند و اعمال آن را به جا آورند. (📚فيض العلام: ص ۲۱۱) كسى كه در اين روز انفاق كند، خداوند او را مى آمرزد. در اين روز اطعام برادران دينى و خوشبو كردن آنان و توسعه بر اهل و عيال و پوشيدن لباس جديد و شكرگزارى به درگاه خداوند متعال و عبادت نمودن مستحب است. (📚مصباح كفعمى: ج ۲، ص ۵۹۶. بحار الانوار: ج ۹۵، ص ۱۸۹. زاد المعاد: ص ۳۴۴ ۳۳۴. بحار الانوار: ج ۹۵، ص ۳۵۶۳۵۱ از زوائد الفوائد سيد بن طاووس). فضيلتها و اسمهائى براى اين روز ذكر شده كه از جمله آنهاست: عيداللَّه الاكبر، غدير ثانى، عيد فطر دوم، روز فرح شيعه، عيد اهل بيت عليهم السّلام، روز قتل منافق، روز قبولى اعمال، روز پيروزى مظلوم، روز دوستى مؤمنين، روز پرهيز از كبائر، روز نابودى ضلالت و گمراهى، روز شكرگزارى. قتل 🔹🌸 عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ كه نامش فيروز و غلام مغيرة بن شعبه بود، چند ضربه خنجر خورد كه منجر به مرگ او شد. (📚مسار الشيعه: ص ۲۳. توضيح المقاصد: ص ۳۳. العدد القوية: ص ۳۲۸. فيض العلام: ص ۱۲۹. بحار الانوار: ج ۹۵، ص ۱۹۹) بنابر مشهور (📚زاد المعاد: ص ۳۴) هنگامى كه ابولؤلؤ ضربه‌ها را بر عمر زد و خواست فرار كند، عده اى مانع شدند، و ۱۲ نفر را مجروح كرد كه شش نفر از آنها مردند. (📚بحار الانوار: ج ۹۵، ص ۲۰۰) ماجرا از اين قرار بود كه قبل از تكبير نماز ابولؤلؤ جلو آمد، و ضربه اى بر كتف و ضربه اى ديگر بر خاضره عمر زد. عمر افتاد، و عده اى جمع شدند و او را به خانه اش بردند. نزديك بود خورشيد طلوع كند كه نماز را عبدالرحمن بن عوف با مردم خواند. در بستر 🔹🌺 هنگامى كه عمر را به خانه بردند مقدارى نبيذ آوردند و او خورد ولى از قسمتهاى ضربت خورده خارج شد و معلوم نشد از كجا خارج شده زيرا با خون هم رنگ بود. لذا عده اى گفتند: خليفه شير بخورد زيرا سفيد است و معلوم مى شود. شير را خورد و از محل ضربه‌ها خارج شد. حاضرين براى دل گرمى گفتند: «مانعى ندارد، ضررى نمى زند»! اما ضربه هاى جناب ابولؤلؤ كارگر شد و به خليفه سابق ملحق شد. در روز سوم در جنب ابوبكر دفن شد. (📚تاريخ الخلفاء: ص ۱۳۴ ۱۳۳) عمر مدت ده سال و شش ماه و چهار شب خلافت كرد. او اولين كسى بود كه نام خود را امير المؤمنين گذاشت، و ابوموسى اشعرى اولين نفرى بود كه او را در منبر به اين نام خطاب كرد. (📚تتمة المنتهى: ص ۱۱) بدعت براى آينده 🔹🌸 عمر به ابن عباس گفت: اين خلافت را به چه كسى واگذار كنم؟ او على بن ابى طالب عليه السّلام را پيشنهاد كرد و گفت: شجاعت و فضيلت و قرابت و سبقت در اسلامش معلوم است. عمر گفت: در طبع او مزاح است! ابن عباس گفت: در باره عثمان چه مى گوئى؟ عمر گفت: اگر او خليفه شود بنى اميّه را بر گرده مردم مسلّط مى نمايد. ابن عباس گفت: در باره طلحه چه مى گوئى؟ عمر گفت: مردى متكبر است و پيامبر را با كلامى كه روز نزول آيه حجاب گفت آزرده است. او هنگام نزول آيه حجاب گفته بود: «وقتى از دنيا برود ما زنانش را به عقد خود در مى آوريم». ابن عباس گفت: در باره زبير بن عوام چه مى گوئى؟ گفت: او مرد شجاعى است. ولى بسيار بخيل است. مردى بدخو و مفسد است، كه گاهى انسان و گاهى كافر است. در مورد سعد وقاص گفت: مردى متكبر و متعصب است و به كار خلافت نمى آيد. ابن عباس گفت: در مورد عبدالرحمن نظرت چيست؟ عمر گفت: او مرد ضعيف القلبى است. (📚منتخب التواريخ: ص ۱۵۳ ۱۵۲. فيض العلام: ص ۱۴۳) عمر هنگام مرگ امر خلافت را به شورى واگذار كرد و ابوطلحه انصارى را طلبيد و به او گفت: بعد از مرگ من با پنجاه نفر از انصار با شمشيرهاى كشيده شش نفر را در خانه عايشه حاضر كنيد: على بن ابى طالب عليه السّلام، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص عبدالرحمن بن عوف. آنگاه سه روز آنها را مهلت دهيد، و بعد از آن اگر چهار يا پنج نفر بر نظرى متفق شدند و دو يا يك نفر مخالفان آنان بودند،...... ~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 گرایش به 🍃🌸 من دهقان زاده بودم، از روستای (جی) اصفهان. [۱] پدرم کشاورز بود و به من خیلی علاقه داشت، نمی گذاشت با کسی تماس داشته باشم، در آیین مجوس بودم و از آیین دیگر مردم خبر نداشتم. پدرم مزرعه ای داشت روزی دستور داد که به مزرعه بروم و سرکشی کنم. در راه به کلیسای مسیحیان رسیدم. که گروهی در آنجا به نماز و نیایش مشغول بودند. برای آگاهی بیشتر درون کلیسا رفتم. راز و نیاز آنها مرا به خود جذب کرد. تا غروب در همانجا ماندم و به مزرعه پدرم نرفتم. در آنجا پی بردم دین آنها بهتر از دین پدران ماست. غروب شده بود به خانه برگشتم. پدرم پرسید: کجا بودی؟ چرا دیر کردی؟ گفتم: به کلیسای مسیحیان رفته بودم، مراسم دینی و نماز و نیایش آنها برایم شگفت انگیز بود. با فکر و اندیشه دریافتم آیین آنها بهتر از آیین پدران ماست. پدرم گفت: آیین پدرانتان بهتر است. گفتم: نه! دین آنها بهتر است. آنها پرستش خدا را می‌کنند و در درگاهش عبادت و بندگی انجام می‌دهند. ولی شما به آتش پرستش می‌کنید که با دست خودتان آن را روشن ساختید. هرگاه دست بردارید خاموش می‌گردد. پدرم ناراحت شد و مرا زندانی کرد و به پایم زنجیر بست. به مسیحیان پیغام دادم من دین آن‌ها را پذیرفته ام، مرکز این دین کجا است؟ گفتند: در شام است. گفتم: هرگاه کاروانی از شام آمد هنگام برگشت به من اطلاع دهید همراهشان به شام بروم. کاروان تجارتی از شام آمد من از بند پدر گریخته، همراهشان به شام رفتم. در اسقفهای 🍂🌸 پرسیدم: بزرگترین عالم دین مسیح کیست؟ گفتند: اسقف رئیس کلیسا. به حضورش رسیدم و گفتم: می خواهم در خدمت شما باشم و مرا تعلیم و تربیت کنی. او هم پذیرفت. مدتی در محضر وی به کسب و دانش پرداختم. او آدمی دنیادوست بود. چندان مورد رضایتم نبود... چشم از جهان فرو بست. جانشین او آدمی زاهد و باتقوا بود، مدتی با میل و رغبت نزدش ماندم، ولی طولی نکشید او هم دنیا را وداع گفت. پیش از وفاتش از راهنمایی خواستم که بعد از فوت او نزد چه کسی بروم و به چه کسی مرا سفارش می‌کنی؟ گفت: فرزندم من دانشمندی را در موصل سراغ دارم که مردی وارسته است پس از فوت من نزد ایشان برو! من به موصل رفتم محضر آن دانشمند رسیدم و گفتم: فلانی مرا به شما توصیه کرده است. مدتی نزد ایشان بودم، مرگ او نیز فرا رسید. گفتم: شما دنیا را وداع می‌کنید، مرا به چه شخصی توصیه می‌کنید؟ گفت: فرزندم! شخص شایسته ای را سراغ ندارم جز آنکه مردی در نصیبین است او انسانی لایق می‌باشد پیش او برو! پس از فوت او به نصیبین رفتم و خدمت آن عالم رسیدم او را مرد شایسته دیدم مدتی در نزدشان ماندم تا اینکه وفات نمود هنگام مرگ مرا سفارش کرد پیش دانشمندی در عموریه (یکی از شهرهای شام) بروم من به عموریه رفتم و خدمت آن دانشمند مسیحی رسیدم. او هم مرد لایقی بود. مدتی در نزد او به کسب و دانش پرداختم... هنگام مرگ او نیز رسید. از او درخواست کردم مرا به کسی سفارش کند؟ وی گفت: کسی را مثل خودم باشد سراغ ندارم ولی در آینده ای بسیار نزدیک پیامبری در سرزمین عرب برانگیخته خواهد شد که از زادگاه خود (مکه) به جایی که از درختان نخل پوشیده و بین دو بیابان سنگلاخ قرار دارد (مدینه) هجرت خواهد کرد و از نشانه‌های آن پیامبران این است: ۱ - در میان دو شانه او مهر نبوت نقش بسته است. ۲ - هدیه را می‌پذیرد و از آن می‌خورد. ۳ - اما از صدقه نمی خورد. با این نشانه‌ها او را به خوبی می‌شناسی شما باید خود را به او برسانی! ---------- [۱]: 📚در بعضی سند آمده، وی اهل شیراز بوده است. بحار ج، ۲۲ ص ۳۵۵. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌ ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 مقدس در امام عج الله تعالی و فرجه الشریف 🌺🔸 عالم فاضل و پرهیزگار میر علام - که از شاگردان مقدس اردبیلی بوده است می‌گوید: در یکی از شبها در صحن مقدس امیر المؤمنین علیه السلام بودم مقدار زیادی از شب گذاشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم امیر المؤمنین می‌رود. وقتی نزدیک او رفتم، دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مولانا مقدس اردبیلی (قدس سره) است. من خود را از او پنهان کردم، مقدس به درب حرم رسید. در بسته بود، ولی به محض رسیدن او، در باز شد و وارد حرم گردید. در کنار قبر مطهر امام قرار گرفت. صدای مقدس را شنیدم مثل این که آهسته با کسی حرف می‌زند. سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد. من به دنبال او رفتم، از شهر نجف خارج شد و به جناب کوفه رهسپار گشت. من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی دید. تا این که داخل مسجد کوفه شد و به سمت محرابی که امیر المؤمنین علیه السلام آنجا شهید شد، رفت و مدتی آنجا توقف کرد، آنگاه برگشت از مسجد بیرون آمد و به سوی نجف حرکت کرد. من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه نجف رسیدیم، در آنجا سرفه ام گرفت، نتوانستم خودداری کنم، چون صدای سرفه مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت، گفت: تو میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه می‌کنی؟ گفتم: از لحظه ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده ام. شما را به صاحب این قبر سوگند می‌دهم! آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمایید. گفت: می‌گویم، به شرط این که تا زنده‌ام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود: فرزندم! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل می‌شود، به حضور آقا امیر المؤمنین رسیده و حل مشکل را از او می‌خواهم و پاسخ پرسشها را از مقام آن حضرت می‌شنوم، امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه السلام جواب پرسشهایم را بدهد. ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود: برو به مسجد کوفه و از فرزندم قائم سؤال کن! زیرا او امام زمان تو است. من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت حضرت رسیدم و مسأله را پرسیدم و حضرت پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود می‌روم. [۱] ازدواج و 🌸🔹 اشاره جویبر از اهل یمامه بود، هنگامی که آوازه پیغمبر صلی الله علیه و آله را شنید، به مدینه آمد و اسلام آورد. طولی نکشید از خوبان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله شمار آمد و مورد توجه پیامبر اسلام قرار گرفت. چون نه، پول داشت و نه، منزل و نه، آشنایی، پیغمبر صلی الله علیه و آله دستور داد در مسجد به سر برد. تدریجا عده ای از فقرا اسلام آوردند و آنان نیز با جویبر در مسجد به سر می‌بردند. رفته رفته مسجد پر شد، همه در مضیقه قرار گرفتند. از جانب خداوند دستور رسید کسی حق ندارد در مسجد بخوابد! پیامبر دستور داد بیرون مسجد سایبانی ساختند تا مسلمانان غریب و بی پناه در آنجا ساکن شوند و آن مکان را (صفه) نامیدند و به ساکنین آنجا اهل صفه می‌گفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتب به وضع آنها رسیدگی می‌کرد و مشکلاتشان را برطرف می‌ساخت. روزی پیامبر اسلام برای رسیدگی به وضع آنها تشریف آورده بود، به جویبر که جوان سیاه پوست، فقیر، کوتاه قد و بدقیافه بود، با مهر و محبت نگریست، فرمود: جویبر چه خوب بود زن می‌گرفتی تا هم نیاز تو به زن برطرف می‌شد و هم او در کار دنیا و آخرت به تو کمک می‌کرد. جویبر عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد! چه کسی به من رغبت می‌کند، نه، حسب و نسب دارم و نه، مال و جمال، کدام زنی حاضر می‌شود با من ازدواج کند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جویبر! خداوند به برکت اسلام ارزش افراد را دگرگون ساخت، کسانی که در جاهلیت بالانشین بودند آنها را پایین آورد و کسانی که خوار و بی مقدار بودند، مقام آنها را بالا برد و عزیز کرد. خداوند به وسیله اسلام افتخار و بالیدن به قبیله و حسب و نسب را به کلی از میان برداشت. اکنون همه مردم، سیاه و سفید قریشی و عرب یکسانند و همه فرزندان آدمند، آدم از خاک آفریده شده است و هیچکس بر دیگری برتری ندارد. مگر به وسیله تقوا و محبوب ترین انسان روز قیامت در پیشگاه خداوند افراد پارسا و پرهیزگارند. من امروز فقط کسی را از تو برتر می‌دانم که تقوا و اطاعتش نسبت به خدا از تو بیشتر است. سپس فرمود: جویبر! هم اکنون یکسره به خانه زیاد بن لبید رئیس طایفه بنی بیاضه برو و بگو من فرستاده پیامبر خدا هستم و آن حضرت فرمود: دخترت (ذلفا) را به همسری منِ جویبر درآور! ---------- [۱]: 📚بحار: ج ۵۲، ص ۱۷۴. ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 پیدا قبر علیه السلام ◾️🍂🍂 پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمین بلندی مخفیانه به خاک سپردند. سال‌ها گذشت. جز ائمه علیهماالسلام و نزدیکان آنها نمی دانستند قبرآن حضرت کجا است. تا اینکه در زمان خلافت هارون الرشید حادثه ای سبب پیدا شدن قبر حضرت گردید و آن حادثه چنین بود؛ عبدالله بن حازم می‌گوید: روزی برای شکار همراه هارون از کوفه خارج شدیم، به ناحیه غریین (نجف رسیدیم، در آن محل آهوانی را دیدیم، بازها و سگهای شکاری را به سوی آنها