🍃 #مهری گفت: " مادربزرگم ملّا بود. مکتبدار بود. حدود چهل سال به بچههای مردم درس میداد. از ۲۵ سالگی تا ۶۵ سالگی مکتب داشت. ملّا نباتی شاگرد او بود." اگر اینطور باشد شهربانو باید از سال ۱۲۷۰ شمسی تا ۱۳۱۰ مکتبداری کرده باشد. شهربانو در مکتب علاوه بر قرآن به بچههای مردم #مثنوی، #دیوانشمس و #شاهنامه درس میداد. در مکتب علاوه بر بچههای مسلمان بچههای #زردشتی و #یهودی هم میآمدند. آنها پیش او شاهنامه میخواندند.
🍂 مدتی به بچههای یهودی #تورات و در دههی ۱۳۰۰ به برخی از بزرگسالانِ یهودی #تلمود درس داده بود. ملّاهای دیگر میگفتند شهربانو کافر است. میگفتند او به بچههای مردم کتابهای حرام (ضالّه) درس میدهد. میگفتند: این زن کافر است که #شاهنامه و مثنوی درس میدهد. کافر است که یهودیها و زردشتیها پیش او رفت و آمد دارند.
🍃 آنقدر این حرفها را گفتند و گفتند تا دیگر کسی بچهاش را به #مکتباو نفرستاد. مکتبخانهاش تعطیل شد. طی سالهای بعد فقط ۳_۲ بچه پیش او درس میخواندند. تا حدود بیست سال بعد شاگردهای قبلیاش، شاگردانی که #کارمند یا دبیر بودند، هفتهای دوساعت عصرهای دوشنبه پیش او میآمدند تا مثنوی بخوانند. تا حدود سال ۱۳۳۲ عصرهای دوشنبه کلاسِ #مثنویخوانی داشت.
🍂 در سال ۱۳۳۲ کلاس او را #تعطیل کردند. گفته بودند آدمهایی که به این مکتب میآیند، #سیاسی هستند. گفته بودند مکتب مال بچههاست؛ این آدمهای ۵۰_۴۰ ساله چرا به مکتب میآیند؟ بالاخره کلاس شهربانو را تعطیل کرده بودند. میبینید وقتی #دیکتاتوری گسترده شد تا کجا میرسد؟ تا کوچهپسکوچههای محلّهی فقیرنشین ما، جلسهی درس و بحث یک پیرهزن را هم تعطیل میکنند.
🍃 #دیکتاتوری از بالا، دیکتاتوری از پایین را با خودش میآورد. وقتی رضاشاه و محمدرضاشاه دیکتاتوری میکنند، سوپرِ محلّه هم دیکتاتور میشود. #دیکتاتوری برای #خبیثها فرصت میآورد. فرصتِ #پروندهسازی، فرصتِ #حسادت، فرصت از دور بیرون کردنِ #رقبا. دیکتاتوری از بالا باعث میشود که در پایین دو کارمندِ دونپایه برای هم پاپوش درست کنند. مردم محلّه گفته بودند خوب شد گعدهی (جلسهی) این کافر را تعطیل کردند.
🍂 شهربانو همیشه به همه میگفت #دخترهایتان را به مدرسه بفرستید. روزی شهربانو به حاجآقارضا که پولدار محله بود و خیلی #بانیروضه میشد، گفته بود: "تو در آن دنیا در قعر جهنم هستی! چون اجازه ندادی دخترهایت به مدرسه بروند." اصرار کرده بود که #نوههایش به مدرسه بروند. اگر فشار شهربانو نبود، پدر مهری تسلیم همسرش رقیّه میشد. مهری هم مثل خواهرهایش به مدرسه نمیرفت. خیلی از این پیرهزنهای عصر قاجاری طرفدار #سوادآموزی بودند.
