eitaa logo
یادداشت های فلسفی من
517 دنبال‌کننده
145 عکس
3 ویدیو
91 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رساله خوان اخوان ناصر خسرو
( فلسفه در سرزمین نبوت) ایشان مقاطع فلسفه اسلامی را به شکل زیر تقسیم بندی کرده و برای هر قسمت توضیحی کوتاه ارائه می دهند: : در اینجا به خوبی به تاثیر قرآن و وحی در مواجهه مسلمانان با فلسفه اشاره می کنند. : تذکر می دهند که فلسفه اسلامی صرفا ترجمه متون یونانی نیست و موسسان آن از جمله فارابی و ابن سینا ابتکارات فراوانی داشته اند. : با اشاره به این مطلب که ایشان به امور باطنی توجه داشته اند و در روش به نوعی نوفیثاغورثی به حساب می آمدند، اجملا به بعضی از فلاسفه آن ها مثل حمیدالدین کرمانی و گروه می پردازند. : در اینجا به شرح حال کوتاهی از افرادی مثل بیرونی و توجه می کنند. : به و و فعالیت های آن ها علیه فلاسفه می پردازند و تذکر می دهند که تقریبا از این زمان است که می توان گفت کلام شروع به عقلی شدن می کند. : با اشاره به فلاسفه ای مثل و به این بحث می پردازند که اگر را کنار بگذاریم، فلسفه در غرب جهان اسلام گرایش های قابل توجه ای دارد. و مکتب اشراق: در اینجا به ارتقایی که جناب سهروردی در روش فلسفی خود داشتند می پردازند و اشاره می کنند که می توان گفت از اینجا کار خودش را آغاز کرده است. : با پرداخت به و و اشاره به اشخاصی مثل ابن ترکه و نشان می دهند که چگونه این افراد سعی در جمع فلسفه، کلام و عرفان داشته اند که ثمره آن را به خوبی در مکتب اصفهان می بینیم. و فلسفه در هند و ترکیه عثمانی: اشاره می کنند به مکتب و شاگرد برجسته ایشان جناب و اثراتی که این مکتب از خود برجای گذاشت. : با ذکر ظرفیت های به تبیین ارزش های آن در جهان معاصر و مواجهه با چالش های جدید می پردازند. توجه کردن به بسترهای اسلامی، مکاتب مختلف فلسفی و ظرفیت های معاصر از نقاط تحسین برانگیز این دوره بندی می باشد، اما با در نظر گرفتن این نکته که در یک باید به ذکر جریان هایی پرداخت که حداقل بر دوره بعد از خود به صورت جدی تاثیرگذار باشند، ذکر فیلسوفان مستقل، فلسفه اسلامی در اسپانیا و فلسفه اسماعیلی وجهی پیدا نمی کند، ضمن اینکه لازم بود ایشان علاوه بر بحث از ظرفیت های اسلامی، به جریان نیز اشاره ای می کردند.
اعتراف به این که شناخت عقلی انسان محدود است، اعتراف به عدم امکان درک واقعیت نیست، چرا‌‌‌ که همین درک محدودیت خود واقعیتی است که علاوه بر خود، به این امور اشاره دارد که واقعا روند ادراک ما تدریجی است، واقعا گاهی ادراکات ما مطابق واقع است و گاهی مطابق با واقع نیست، پس این محدودیت نباید مستمسک شک گرایی گردد.
