📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳ 🌸 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ 🔴گزارشات و تصویری از قی
✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳
🌸 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
🔴گزارشات و تصویری از قیامت کبری، براساس آیات قرآن (قسمت دوم)
🌺مومنان با شنیدن این امان نامه جزع و فزع را از خود دور کرده(نمل 9)
دل به رحمت بی انتهای الهی میسپارند.
💥لحظاتی بعد صدایی میرسد که:
امروز سلطنت از آن کیست؟
و بی درنگ خود پاسخ میدهد: برای خداوند قهار است(مومن16)
🔘نمیدانم چه میشود که ناگهان تمام اهل محشر به حرکت در آمده سراسیمه به یک سمت شروع به دویدن میکنند،
✔️چنانچه گویی علامت مخصوصی را هدف قرار داده و میخواهند هرچه زودتر به آن برسند.(معارج 42)
⚠️شاید همه به طرف دادگاه الهی هجوم میبرند تا بلکه زودتر تکلیفشان مشخص شود،
چرا که گروهی از همین جمعیت کارشان به جایی میرسد که با دیدن پدر یا مادر و یا برادر،راه را کج کرده،فرار را بر قرار ترجیح میدهند.(عبس 34)
🔆هرچند در آن روز،حکم خدا حاکم است و هیچ راه گریزی وجود ندارد.(ولایمکن الفرار من حکومتک،دعای کمیل)
🔥ستمگران وقتی دادگاه الهی را جدی میبینند،شروع به عذرخواهی میکنند،اما در آن روز عذر هیچ ظالمی پذیرفته نیست.(غافر52)
💥آه خدایا در این دادگاه چه خواهد گذشت که همه ی انسانها از خوب و بد در آتش حسرت و پشیمانی فرو میروند(مریم39)
🌹آنها دارای اعمال نیک هستند میگویند کاش بیشتر انجام میدادیم،
🔥و آنها که گناهکارند آرزوی داشتن عمل صالح میکنند.(المیزان ج10 ص132)
🍂همین گروهی که در دنیا معاد را انکار میکردند،در آنجا وقتی با حقیقت روبه رو میشوند
شرمگینانه سربه زیر فرو برده میگویند: ماقیامت را دیدیم و پذیرفتیم،حالا گوشمان باز شده.
⚡️آنگاه با التماس از خدا میخواهند که به دنیا برگشته و اعمال صالح و پسندیده انجام دهند.(سجده 12)
هرچه بیشتر التماس میکنند کمتر نتیجه میگیرند.
🌸خداوند حتی یک کلمه هم با آنها حرف نمیزند.(بقره 174)
و این خود عذابی☄ است که هر انسانی در این دنیا،آنرا درک نمیکند.
در پایان خداوند از روی خشم در جواب آنها می فرماید:
سخن من پابرجاست و آن این است که جهنم را از جن و آدمی پر خواهم ساخت.(سجده13)
✅دادگاه الهی که کارش رسیدگی به 50 مورد میباشد سرانجام بدون اینکه به کسی ظلم شود(کهف49)
در حالی به کار خود پایان می دهد که هریک از شاکیان و شاهدان قیامت،نظر خود را اعلام کرده اند.
❇️عده ای در همان لحظات اول راحت میشوند
و گروهی برای هر مورد گاهی تا 1000 سال معطلی میکشند که این خود عذابی دیگر برای آنهاست.
🔰درپایان کار رسیدگی به پرونده ی اعمال انسانها، نامه ی اعمال عده ای را به دست راستشان میدهند.
🌷 اینان که با این کار پی به سعادت خویش برده اند، ذوق زده در میان اهل محشر میدوند و فریاد زنان میگویند:
ای اهل محشر نامه ی عمل مرا بخوانید،ببینید به چه مقامی رسیدم؟!
✨من میدانستم که روز حسابی هم در کار است(الحاقه19-20)
🍁در مقابل هر از گاهی فریاد کسی بلند می شود که:
ای وای بر من ، نامه عمل مرا به دست چپم دادند،ای کاش نمیدادند.
ای کاش از اعمالم بی خبر بودم،ای کاش با مرگ همه چیز تمام میشد و حساب و کتابی در کار نبود..(الحاقه 26-28)
✍ادامه دارد...
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳ 🌸 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ 🔴گزارشات و تصویری از قی
✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳
🌸 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
🔴گزارشات و تصویری از قیامت کبری براساس آیات قرآن(قسمت سوم)
🔥ضجه و فریاد اینان چنان دلخراش است که صحنه ی محشر را وحشتناک تر میکند.
🔶از انها بدتر گروهی هستند که به طرز عجیبی از پشت سرشان نامه ی اعمالشان را میدهند (انشقاق 3)
🔶و چنان از خود بیخود میشوند که دستشان را به دندان میگزند و خود نمیفهمند(فرقان 27)
🔆مومنان در حالیکه نامه ی عملشان را به دست راست گرفته و سرشار از شفاعت شفاعت کنندگان بخصوص 14 معصوم هستند،با صورتی سفید،درخشان(عبس38)
زیبا،شاداب(قیامت22)
وخندان(عبس39)
میروند تا از پل جهنم(صراط)وارد بهشتی شوند که درهای آن به روی بهشتیان باز میباشد(کنزالاعمال ج 14)
💥درمقابل اینها مجرمان را خواهی دید که فوج(اسرا71)
در غل و زنجیر(ابراهیم 49)
پشت سر رهبر و امیر خود در دنیا قرار گرفته اند(نبا18)
حرکت همه ی گروه ها از مجرم و مومن به طرف پل آغاز میشود در حالیکه دوزخیان از راه دور صدای دلخراش جهنم🔥 را میشوند و این بر وحشتشان می افزاید(فرقان12)
💥در این لحظه فریاد گروهی بلند میشود که،سلطنت و قدرت طلبیم مرا هلاک ساخت(الحاقه 29)
☘مومنان با سرعتهای مختلف(نور الثقلین ج3ص353)
از روی پل میگذرند درحالیکه شعله های اتش جهنم از بالا،پایین و دو سمت پل،آنان را احاطه نموده است ،لکن همچون ابراهیم اتش برایشان سرد شده به سلامت عبور میکنند.(نور الثقلین ج3ص353)
🔥اما همینکه گروه مجرمان قصد عبور از پل را داشته باشند،ناگهان لهیب آتش آنها را در برگرفته دسته دسته و درحالیکه رهبرانشان در پیشاپیش آنها قرار گرفته اند به دره های عمیق و پر آتش جهنم فرو میروند.(مریم72)
🌸مومنان که شاهد این سقوط ها و فریادها هستند به آنها میخندند.