🍃 جالب است که بسیاری از دخترهای آنها که در عصر رضاشاه بودند، با سوادآموزی مخالف بودند. راستی چرا؟ #شهربانو به نوهاش مهری میگفت: "خودم پشتت هستم. تا من زندهام درس بخوان!" رقیّه هم جرات نمیکرد با شهربانو مخالفت کند. شهربانو به رقیّه گفته بود اگر نگذارد مهری به مدرسه برود تمام طلاهایش را به اشرف میدهد. اشرف جاریِ (همعاروس) رقیّه بود. پسر دیگر شهربانو سه کوچه آن طرفتر ساکن بود. شهربانو فقط دو پسر داشت. دختر نداشت.
🍂 شهربانو هیچوقت از هیچ شاگرد مکتبی پول و هدیه نگرفته بود. شوهرش زود مُرده بود. بچههایش با درآمدِ #پارچهبافی بزرگو آنها را داماد کرده بود. بخشی از مخارج عروسی و دامادی نوههایش را هم داده بود. شهربانو میگفت #زنها اگر کار نکنند و با بازار سر و کار نداشته باشند، #خرافاتی میشوند. او میگفت آدم نمیتواند #بیکار باشد. وقتی کار تولیدی و سازنده ندارد، میچسبد به کارهای باطل. دائم میرود جلسههای #غیبت. آدم بیکار، متعصب و بیعقل میشود.
🍃 آدمی که در دستش #پول نباشد و نداند پول چطور به دست میآید، به درد نمیخورد. آدمِ بیخودی میشود. به مهری میگفت: "اگر مادرت کار میکرد، اینقدر بحث گناه و بهشت و جهنم نمیکرد. مادرت توی خانه بیکار است. دائم دنبال حرفهای مفت و #تعصبآمیز است. چون بیکار است، دائم جلسه است. این جلسات برای او نوعی کار است. اگر تو هم میخواهی به سرنوشت مادرت دچار نشوی، باید درس بخوانی و #معلم بشوی، باید کار کنی. اگر بروی توی زیرزمین و پارچهبافی کنی و پول در بیاوری، عقلت بیشتر از خودت بیکار میشود."
✅ ادامه دارد....
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#رشوه ‼️
📌آدینهبخیر، داستان به اینجا رسید که آقارضا با ۷۵۰ تومانی که دولت به عنوان پاداش به او داده بود به اتفاق همسرش مهری به زیارت امام رضا علیهالسلام رفتند، #باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را، تا ببینیم عاقبتِ #درستکاری آقارضا به کجا میانجامد...
▫️مهری و همسرش یک ماه بود از مسافرت برگشته بودند. #آقارضا خسته و افسرده به خانه آمد. #مهری پرسید: "چرا اوقاتت تلخ است؟" گفت: "آن حاجی بازاری کار خودش را کرد! وکیل گرفته و پول خرج کرده است. امروز دادگاه داشتیم، وکیل از تهران آمده است، آدمِ حرّافی است، آن قدر مسئله را پیچاند که من خودم هم به شک افتادم. در یک لحظه فکر کردم واقعاً پسر حاجی را بیخودی گرفتهام و نیتم رشوه گیری بوده است و وقتی متوجه شدهام یک همکارم گزارش علیهام داده، رفته و قاضی را خبر کردهام. #وکیل میگفت بیجهت به حاجیآقا اتهام رشوه دادن زدهام. #وکیل، قاضیِ حاضر در صحنهی رشوه را هم متهم به ندانمکاری و سهلانگاری کرد. گفت قاضیِ تازهکار باعث شده است آبروی یک تاجرِ کارخانهدارِ بزرگ برود؛
▪️#وکیل، پرونده را "سیاسی" نشان می داد. میگفت عواملِ #حزبتوده برای یک حاجی طرفدار اعلیحضرت پرونده درست کردهاند. میگفت این پرونده تسویه حساب سیاسی بین حزب توده و طرفداری اعلیحضرت است. میگفت باید با عوامل نفوذی مخالف اعلیحضرت در شهربانی مبارزه کرد. #وکیل علاوه بر تبرئهی موکلش، تقاضای اخراج پاسبان خاطی و احتمالاً عامل نفوذی حزب منحلهی توده را میکرد. تنبیه قاضیِ ناوارد را هم میخواست." #مهری از آقارضا پرسید: "حزب توده چی هست و چه کاری کرده است؟" #آقارضا گفت: "هیچ چیز دربارهی آن نمیدانم."