از نظر ما به شش دوره کلان که خود دارای بخش های مختلفی هستند تقسیم می شود: ( از آغاز اسلام تا نیمه قرن دوم، قبل از منصور دوانیقی): این دوره را می توان یکی از بال های تفکر عقلانی مسلمانان به شمار آورد، دعوت اسلام به کردن و کردن مسلمین را در شرایطی قرار می دهد که ضمن به وجود آوردن نحله های مختلف فکری، به شکلی فعال با اندیشه های دیگر همچون رو به رو گردیده و محتوای مطلوب خود را از آن دریافت کنند. در اواخر این دوره و زمان بنی امیه است که با ترجمه برخی از متون طبی و نجومی ما برای اولین بار با پدیده در جهان اسلام رو به رو می گردیم. ( نیمه دوم قرن دوم تا حدود اوایل قرن پنجم): در این دوره با حمایت دستگاه از نهضت ترجمه رو به رو هستیم؛ با حمایت خلفا از نهضت ترجمه، افراد و خانواده های سرشناس بسیاری به ورود در این وادی تشویق می شوند. این پدیده باعث به وجود آمدن ظرفیتی عظیم برای تحقق نهضت ترجمه به شکلی دقیق می گردد. در این دوره است که ما باید نوع مواجههٔ السلام با نهضت ترجمه را واکاوی نموده و بررسی کنیم که این نهضت چگونه باعث ظهور فلاسفه ای مستقل همچون گردیده است. به دست و تکامل آن به دست : در این دوره ضمن پرداخت به بعضی از فلاسفه مثل سجستانی و اخوان الصفاء و...، به صورت تفصیلی به در قالب کار جناب فارابی و ابن سینا پرداخته می شود و نشان داده می شود که فلسفه اسلامی به چه نحو تکون یافت و دلیل اسلامیت آن چه چیزی می باشد. : این دوره را می توان به دو بخش و ظهور تقسیم بندی کرد. در بخش اول فلسفه با موضع گیری شدید افرادی چون و به صورت جدی ضربه دیده و تا مرز نابودی پیش می رود، اما با ظهور جناب شیخ اشراق و توجه ایشان به کاستی های مشاء و ارائه راه حل های بدیع برای رفع این نواقص، فلسفه اسلامی به نوعی نجات یافته و راه خود را در فضای حکمی ادامه می دهد. فلسفه و امتزاج فلسفه وکلام با نیم نگاهی به شریعت و عرفان نظری( بعد از تا ): جناب خواجه با توجه به جایگاه علمی و اجتماعی که داشتند و با تدریس کتب مشاء و اشراق و پاسخ گویی به شبهات متکلمین بخصوص فخررازی در مثل شرح اشارات و نقدمحصل باعث رونق دوباره فلسفه می گردند، ایشان با تالیف کتاب تجرید و تلفیق فلسفه و کلام عملا کاری می کنند که از این زمان به بعد هرکس درصدد تحصیل برمی آید مجبور به مطالعه فلسفه نیز گردد، در ادامه این فضا می باشد که ما با جناب میر‌ سید شریف رو به رو می شویم که ایشان با به وجود آوردن زمینه جمع میان فلسفه، کلام، دین و حتی عرفان نظری را فراهم تر می کنند. : این دوره را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: بخش اول، شکل گیری توسط جناب صدراست. حکمت متعالیه توسط ایشان و با ظرفیتی که پیشتر مکتب شیراز، مکتب اشراق و جناب ایجاد کرده بودند تحقق یافت؛ اما متاسفانه حکمت متعالیه در این بازه به دلیل عظمت افکار جناب میرداماد، بروز فتنه افغان و تضعیف ، به طرز شایسته ای گسترش نیافت؛ اما با ظهور و شاگرد ایشان جناب ، فلسفه صدرایی جانی دوباره گرفته و شهرت قابل توجهی پیدا کرد. جناب ملاعلی نوری با تربیت شاگردان برجسته‌ای مانند و پدر، را در نقاط مختلف ایران گسترش دادند؛ به طوری که برای مثال زنوزی پدر با تاسیس ، زمینه تربیت شاگردانی را فراهم کردند که در دوره های بعد و با هجرت ایشان به حوزه های نجف و قم، شاگردانی همچون و رحمه الله علیهما پرورش یافتند. پس از این دوره، فلسفه صدرایی وارد بخش سوم خود که وجه بارز آن مواجهه با مکاتب فکری مختلف بخصوص است، می گردد. همچنین در این زمان، حکمت متعالیه با شکل گیری انقلاب اسلامی وارد عرصه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شده و چالش های جدیدی را تجربه می کند که این امر تاکنون نیز ادامه دارد.