همچنان که آنها در دنیا مومنان را به باد تمسخر گرفته به آنها میخندیدند.(مطففین33)
🔴حتی به همسران نوح و لوط که بخاطر نزدیکی با پیامبران الهی از رفتن به جهنم خودداری میکنند خطاب میرسد که به واسطه ی خیانت به رسولان الهی باید داخل شوید و سرانجام همراه مجرمان سقوط میکنند.(تحریم 10)
🔘در ان روز هرکس شاهد سقوط مجرمان باشد با خود فکر میکند که بزودی جهنم پر میشود.
🔥اما دیری نمیپاید که این فکر از انها دور میشود چرا که به جهنم خطاب میشود آیا پر شدی؟
و جهنم با صدای بلند و وحشتناکش میگوید:مگر باز هم مجرم دارید؟(فرقان12)
اگر دارید بفرستید که هنوز جای بسیار دارم.
🔥جهنم🔥
🔴دوزخیان با صورتهای سیاه(آل عمران 106)
و با سقوط از هفت دروازه جهنم،هفت طبقه آن را پر میکنند(حجر44)
وهرگاه گروه جدیدی وارد شوند آنها را به باد لعن و نفرین گرفته موجب بدبختی خود میدانند(اعراف 3)
🔥آتش پرمایه و غلیظ دوزخ(ابراهیم 17)
که هیزم آنرا سنگها و خود انسانها تشکیل میدهند(همزه 7)
فوران(ملک 8)
حیرت اوری دارد و اگر کسی گمان کند زمانی هرچند درازمدت خاموش و سرد خواهد شد سخت در اشتباه است، چرا که هرگاه رو به خاموشی رود خداوند آنرا شعله ور میسازد(نمل85)
🔥جهنمیان وقتی به بالای سر خود نگاه میکنند علاوه بر آتش سایه ای از دود سیاه را میبینند.(واقعه 43)
آنها در میان شعله های آتش که مانند لبه ی تیز شمشیر بر صورتشان کشیده میشود(مومنون 104)
آه و زوزه میکشند(هود 106)
اما ماموران خشن و پرقدرت دوزخ کوچکترین توجهی به ناله ها و نعره های آنها نمیکنند.(تحریم6)
♨️وقتی خوب به هیکل شعله ور دوزخیان بنگری لباس انها را از آتش خواهی دید(حج20)
☑️زیرا پیراهنشان از ماده ای سیاه،بدبو و قابل اشتعال بنام قطران میباشد(ابراهیم 50)
چنان آتش بر دوزخیان فشار میاورد که احساس تنگی جا کرده(فرقان 13)گمان میکنندلحاف و تشکشان از آتش🔥 تهیه شده است(اعراف41)
🔷از سوز آتش پوستهای صورتشان جمع،لبهایشان باز و دندانهایشان اشکار میشود.(مومنون 104)
🔷هرگاه پوست بدنهایشان پخته و بریان شد دوباره پوست تازه میروید(نسا56)
🔷اینان هنگام گرسنگی غذایی دریافت نمیکنند مگر خار خشک که نه آنها را سیر و نه چاق میکند(غاشیه 8)
🔥 و در هنگام تشنگی از چنان آب جوشان و فلز ذوب شده ای به خلق آنها میریزند که درونشان را قطعه قطعه و پوست صورتشان را بریان میکند.....(محمد15-کهف29)
✍ادامه دارد...
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳ 🌸 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ 🔴گزارشات و تصویری از قی
✳️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج✳
🌸 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
🔴گزارشات و تصویری از قیامت کبری براساس آیات قرآن (قسمت آخر)
🔘با تمام این زجرها همواره گرزهای آتشین بر سرشان فرود می اید(حج20) چنانکه هر لحظه آنها را به مرگ میکشاند اما هیهات که از مرگ خبری نیست.(ابراهیم 16)
🔥کافران وقتی با چنین صحنه های مرگبار مواجه میشوند آرزو میکنند که ای کاش خاک بودند(نبا40)و هرگز اینهمه درد و عذاب را احساس نمیکردند.
💥دوزخیان که عموما جرمشان عبارت است از: عدم ایمان به خدا، بی توجهی به اطعام نیازمندان،(الحاقه34) تمسخر آیات الهی و مغرور شدن به دنیا،زبان به عذرخواهی میگشایند و وقتی عذرشان پذیرفته نمیشود(حاشیه33)
⚡️لب به دروغ باز میکنند مخصوصا منافقان که عمری را به دروغ سپری کرده و در پایینترین طبقه جهنم جای گرفته اند(نسا145)
☘بهشت
❄️مومنان پا به بهشتی میگذارند که وسعت آن به پهنای آسمان ها و زمین است(حدید21)
✨در آن باغهایی دیده میشود که شاخه هایش بر هم 🌿گردن نهاده اند و نهرهایی از شیری که مزه اش عوض نمیشود
و عسل تصفیه شده(محمد14) و خمری که به نوشندگان آن لذت بخشیده (محمد15) هرگز گیجی و دردسر نمیاورد در کف ان جاری است(واقعه 18)
🌸بهشتیان هر میوه ای بخواهند(واقعه 19)به وفور در بهشت وجود دارد(واقعه31) و از هر خوردنی که طلب کنند بطور دایم (رعد35)یافت میشود و هرگز کسی جلوی آنها را نخواهد گرفت(واقعه 33)
🌺خانه ی بهشتی آنها که با نام دارالسلام شناخته شده است(انعام 128) به فرشهای بهشتی مفروش گشته زندگی مسرت بخشی را در بهشت باعظمت الهی(الحاقه)در هوایی مطبوع و دلربا که نه خورشید گرما زا وجود دارد و نه زمهریر سرمابخش،سپری میکنند(انسان 13)
🔆در بهشت بر خلاف دنیا خبری از کدورت(اعراف42)
دروغ ،ناسزا،زخم زبان،تمسخر و ...نیست،هرچه هست سلام و سلامتی است(مریم 62 واقعه 43)
🌼بخصوص سلامهای فرشتگان که بخاطر صبر مومنان از هر طرف برآنها نثار میگردد(رعد22)
💫در یک کلام بهشت دارای همه نوع خوشی و رفاه و لذت میباشد(زخرف70)
🌟چیزهایی در ان یافت میشود که نه چشم دیده و نه گوش شنیده و نه به فکری خطور کرده است.(بحارج6) و استفاده از آنها نه سخت است و نه خسته کننده(فاطر34)
🌷خداوند حکیم و مهربان هرگز جزای بندگان مومنش را بی پاسخ نمیگذارد(انسان 24)
☘برای شادی بیشتر بهشتیان،ذریه ی نیکوکارشان را به آنها ملحق میگردانند(طور20)
🌹 با تمام این بحثها اگر کسی بخواهد سهم بیشتری از نعمتهای بهشتی ببرد از خداوند طلب فردوس کند چرا که فردوس اوج بهشت و وسط بهشت و بهترین جای بهشت استو تمام نهرها از آنجا سرچشمه میگیرد..