▫️بالاخره با حرّافی و پروندهسازی وکیل، #آقارضا محکوم شد. من فکر میکنم ما ملت از نظرِ #پروندهسازی در دنیا مقام بسیار بالایی داریم‼️ بعد از یک هفته #آقارضا با چهرهای گرفته به خانه آمد و گفت: "قاضیِ پرونده را به شهر بابک منتقل کردند. من هم به زندان متهم شدم!" #مهری سراسیمه پرسید: "یعنی تو را زندانی میکنند؟" گفت: "نه من دیگر پاسبان کلانتری و کشیک خیابان نخواهم بود. چند روز پیش رئیس کلانتری گفته بود به من کار دفتری خواهد داد. ولی از بالا دستور آمد که به زندان منتقل شوم."
▪️#آقارضا به مهری دلداری داد و گفت: "نترس! من نگهبانِ زندانیها میشوم. خودم که زندانی نمیشوم." مهری گفت: "#این_هم_عاقبت_درستکاری!" #آقارضا گفت: "عاقبت درستکاری نزد خداوند است. انشاءالله عاقبت به خیر شوم! شهربانو میگفت من به درد پاسبانی نمیخورم. واقعاً راست میگفت!" آقارضا گفت اوقاتش تلخ است. مهری بساط را چید.....هر کدام چند استکان به سلامتی هم زدند. #مهری برای شوهرش دایره و دف زد و آواز خواند. روحیهی هر دو شاد شد.
▫️#آقارضا گفت: "شاید همین انتقال به زندان راهی برای عاقبت به خیری من باشد! هیچ وقت نصیحتِ #شهربانو را فراموش نخواهم کرد. همیشه میگفت هر وقت مصیبتی بر تو وارد شد، صبر پیشه کن. به یادِ خدا باش. خدا را شکر کن. داستان حضرت ایوب پیامبر علیهالسلام را بخوان." #شهربانو گفته بود: "در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی" آقارضا میگفت: "این مشکل یک نعمت است؛ نعمتی که من نمیدانم. مشکلی است که من حکمتش را نمیدانم." بعد یک (نوشیدنی) برای شادی روحِ شهربانو تا ته سرکشید و گفت: "شهربانو، روحت شاد که مرا آدم کردی! مرا بینا کردی!" 📌{۱}
▪️اواخر اسفند سال ۱۳۴۲ بود که #آقارضا به زندان منتقل شد. روز اولی که به زندان رفت، مهری خیلی نگران بود. عصر که آقارضا به خانه آمد خیلی خسته بود. گفت: "مرا مامور داخل زندان کردهاند. مستقیماً با زندانیها سر و کار دارم." البته آن زمان #یزد کلاً حدود ۳۵ نفر زندانی داشت که بیش از بیست نفر آنان یزدی نبودند. در سراسر فرمانداری کل یزد آن زمان یا استان فعلی، فقط یک زندان وجود داشت.
▫️یک هفته گذشت. #آقارضا از زندان هیچ نمیگفت. مهری هم چیزی نمیپرسید. فقط حال و احوال شوهرش را جویا میشد او هم میگفت خوبم. ولی معلوم بود که حالش خوب نیست. یک شب در میان، کشیک بود. شبهایی که کشیک بود ساعت هفت صبح به خانه میآمد. یک روز صبح ساعت ۱۰ به خانه آمد. مهری خیلی نگران شده بود.
👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
#آقارضا_در_تهران💡
📌 قصه به اینجا رسید که آقارضا در اعتصابات دانشجویی دستگیر شد که به همین دلیل، مهری ناراحت بود و عذاب میکشید، #باهم بخوانیم ادامهی داستان را...
▫️کاش #مقامات میدانستند وقتی کسی را #بازداشت میکنند، چه #زجری به اطرافیانش میدهند. آن وقت بیخودی کسی را بازداشت نمیکردند. آن وقت خودشان هم بیخودی روزی بازداشت نمیشدند. اگر میدانستند وقتی کسی به زندان محکوم میشود، چه زجری به خانوادهاش وارد میشود، بخشی از #خطاها را میبخشیدند. نهادهایی را برای دلداری و حمایت خانوادهها تشکیل میدادند.
▪️شاید هم میدانند که با #پروندهسازی و بازداشتهای بیجهت، چه #عذابی را میآفرینند. عملاً این زجرها را به #ملتها تحمیل میکنند. این "زندان" خود داستانی است. "میشل فوکو" را میخواهد تا فلسفهی زندان را تشریح کند. باید در فلسفهی زندان تجدیدنظر کرد. باید در فلسفهی قوانینی که منجر به زندانی شدن آدمها میشود، تجدید نظر کرد. چقدر قانونهای سطحی وجود دارد که بر مبنای آن آدمها راهیِ #زندان میشوند؟ باید جرمزدایی و زندانزدایی کرد.
▫️در سراسر دنیا بسیاری از جرمها، واهی است. فقط برای ترساندنِ #مردم و پر کردن زندانهاست. دزدی و زندان هم بخشی از اقتصاد کشورهاست. "زندان" حتی نقش مهمی در #اقتصاد دارد. "میشل فوکو" این قسمت از مسئله را ندیده است. من حتم دارم، اگر دزدها (همه رقم دزد) از جیببُر گرفته تا دزد اداری که اختلاس میکند، به مدت ده سال کار خود را تعطیل کنند، حداقل چهارصد هزارنفر در کشور بیکار میمانند. از پلیس و زندانبان و قاضی گرفته تا قفلساز و زنجیرساز و نردهساز، دوربینساز، فروشندههای تلویزیون مدار بسته، نصّاب، قاضی دادگستری، زندانساز، آشپز زندان و غیره و غیره همه #بیکار میمانند و باید کار دیگر پیدا کنند.
▪️تازه، برای اینکه دزدی اداری انجام نشود، چه تعداد از افراد اسناد اداری و مالی را کنترل میکنند؟ برای ساختِ اتاقهایشان، ساختمانهایشان، چقدر تجهیزات و مواد و مصالح ساختمانی لازم است؟ میلیاردها خرج میشود تا معدن آهن کشف شود. میلیاردها خرج شود تا سنگ آهن، تبدیل به آهن و میلگرد شود. هزاران نفر کار کنند تا میلگرد به پنجره و حفاظهای سرنیزهای برای لبه دیوارها تبدیل شود و دزدها نتوانند داخل خانهی مردم شوند. این دزدی و #زندان داستانی است بسیار طولانی.
▫️در دنیای فعلی حدس زده میشود دست کم ۲۵ درصد اقتصاد جهان بر محور دزدی، قاچاق، اعتیاد، جرم و جنایت، ترور و عوامل بازدارندهی این جرایم میچرخد. شما فکر میکنید همین سیستم نه چندان پیچیدهی دزدگیر ماشین و اعلام خطر سرقت در بانکها، طلافروشیها و فروشگاهها نصب است، سالانه چقدر چرخش مالی دارد؟ در این دنیای مادی که همه چیز بر مدارِ #پول میچرخد، چه کسی میتواند جرمزدایی کند؟ حتی #فرهنگسازی برای رفع این مسائل، به یک اقتصاد مبدّل شده است. یک جور کاسبی است. #خداوند که از ذهن و قلبِ #مردم بیرون رفت، جایش پاسبان، قاضی، زندان، زندانساز، دوربین مداربسته و... مینشیند.