الحد يخالف المقدمة(قضیه) التي يكلف المتعلم تسليمها و ليست بينة بنفسها، بل يخالف كل مقدمة. و إن كان الحد قد يقال على هيئة مقدمة: مثلا كما لقائل أن يقول إن الوحدة هي ما لا ينقسم بالكم . و وجه المخالفة أن الغرض ليس أن يصدق على الوحدة محمول ما، بل أن يتصور معنى اسم الوحدة أو معنى ذات الوحدة، لا أنها هل هي كذا أو ليست كذا. ثم لا سبيل إلى تلقين ذلك إلا بقول يقال على هيئة المقدمة و لا يكون في ذلك منازعة البتة: لأن لكل حد أن يوضع له كل اسم . إنما تقع المنازعة في الحدود - إن وقعت - لا في معنى التصديق بل في خطإ إن وقع في التصور. و أما المقدمة فإنما تورد ليقرر بها التصديق لا التصور برهان شفاص۱۱۰و ۱۱۱ در اینجا جناب بوعلی تذکر می دهند که همانطور که ما در بحث تصدیقات خطا داریم در بحث حدود هم خطا داریم، در واقع تصورات وقتی در مقام تعریف قرار می گیرند و تعریف حالت حدی به خود می گیرد( نه حالت شرح الاسمی که نزاع ندارد) امکان خطا در آن مطرح می شود، پس این تصور غلط که تصورات مطلقا صدق و کذب ندارند را باید اصلاح کرد و میان تصور بماهوهو و تصور بماهو فی مقام التعریف تفکیک کرد. جناب بوعلی در نوشته های مختلف تذکر می دهند که در مقام قضیه و تصدیق ما نسبت را تطبیق می دهیم و قضاوت می کنیم، در حالی که در مقام تعریف این شکل از تطبیق نیست و بحث نسبت نمی باشد، به عبارتی در یکی بحث مطلب ما است و در یکی بحث مطلب هل. پ.ن: ایشان می فرمایند که ما برای تلقین تعریف چاره ای نداریم جز اینکه به تعریف شکل قضیه بدهیم، ولی این باعث خلط مطلب برای شما نشود چرا که هدف در این مورد نسبت نیست
برخلاف آنچه که بین ما جا افتاده که مباحث حکمت عملی حالت مشهوری دارد، جناب بوعلی در این متن تذکر می دهند که این موارد مشهوری هستند تا زمانی که حدوسطی برای آن ها آورده نشود، ایشان می فرمایند که اگر این موارد مشهوری که همه هم روی آن ها اشتراک نظر دارند را به دست یک جوانی بدهیم که دارای قوه تشخیص است ولی اولین بار است به دنیا می آید و بحث شرم و حیا و...هم مطرح نباشد، مشکلی با این مطلب ندارد که مثل شکر منعم را قبول نکند، ظلم قبیح است را قبول نکند و...، پذیرش این مطالب برای او زمانی است که برای او در این موارد استدلال آورده شود و قوم به این بحث که باید برای این موارد استدلال اورد توجه ندارد. پس ایشان با تدکر این مطلب که این امور تا زمانی که حدوسط و استدلال برای آن ها نیاید حالت مشهوری و جدلی دارند، تذکر دادند که به این امور می شود شکل برهانی هم داد و إن كانت المقدمات الأولى ليست ذوات وسط‍‌، بل لها وسط‍‌ ما مثل أن العدل جميل و الظلم قبيح، فإنه مأخوذ في الجدل على أنه لا وسط‍‌ له. و في العلوم يطلب لذلك وسط‍‌. و ربما طلب أيضا في الجدل على نحو ما يخاطب به سقراط‍‌ تراسوماخوس. برهان شفا، ص225 و الذي على سبيل تسليم مشترك فيه: إما أن يكون رأيا يستند إلى طائفة، أو يكون رأيا لا يستند إلى طائفة، بل يكون متعارفا في الناس كلهم قبوله، و قد مرنوا(عادت) عليه، فهم لا يحلونه محل الشك: و إن كان منه ما إذا اعتبره المميز ، و جعل نفسه كأنه حصل في العالم دفعة و هو مميز، و لم يعود شيئا و لم يؤدب و لم يلتفت إلى حاكم غير العقل، و لم ينفعل عن الحياء و الخجل، فيكون حكمه خلقيا لا عقليا، و