🔴🔴 کتاب جدید #صوتی همراه با نخسه pdf + ترجمه دعاهای صحیفه سجادیه ، هرکسی گوش نکند ضرر کرده ...!!!!👇👇👇
https://eitaa.com/zekrabab125/30775
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 1 و 2 👆 و #کتابpdf
https://eitaa.com/zekrabab125/30833
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 3 و 4 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30873
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 5 و 6 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30931
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 7 و 8 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/30989
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 9 و 10 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31049
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 11 و 12 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31101
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 13 و 14 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31150
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 15 و 16 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31217
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 17 و 18 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31291
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 19 و 20 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31343
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 21 و 22 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31363
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 23 و 24 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31413
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 25 و 26 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31461
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 27 و 28 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31525
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 29 و 30 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31575
#پانزدهمین کتاب صوتی= ترجمه 54 دعای صحیفه سجادیه + صوت 31 و 32 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/31590
3 کتاب مچازی = نرمافزار مجموعه آثار علامه طباطبایی + مجموعه خاطرات ، سیرت شهیدان + رمان خنده و فراموشی 👆👆
https://eitaa.com/charkhfalak500/29157
🔴 ختم 161 روزچهارشنبه 👆 15 شوال
🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴
♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این ماه عزیز دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسموروحتان خوب است ، .. انشاءالله ،
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚
https://eitaa.com/charkhfalak110/35819
طریق خواندن نماز شب 👆👆👆
دوستانی که اهل نیایش و شب زنده داری و خلوت به حضرت جل جلاله و نماز شب هستند خادم کانال و سایر اعضا روهم از دعای خیرشون بی نصیب نگذارند
التماس دعای🙏فرج
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 6
روزی و روزگاری درسرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى برد و مى كوشید كه اندكى از نعمت هاى آن مرد شریف را كم كند و نیك نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى برد و خواجه به حال خود باقى بود.
عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است.
خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد.
در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را بدیشان داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى الحال(در جا) مردند.
خبر به حاكم شهر رسید، و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت.
حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او، و دیگرى برادر او بوده است.
خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد.
آرى خودم كردم كه لعنت بر خودم باد.
این حسود بدبخت، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد؛ تا زنده بود، پیوسته در عذاب بود و سرانجام جان خود را در راه حسد از دست داد و در جهان دیگر به آتش غضب الهى خواهد سوخت...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 7
#رهایش_کن
دو راهب از دهکده ای به سوی دهکده ای دیگر می رفتند.
در میان راه به دختر جوان و زیبایی بر میخورند که کنار رودخانه نشسته بود و گریه می کرد. یکی از راهب ها به سوی دختر رفت و از او پرسید: خواهرم! برای چه گریه میکنی؟
دختر پاسخ داد : آیا خانه ای که آنسوی رود خانه است را میبینید ، من امروز صبح به این طرف رودخانه آمدم و در عبور از آن دچار هیچ مشکلی نشدم ، اما حالا آب رودخانه بالا آمده و من نمی توانم برگردم.
راهب رو به دختر کرد و گفت: این که مسأله ای نیست.
سپس دختر را در بازوان گرفته و به آن سوی رودخانه میبرد و بر میگردد.
راهبان به راه خویش ادامه میدهند.
پس از گذشت چند ساعت ، دوست راهب از او میپرسد: برادر! ما عهد کردیم که هرگز به زنی نزدیک نشویم. آنچه که تو انجام دادی گناه وحشتناکی بود. آیا با دست زدن به یک زن دچار احساس لذت نشدی؟
راهب دیگر جواب میدهد: من او را چند ساعت پیش همانجا رها کردم ، اما تو هنوز او را با خود حمل میکنی ! اینطور نیست؟
#تلنگر
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید
❣ با مدیریت #ذکراباد
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 8
داستان واقعی تحت عنوان👇
💎#گوهر_نایاب💎
🔅قسمت اول
با سلام و خسته نباشید خدمت شما و کانال خیلی خوبتون من خلاصه ای از زندگیم و حقیقت 15 روز پیش را براتون بازگو کنم...
شاید مایه عبرت بشه، من خانمی 21 ساله هستم، 17 سالم بود که ازدواج کردم با پسری که عاشقش بودم و چند سال خواستگارم بود ....
پسره خیلی پاک و آرومی بود منم فک میکردم اولین و آخرین زنی هستم که دوستش داره....
آنقدر ساده برخورد میکرد که هر دختری آرزوشو داشت خلاصه بعد ازدواج با وجود سختی های که داشتیم چون چند ماه با خانواده همسرم زندگی میکردیم خونه جدا گرفتیم و باتلاش و کوشش زندگیمون ساختیم و تو سال اولم بچه دار شدیم...