#فرزندانمان را با فرهنگِ #انسانی تربیت کنیم. شاید یک اقتصاد صحیحتر و کمهزینهتر جایگزین این اقتصادِ افسار گسیختهی پرهزینه شود.
▪️حدود ۳۶ ساعت بود #مهری لب به چیزی نزده بود. حتی پلک هم در این مدت روی هم نگذاشته بود. وقتی نمازش را سلام داد، یاد حرفِ #شهربانو افتاد: "در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی" چند بار این جمله را تکرار کرد. چهرهی مادربزرگش پیش چشمش آمد. خندهی پیرهزن را میدید. با خودش گفت: "آن دفعه که مشکل پیش آمد، حکمتش را دیدم." داشت اعتماد به نفسش باز میگشت. احساس کرد #خداوند دارد او را مینگرد. احساس کرد دارد خداوند را میبوید. احساس کرد همسرش پیش اوست. احساس کرد بر #ظلم پیروز شده است. احساس کرد تاریکی در حال نابودی است.
▫️وقتی به خود آمد، دید هوا روشن شده است. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. چشمانش از شدت بیخوابی تار میدید، اما #قلبش داشت روشن میشد. #گلناز با یک استکان چای پشت سرش ایستاده بود. آن زنِ مهربانِ شمالی، با لهجهی شیرینش گفت: "مهریجان! بیا یک چیزی بخور. حتماً امروز شوهرت آزاد میشود!" دلشورهی #مهری اندکی کاهش یافت. احساس کرد دیگر نگران هیچ چیزی نیست. با صدای بلند گفت: "در این مشکل هم حکمتی است و در این حکمت، نعمتی."
▪️#گلناز با دهان باز به مهری زُل زده بود. در یک لحظه گفت: "مهری! چهرهات درست شبیه مادربزرگت شهربانو شده است. از پیشانیات نور میتابد!" مهری استکان چای را برداشت و نوشید. گلناز شاد شد! در خانهشان دو عدد مرغابی داشتند. هنوز خیلی از خانههای تهران به آپارتمان تبدیل نشده بود. هنوز تهران به آلونکنشینی(!) آراسته نشده بود. هنوز خانههای ویلایی دارای حوض آب، فراوان بود. جمعیت تهران بسیار متعادل و مطلوب بود.
👇👇👇👇
🔘هیچ وقت دیر نیست ...
💠داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Saleh Najib)
💢 #ملاقات_با_علی
💥من ( پاپلی یزدی) در آغاز علی را غیرحضوری و از راه دور میشناختم. از طریق مقالهها و کتابهایش. #پژوهشهای او بیشتر در زمینهی نقش اقتصادی #مهاجران در سوئد است. علاوه بر استادی دانشگاه ، مشاور اقتصادی چند شرکت سوئدی نیز هست. یکی از کتاب های او با عنوان IMMIGRANTSMALL
BUSINESSES IN UPPSAIA
نظرم را به خودش جلب کرده بود. دخترم ( هماپاپلییزدی) در اوپسالای سوئد #دانشجوی مقطع دکتری در رشته بیولوژی ژنتیکی است. در نوروز ۱۳۹۲ برای دیدنش به اوپسالا رفتم.
💥کمرم درد میکرد ، دیسک کمرم عود کرده بود.دیسکی که مجبورم کرد جراحی شوم. لنگان لنگان به دانشگاه اوپسالارفتم. به بخش جغرافیا مراجعه کردم.اتاق پروفسور #علیبنصالحنجیب را پیدا کردم . در اتاقش نبود، استادان در سالن کوچکِ پذیرایی گروه مشغول صرف قهوه بودند. از یکی از استادان احوال پرفسور علی نجیب را پرسیدم. گفت علی #بازنشسته شده است و هفته ای دو سه روز بیشتر به دانشگاه نمیآید. شماره تلفن علی را به من داد.