فرستادیم. آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه ای که در آنجا بود رساندند و بالای آن تپه ایستادند. بازها و سگ‌های شکاری از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پایین آمدند، بازها و سگ‌های شکاری آن‌ها را تعقیب کردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگ‌ها دوباره بازگشتند و این حادثه بار سوم نیز تکرار شد. هارون از این ماجرا در شگفت شد که این چه قضیه است که وقتی آهوان به آن تپه پناه می‌برند. بازها و سگ‌ها جرأت رفتن و آنجا را ندارند. هارون گفت: بروید به کوفه و شخصی را که از همه بیشتر عمر کرده باشد، پیدا کرده پیش من بیاورید. پیرمردی از طایفه اسد را پیدا کرده نزد هارون الرشید آوردند. هارون گفت: پیرمرد! این تپه چیست؟ ما را از حال این تپه آگاه ساز! پیرمرد پاسخ داد: پدرم از پدرانشان نقل کرده که آن‌ها می‌گفتند: این تپه قبر شریف علی علیه السلام است که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر کس به آنجا پناه ببرد در امان است. لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند. هارون الرشید از اسبش پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در کنار آن تپه نماز خواند، دعا کرد، گریه نمود، صورت را به زمین گذاشت و به خاک مالید. و سپس دستور داد بارگاهی روی قبر آن حضرت ساختند. به این گونه قبر مبارک حضرت علی علیه السلام تقریبا پس از صد و سی سال آشکار گردید. [۱] علیهاالسلام ◾️🍃🍃 روزی حضرت فاطمه علیهماالسلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: پدر جان! روز قیامت تو را کجا دیدار کنم؟ پیامبر فرمود: فاطمه جان! کنار در بهشت، آنگاه که پرچم حمد به دست من باشد، در حالی که در پیشگاه خداوند برای امتم شفاعت می‌کنم. فاطمه: پدر جان! اگر آنجا به خدمت نرسیدم؟ پیامبر: سر حوض کوثر دیدار کن که امتم را سیراب می‌کنم. - اگر آنجا دیدارت نکردم؟ - در صراط مرا ملاقات کن که ایستاده‌ام و می‌گویم خدایا امتم را سلامت بدار! - اگر آنجا نتوانستم؟ - مرا پای میزان دیدار کن که می‌گویم خدایا امتم را سالم بدار! - چنانچه آنجا هم نشد؟ - با من در پرتگاه دوزخ دیدار کن که شعله هایش را از امتم دور می‌کنم. فاطمه زهرا علیهاالسلام از این خبر شاد و خرسند گردید. درود خداوند بر او و پدر و همسر و فرزندانش باد. [۱] ---------- 📚منابع: [۱]: ۳۲. ب: ج ۱۰۰، ص ۲۵۲. شهادت علی علیه السلام در سال ۴۰ هجری پیش آمد و هارون در حدود سال ۱۷۰ هجری به خلافت رسید، بنابراین بیش از ۱۳۰ سال قبر علی علیه السلام مخفی بوده است. [۱]: ۳۳. ب: ج ۸، ص ۳۵ و ج ۳۶، ص ۲۸۸ و ج ۴۳، ص ۲۱. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج ❌         ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 شگفت 🍃🍃 مردی به نام وشاء می‌گوید: روزی در محضر علی (علیه السلام) بودم به من فرمود: به محله خود برو در کنار در مسجد زن و مردی نزاع دارند ایشان را نزد من بیاور. مطابق دستور امام (علیه السلام) به آنجا رفتم دیدم یک مرد و یک زن در حال کشمکش هستند. به آنان گفتم: امیر مؤمنان شما را می‌خواهد. با هم محضر علی (علیه السلام) آمدیم. حضرت روی به جوان کرد و گفت: چرا با این زن نزاع میکنی؟ جوان گفت: با این زن ازدواج کرده ام، شب زفاف هنگامی که خواستم با او نزدیکی کنم خون دید و من کاری نکردم و از این پیش آمد متحیرم. علی (علیه السلام) فرمود: او بر تو حرام است و تو هرگز نمی توانی با او ازدواج کنی. مردم از فرمایش علی (علیه السلام) تعجب کردند. حضرت رو به زن کرد و گفت: مرا می‌شناسی؟ زن گفت: تاکنون شما را ندیده‌ام ولی نام تو را شنیده ام. علی (علیه السلام) فرمود: تو مگر دختر فلان از خانواده فلان نیستی؟ زن گفت: چرا. آنگاه حضرت ماجرای او را بیان کرد و فرمود: تو با فلانی مخفیانه به طور موقت عقد بستی و از او آبستن شدی و پسری به دنیا آوردی. آنگاه از ترس خویشانت بچه را برداشته و شبانه از خانه بیرون آمدی، او را در مکان خلوتی بر زمین نهادی و در مقابلش ایستاده برایش گریه و ناله کردی! ولی محبت مادری و ادارت کرد او را از زمین برداشته به آغوش کشیدی، و دوباره بر زمین نهادی، تا این که بچه به گریه افتاد. از صدای گریه اش سگها عوعو کنان آمدند و اطراف تو را گرفتند. تو از ترس رسوایی و سگها، پا به فرار گذاشتی، یکی از آن سگها آمد و پسرت را بو کرد و بواسطه بویی که می‌داد او را گاز گرفت، ناله دلسوز بچه که به گوش تو رسید برگشتی و سنگی بر داشتی و به سوی آن سگ پرتاب کردی و آن سنگ به پیشانی کودک خورد و آن را شکافت، فریادش بلند شد. بچه همچنان می‌نالید، و کم کم روز نیز فرا می‌رسید، و ترسیدی روز روشن شود و تو شناخته و رسوا شوی، ناچار با قلب سوزان و دل پر آشوب، دستها را به سوی آسمان بلند کردی و گفتی: ای نگه دارنده امانت ها! این بچه را به تو سپردم حفظش نما! و آنگاه از آنجا دور شدی. آیا قضیه چنین نیست؟! زن گفت: چرا همه این مطالب درست است و من از گفتارت در شگفتم. سپس علی (علیه السلام) به جوان فرمود: پیشانیت را باز کن! جوان همین که پیشانیش را باز کرد حضرت به زن فرمود: نگاه کن! این جای همان شکستگی است که در پیشانی او مانده و این مرد همان پسر تو می‌باشد. و خداوند او را با دیدن علامت (خون) از همبستری با تو نگه داشت. و همان طور که خواسته بودی امانتت را نگه داشت و به شما برگرداند. اکنون بر نعمت و مهربانی خداوند سپاسگزار باش. [۱] ---------- [۱]:📚 ب: ج ۴۰، ص ۰۲۱۸ ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج❌    ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹 🔶🔸🌺 نامه 🍂🌼 خداوند پرندگان را در اختیار حضرت سلیمان قرار داده بود، هنگامی که سلیمان نیاز داشت می‌آمدند با نظم خاص در بالای سر سلیمان کنار هم صف کشیده، با پر و بالشان سایه بانی بر تخت سلیمان تشکیل می‌دادند. روزی حضرت سلیمان بر تخت خود نشسته بود، پرندگانی که در اختیارش بودند آمدند، با پر و بالشان بر تخت او سایه انداختند تا تابش خورشید سلیمان را نیازارد، از میان پرندگان تنها هدهد (شانه به سر) غایب بود و آفتاب از جای خالی او بر سلیمان می‌تابید، سلیمان سرش را بلند کرد و به پرندگان نگاه نمود، هدهد را در جایش ندید، پرسید: چرا هدهد را نمی بینم، مگر او از غایبان است؟ سپس گفت: او را سخت شکنجه نموده و یا ذبحش میکنم، مگر اینکه دلیلی بر بی گناهی خود بیاورد. چندان طول نکشید که هدهد آمد. سلیمان پرسید: کجا بودی، چرا غیبت کرده ای؟ هدهد جواب داد: من اطلاعاتی بدست آورده ام، که تو از آنها بی خبری! من از کشور سبأ (یمن) دیدن کردم و خبر صحیح برایت آورده ام، من زنی را دیدم در آن کشور حکومت می‌کند، وی از همه نعمتها برخوردار است و تخت عظیمی دارد. ولی جای تأسف است خود زن و ملتش همه خورشید را می‌پرستند، و خدایی را که باران از آسمان می‌فرستد و گیاهان را از زمین می‌رویاند و هر آنچه پنهان و آشکار است آگاه است پرستش نمی کنند. سلیمان از این خبر تعجب کرد و.. ما در این مورد تحقیق میکنیم تا ببینیم تو راست گفتی یا دروغ. سپس نامه ای برای ملکه سباء (بلقیس) نوشت، به هدهد داد و گفت: این نامه را به ملکه برسان، تا ببینیم آنها نظرشان چیست و چه پاسخی می‌دهند. هدهد نامه را گرفت، از شام به سوی کشور سباء پرواز نمود، نامه را کنار تخت بلقیس گذاشت. ملکه سباء نامه را برداشت و خواند، فهمید نامه ای بسیار مهمی است؛ و از طرف شخصی بزرگی فرستاده شده است. آنگاه اطرافیان خود را دعوت نمود، تا درباره جواب آن تصمیم گیرند... [۱] مرده ای که از سال شد 🍃🌸 حضرت عزیر که یکی از پیامبران الهی بود، روزی در مسیر خود به دهکده ویرانی رسید که دیوارهای خراب، سقف‌های واژگون، بدن‌های از هم گسیخته و استخوان‌های پوسیده، سکوت مرگباری را به وجود آورده بود. عزیر از الاغ پیاده شد و مقدار آب میوه، انجیر و انگور که با خود آورده بود، پهلوی خود گذاشت، افسار الاغ را بست، به دیوار تکیه داد، درباره آن مردگان به اندیشه پرداخت و با خود چنین گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می‌کند و این پیکرهای پراکنده شده چگونه گرد هم می‌آیند و به صورت پیشین بر می‌گردند. خداوند در این حال او را قبض روح کرد و صد سال تمام در آنجا بود و بعد از صد سال خداوند او را زنده کرد. چون عزیر زنده شد تصور کرد که از خوابی گران برخاسته است. پس به جستجوی الاغ و طعام و نوشیدنی پرداخت. خداوند از او پرسید:. ای عزیر! چه مدت در اینجا درنگ کرده ای؟ گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز. به او گفته شد: بلکه تو صد سال در اینجا درنگ کرده ای. در این صد سال طعام و نوشابهات تغییری نکرده است، ولی الاغت را نگاه کن! که چگونه استخوانهایش از هم پاشیده است. اکنون ببین خداوند چگونه آن را زنده می‌سازد. عزیر تماشا می‌کرد، دید استخوان‌های الاغ به یکدیگر متصل شد و گوشت آنها را پوشانید و به حالت اولیه برگشت. هنگامی که عزیر به شهر باز آمد و به کسان خود گفت من عزیر هستم باور نکردند و چون تورات از بین رفته بود او تورات را از حفظ خواند، و بر آنها املاء کرد، آنگاه باور کردند. زیرا کسی جز او تورات را از حفظ نداشت. امیر مؤمنان می‌فرماید: هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفت همسرش حامله بود و عزیر ۵۰ سال داشت، چون به خانه اش بازگشت او با همان طراوت ۵۰ سالگی بود و پسرش ۱۰۰ ساله بود. [۱] این داستان، در باره حضرت خضر و ارمیا پیامر نیز نقل شده است. ---------- 📚منابع: [۱]: ب: ج ۱۴، ص۱۰۹. دنباله این داستان را در جلد اول (داستان ۷۰) مطالعه فرمایید. [۱]: ب: ج ۱۴، ص ۳۶۱ و ۳۷۵ و ج ۵۳ ص ۷۲. ❌ فقط با ذکر به نیت امام عج❌    ⚜🔸💠🔸⚜ کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹 💫 @ya_amiralmomenin110💫