✨رزقناالله ان شاالله..
🔵پایان
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
سلام دوستان کتاب خوان
رمان شماره 21
سرگذشت ارواح در عالم برزخ
بخوبی و خوشی و رضایت شما به اتمام رسید
انشاءالله با کمک پروردگار
از روز پنجشنبه رمان جدیدی بنام ( بی_پر_پروانه_شو ) با 196 صفحه در کانال قرار میگیرد،
امیدوارم که مثل رمانهای قبلی ، از این رمان جذاب و آموزنده لذت ببرید ...
اگر کاری داشتید من در خدمتم در 👇👇
@A_125_Z ای دی
https://eitaa.com/zekrabab125/33139
برای قسمت اول (سرگذشت ارواح در عالم برزخ)
👆👆👆👆
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇
♦️♦️بیش از 500 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید.
🔴🔵🔴 لینک راهنما که تا به الانه در کانال قرار گرفته 👇تماما مذهبی👇اسلامی
🍎لیست اول 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/19259
💚 تعداد 51 نرمافزار و کتاب pdf کاربردی , رمان عقیدتی ، سیاسی ، و ..... 👆👆👆
🍎لیست دوم 👇
https://eitaa.com/zekrabab125/20779
💚 تعداد زیادی نرم افزارهای و کتاب pdf کاربردی ، عقیدتی ، حدیثی ، و .....👆👆
🍎لیست سوم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/27333
💚 تعداد 130 کتابهای pdf = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست چهارم👇
https://eitaa.com/zekrabab125/29115
💚 تعداد 100 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست پنجم
https://eitaa.com/zekrabab125/30402
💚 تعداد 76 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست ششم
https://eitaa.com/zekrabab125/31665
💚 تعداد 65 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🍎لیست هفتم
https://eitaa.com/zekrabab125/32865
💚 تعداد 70 کتابهای pdf و نرمافزار = رمان ، داستان ، مذهبی ، شهیدایی و ......👆👆
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇
♦️☀️ 16 کتاب صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/32631
♦️♦️♦️
🔴🔴برای راحتی شما 👇👇👇
♦️☀️ 20 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/33094
💚💚💚💚💚
هدایت شده از بایگانی پروژه
هدایت شده از بایگانی پروژه
🌸🍃🌺﷽🌺🍃🌼
سلام به شما همراهان هميشگي
و به دوستاني كه جديد تشريف آوردن عرض كنم اسم اين كانال" #مسیر_سبز "یعنی راه پولدار شدن
و ما روي مسائل اقتصادی كه وضعیت نابسامانی دارد که منجر به 💯% موفقيت شما ميشود كار ميكنيم
انسان اشرف مخلوقاته باید از تمام موجودات بالاتر باشه ......
اما ...
با استفادهی مثبت از ذهنمون و با راهنمایی مشاورین مجرب پروژه به مادر موفقیتها ، یعنی مالي و شغلي برسید، 💰💰
🔴 وقتی دران👆 موفق شوید ، کلید تمام مشکلات در کف شماست 👇👇
💝موفقيت در روابط
🎯موفقيت و شكست مشكلات
🏋به دست اوردن سلامتي و بهبودي
🎭 به دست اوردن ارامش خيال
🎼 از بين رفتن اظطراب
💍 به دست اوردن عشق و ازدواج
👸 بهبود روابط ورابطه رويايي با همسر و فرزندان
📚 موفقيت تحصيلي
🌀 #بلاخره_هر_چه_اراده_کنید_داری
دوستان مشهدی که دوست دارند خیلیخیلی زود پولدار شوند یعنی حقوق و درآمد میلیونی داشته باشند
باید حرکتی داشته باشند ...
یعنی
باما همراه شوند
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
زندگیتان متحول میشود در 👆👆👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #بیستودوم ❤️ بنام : #بی_پر_پروانه_شو 📝 نوشتهی : پریناز بشیری
#بی_پر_پروانه_شو
✨☀️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ☀️✨
مقدمه
بی پر پروانه شو داستان آدمایی که روزگار به رسم همیشگی پر پروازی براشون باقی نذاشته و اونارو دستخوش حوادث خودش کرده
داستان آدمایی که شاید از دور زندگیشون حسرتی باشه برای بقیه و از درون داغون ،داغون باشن ...
پناه دختری که اسم یه نخبه رو یدک میکشه ولی بدبیاری و بد بختی روزگار سایه به سایه همراهشه...
دختری که غرق دنیای دخترونه خودشو ولی سرنوشت براش بد نوشت ...
ژانر:عاشقانه پلیسی اجتماعی
#بی_پر_پروانه_شو
با ما همراه باشید
داستان جدید از امروز
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو ✨☀️بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ☀️✨ مقدمه بی پر پروانه شو داستان آدمایی که ر
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت1
صدا ازگوش وکنار کلاس بلند شد -خسته نباشید استاد -استاد خسته نباشید -استاد سه و
نیم شدا
بی توجه به دانشجوها همچنان مشغول توضیح دادن مبحث خسته کننده ترمودینامیک
بود .....جز سه نفر بقیه شروع به جمع و جور کردن جزوه ها کردن طبق معمول حرفای ا
ستادو از دهنش در نیومده کپی میزدن رو کاغذ
-پناه این صمدپور مارو گیر آورده ها بابا تلف شدم از گشنگی
یه نگاهش به وایت برد بودو یه نگاهش به جزوه هاش که دیگه داشت از سر خستگی
خرچنگ قورباغه میکشید
نیم نگاهی به دلناز کرد
-منم گشنمه من مینویسم توبرو برامون غذابگیر
-گمشو بابا ..میدونی وایستادن بین اون همه گرگ گرسنه کار کرام الکاتبینه منو میفرستی
اونجا راست میگی بده بنویسم تو برو
چپ چپ نگاش کرد
-عقب افتادی خود...