لم ينظر إلى موجب مصلحة فيكون بوسط‍‌ لا بضرورة، و أعرض عن الاستقراء أيضا فيكون بوسط‍‌، و لم يلتفت إلى أنه هل ينتقض عليه بشيء. فإذا فعل هذا كله و رام أن يشكك فيه نفسه أمكنه الشك: كقولهم إن العدل جميل، و إن الظلم قبيح، و إن شكر المنعم واجب. فإن هذه مشهورات مقبولة، و إن كانت صادقة فصدقها ليس مما يتبين بفطرة العقل المنزل المنزلة المذكورة، بل المشهورات هذه و أمثالها منها ما هو صادق و لكن يحتاج في أن يصير يقينا إلى حجة ، و منها ما هو صادق بشرط‍‌ دقيق لا يفطن له الجمهور. برهان شفا، ص65
العلم المدنى يشتمل على النظر فى السعادة التي هى بالحقيقة سعادة، و فيما هو سعادة بالظن لا بالحقيقة، و فى الأشياء التي اذا استعملت فى المدن، نال بها أهلها سعادة، و تعرّف الأشياء التي اذا استعملت فى المدن عدلت بأهلها عن السعادة. و هذا العلم يسمّى الفلسفة الانسانية، و يسمّى العملية، لأنّها انما تفحص عن الأشياء التي شأنها أن تعمل بالارادة و تنال بالارادة. منطقیات فارابی ص14
در اینجا جناب صدرا به قول از بوعلی توضیح می دهند که هویت عقل عملی برعکس چیزی که بعضی مثل قطب رازی در محاکمات فرمودند صرفا گرایش نیست، بلکه هویت تعقلی دارد و فکر می کند قال الشيخ الرئيس للإنسان تصرف في أمور جزئية و تصرف في أمور كلية - و الأمور الكلية أنما يكون فيها اعتقاد فقط و لو كان أيضا في عمل فإن من اعتقد اعتقادا كليا - أن البيت كيف ينبغي أن يبنى فإنه لا يصدر عن هذا الاعتقاد وحده فعل بيت مخصوص صدورا أوليا فإن الأفعال تتناول لأمور جزئية و تصدر عن أجزاء جزئية و ذلك لأن الكلي من حيث هو كلي ليس يختص بهذا دون ذاك فيكون للإنسان إذن قوة تختص بالآراء الكلية و قوة أخرى تختص بالروية في الأمور الجزئية فيما ينبغي أن يفعل و يترك بما ينفع و يضر و مما هو جميل و قبيح و مما هو خير و شر و يكون ذلك بضرب من القياس و التأمل صحيح أو سقيم غايته أنه يوقع رأيا في أمر جزوي مستقبل من الأمور الممكنة لأن الواجبات و الممتنعات لا يروى فيها ليوجد أو يعدم و ما مضى أيضا لا يروى في إيجاده على أنه ماض فإذا أحكمت هذه القوة تبعت حكمها حركة القوة الإجماعية إلى تحريك البدن كما كانت تتبع أحكام قوة أخرى في الحيوان - أو تكون هذه القوة استمدادها من القوة التي على الكليات فمن هناك تأخذ المقدمات الكلية الكبروية فيما يروي و ينتج في الجزويات فالقوة الأولى للنفس الإنسانية قوة تنسب إلى النظر فيقال عقل نظري و هذه الثانية قوة تنسب إلى العمل فيقال عقل عملي - و تلك للصدق و الكذب و هذه للخير و الشر في الجزئيات و تلك للواجب و الممكن و الممتنع و هذه للجميل و القبيح و المباح و مبادي تلك من المقدمات الأولية و مبادي هذه من المشهورات و المقبولات و التجربيات الواهنة دون الوثيقة و لكل واحدة من هاتين القوتين رأي و ظن فالرأي هو الاعتقاد المجزوم به و الظن هو الاعتقاد المميل إليه مع تجويز الطرف الآخر اسفار، ج9، ص83
و الحكمة المتعلقة بالأمور النظرية التي إلينا أن نعلمها و ليس إلينا أن نعملها تسمى حكمة نظرية. و الحكمة المتعلقة بالأمور العملية التي إلينا أن نعلمها و نعملها تسمى حكمة عملية. و كل واحدة من الحكمتين تنحصر فى أقسام ثلاثة: فأقسام الحكمة العملية: حكمة مدنية، و حكمة منزلية، و حكمة خلقية. و مبدأ هذه الثلاثة مستفاد من جهة الشريعة الإلهية، و كمالات حدودها تستبين بالشريعة الإلهية، و تتصرف فيها بعد ذلك القوة النظرية من البشر بمعرفة القوانين العملية منهم و باستعمال تلك القوانين فى الجزئيات. عیون الحکمه ص30