💥همان جا به علی تلفن و خودم را معرفی کردم "یک #استادایرانی که کتاب و چند مقالهی او را مطالعه کرده است ." از او پرسیدم مایل است همدیگر را ببینیم؟ خیلی خوشحال شد و گفت تا پانزده دقیقهی دیگر میآید. سپس از من خواست گوشی تلفن را به یکی از همکارانش بدهم . تلفن را به یکی از استادان دادم. سفارش کرد از من پذیرایی کنند.
💥یک استاد پرتغالی الاصل از منپرسید :" چای میخورید یا قهوه؟..." سفارش چای دادم.
مکان ویژه استادان ، به یک سالن پذیرایی شباهت داشت. روی میز وسط سالن ، انواع میوه قرار داده شده بود. ابتدا فکر کردم قرار است آنجا مراسمی برگزار شود ؛ ولی بعد فهمیدم این داستانِ همهی گروههای علمی دانشگاه سوئد است. پس از پذیرایی، مختصری آشنایی با چند استاد حاصل شد. #پرفسور علی بن صالح نجیب ، نفسزنان خود را رساند .از خانهاش تا دانشگاه را با #دوچرخه پدال زده بود. سردی هوای سوئد اخلاق گرم او را تغییر نداده بود. هنوز گرمای صحراهای حومه شهر زاگ (ZAG)در جنوب مراکش را در رفتار و گفتارش میتوانستی حس کنی . در لحن صدایش گرمای خورشید صحرا موج میزد. اخلاق #چادرنشینانمهماننواز را داشت. من از زندگی او هیچ نمیدانم. او هم مرا نمیشناسد. در کمتر از ۱۵ دقیقه گویی پنجاه سال است مرا میشناسد. ابتدا بحث #علمی را شروع میکنیم. من از نقش #مهاجراندراقتصادسوئد میپرسم او از طرحها و مقالهها و کتابهایی که نوشته است ، صحبت میکند. حدود ساعت چهار بعدازظهر میپرسد: "میخواهی دانشگاه اوپسالا را نشانت دهم؟" با شنیدن پاسخ مثبت من ، بخش هایی از دانشگاه را نشانم میدهد.
💥دانشگاه اوپسالا متمرکز نیست. ساختمانهایی متعدد در دامنه های شمالی شهر ، متعلق به دانشگاه است. بخشی از آن را قبلا دیده بودم. مرا به ساختمان اصلی دانشگاه میبرد. آمفیتئاتر و نقاشیهای سقفهای بلند را نشانم میدهد.
💥مرا به #کلیسایاعظمشهر میبرد. در کلیسا با هم به آرامگاه #لینه میرویم. لینه مشهور را میگویم.
بعد از بازدید کلیسا ، با هم به یک کافه میرویم ؛کافهای شیک با قوری و فنجانهای چینی اعلا و شکلات های کمنظیر ، پیشخدمت بسیار مودب است. گُلهگُله افراد دور میز نشستهاند. صحبت میکنند ، بحث میکنند و میخندند. از وقتی که میگذارند و پولی که میدهند ، لذت میبرند.
💥از پنجره کافه ، رودخانه کوچک اوپسالا دیده میشود. برج کلیسای اعظم اوپسالا نیز هویداست. برجی بلند با آجرهای اُخرایی . وقتی به سرویس پذیرایی کافه نگاه میکنم ، لذت میبرم . قوری و فنجان و نعلبکی چینی ، به رنگ آبی و سفید است. لباس پیشخدمت ها را که میبینم لذت میبرم . وقتی به یخ رودخانه که در حال آب شدن است نگاه میکنم ، لذت میبرم . وقتی به سیمای این استاد #متولدکویر و صحرا نیز که مینگرم ، لذت دوچندان میبرم. همهی افراد پیرامونم در آرامش به سر میبرند. محیط اطراف هم آرام است. هیچ کس برای دیگری پرونده نمیسازد . این #پروندهسازی عمق فاجعه فرهنگ ماست. باید کاری کرد که پروندهسازی بیارزش شود . فقط در #آزادی است که پرونده سازی ارزشی نخواهد داشت. وقتی چیزی ارزش نداشت ، خودبهخود از بین میرود. چقدر از غیبت ها و تهمت های ما به نیت پرونده سازی است ؟ خداوند نیز از پروندهسازان #بیزار است . به همین خاطر #دروغ ، #تهمت ، #غیبت و #افترا را به شدت نهی کرده است. وقتی آزادی باشد ، چه دروغی باید گفت؟ اصلا چرا دروغ باید گفت ؟ چرا چیزی را پنهان باید کرد؟ در آزادی انسان درون و ذات خود را به همگان اعلام میکند. وقتی آزادی باشد ، غیبت معنا پیدا نمیکند. این بحث را در جای دیگر بیشتر توضیح خواهم داد.