-خسته نباشید
همین که این جمله رو شنیدن همگی یه نفس راحت کشیدن بی معطلی یکی یکی از ک لاس زدن بیرون اخرین شکلم با دست سریع و بی دقت کشیدو بلند شد دلناز کیفشو هل
داد سمتش -جمع کن سریع بیا سلف من برم غذامونو بگیرم
اینو و گفت و به حالت دو از کلاس زد بیرون شروع کرد به جمع کر دن جزوه های دلناز
-خانوم خطیب
سرشو آورد بالا ....جز سه نفر که دوتاشون دختر بودن و داشن چادرشونو مرتب میکردن
با یه پسر کلاس خالی شده بود تقریبا با دست اشاره ای به خودش کرد -بامنید استاد ؟
رعوفی عینک طبیشو از چشمش برداشت و خیره شد به دختر نابغه ای که هوش ریاضی
ش در قیاس با دانشجوهای پسرش جدا ستودنی بود ....مقام اول المپیک ریاضی کشور و آ
ورده بودو از پشت نیمکت و صندلیای دبیرستان مستقیم پاگذاشته بود تو یکی از معتبر
ترین دانشگاهای کشور و رشته ای رو انتخاب کرده بود که کمتر پسری سراغش میرفت چ
ه برسه به دختر هوا فضا رشته ای که آرزوی هر پسری و چیزی دور از ذهن برای هر دخ
تری
- بله یه لحظه تشریف بیارید
زیپ کیف دستی دلنازو کشیدو و کوله خودشم انداخت روی شونش راه افتاد سمت رعوفی
چهرش جدی بود .....آدم جدی یا خشنی نبود ولی حالت مغرور چهرش یه حس بدی و منتقل میکرد
ادامه ........🔰🔰🔰🔰
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت1 صدا ازگوش وکنار کلاس بلند شد -خسته نباشید استاد -استاد خسته نباشید -استاد س
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت2
بله استاد امری داش....
-سلام استاد ...
سرشو چرخوند با دیدن سامان حسین پور یه تای ابروشو داد بالا ....سامان نگاه گذرایی
بهش کرد دختر خوشگلی بود از ترم پیش توی یکی از کلاسای عمومی دیده بودتش ولی
زیاد ازش خوشش نمی اومد
نگاه سردشو دوست نداشت....بی تفاوت و فقط از سر آشنایی سری براش تکون دادو رو
کرد سمت رعوفی -استاد گفته بودین بعد اروم شدن کلاس بیایم
وسایلشو جمع کردو دستاشو قفل کرد توهم -پس امیری و شکوری کوشن ؟....گفتم هر
سه تاتون بیاید
با دست اشاره ای به بیرون کرد -دارن میان استاد کلاس داشت
.کیفشو برداشت و بلند شد -باشه دنبال بیاید
پناه کلافه نگاهی به ساعتش کرد ....گشنگی بد جوری داشت بهش فشار میآورد ....دیش
ب به خاطرامتحان امروزش هیچی نخورده بودو درس خونده بود الانم این رعوفی معلوم
نبود چیکارداره باهاش
همینکه پاشونو ازکلاس بیرون گذاشت سینه به سینه شدن با میثم شکوری و امیر ارسلان ا
میری شاگرد اول دانشگاه .....
همگی نگاه بی تفاوتی بهم انداخت میثم و امیر به خاطر هم کلاسی بودن تو دبیرستان
با وجود رقابتی که بینشون بود به خاطر آشنایی قبلی که داشت باز میشد اسم دوست و
روشونوگذاشت ولی سامان و پناه غریبه بودن بر اشون و بالعکس
همگی بی حرف پشت سر رعوفی راه افتادن ....در اتاقشو باز کرد و زودتراز همه وارد
شد .....
اتاقش عادی بود عادی مثله اتاق همه استادای این دانشگاه ....
نشست پشت میزشو با دست اشاره کرد که بشینن ....پناه نشست و نگاهش به شیشه م
یز ]یزو براق اتاق رعوفی افتاد که چهرشو قاب گرفته بودو ظرف شیک و بلوری که توش
پر بود از شکلاتای کاکائویی نگاش رفت سمت ظرف که توی شیشه ظریف و براق میز
نگاش تلاقی کرد با نگاه میثم شکوری پسر شیطون ولی زرنگ دانشگاه ....نگاشو چرخوند
سمت رعوفی ....میثم پوزخندی به این دختر یخچال قطبی زد اصلا حس خوبی بهش ندا
شت سردی از صورتش میبارید و به قول بچه ها خودشو خیلی شاخ فرض میکرد .....
رعوفی نگاهی به همشون انداخت ...
-شرمندم که وقتتونو گرفتم بچه هامیدونم همگی الان خسته این
امیر پاشو انداخت روی اون یکی کلافه میشد یکی میخواست مقدمه بچینه برای حرفاش
بی حوصله ولی با احترام گفت -خواهش میکنم استاد .....تعارف و بزارید کنار چه مشکل
ی پیش اومده؟
رعوفی نفسشو با صدا بیرون دادو کامل تکیه زد به صندلی راحتش -مشکل که ......راسی
تش مشکل نیست یه فرصته
میثم-فرصت؟..از چه بابت؟
رعوفی نگاه دقیقی به تک تکشون انداخت خیلی امیدوار بودبتونه راضیشون کنه.....این
گروه میتونست یه سکوی پرتاپ برای اون باشه و مهم نبود پرتگاه بودنش برای این نخبه
های مملکتی.....شمرده شمرده شروع کردبه توضیح دادن ...
موقع حرف زدن خیره میشد تو چشای هرکدوم تانفوذ کلامشوبیشتر کنه -میدونم چیزی
از مسابقات بین المللی برای شیش ماه بعدمیدونید یا نه ...... یه طرح برتر ....یه ایده جد ید یه سازه
ادامه ......🔰🔰🔰
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت2 بله استاد امری داش.... -سلام استاد ... سرشو چرخوند با دیدن سامان حسین پو
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت3
یه چیزی که عین بمب صداش گوش عالم و کر کنه
-یه چیز غربی
نگاه همه چرخید سمت سامان بی اینکه نگاهی به صورت بقیه بکنه رو به رعوفی گفت
-حرفتونو ادامه بدین ...
بی توجه به نگاه پر سوال همشون منتظر خیره شد به رعوفی ....
رعوفی که دید قصد نداره جملشو ادامه بده حرف خودشو پیش گرفت
-میخوام بهتون یه فرصت استثنایی بدم میدونم همتون هوش و لیاقتشو دارین .... تک
تکتون ... میدونین که اگه یه طرح عالی پیشنهاد بدین حتی اگه اول نشید احتمال اینکه
کشورای دیگه بورستون کنن بالای نود درصد میشه .... این مسابقات میتونه یه سکوی پر
تاپ باشه برای همتون ....
نگاشو توی چشای هر چهارتاشون چرخوند ....داشت روی مخ کسایی کار میکرد که نخ
به یه مملکت بودن ...داشت پله میساخت از این نخبه ها برای بالا کشیدن خودش که بز
رگترین موفقیت زندگیش شده بود تدریس تو دانشگاه امیر کبیر و حسرت تدریس تو دان
شگاهای آمریکا ...
امیر ابرو گره کرد ... میدونست رعوفی آدمی نیست که به فکر موفقیت دانشجوها و در
خشش کشورش تو این مسابقات باشه ولی حرفاشم پر بیراه نبود ... برای هر دانشجویی
تو سطح و موقعیت اونا یعنی اوج هرچی که میخواست ....
دو ترمش مونده تا دانشگاه و تموم کنه .... مهندسی مکانیک میخوند و شاگرد اول دانش
گاه بود ...