فصل بندی تراث منطق.pptx
253.2K
باب بندی کتاب های مهم تاریخ منطق نقد خوبی است به دیدگاه مرسوم که منطق را صرفا۲بخشی یا۹بخشی می داند
۱.ما دو نوع عقل داریم، یک قبل از دین و یک عقل بعد از دین، عقل با اندیشیدن ما را به ساحت دین می برد و احیانا به انکار دین می پردازد ۲. عقل وقتی بر ساحت می رسد حجیت خود را حفظ می کند چرا که خود دین را اثبات کرده بود و لذا کاربرد هایی دارد: الف. در مقام حیرت میان ظهورات مختلف می تواند رجحانی برای ترجیح یکی از موارد باشد ب. در مقام فهم گزاره های معارفی عقل تربیت یافته است که می تواند فهم مطلب کند و عقل بدوی قدرت فهم عمق مطالب را ندارد و چه بسا حکم به و تاویل کند، لذا این عقل است که می تواند میان گزاره های دینی انسجام ایجاد کند و یک نظام منظم ارائه دهد، نظامی که به شکل نفس الامری و نه اقناعی ارائه گردیده است، نمونه این مطلب را مثلا در بحث اراده انسانی به وضوح می توان دید ۳.انسان دارای ساحت های مختلف وجودی است، ، و...، هرکدام از این ساحت ها نوع معرفت خاص خود را طلب می کنند، هیچگاه معرفت عقلی، پرکننده معرفت شهودی نیست و برعکس، لذا نباید گفت تو که شهودا به مطلب رسیدی دیگر تو را چه نیاز به فلسفه، تو که به شکل به مطلب رسیدی تو را چه نیاز به فلسفه، اتفاقا به همه این ها نیاز است و به هماهنگی تمام این ساحت ها نیز نیاز است وگرنه انسان از تعارض این ساحت ها رنج می برد، مشهور است که ویتگنشتاین وقتی مباحث خود را در حلقه وین نقل می کرد خود از بیان نظریات خود رنج می برد چرا که با ساحتی که خود به اون رسیده بود هماهنگ نیست ۴. از بحث تمدنی مطلب نباید چشم پوشی کرد، زبان و زبان دین زبان شاید نباشد، فلسفه زبان تمدنی دارد که به شکل برهانی ایجاد مفاهمه می کند ۵. درک عقلانی مطالب دینی و نه درک خود کمالی است که قابل انکار نیست و لذا از این زاویه هم فلسفه ارزشمند می گردد( البته این مطلب انکار کننده بحث برای کسی که توانایی درک مطلب را ندارد نیست) ۶. هر فیلسوف با کار عقلانی خود به عقل خود هایی می دهد، مثلا فلان فیلسوف می گوید نمی توان به واقع رسید و فلان فیلسوف می گوید می توان به واقع رسید، فلان فیلسوف می گوید تجربه ما را به یقین می رساند و فلان فیلسوف می گوید نمی تواند، همه این ها تعین های عقل هستند و کسی آن ها را محکوم نمی کند که چرا اینچنین تعینی به عقل خود دادی؟چرا؟ چون این تعین را عقلا به آن رسیده، لذا اگر فیلسوف مسلمان هم عقلا به دین برسد و دین را به عنوان یک تعین عقلانی بپذیرد هیچ حرجی به آن نیست(البته عرض کردم فیلسوف در ساحت فلسفه فلسفیا می اورد و خلط روشی نمی کند) ۷. گزاره های معیار سنجش گزاره های دینی هستند و در مقام متن دینی حاضر هستند، در واقع ما میان دین و عرفان و عقل یک دور هرمونیتکی برای فهم واقع داریم، بله قیاس مرکب طولانی از این بحث من خارج است اما گزاره های بدیهی اولیه قضیشان فرق می کند( اتفاقا خود دین با دعوت به تفکر و ندادن روش تفکر به این روش فطری تفکر مهر تایید گذاشته است)