👇👇
👆👆👆
🍂 ۲۱% مهاجران ساده ورودی فرانسه ، یعنی همان کسانی که در بدو ورود نه تحصیلات بالای دیپلم داشته اند و نه پول و ثروت ، به درجات بالای علمی ، شغلی، تجاری ، صنعتی و حتی اداری در این کشور دست یافتهاند
🍁دوستان دانشگاهی آلمانیام قبلا این مطالعات را انجام داده بودند. عدد آنها هم برای #مهاجرانی که به درجات بالای علمی و اداری و یا صنعتی رسیدهاند، جالب بود ۲۷% مهاجران کمسواد و بیپول ، در آلمان به عالیترین درجات رسیدهاند .
🍂اکنون این سوال را از خودمان میکنم .از سه ملیون پناهندهی افغانستانی که ۳۰ سال است در کشور ما هستند چند درصد که نه ، چند در هزار توانستهاند به سطوح بالای جامعه ارتقا یابند؟
البته، من تعدادی را میشناسم. دکتر حسنعبدالهی ، جوانی که در منطقهی گلشهر مشهد ساکن بود ، از دانشگاه تربیت مدرس تهران دکترا گرفت و در افغانستان #وزیر مسکن و شهرسازی شد. درباره او بعدا مینویسم .
آقای دکترنجفی که او هم در افغانستان وزیر شد. ولی آیا با صدگل میتوان گفت سه ملیون بهار داریم ؟
🍁علی بِن صالح نجیب را چه کسی از بیابانهای جنوب مراکش به #اوپسالایسوئد کشاند؟ چه نیرویی این کودک یتیمِ بدون پدر و مادر و بُزچرانِ بیابانگرد را به پروفسوری شهیر در شهر سرد و برفی تبدیل کرد؟ عزم راسخی که در این جوان بُزچرانِ معدنکارِ سرگردان برای درسخواندن پیدا شد ، از کجا نشات گرفت؟ خداوند سرنوشت او را رقم زد . اما کار تلاش ، اراده ، پشتکار و همّت این چوپان بزهای صحرا ، او را به مرتبه استادی در دانشگاه سوئد رساند .
🍂 دانشگاهی که یکی از معتبرترین دانشگاه جهان است. زیرساختهای قانونی و فرهنگی سوئد و سعهصدر ساکنان آن به علی اجازهی ترقی و رشد داد . علی در محیط اجتماعیِ کشوری قرار گرفت که #حسادت نسبت به بیگانگان و تحقیر آنان ، دیده نمیشود.
🍁در محیطی قرار گرفت که #پروندهسازی در آن معنا ندارد . به کشوری رفت که پادشاهش با #دوچرخه سرکار میرود. دانشمند بزرگش برای جبران خطایش جایزه نوبل را بنیان میگذارد. در محیطی قرار گرفت که #آزادیبیان ، اساس و پایهی همه آزادی هاست. در محیطی قرار گرفت که خلاقیت و ابتکار ارزش و قیمت دارد.