خودشم میدونست برای دانشجویی در سطح اون بزرگترین موقعیت و موفقیت تحصیلی
بورسیه شدنشه
پیشنهاد رعوفی همشونو وسوسه کرده بود حتی پناهی که سالها بود حس بی پناهی توی
این کشور وجودشو اشباع کرده بود ....
همه انگیزش از این زندگی که بیرونش ملت و توش خودشو داشت میسوزوند درس بودو
درس ....
همه آدمای دور و به ظاهر نزدیک بهش حسرت زندگی و میکشیدن که سیر بود صاحبش
از زندگیشو زندگی کردن ....
دختری که تو بهترین دانشگاه مملکت سخت ترین رشته ممکنه رو با بهترین و ایده آل
ترین شرایط داشت میخوند .... سه سال پیش بود که فرار کرد
فرار کرد از مردم و از شهری که انگشت هاش کردن توی شهر و نقل مجلسش کردن توی
هر محفل و مجلسی .... خسته بود از سنگینی نگاه مردمی که میدونست میخواست
که بدونن ... میتونست درک کنن که بی پناهی برای پناه هجده ساله چقد سخت بودو
سنگینی نگاه اونا چقد کمر شکن ...
رعوفی میدونست رو کیا دست بزاره میدونست چی بگه و ذهنشونو چطوری شستشو بد
ه ...نگاهش خیره بود به تک تک چهره هایی که هوس خارج و درس خوندن تو بهترین
دانشگاه های خارجی تو نی نی چشاشون موج میزد ...
باید تا تنور داغ بود نونشو میچسبوند ... میخواست بعد چهل و خورده ای سال بزرگترین
موقعیت زندگیشو از دست بده ...
-خب نظرتون چیه؟...میدونم نیاز به فکر کردن دارید ولی امید وارم شام بدونید که وقتی برای فکر کردن ندارید .... همش شیش ماه مونده ... شیـــش ماه ...
سامان ابرویی بالا انداخت ...
-یعنی به عبارتی نزدیک 180روز ... همچینم کم نیست یعنی نصف اون سیصدو شصت
و پنج روزی که قراره تو یه سال بگذرونیم
ادامه .......🔰🔰🔰🔰🔰
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت3 یه چیزی که عین بمب صداش گوش عالم و کر کنه -یه چیز غربی نگاه همه چرخید
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت4
رعوفی کلافه دستاشو مالید بهم
-کمه .... کمه پسر جان ...برای همچین پروژه ای صدو هشتاد سال کمه چه برسه به صد
و هشتاد روز ...
پناه بالاخره مهر و موم دهنشو باز کرد ... با کنایه گفت
-استاد انگار شما بیشتر از ما مشتاق این پروژه اید ....
جاخورد از تیکه ای که بهش انداخت ...سعی کرد خودشو جمع و جور کنه میدونست حر
ف باد هواس برای این دانشجوها میتونست یه چیزی از رو هوا والکی بپرونه زبون این
جور دانشجوها زبون منطق بود ... زبون استدلال .... زبون اثبات ...
لبخند تصنعی نشوند روی لبش ...
-خب چرا نباشم ... موفقیت شما توی این پروژه برای منم سود زیادی داره ...
پاشو انداخت روی پاشو با همون نگاه سردو مغروری که حال همه دورو بریاشو بهم میز د خیره شد به رعوفی
-اینکه درست ... ولی استاد شمام میدونید که پروژه ای که انقد تعریفشو میکنید صد در
صد پروژه کوچیک و کمی نیست ... کلی مقدمه و امکانات میخواد ... ما فقط نیروی
کاریم ... نه ابزاری نه طرحی هیچی آماده نیست ....
میثم پشت بند حرف پناه و گرفت
-درست میگن ... ما وقتی طرحی نداریم که مشترک باشه چ انتظاری دارید که تو شیش م
اه یه کاره فوق العاده تحویل این مسابقات بدیم ....
رعوفی با زرنگی خیره شد بهشون ...وقتش بود که میخشو محکم بکوبه و تا چند سال ز ندگیو غرق کنه تو سرابی که خودش از آیندش ساخته بود ...
-یه هفته .... به هر چهار نفرتون یه هفته وقت میدم یه طرح پیشنهادی آماده کنید ...
طرح هر کدوم که بهتر بودو انتخاب شد رو اون کار میکنیم و اون میشه سر پرست گروه
امیر با اخمایی در هم گفت
-ولی رشته هر چهار تای ما باهم متفاوته .... طرحامونم صد در صد متفاوت میشه و نام
ربوط به هم ...
-این مسابقات مربوط به رشته هوا فضاس و هوا فضا یعنی ساخت سازه های هوایی ...
توربو ماشین ها ...خوردرو ها و غیره و غیره ... رشته همتون به هم مربوط میشه یه چی
ز بکر در بیارید ...من به شما ایمان دارم ...
سامان –یه هفته کم نیست؟!
میثم نگاهی گذرا بهش کرد
-کافیه ... دوست دارم ببینم طرحاتون چطوری یکی پس از دیگری از میدون به در میشه
این حرفشو ظاهرا به شوخی بودو به باطن حس رقابتشو به رخ میکشید از بچگی دوس
ت داشت سر تر از همه باشه ... میخواست اول باشه و کانون توجه ... همین هم انگیزه
بود براش تا خودشو بالا بکشه ....حالام یه فرصت دیگه داشت میومد تو چنگش ... یه فر
صت برای اثبات بهترین بودن بین بهترین ها
صدای گوشی پناه تو کیفش نگاه همرو از میثم چرخوند سمت پناه ...
ببخشیدی گفت و گوشی و از تو کیفش برداشت دلناز بود ...تماس و وصل کرد
-الو
-پس کدوم گوری موندی گور به گور شده بیا دیگه مردم از گشنگی ...
نگاش روی چهره تک تکشون چرخید صدای گوشیش اونقدری بلند بود که به راحتی بشه
صدای دلنازو شنید
سرفه ای مصلحتی کرد
ادامه .......🔰🔰🔰
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت4 رعوفی کلافه دستاشو مالید بهم -کمه .... کمه پسر جان ...برای همچین پروژه ا
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت5
تا چند دیقه دیگه میام عزیزم تو مشغول شو ..
-نه پس فک کردی منتظر تو میمونم تا پنج دیقه دیگه نیای غذای تورم نوش جون میکنم
سریع بیا ...
اینو و گفت و بی اینکه منتظر حرفی از طرف پناه نمونه گوشی و قطع کرد ...