بعد از مدتی با اینکه من واسه شوهرم کم نمیذاشتم و شوهرم ازم تعریف میکرد و میگفت ازم راضی است کم کم اذیت کردن های شوهرم و بهانه جوی هاش شروع شد .
بهانه هاش فقط تو رفتارهای ساده م بود و بهونه بی خودی میگرفت چهار سال من همیشه کوتاه میومدم وتحمل میکردم.
بعضی وقت ها ساعتها نصیحتش میکردم واونم قبول میکرد و معذرت خواهی میکرد.
ولی باز همون آش همون کاسه تا اینکه کاربجایی رسید مثل کافرها رفتار میکرد کفر میگفت...
و به من میگفت راضی نیستم روزه بگیری روزه باعث شده بداخلاق بشی منم خدا شاهده همیشه صبور و خوش اخلاقم بخصوص تو ماه رمضان بیشتر رعایت میکنم باورتان میشه از همه لحاظ بهش میرسیدم و چشم میگفتم ...
پارسال ماه رمضان سر سفره سر هیچی با کف دستش کوبید روصورتم ومن را هول داد منم هیچی نگفتم چون دست بزن نداشت. و با شوخی منو میزد خیلی دلم شکست 💔
آنقدر ناراحت بودم که طاقتم سر اومده بود دو روز مونده به جشن رمضان با بچه م رفتیم خونه بابام قهر نکردم فقط خواستم بترسونمش خلاصه رفتم
یک هفته موندم با کلی زبون ریختن و معذرت خواهی وعده وعید برگشتم ولی نزاشتم هیچ کس بفهمه قهر کردم نمی خواستم سبکش کنم چون می خواستم باهاش ادامه بدم...
اسفند سال گذشته در عرض دو روز فهمیدم با یک دختره در حد پیام و یکبار تلفن بوده به حرف خودش فقط حدود یکماه بوده وقتی فهمیدم باهاش قطع رابطه کرد و بهم گفت تقصیر دختره بوده هر چی گفتم زن دارم مزاحم نشه گفته اشکال نداره و عشق مهم من دوستت دارم اینم بخشیدم و فراموش کردم
رفتارش بهتر شده بود ولی بازم بهانه جویی تمام نمیشد اینجا بود که فهمیدم مشکل نه دختره و نه رفتار من باخودم هی بحث میکردم.
به هر دری میزدم باز نمی شد تا اینکه این ماه رمضان به الله متعال پناه بردم و هر روز ازش می خواستم حقیقت مشکل شوهرم را بهم نشون بده با گریه و زاری هر روز دعا و خواهش بعد ماه رمضان فراموش کردم...
ولی از کرم خدا ناامید نشدم درس عبرتش اینجاست که من خیلی خوش رو و مهربان بودم با همه فامیلش خوب رفتار میکردم...
به دایی هاش دایی و به عموهاش عمو میگفتم بخصوص عمو بزرگش خیلی بهم احترام میزاشت و من چون باشوهرم صمیمی بود و همه جا تعریف منو میکرد منم باهاش راحت بودم...
و بهش میگفتم بیشتر از داداشم بهش اعتماد دارم و تمام جیک و پیک زندگی مشترکمون و درد دلامون پیش هم بود
دو سه ماه آخر که کارش نزدیک منزل ماه بود که بعضی وقتها یک هفته میومد و میموند و رابطه مون صمیمی ترمیشد....
تا اینکه 15 روز پیش رفت شهرستان دنبال زن و بچه ش که بیان شهر ما نزدیک خودش زندگی کنن...
اما وقتی رفت بعد چند روز بهم پیام داد و هی درد دل میکرد و از زنش گله میکرد که بهش نمیرسه و درکش نمیکنه
منم بهش میگفتم بیشتر به خانمش برسه و براش کادو بخره شام ببره بیرون و باروی خوش مشکلش را بهش بگه...
اونم میگفت نمیشه جواب نمیده
میگفت یه زن واسش پیدا کنم که معشوقه ش باشه منم گفتم از خیانت متنفرم و از عاقبت گناه براش گفتم چون من خیلی از گناه بیزارم خواستم بجای خیانت زنش را درست کنه و ازش خواهش کردم...
خلاصه من صدتا راه جلوش میزاشتم اونم صدتا بهونه میاورد که نمیشه منم ازش خواهش کردم چون من زنم و نامحرم خیلی مسائل زندگی خصوصیش را به من نگه چون خجالت میکشم و خوشم نمیاد بدونم...
😞ولی....
👇👇قسمت بعدی👇👇