🍂خدا علی بن صالح نجیب و تمام کسانی را که به او اجازهی رشد و بالندگی دادند ، حفط کند ! عمر علی هم دراز باد !
آیا #فرهنگ ، پدیدهی یکدستی است ؟ آیا فرهنگ ، مثل یک توپ پارچه ، یکرنگ است ؟ آیا وقتی میگوییم فرهنگ یک ملت ، یک استان و یک شهر ، به واقع چنین چیزی وجود دارد؟ یا هر ملت یا حتی هر فرد ، در آن واحد دارای فرهنگ های متفاوتی است ؟
🍁اگر با یکی از زبان های انگلیسی ، فرانسه ، سوئدی و یا عربی آشنا هستید ، میتوانید در شبکه های اجتماعی به علی بنصالحنجیب "خستهنباشید" بگویید.
او اکنون (درسال ۱۳۹۵) بیش از ۷۲ سال دارد. تجربیاتش میتواند راهگشای بسیاری از افراد به خصوص نسل جوان کنونی در تمام نقاط دنیا باشد .
#پایان
هفته آینده با داستان #سفر_به_دنیای_ظلمات همراه ما باشید
📚 شازده حمام ، جلد چهار
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
❌❌❌
شنیدی میگن "چراغی که به خانهرواست به مسجد حرام است !!!!"
ضربالمثلی قدیمی که حتما به گوش همه ما خورده و اما بخوانید حکمت این ضربالمثل
.
این ضرب المثل را زمانی به کار می برند که بخواهند بگویند در انفاق و بخشش، نزدیکان ارجحیت دارند به دیگران.
داستان این ضرب المثل را اینطور نقل کردند که:
تاجری بود که برای رسیدن به خواسته خود در کسب و کار، نذر می کند تا 40 شب، شمع و چراغ مسجدی که در همسایگی اش بود را تامین کند. از همین رو بود که خادم مسجد هم هر روز برای بردن شمع های نذری نزد تاجر می آمد.
روزها و شب ها گذشت. تاجر نذر خود را به تمامی ادا کرد. اما خادم مسجد باز هم به سراغ او می آمد.
تاجر که دیگر به ستوه آمده بود گفت که به تازگی فرد دیگری را نیازمند یافته و قصد کمک به او را دارد. فردی که از قضا از نزدیکان اوست.
خادم هم در می گذرد و می گوید: البته چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.
✍البته که حکایت بعضی از نهادهای دولتی مردم نهاد ما هم همیناست....
#بخشنامه
#تحتپوشش
#پروندهسازی
#بخششازکیسهخلیفه
#انفاق
#ایثار
#مردمنهاد
#وام
#ناهار
@zarrhbin
⚠️ همینجوری
یکی صبح جمعه از تلوزیونمیفهمه بنزین گرون شده
یکی هم از رسانه ها متوجه میشه پوردهقان فرمانداری ویژه گرفته 😂
دیگه بقیه اش هم خودتون تا تهش بری
فعلا
#دستاوردسازی
پس از
#پروندهسازی
و
به خط شدن پادوها😁
@zarrhbin🕊
❌ معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استاندار یزد در نشست خبری:
🔹 از خبرنگاران میخواهیم اخبار مثبت و تحول آفرین را بیشتر پوشش دهند
🔹 مرکز رصد، پایش و پیگیری نارضایتی حوزه های مختلف را راه اندازی میکنیم و مدیران باید پاسخگو باشند
🔹 در زمانی پاسخگویی به خبرنگاران، هر چهل روز یکبار خود را مکلف به پاسخ به خبرنگاران داریم.
🔹 هیچ مدیری حق شکایت از رسانه ها ندارد. محدود سازی در فضای رسانه را نمی پسندیم
#اردکان_تافتهجدابافته
#شکایت
#پروندهسازی
#تهدید
#توبیخ
#دستگاهقضا
#بانکملی
#بیمارستان
#شهرداری
و
#توقیفرسانه!!!!!!
@zarrhbin🕊