نفسشو آروم داد بیرونو گوشی و پرت کرد تو کولش .... نگاشو چرخوند سمت رعو فی
-خب استاد پس یه هفته وقت داریم برای ارائه کارامون دیگه درسته ؟
رعوفی سری به نشونه تائید تکون داره
-بعله درسته و همچنین .... تاکید میکنم همه وقت و انرژی و خلاقیتتونو بزارین رو طرح
اتون .... خیلی مشتاقم بدونم کدوم یکی از شماها زورش به اون یکی ها میچربه ...
امیربا لحنی پراز جدیت گفت
-استاد فرق بین زورو هوش و خلاقیت خیلیه باید جملتونو تصیح کنید
رعوفی لبخند نصفه و نیمه ای زد ...
-بله امیری جان درسته ... حالا ببینم تا هفته دیگه همین موقع چی کار میکنین ...
پناه بلند شدو کوله خودشو دو طرفه انداخت پشتشو کیف دلنازم گرفت توی دستش ...
-پس تا هفته دیگه همین موقع فعلا خدافظ ...
اون سه تام پشت بندش بلند شدن ... رعوفی روی صندلیش نیم خیز شد و با چرب زبون
ی آخرین تلاششم کرد
-باشه میتونید برید دیگه .... یادتون نره شما نخبه های این کشورید طرحایی ازتون میخو
ام در حد اسم نخبه ...
ببینم چیکار میکنید دیگه...
سامان زورتر از بقیه رفت سمت در اتاق و بازش کرد ... چرخید سمت رعوفی و بقیه ...
-نیازی به این همه صغری کبری چیدن نیست حتی بد ترین طرح مام جزو بهترین طرحا
ی کشوره این مسابقات اونقدرام مهم نیست که انرژی زیادی بالاش صرف کنیم...راحت
تر از اونیکه فکرشو بکنید میشه اول شد ...
رعوفی لب خنده کجکی زد
-ببینیم و تعریف کنیم ...
سامان خدافظی سر سری کردو از اتاق زد بیرون و پشت سرشم اون سه تا از اتاق زدن بیر
ون ... پناه رفت سمت پله ها و امیر و میثمم پشت سرش ...
میثم همینجوریکه نگاش به پناه بود سرشو برد نزدیک گوش امیر
-فک میکنی این دختره چیز به درد بخوری بتونی ارائه کنه؟
از گو شه چشم نگاهی به پناه کرد و پشت سرش از پله ها رفت پایین
-اگه بین سه تا پسر تنها دختریکه رعوفی روش حساب باز کرده یعنی یه چیزایی بارشه ...
-زیاد میشناسمش ولی میگن از اون خرخوناس
-چرا با من سر چندتا از کلاسا هم کلاسی بود فک کنم ترم پیش تو کلاس مبانی برق و آ زم
ایشگاهش بود بانقشه کشی صنعتی ۱
یبارم برای معادلات دیفرانسیلشون که درس پایشون بود من میرفتم بچه باهوشیه ...
میثم نگاهش دنبال پناه کشیده شد که داشت میرفت سلف ... همونجوریکه نگاش به پنا
ه بود گفت
-میگم تو گشنت نشده ... بد جوری گشنمه ...
امیر نگاهی به پناه و بعد میثم انداخت و پوزخندی زد
ادامه ......🔰🔰🔰
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت5 تا چند دیقه دیگه میام عزیزم تو مشغول شو .. -نه پس فک کردی منتظر تو میمونم
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت6
آره ارواح خاک عمت گشنته ....
تک خنده ای کردو چشمکی به امیر زد
-به ارواح خاک عمه نداشتم گشنمه .... بیا بریم ...
بی اینکه مهلتی به امیر بده دستشو گرفت و کشید سمت سلف ...
پناه کیف دلنازو کولشو گذاشت رو صندلی ... دلناز شاکی گفت
-کجا موندی بابا غذا از دهن افتاد ...
پناه نگاهی به غذای نصفه خودشو ظرف غذای خالی دلناز انداخت ... چپکی نگاش کرد
... با دهن کجی گفت
-آره بمیرم برات نیست از دهن افتاده اصلا از گلوت پایین نرفته که ...
دلناز یه چشمشو بست و زبونشو عین بچه های شیطون دادبیرون
-جون تو خیلی گشنم بود ...
پوفی کردو طبق عادتش آستینای مانتوشو کاملا بالا کشید.... چنگال و قاشق و برداشت
-کاه از خودت نیست کاهدون که از خودته ....
یه قاشق پر و گذاشت دهنش ...
-دو دیقه دیگه ...
دست برد سمت نوشابش و زور زد برای باز کردنش ... مگه باز میشد ... با اخم قاشقشو
گذاشت رو زمین و دست برد سمت در نوشابه ...
-اه این دیگه چه مرگشه ...حالا اگه باز شد ...
دلناز نگاه عاقل اندر سهیفی بهش انداخت و دستشو برد جلو
بده ... بده بیاد خودم بازش کنم ... خیر سرش دانشجوی مملکته در یه نوشابه....
پناه رو هوا نوشابه رو از دستش کشید
-لازم نکرده خودم میتونم ...
دلناز نوشابه رو کشید سمت خودش ....
-انقد جفتک نپرون غذاتو کوفت کن نیم ساعت دیگه کلاس آیرو دینامیک داریم...
پناه بی توجه به حرفش نوشابه رو کشید از دستشو برد سمت دهنش ...تا خواست با دند
ون بازش کنه با صدای میثم خشکش زد
- ...این چه کاریه خانوم خطیب دلتون واسه اون دندوناتون بسوزه بابا ...
اِ
نگاه دلناز و پناه چرخید سمت امیرو میثمی که غذا به دست درست تو چند قدمی صند
لیشون ایستاده بودن ... میثم غذاشو گذاشت روی میز و دستشو دراز کرد سمت پناه ...
با ژستی خاص گفت
-اجازه میدین ؟!....
پناه نگاهی به دلناز کردو به اجبار نوشابه رو گرفت سمت میثم ...
میثم لبخندی جذاب زدو رو بهشون گفت
-باز کردن در نوشابم یه تخصص خاص میخواد که اینم آقایون بلـ....
زدن این حرف همانا و پاشیدن نوشابه تو صورت و دستش همانا ... پناه و دلناز جیغ خ
فه ای کشیدن و خودشونو عقب کشیدن نگاه همه چرخید سمت میز اونا ..
امیرغذاشو گذاشت روی میز و نشست پشت صندلی خالی ... از جعبه دستمال کاغذی چندتا دستمال بیرون کشیدو انداخت جلوی میثم که خشکش زده بود
با تمسخر گفت
ادامه......🔰🔰🔰🔰
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت6 آره ارواح خاک عمت گشنته .... تک خنده ای کردو چشمکی به امیر زد -به اروا
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت7
بله مهندس داشتی میفرمودی .... که باز کردن در نوشابم تخصص میخواد...
میثم حرصی نگاش کرد با اینکه علاقه خاصی به پناه نداشت ولی خیلی کنجکاو بود سر ا ز کاره این دختر در بیاره و بیشترم سر این کنجکاوی الان جلو اومده بود ولی به بهترین ن
حو احسن خیت شده بود ... پناه با اخمای درهم شروع به پاک کردن میز کرد
-جناب شکوری درسای تخصصی این تخصص و انگار درست و حسابی پاس نکردین.... گند زدین به سرو وضع خودتون و میز مــا
مارو به حالت تاکیدی گفت تا به امیری که بی توجه به اونا سر میزشون نشسته بودو دا
شت غذاشو میخورد بفهمونه بی اجازه نشست سر میزشون ....
میثم نفس عمیقی کشیدو سعی کرد به خودش مسلط باشه ...
لبخند نصفه نیمه ای زد
-خب دیگه اتفاقه پیش میاد ... من برم دست و صورت و بشورم بیام شام مشغول شید ...
بی اینکه درنگ کنه از میز دور شدو نگاه پناه و دلناز پشت سرش حواله شد ...
پناه حس خوبی ازحضور این دو تا کنار خودش نداشت .... کلا حس خوبی از حضور هیچ
جنس مذکری تو این دانشگاه کنار خودش نداشت .... نمیخواست حرفی پشت سرش با
شه نمیخواست تو زندگی برای خودش حاشیه درست کنه حتی نشستن این دوپسر کنار اون از
نظرش یه حاشیه بزرگ بود .... یه حاشیه ای که فقط کافی بود یک کلاغ چهل کلاغ شه تا
از یه کاه نا قابل یه کوه سر به فلک کشیده بسازن
همه اشتهاشو از دست داده بود دلناز با کفشش آروم به گوشه کفشای اسپورت و یکدست سفید و صورتی پناه زد
نگاش چرخید سمت دلناز که سرشو آورد نزدیک گوشش ...
اینا کین دیگه ...پسر خالتن
متوجه تیکه دلناز شد همونطوری که زیر چشمی به امیر نگاه میکرد اروم گفت
-میگم حالا مفصله قضیش ...
دلناز تا خواست دهن باز کنه و سوال بعدیشو بپرسه چشمش به میثم افتاد که داشت با
دستمال توالت دستاشو خشک میکرد و داشت به میزشون نزدیک میشد .... صاف نشست
...پناه مسیر نگاهشو دنبال کرد و رسید به میثمی که صندلی کناریشو عقب کشیدونش
ست ...
امیر بی توجه به میثم و بقیه داشت غذاشو میخورد میثم لبخندی رو به دخترا زد .... ل
بخنداش بیشتر از اینکه جذاب باش یه شیطنت خاصی توش بود ...
پناه نگاشو ازش گرفت و مشغول بازی کردن با غذاش شد ولی نگاه دلناز خیره بود به می
ثم ...عادتش بود بر خلاف پناه که همیشه از نگاه مستقیم به صورت یه نفر پرهیز میکرد
ناپرهیزی میکردو صاف و مستقیم خیره میشد تو صورت طرف مقابلش ....
میثم لبخند تصنعی زد .... از جو ساکت ما بینشون زیاد خوشش نمی اومد ...
-راستی یه چیزی ...
نگاه هر سه تاشون چرخید سمتش ...
-این پسره سامان چی چی ... این چی میگفت سلاح جنگی و اینا ...
پناه نگاشو دوخت به ظرف غذاش و بدون اینکه به میثم نگاه کنه با لحنی که کم و بیش
رنگ و بوی اطمینان میداد گفت
-میخواد طرح یه سلاح جنگی و بزنه ...
میثم با دقت نگاش کرد
-از کجا میدونی
ادامه ........🔰🔰🔰🔰
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
هدایت شده از بایگانی پروژه
هدایت شده از بایگانی پروژه
🌸🍃🌺﷽🌺🍃🌼
سلام به شما همراهان هميشگي
و به دوستاني كه جديد تشريف آوردن عرض كنم اسم اين كانال" #مسیر_سبز "یعنی راه پولدار شدن
و ما روي مسائل اقتصادی كه وضعیت نابسامانی دارد که منجر به 💯% موفقيت شما ميشود كار ميكنيم
انسان اشرف مخلوقاته باید از تمام موجودات بالاتر باشه ......
اما ...
با استفادهی مثبت از ذهنمون و با راهنمایی مشاورین مجرب پروژه به مادر موفقیتها ، یعنی مالي و شغلي برسید، 💰💰
🔴 وقتی دران👆 موفق شوید ، کلید تمام مشکلات در کف شماست 👇👇
💝موفقيت در روابط
🎯موفقيت و شكست مشكلات
🏋به دست اوردن سلامتي و بهبودي
🎭 به دست اوردن ارامش خيال
🎼 از بين رفتن اظطراب
💍 به دست اوردن عشق و ازدواج
👸 بهبود روابط ورابطه رويايي با همسر و فرزندان
📚 موفقيت تحصيلي
🌀 #بلاخره_هر_چه_اراده_کنید_داری
دوستان مشهدی که دوست دارند خیلیخیلی زود پولدار شوند یعنی حقوق و درآمد میلیونی داشته باشند
باید حرکتی داشته باشند ...
یعنی
باما همراه شوند
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
زندگیتان متحول میشود در 👆👆👆
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #بیستودوم
❤️ بنام : #بی_پر_پروانه_شو
📝 نوشتهی : پریناز بشیری
📓 تعداد صفحات 196
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت7 بله مهندس داشتی میفرمودی .... که باز کردن در نوشابم تخصص میخواد... میثم
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت8
امیر تیکه کبابشو گذاشت تو دهنش ...
-اگه یه ذره مخ تو اون کله مبارک باشه فهمیدنش کار سختی نیست .... هوا فضا عمده
فعالیتش تو سازه های پرندس ... بیشترین چیزیم که اونور آب خریدار داره سلاح جنگیه .
.. حتی فک کنم خود رعوفیم همین تو فکرش باشه ...
میثم شونه ای بالا انداخت
-ولی اینکه خیلی کلیشه ای میشه.... سازه های نظامی اصولا چیز نو ندارن و فقط باید
توی بهبود کیفیت و قدرت تخریب و بردش کار کرد ...
اینبار دلناز که هیچی از موضوع cیدوست خودشو قاطی بحثشون کرد
-اتفاقا برعکس فرق خیلی زیادی به یه اف بیست و دو22-f آمریکایی با51mustang-pآ
مریکایی داره هردو ماله یه کشورن و سازنده هاشم یه گروهن ولی اون تو رتبه دهمه و
پی پنجاه و یک تو رتبه اول جهانه این یکی در جنگهای زمینی اوله و و اون یکی با وجود
بهترین بودن ولی به دلایل خیلی جزئی تو رتبه دهمه .... اینه که فرق بین بهتر و بهتری
نه ...
امیر با لبخند یه وری خیره شد به دلناز
-اقتضای رشتتونه یااز سر علاقس که انقدر دقیق آمار جنگده های پرنده رو دارین
دلناز خنده ای کردو نگاشو دوخت به پناه
-وقتی با یه آدم نا متعادل که از قضا دیونه رشته و جنگندهای پرندس و دم به دیقه تو ا
ینترنت دنبال یه مبحث جدید تو رشتشه تعجبی نداره که نه از سر اقتضای رشته و علاقه
بلکه از سر توفیق اجباری همه این اطلاعات و فول باشی ...
میثم رو به پناه گفت
-پس توام تو فکر یه جنگنده ای
پناه ظرف غذاشو عقب زدو دست برد سمت کولش ... گوشیشو از کیفش در آو رد تا بزار
تش روی سایلنت هرچند گوشیش تو هفت روزه هفته هفت بارم زنگ میخورد ...
-فعلا فکر نکردم راجبش ...
بلند شدو پشت بندش دلنازم بلند شد ...پناه نگاهی گذرا بهشون انداخت
-عذر میخوام آقایون کلاس ما دیگه داره شروع میشه ... با اجازتون ...
امیر سنگینی نگاشو انداخته بود روش ... نگاهای فراری این دختر بد جوری رو مخش بود
.... نگاهاش فرارم cیکردن ولی بد جوری شیشه ای بودن نگات میکردن انگار که نگات
cیکنن عین چشمای یه آدم نابینا که خیره بود بهت و انگار که میدیدت ....
بد جوری دلش میخواست یبار نگاه این دختر گیر و بندازه ....شناخت زیادی ازش نداشت
ولی توی همون چند باری که دیده بودتش هر چند کم بنا به عادتش که میخواست مو
قع صحبت کردن طرف مقابلش خیره بشه به چشماش نگاهای فراری این دختر رو مخش
بود ....
حتی تو کلاسای دیفرانسیلم بنا به خواست استادش برای حل تمرین میرفت هیچ وقت سر
کلاس سوالی ازش میپرسید تا مجبور به نگاه کردن به صورتش بشه ....
اونقدر غرق افکارش بود که متوجه خارج شدنشون از سلف نشد و با صدای میثم به خو
دش اومد ...
-دختره عجیبیه باید سر از کارش در بیارم ...
سرشو برگردوند سمت میثم ...
-چیه این دختر اینقدر کنجکاو ت کرده ؟!
میثم مشغول خوردن شد ..میدونم ولی مرموزه ... میدونی چیزای زیادی
راجب شنیدم و چیزای زیادیم راجبش نمیدونم
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت8 امیر تیکه کبابشو گذاشت تو دهنش ... -اگه یه ذره مخ تو اون کله مبارک باشه
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت9
میگن از اون مخایی بوده که مستقیم از دبیرستان اومده دانشگاه ... بچه شهر
ستان بوده ...تقریبا جز این دیگه کسی چیزی ازش میدونه ... نه میدونن باباش کیه چیکا
رس ...چندتا خواهر برادرنـ...
-مگه قراره آمار تک تک دانشجوهای اینجارو داشته باشی ... اینا خصوصی تر از اون چیز
یه که همه بدونن ...
میثم چنگالشو رو هوا تکون داد ...
-این درست خصوصی هست ولی نه برای دختر مخی مثله اینکه کانون توجه استادا
و دانشجوهاس ...
امیر خسته از این چرت و پرتا نگاهی به ظرف نصف شدش انداخت و ظرفش و عقب زد
-بهتره بگی کانون توجه خاله زنکایی امثال توئه وگرنه این چیزا به ماها مربوط نیست م
گه میخوای بری بگیریش که بدونی ننه باباش کین و شجره نامش به کی و چی میرسه ....
میثم با شیطنت چشمکی زد بهش ...
-خدا رو چه دیدی شایدم خواستم بگیرمش ...
امیر با تاسف نگاش کرد که میثم خیلی جدی گفت
-والا ... فک کن اون بچه درس خون من بچه درسخون بچمون میشه آلبرت انیشتین دو ..
.. یهو دیدی شد ادیسون دو و یه خدمت تکرار نشدنی برای جامعه بشریت انجام داد ....
امیر از سر میز بلند شدو در حالیکه داشت دور دهنشو با دستمال پاک میکرد گفت
-یهو دیدیم شد نیوتون و یه عمر نفرین و ناله جامعه بشریت و برا تو و خودش به ارمغآن
آورد بچه درس خـــــون
میثم پقی زد زیر خنده که هرچی دهنش بود پخش شد روی میز امیر به حالت چندشی
نگاش کردو دستمالشو پرت کرد تو صورت میثم
-مرتیکه چندش ... من میرم دستشویی
اینو گفت و دور شد ... میثم میزو تمیز کردوکیف پولشو که کنار دستش گذاشته بود بردا
شت ... ترجیح میداد سریعتر بره خونه میخواست از همین الان همه انرژی شو بزاره پای
طرحی که تو سرش بود ...
بلافاصله بعد بیرون اومدن امیر ازش خدافظی کردو از دانشگاه زد بیرون .... یکی از کلا
ساش مونده بود ولی براش اهمیتی نداشت .... فعلا این طرح الویت اول زندگیش بود ...
سوار سمند سفیدش شدو راه افتاد سمت خونشون
خانوادش وضع مالی متوسطی داشت پدرش یه کارمند بازنشسته دادگستری بود که حالا
یه مغازه کوچیک کفش فروشی داشت و مادرشم دبیر ادبیات بود .... تک پسر بودو همه
جور امکانات ریزو درشتی براش تو زندگی فراهم شده بود تا به اینجایی برسه که الان ر
سیده .... تو کنکور برخلاف انتظار خودش دورقمی آورد و هوا فضای امیر کبیرو زد ....
ماشین و پارک کرد تو پارکینگ و رفت سمت آسانسور طبقه سوم و زد ...در خونه رو باز
کردو کفشای اسپورتشو همونجا جلوی در در آوردو سرکی تو خونه کشید ...
-مامان .... مامان ....
سرو صدایی می اومدو این یعنی اینکه زود تر از مادرش رسیده .... درو بست و پلیورشو
از تنش در آوردو پرت کرد روی مبل .... مستقیم راه افتاد سمت اتاقش ... طبق عادتش
پیراهنشو کامل از تنش در آوردو گوشیشم گذاتش رو سایلنت ... این عادت قدیمی و مو
قع درس خوندن هیچوقت ترک نکرد ... در اتاقشو سه قفله کردو نشست پشت میز کار
بزرگ و عریضش .... تخته رسم و تنظیم کرد
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا
🌿🌼 @Be_win 🌼🌿
🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام
🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